فئودور داستایفسکی و اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم از جدیدترین اندیشه هایی است که در بین متفکران رواج یافته است. اندیشه مزبور را بیشتر اروپایی دانسته اند، اما از آنجا که هیچ تفکری در مرزهای زمانی و مکانی محدود نمی ماند، ردپای این تفکر را هم در سراسر کره خاک و در تمام اعصار، می توان یافت

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

اگزیستانسیالیسم از جدیدترین اندیشه هایی است که در بین متفکران رواج یافته است. اندیشه مزبور را بیشتر اروپایی دانسته اند، اما از آنجا که هیچ تفکری در مرزهای زمانی و مکانی محدود نمی ماند، ردپای این تفکر را هم در سراسر کره خاک و در تمام اعصار، می توان یافت. اگزیستانسیالیسم را نمی توان حقیقتا "فلسفه" نامید; چرا که فلسفه ها تبیینات نظام مندی هستند که اگزیستانسیالیسم از آن گریزان است. جلوداران این تفکر، لزوما در سرزمین خاصی جای نگرفته اند و در بسیاری از مسائل مهم متافیزیکی نیز همفکری ندارند. در این مکتب، ملحد، متاله و عارف کنار هم قرار گرفته اند; چنانکه سارتر می گوید: "اکنون دیگر کلمه اگزیستانسیالیسم هیچ گونه مبنای روشنی ندارد." (1) بالاتر از این، برخی از این متفکران مانند هایدگر و یاسپرس از نام اگزیستانسیالیست ابا می کنند; اما سارتر، سیمون دوبوار و گهگاه مارسل و برخی دیگر، این عنوان را می پذیرند. علی رغم تمام اختلافات مزبور، اگزیستانسیالیستها، جریان فکری واحدی را تشکیل می دهند که تحت نام اگزیستانسیالیسم ظهور یافته است. سؤال عمده و مهم در این مکتب، آن است که: " انسان در این عالم چگونه باید زندگی کند؟" به جای طرح سؤالات متعارف فلسفه های پیشین، اگزیستانسیالیستها بر آنند که پاسخ این پرسش بظاهر ساده، اما بسیار پیچیده را بیابند. برخی مانند "که گور" دانمارکی "زندگی همراه ایمان" را معرفی می کنند، اما سارتر و پیروان او معتقدند که شرح و توصیف سرگذشتها، تنها راه معنادار کردن زندگی انسان است.

منتقدان این تفکر برآنند که این گروه از تحقیق فلسفی دور مانده اند و مطالعات عقلی ندارند; گروهی هم اگزیستانسیالیستها را شاعرانی جان آزار می دانند. بانی اگزیستانسیالیسم "که گور" است اما چنانکه اشاره شد، رگه های این اندیشه را می توان در فلسفه های باستانی نیز یافت; چرا که اشتراک آنها، همانطور که فرقه کلبی و سیرنائیک پیش از ظهور اگزیستانسیالیسم به آن معتقد بودند، "قیام عواطف بر ضد تاملات نظری" است. پیروان رمانتیسم و هواداران " برگسون" نیز چنین اندیشه هایی دارند. در آثار شعرا، موسیقیدانان و نویسندگان، از جمله مارسل، کافکا، کامو، دوبوار و داستایفسکی نیز می توان این تفکر را یافت. از جمله معتقدات اگزیستانسیالیستها، توجه بسیار به جایگاه ویژه انسان است که از آن به "وضع انسان" تعبیر می کنند. برخلاف فلسفه های متعارف، در این تفکر به هیچ عنوان از "انسان کلی" صحبت نشده، بلکه بر "تشخص و تفرد" انسان تکیه بسیار شده است. در این اندیشه، انسان "حیوان ناطق" نیست بلکه به تعبیر " اونامونو" - عارف اسپانیایی - موجود گوشت و پوست و استخوان دار است.

از جمله نویسندگانی که "وضع انسان " را بخوبی تشریح کرده اند، نویسنده نامدار روسی "فئودور میخائیلوویچ داستایفسکی" است که بجرات می توان گفت در بسیاری موارد، مطالعه آثار او، برای شناخت اگزیستانسیالیسم، ما را از مطالعه نوشته های نظریه پردازان این مکتب بی نیاز می کند; زیرا داستایفسکی به معرفی شخصیت انسانها و جایگاه ویژه فرد توجهی دقیق داشته است ; گاه زنان و مردان داستانهای او، در لحظه های دراماتیک، چنان مباحث هیجان آور دینی و فلسفی را مطرح می کنند که به تعبیر ویلیام هابن - نویسنده کتاب چهار سوار سرنوشت گویی مقادیری "دینامیت روانی" کار گذاشته شده در آنجا هر لحظه آماده انفجار است. (2) او در این مساله هم با اگزیستانسیالیستها موافق بود که هر انسانی تشخص و تفرد دارد و با ملاکهای کلی نمی توان درمورد او به قضاوت نشست. آینده انسان قابل پیشگویی نیست و هر کس خود را با اراده اش پیش می برد.

عاقبت شخصیتهای داستانی او قابل پیش بینی نیست ; گاهی شهوترانی هرزه، به زاهدی تبدیل می شود. "چنین اعتلا و سقوطی در لحظه های پی در پی، گردباد تناقض در وجود یک شخص، و این شوق آتشین به زندگانی، خواننده را که در انتظار سلسله رفتارهای منظمی است، گیج می کند. از این رو، مطالعه رمانهای داستایفسکی عملا تلاشی است رنجبار. او ما را بیقرار و آشفته، در حالی که بطور عجیبی به هیجان آمده ایم، ترک می کند. مردان و زنان این رمانها، گویی اشخاص نمایش رؤیایی هستند; در جایی که همه چیز از مدار خود بیرون شده یا برخی پیامهای مکاشفه آمیز، پیچ و تابی سمبلیک به خود گرفته است." (3)

او در پاسخ به نامه یکی از دوستان، که راه رسیدن به روشنی و آزادی اخلاقی را کشمکش رنجبار و پایان ناپذیر می دانست، نوشت: "درباره ستیزه های درونی خود به من چه می نویسید؟ داشتن این ستیزه ها، آشکارا مشخصه همه انسانهاست. این راه، رنجهای عظیم و همچنین شادیهای بی نهایت به بار می آورد." (4)

در این نوشتار ضمن برشمردن نظریات متفکران اگزیستانسیالیست در مورد وضع انسان، نمونه هایی برای این حالات از شخصیتهای داستانهای داستایفسکی و نظریات او آورده ایم و علاوه بر آن نشان داده ایم که چنین ویژگیهایی برای خود او نیز وجود داشته است; و شخصیتهای این داستانها، شخصیتهای واقعی اند که او و همه ما در زندگی خود با آنها روبرو بوده ایم و داستایفسکی زوایای روح و فکر آنها را به نمایش درآورده است.

در آثار او، رفتار هر فرد با خودش سنجیده می شود و نسبی بودن دائمی آنها از همین جا ناشی می شود. در رمان "جن زدگان" ضمن شنیدن حرفهای کسی که باید خودکشی کند، نمی دانیم که او چگونه می اندیشد؟ آیا به دلیل اینکه باید خودش را بکشد، چنین فکری می کند؟ یا به این دلیل که چنین فکر می کند باید خودش را بکشد؟ تفاوت مهم انسان با سایر حیوانات در این است که او این تناقضها را می شناسد و می تواند به تجزیه و تحلیل خود بپردازد.

داستایفسکی فلسفه متعارف و تعقل را نیز نمی پذیرد. در جنایت و مکافات، عقل راسکلنیکف نبود که او را به اعتراف قتل واداشت، بلکه خود او به جایی رسیده بود که "زندگی" در وجودش جایگزین "تعقل" شده بود و او جز به احساسات خود رفتار نمی کرد. بخش دوم " یادداشتهای زیرزمینی"، این دو چهرگی را روشن می کند و به بیان کشمکش بین اراده و خرد می پردازد و برای رفع این دوچهرگی، راه حل ارائه می دهد که رستگاری جز با ایمان به مسیح حاصل نمی شود. و سرانجام، این کشمکش پایان نمی یابد و حل ناشده باقی می ماند. جالب است ذکر شود که نیچه پس از مطالعه یادداشتهای زیرزمینی، شگفتی خود را ابراز داشت; چرا که بخش اول آن را می توان پیش درآمدی بر اگزیستانسیالیسم برشمرد و حال شخصیت اول آن را منطبق بر وضع و حالی دانست که سارتر به بشر نسبت می دهد. به نظر ارنست جی. سیمونز نیز می توان آن را مقدمه فلسفی رمانهای بعدی او دانست.

تفکرات اگزیستانسیالیستی داستایفسکی

اندیشمندان اگزیستانسیالیست، وضع انسان را مبتنی بر تجربه های فردی او می دانند و راه رسیدن به آن را "دلهره" معرفی می کنند. در حالی که مکاتب قبلی، دلهره را نوعی بیماری می دانستند، اگزیستانسیالیسم عدم آن را بیماری تلقی می کند. دلهره در آثار اگزیستانسیالیستی حالتی روحی است که در آن دو عنصر ترس و بهت به هم درآمیخته اند. اگزیستانسیالیستها عقیده اندیشمندان اگزیستانسیالیست،وضع انسان را مبتنی بر تجربه های فردی او می دانند و راه رسیدن به آن را "دلهره" معرفی می کنند. در حالی که مکاتب قبلی، دلهره را نوعی بیماری می دانستند، اگزیستانسیالیسم عدم آن را بیماری تلقی می کند.

دارند که این حالات، ممکن است مدتی مغفول عنه قرار بگیرند، اما همیشه و در همه انسانها موجودند و تنها در شدت و ضعف با یکدیگر متفاوتند; برخی از حوادث می توانند توجه انسان را به این اضطرابهای درونی و هراسهای مخفی جلب کنند. داستایفسکی با هدف کشف این هراسهای پنهانی به جستجو می پردازد; چرا که خودش نیز قبلا چنین تنهایی و ترسی را تجربه کرده است. او نه تنها از رنجهای خود روبرنگردانده بلکه به کشف حالات یادشده در خود پرداخته است; در مرگ برادر و همسرش که به فاصله کمی از هم اتفاق افتاد، می گوید: "اینک من ناگهان خود را تنها یافته ام و دوباره احساس ترس می کنم. زندگی من دوپاره شده است: از یک سو گذشته با تمام آنچه برایش زندگی کرده بودم و از سوی دیگر آینده، بی آنکه دلی باشد تا جانشین دو از دست داده ام، گردد." (5)

دلهره با توجه به متعلق آن به سه دسته تقسیم می شود: دلهره هستی، (6) دلهره اینجا و اکنون (7) و دلهره آزادی (8)

دلهره هستی: باید توجه داشت که اطلاق "هستی" بر این دلهره به منزله استفاده از مشترک لفظی است چرا که بهتر است آن را - چنانکه در توضیح دلهره مشخص خواهد شد دلهره "نیستی" نامید.

هایدگر به این مطلب بسیار پرداخته است; اما نظریات او غامض و رمزگونه است. او می گوید انسان می توانست در جهان نباشد ولی اکنون هست; و ممکن بود هیچ کس و هیچ چیز پدید نیامده باشد، ولی چیزها و افراد در جهان هستند; و اگر انسان این را دریابد، خواهد دانست که ممکن است همه این بوجود آمده ها معدوم شوند; این مقدمه پدید آمدن دلهره است. بیدار شدن چنین احساسی رااگزیستانسیالیست ها در گرو بودن فرد در لحظات بحرانی از جمله مرگ می دانند که در زندگی داستایفسکی نیز چنین لحظه هایی وجود داشته است; داستایفسکی بعد از دستگیری به جرم عضویت در گروه سوسیالیستی آزادیخواهان، محکوم به اعدام شد. روز اجرای حکم پس از پوشیدن لباسهای مخصوص و بستن چشمان محکومان، آنها را به دسته های سه نفره تقسیم کردند; او در دسته دوم قرار گرفت. اما در همین لحظات، پیکی رسید و فرمان عفو آنها را اعلام کرد. در دسامبر 1849 می نویسد: "امروز 22 دسامبر ما را به میدان "سمیونوسکی" بردند. آنجا حکم اعدام را برای همه ما خواندند و وادارمان کردند صلیب را ببوسیم. شمشیرها را بالای سرمان به هم کوفتند و آخرین تشریفات یعنی پوشیدن پیراهن سفید را به پایان رساندند. بعد سه تن از ما را برای اعدام به دیرکها بستند، من ششمین نفر بودم. سه نفر، سه نفر صدا می زدند، بنابراین من در دومین دسته بودم. چند لحظه بیشتر برای زندگی وقت نداشتم... فقط با افراد دو طرفم خداحافظی کردم. بالاخره شیپور عقب نشینی را نواختند و آنها را که به دیرکها بسته بودند، برگرداندند و برایمان خواندند که اعلی حضرت امپراطور با زنده بودن و عفو ما موافقت کرده است." (9)

داستایفسکی به بیماری صرع مبتلا بود و بواسطه آن بارها خود را در آستانه مرگ دیده بود. قهرمان داستان "ابله" نیز مانند خود داستایفسکی، هرگاه به حمله صرع دچار می شود نزدیکی با مرگ را تجربه می کند. در برادران کارا مازوف، آلیوشا عمیقترین بصیرت درباره زندگانی را از لبهای پدر زوسیما که در حال احتضار است می شنود. راسکلنیکف هم در جنایت و مکافات با شنیدن داستان "زنده شدن العاذر"، در می یابد که اگر انسان شکوه مرگ و نزدیکی به خدا را دریابد، مبادرت به انجام هرکاری نمی کند.

دلهره اینجا و اکنون: بهتر از هر اگزیستانسیالیستی، گابریل مارسل به طرح این دلهره پرداخته است. مفهوم آن را باختصار می توان از گفته خود مارسل دریافت. او می گوید: ای خدا! چرا من به جای اینکه فیلسوفی هستم در قرن بیستم و کتاب فلسفه ام را می نویسم، یک جذامی نیستم در قرون وسطی که به شهری غریب نزدیک می شود، در حالی که زنگوله خود را تکان می دهد. بعد از این هم او از بودن خود در زمان و مکان خودش ابراز نارضایتی می کند. مارسل این دلهره را بخوبی نمایش داده اما فیلسوف دیگر اگزیستانسیالیست، یعنی یاسپرس، هم به این مفهوم پرداخته است، او می گوید: " هست بودن" ویژگیهایی دارد; این ویژگیها بسیار متفاوت است اما می توان آنها را تحت چهار عنوان کلی برشمرد. تعبیر یاسپرس از این چهار عنصر "موقعیتهای مرزی" (10)

است و یکی از آنها بودن و قرار گرفتن در "وضع خاص" است. ما انسانها و سایر موجودات عالم می توانیم در تعداد بی شماری از حالتها و موقعیتها قرار بگیریم، اما مهم این است که همیشه در یک زمان و فقط در یکی از آن موقعیتها قرار داریم و این همان محدودیت دلهره آور و گرفتار شدن در اینجا و اکنون است که به تعبیر اگزیستانسیالیسم جز به واسطه ایمان، نمی توان از آن رهایی یافت. یکی از مواقفی که ما را متوجه این دلهره می کند، همان لحظه های بحرانی است و چنانکه گفته شد، داستایفسکی در آثار خود متاثر از این تفکر می باشد.

دلهره آرادی: از میان اگزیستانسیالیستها، سارتر بیش از همه به این مفهوم پرداخته است. به عقیده سارتر، آزادی یعنی عمل کردن بر ضد وضع موجود; این حالت، هنگامی پیدا می شود که بدانیم وضعی بهتر از وضع موجود نیز هست. به عبارت دیگر می توان گفت آنچه باید باشد، عمل را بوجود می آورد; نه آنچه هست. سارتر عقیده دارد ما غیر از "ضرورت فلسفی"، "ضرورت اخلاقی" نیز داریم; به این معنا که چیزی را آرمان و خود را ملزم به تحقق بخشیدن به آن بدانیم. این آرمانها در حقیقت از ممکن الوجودها می باشند. یعنی ممکن الوجودها یا الان موجود هستند یا موجود نیستند و ممکن الوجودهایی که فی الحال موجود نیستند نیز یا نیستند و باید باشند و یا نیستند و نباید هم باشند; "باید" در اینجا به معنای ضرورت اخلاقی مورد نظر است نه ضرورت فلسفی.

سارتر عقیده داشت که اگر خلقت انسان به واسطه خداوند، مانند ساختن یک صندلی به دست نجاری باشد که از قبل طرح و نقشه آن را می داند، و انسان دارای ماهیتی باشد که مقدر در تقدیر الهی است، انسان فاقد آزادی خواهد بود; به نظر او انسان، طبیعت خاصی ندارد که به حکم آن آرزویی کند یا تنفری را ابراز کند.

کگارد در مقابل می گفت واقعیتها انسان را به عمل وا می دارند; اما واقعیتهای پارادوکسیکال. به نظر که گور، انسان دارای و ماندگار و ازلی (12) است. در قسم اول می دانیم به دنبال چیزهایی هستیم که ماندنی نیستند، خواه بدنی باشند خواه نفسانی. اما در جنبه ماندگار و ازلی، انسانها می خواهند اوصاف خدایی داشته باشند; مهم این است که این دو جنبه بهیچوجه جمع شدنی نیستند. به عقیده او حیوانات تنها دارای بعد زمانی هستند و چون دارای بعد ماندگار نیستند، فاقد رنج می باشند. پس می توان گفت اگزیستانسیالیستها دلهره آزادی را به دو نحو مطرح کرده اند. سارتر از آزادی ای سخن گفته است که آن را در مقابل اجبار و اضطرار می توان قرار داد و که گور به آزادی ای که معارض رنج بردن است توجه کرده است ; در داستانهای داستایفسکی هر دو نمونه را می توان یافت ; اما برخورد داستایفسکی با هر کدام از آنها متفاوت است. او می گوید برخی از پرسشهای نوع بشر، نشانگر اضطراب دایمی اوست; مثلا می خواهد بداند از کجا و برای چه به دنیا آمده است؟ قبل و بعد از این حیات دنیوی، زندگی او چگونه است؟ اما پرسشی که از زمان نیچه مطرح شد و بیانگر اضطراب او بود، این بود که "انسان چه می تواند انجام دهد؟". داستایفسکی در "جن زدگان" می نویسد: "خدا نیست؟... در آن صورت هر کاری مجاز است." (13) در برادران کارامازوف می گوید: "اگر خدا وجود دارد، همه چیز به او بستگی دارد و من خارج از اراده او نمی توانم کاری انجام دهم و اگر وجود ندارد، همه چیز به من بستگی دارد و من وادار می شوم استقلال خودم را اثبات کنم. چگونه باید استقلال خود را اثبات کنم؟ هراس از اینجا شروع می شود. همه چیز مجاز است. اما در این دو رمان و رمانهای دیگر او، هرگاه شخصیتی چنین پرسشی را مطرح می کند، باید منتظر فرا رسیدن لحظه شکست او باشیم. فراتر از این، "یاسپرس"، هست بودن را مرادف تصمیم گرفتن می داند و عقیده دارد که از هستی فقط به رمز می توان سخن گفت و می گوید: هستی داشتن عبارت است از پرواز به سوی خویش. هستی داشتن یعنی تصمیم گرفتن. او اراده را مظهرهست بودن می داند.داستایفسکی نیز عقیده دارد که انسان اولا و بالذات طالب آزادی نیست. مساله و مشکل او چیز دیگری است و آن وجود خداوند است که هم خود را محتاج او می بیند و هم حقیقتش را نمی یابد و جز به رمز، از او سخن نمی گوید. داستایفسکی در کتابی از کتابهایش می گوید: "مساله اصلی که در همه بخشهای این کتاب دنبال خواهد شد، همان مساله ای است که من در سراسر زندگی، آگاهانه یا ناآگاهانه از آن رنج برده ام و آن وجود خداوند است. داستایفسکی در بحث بین الیوشا و ایوان نیز که در صفحات 332 تا 358 برادران کارامازوف دنبال می شود، دقیقا همین مطلب را می گوید که آزادی بهانه ای است برای طرح این مطالب. آندره ژید در کتاب خود، " داستایفسکی" از قول او می نویسد: "آیا برای خوشبخت بودن باید فاقد شخصیت شد؟ می گویم نه بعکس ; نه تنها نباید خود را محو کرد، بلکه باید شخصیتی شد... حرفم را بفهمید، فداکاری ارادی با آگاهی تام و آزادی از هر قید و فدا کردن خود به سود همه، بزرگترین نشانه اراده و اختیار است." (14) او از مسیح می آموزد که: "آنکه می خواهد زندگی خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد. آنکه زندگی خود را در راه عشق به من می بخشد، آن را براستی زنده باز خواهد یافت." در داستان "قمار باز" نیز قهرمان داستان می خواهد با قدرت اراده خود، سرنوشتش را تغییر دهد. (15)

در بیان عقیده که گور در بدست آوردن آزادی حقیقی از طریق رنج کشیدن و رسیدن فرد به درجه انسان - خدا (16) مطالب بیشتری را از داستایفسکی می بینیم. شاید خود او بخاطر سالها اسارت به این نتیجه مهم دست یافته بود که مجازات خودش نیز حق است و آن را پذیرفته بود. در داستانهای او تمامی گناهکاران با رنج کشیدن به رستگاری می رسند. در حقیقت او "رستگاری از طریق رنج بردن " را در زندان آموخت و عهد جدید، این اعتقاد را در او راسختر گردانید. شادی و خوشبختی از راه تعقل به دست نمی آید بلکه با رنج بردن حاصل می شود. داستایفسکی حتی رادیکالها را که سعی در کاهش عذاب و رنج مردم داشتند، تقبیح می کرد. و درباره چاره درد و رنج تهیدستان می گفت که این گروه باید درد و رنج خود را بصورت کمال مطلوب درآورند و عقیده داشت به جای راهبردهای عملی می توان از تسلای دینی و عرفانی بهره گرفت. راسکلنیکف، اعتراف به گناه و پذیرش جرمش را، اگرچه به قیمت مجازات شدنش باشد، می پذیرد و آن را راه کمال می داند. در بین برادران کارامازوف نیز دیمتری اگر چه زندگی را دوست دارد، در فهم معنای آن حیران است. او به علت احساس گناه اخلاقی در قتل پدرش،حکم مجازاتش را می پذیرد و اعلام می کند: "می خواهم رنج بکشم و با رنج کشیدن خودم را تطهیر کنم." (17)

ایوان - برادر دیگر کارامازوف ها نیز از شورشی کوچک به طغیانی بزرگ علیه خداوند می رسد. اگر چه او نیز در رؤیای انسان - خدا شدن است اما ایمانش ضعیف است و تنهابه درجه جهان خدا می رسد. دلمشغولیهای ایوان همان دلمشغولیهای داستایفسکی در رسیدن به ایمان است; یعنی مساله گناه و رنج بردن و ارتباط آنها با وجود خداوند. درباره مساله گناه و رنج در دفتر یادداشتش نوشته ای را می خوانیم که در کنار کالبد بیجان همسرش گذاشته است: "16 آوریل، ماشا بر روی زمین آرمیده است. آیا روزی ماشارا دوباره خواهم دید؟ غیر ممکن است که انسان خویشاوند خود را آنگونه که عیسی مسیح تعلیم می دهد، به اندازه خود دوست بدارد. "من" ما همیشه مانعی در برابر ماست... بدین سان انسان در زمین به جانب آرمانی که معارض طبیعت اوست، رانده می شود. زمانی که انسان از قانون عروج به جانب آرمانی انسانی پیروی نکند یعنی که عشق "من" خود را به گذشت و فداکاری در برابر انسانها یا موجودی دیگر وادار نسازد، احساس درد و رنج می کند و این تاثرات را گناه نام می نهد. بدین سان انسان ناگزیر است رنجی را تحمل کند که با نوعی لذت و تمتع بهشتی ناشی از اجرای فرمانها یعنی با گذشت و فداکاری جبران می شود و تعادل و توازن در زمین از اینجا حاصل می آید و بجز آن، هستی از هر مفهومی تهی خواهد بود." (18)

مساله دیگری که اگزیستانسیالیستها به آن پرداخته اند، مساله شرور و وجود آنهاست. در بسیاری از مکاتب شرور را از جمله اعدام می دانند; حال آنکه در نظر اگزیستانسیالیستها شرور اموری وجودی هستند، نه عدمی. که گور در نمایش این مطلب کارهای تحسین آمیزی انجام داده است اما با همه اینها، فیلسوفانی که آثار داستایفسکی را مطالعه کرده اند عقیده دارند هیچ کس به خوبی او این بیان را که " شر، وجود دارد" مطرح نکرده است. او در همه زندگی خود، علی رغم وحشت از شر به لزوم آن اعتقاد داشت و می گفت: در روی زمین، انسان همواره بین دو کشش عشق و کینه، عقل و تحرک و جاذبه و دافعه گرفتار است، در حالی که وجود آنها برای انسان ضرورت دارد. (19)

در رمان "جوان ناآزموده" آرکادی جوان از خود، همین سؤال را می کند که چگونه پست ترین احساسات انسان می تواند در مقابل عالیترین مراتب خلوص او قرار گیرد.

برخی متفکران از مساله شر تا مرز الحاد استفاده جسته اند ولی اینکه حکمت آفرینش آنها چه می تواند باشد، مساله دیگری است. نیکلای بردیائوف جوهر ایمان داستایفسکی را در این جملات می آورد: "وجود شر، هستی خدا را اثبات می کند. جهان سراسر نیک و دادگرانه به خدا نیازی نمی داشت، زیرا در این صورت، جهان می بایست خود خدا باشد." (20) و این بدین معناست که "خدا هست، زیرا آزادی هست." (21)

بهرحال این مطالب اشاره ای بس کوتاه بر آثار بسیار نویسنده زبردستی بود که به قدر یک روانشناس، زوایای روح آدمی را مورد کندوکاو قرار داده و به اندازه یک متفکر، تفکر بشر را نقد و بررسی کرده است. بررسی دقیقتر آثار او، با این نگاه اگرچه جالب به نظر می رسد، اما زمانی بسیار بیش از آنچه صرف شد می طلبد.

پی نوشتها:

1) راداکر کریشنان سروپالی: تاریخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه جواد یوسفیان، ص 76

2) هابن - ویلیام: چهار سوار سرنوشت، ترجمه عبدالعلی دستغیب، ص 92

3) همانجا

4) همان منبع، ص 111

5) ژید آندره: داستایفسکی، ترجمه دکتر حسن فرهمندی

6) being

7) hear and now

8) freedom

9) همان منبع، ص 92

10) Situations- Limites

11) tempral

12) eternal

13) ژید آندره: همان منبع ، ص 222-225

14) همان منبع، ص 160-161

15) ر.ک موام - سامرست: درباره رمان و داستان کوتاه، ترجمه دهگان، ص 135

16) God- Man

17) جی سیمونز - ارنست: داستایفسکی، ترجمه دیهیمی، ص 71

18) گروسمان لئونید: داستایفسکی زندگی و آثار، سیروس سهامی، ص 322

19) برادران کارامازنت ، ترجمه حسینی، ج 1، ص 328-414

20) هابن - ویلیام: چهارسوار سرنوشت، عبدالعلی دستیغب، ص 112

21) همانجا

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان