فلسفه ویتگنشتاین درآیینه نقد

فلسفه دو مرحله ایی ویتگنشتاین را به صورت خلاصه بیان کردیم، به دلیل نقشی که این نظریات در متوجه ساختن اذهان فلاسفه به لغت وزبان داشته اند، قابل تحسین می باشند، و از این نظر نمی توان فلسفه وی را نادیده گرفت، اما اینکه وی تا چه حد در این راه موفق بوده، مطلب دیگری است

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

قسمت سوم

اشاره

فلسفه دو مرحله ایی ویتگنشتاین را به صورت خلاصه بیان کردیم، به دلیل نقشی که این نظریات در متوجه ساختن اذهان فلاسفه به لغت وزبان داشته اند، قابل تحسین می باشند، و از این نظر نمی توان فلسفه وی را نادیده گرفت، اما اینکه وی تا چه حد در این راه موفق بوده، مطلب دیگری است. در میان این نظریات، چه در آن مرحله که نمایانگر دوره ناپختگی وی است و چه در این مرحله که نمایانگر پختگی وی است،نقاط ناپخته و دارای ضعف بسیاری به چشم می خورد، اکنون، تا آنجاکه مناسب این چکیده است به بیان دسته ای از این نقاط ضعفها خواهیم پرداخت. پاره ای از این ایرادها بر محتوای رساله، و دسته ای دیگر برمندرجات پژوهشهای فلسفی، و قسمتی هم بر هر دو وارد می باشد:

1- آیا عالم مجموعه تمام وقایع است؟

بنابر تز اول رساله، عالم مجموعه همه وقایع است وقایع هم به معنایی که ویتگنشتاین و راسل اراده کرده اند (1) یعنی ارتباط ونسبتی که میان اشیا و اعیان وجود دارد، در مثال: «کتاب روی میز است » خود میز و کتاب شی ء یا (عین)اند ولی قرار داشتن کتاب روی میز که نسبتی است میان کتاب و میز، «واقع »می باشد. عالمی هم که ویتگنشتاین و راسل تصویر کرده اندمجموعه همین وقایع و نسبتهای میان اشیاء است. اشکالی که بر این سخن وارد است عبارت است از این که: واقع (به معنایی که در اتمیسم منطقی راسل و ویتگنشتاین مطرح می باشد) یانسبت امر انتزاعی است; در خارج علاوه بر میز و کتاب، چیزسوی به نام واقع نداریم که قرار داشتن کتاب روی میز باشد، بلکه قرار داشتن کتاب نسبتی است که ذهن میان کتاب و میز می یابد،اگر در عالم خارج غیر از کتاب و میز، چیز سومی بنام واقع داشته باشیم میان خود این واقع (یا نسبت) و میز، و نیز میان این واقع(یا نسبت) و کتاب نیاز به دو واقع دیگر خواهیم داشت، محذوراین نظر این خواهد بود که:

اولا: ما مبتلا به سلسله بی نهایتی از وقایع شویم. به عنوان مثال یک واقع میان میز و کتاب، واقع دوم میان واقع اول و میز،واقع سوم میان واقع دوم و واقع اول، و ... ثانیا جایی برای تمایزقائل شدن میان عین و واقع باقی نخواهد ماند، زیرا بر فرض این که عینیتی برای واقع قائل شویم خود واقع تبدیل به عینی می شود که میان آن و عینی دیگر واقعی هست. (به عبارت دیگراین تمایز نسبی خواهد بود.) بنابراین دو محذور واقع امری انتراعی باید باشد، و بدینسان عالمی است که بیرون از ذهن مدرک وجود ندارد. ویتگنشتاین با این سخن گرفتار ایده آلیسمی مفرط خواهد بود و اتمیسم منطقی را که گرایشی واقع گرا دارد به ذهنیت گرایی محض خواهد کشاند.

2- تقسیم گزاره ها به بدوی و غیربدوی

ویتگنشتاین میان وضع امور (یا وضعیت چیزها، و بنابر تعبیرراسل واقع اتمی) و امر واقع ( یا به تعبیر راسل واقع مولکولی)فرق گذاشت. (2) وضع امور یا واقع اتمی، قابل تجزیه به وقایع دیگر نبود ولی امر واقع خود از دو یا چند واقع اتمی تشکیل می شود، وی سپس گزاره هایی را که وضع امور (یا واقع اتمی) راتصویر می کرد «جمله بدوی » نامید، در برابر امر واقع (یا واقع مولکولی) هم «گزاره مولکولی » گذاشت.

بر این نظر اشکالات متعددی وارد است:

الف - ترکیب و بساطت گزاره ها، دائر مدار ترکیب وبساطت واقع نیست، زیرا گرچه محکی عنه یا چیزی که با گزاره از آن خبر می دهیم، می تواند امری خارج و عینی باشد، ولی ظرف وجود تشکیل گزاره ذهن می باشد و به اصطلاح حکمای ما، معقول ثانی منطقی می باشد، لذا ترکیب و بساطت گزاره هابسته به ملاحظات دیگری باید باشد.

ب - منطق که می خواهد از صورتهای گوناگون استدلال،بحث کند، بایستی نخست انواع گوناگون گزاره ها را بررسی کندسپس گزاره های بسیط و مرکب را از هم جدا کند، ولی طبق نظرویتگنشتاین ترکیب و بساطت گزاره ها از روی ترکیب و بساطت واقع معلوم می شود، در این صورت منطق بایستی به بررسی وقایع بپردازد تا گزاره های بسیط و مرکب را جدا سازد و ازصورت منطقی و... هر کدام بحث کند، لذا منطق باید به تحلیل عالم خارج بپردازد، در حالی که این وظیفه منطق نمی باشد که به تحلیل واقع بپردازد.

ج - طبق نظر ویتگنشتاین گزاره یا بدوی است و یا مرکب است که تابع صدق گزاره های بدوی اش می باشد، اکنون این سؤال را مطرح می کنیم که گزاره: «سعدی شیرازی، شاعر است »آیا گزاره بدوی است یا گزاره مرکب می باشد که تابع صدق گزاره های بدوی تشکیل دهنده اش می باشد؟

بی شک ویتگنشتاین جواب خواهد داد که گزاره بدوی نیست، زیرا یک واقع اتمی راتصویر نمی کند بلکه دراینجا واقع مرکبی داریم که از دو واقع اتمی: «شیرازی بودن سعدی » و «شاعر بودن سعدی » تشکیل شده است، درنتیجه گزاره «سعدی شیرازی، شاعراست » تابع صدق دوگزاره «سعدی شیرازی است » و «سعدی شاعر است »خواهد بود.

اشکال این سخن دراین است که: گزاره «سعدی شیرازی،شاعر است » را نمی توان گزاره مرکب از دو نسبت به حساب آورد، زیرا اگرچه این گزاره حاوی دو نسبت است، ولی این دونسبت یکسان نیستند، اولین نسبت که میان وصف وموصوف هست، نسبت تحلیلی و اندماجی است لذا آن دو را درحکم مفرد قرار داده است، ولی نسبت دوم واقعی و غیر تحلیلی می باشد، (3) لذا میان دو طرف گزاره رابطه برقرار می سازد.

مرکب بودن گزاره هم به این است که: یا شامل دو یا چندنسبت غیرتحلیلی باشد و یا اینکه در ظرف تحلیل به دو نسبت واقعی و غیرتحلیلی منحل شود، مثلا گزاره «هوا ابری است یاءباران می بارد» که یک ترکیب عطفی است و حاوی دو نسبت غیرتحلیلی می باشد، لذا مرکب می باشد و گزاره «اگر هوا ابری باشدپس باران خواهد آمد» که یک ترکیب شرطی می باشد، گرچه حاوی یک نسبت تعلیقی است، ولی در ظرف تحلیل، به دونسبت واقعی منحل می شود، یعنی پس از حذف ادات شرط دونسبت واقعی و غیر تحلیلی خواهیم داشت. بنابراین گزاره «سعدی شیرازی، شاعر است.» یک گزاره مرکب نیست، زیرا نه بالفعل دارای دو نسبت واقعی است و نه در ظرف تحلیل به دونسبت واقعی منحل می شود.

3- فونکسیون حقیقت

ویتگنشتاین تابع (یا فونکسیون) حقیقت را (4) ابداع کرد و در تزپنجم خود چنین می گوید:«گزاره تابع ارزش جمله های بدوی است » قول به اینکه هرگزاره غیربدوی تابع صدق گزاره های بدوی اش می باشداشکالاتی دربر دارد که به ذکرچند نمونه آن می پردازیم:

الف - طبق نظرویتگنشتاین، گزاره های کلی باید تابع ارزش گزاره های شخصیه باشد، مثلا گزاره: «هر فردساکن در این خانه کمتر از سی سال سن دارد»، در این صورت به تعداد افرادی که در خانه مذکور ساکن هستند گزاره شخصی خواهیم داشت: «زید کمتر از سی سال سن دارد»، «عمرو کمتر ازسی سال سن دارد» و...، و گزاره کلی ما تابع ارزش این گزاره های شخصیه خواهد بود، در صورتی که مصادیق این کلی محدودباشند کار آسان است، ولی در موردی که سخن از مصادیق نامحدود باشد به کار بردن تابع ارزش مشکل خواهد بود، به عبارت دیگر: گزاره های خارجیه (به اصطلاح بوعلی) رانمی توان تابع صدق گزاره های شخصیه دانست، زیرا در گزاره خارجیه حکم روی افراد موجود رفته; ولی نه تنها افراد متناهی زمان حاضر، بلکه افرادی که در گذشته موجود بوده اند و یا درآینده بوجود خواهندآمد نیز شامل می شود. مثلا می گوییم «قدهر انسانی کمتر از سه متر است » اگر منظور ما گزاره خارجیه مورد نظر شیخ باشد، حکم تنها شامل انسانهای فعلی نیست،بلکه افرادی را که در گذشته بوده اند و یا در آینده خواهند بود رانیز شامل است. چنین گزاره ای را تابع ارزش دانستن، مشکل است.

ب - اشکال در مورد «گزاره حقیقیه » لاینحل خواهد بود،زیرا در گزاره حقیقیه حکم متعلق به افراد می باشد واین حکم نه تنها شامل افراد محققة الوجود، بلکه شامل افراد مفروضة الوجودنیز باید باشد. لذا این گزاره کلی را هر چند بتوانیم تابع ارزش گزاره های شخصی بدانیم که موضوع آنها افراد محققة الوجوداست ولی در قسمت دیگر افراد مفروضة الوجود قرار گرفته است که در مورد آنها تابع ارزش دانستن بی معنا خواهد بود.

این دو مورد که ذکر کردیم در مورد گزاره های کلی بود وممکن است ویتگنشتاین مانند راسل و دیگران بگوید که گزاره کلی حملی نداریم و تمام گزاره های کلی به گزاره های شرطی برمی گردند مثلا گزاره: «هر انسانی میرا است » در نهایت چنین خواهد بود که: «بازاء هر ) x یا x هرچه باشد)، اگر x انسان باشد، x میرا است » یعنی به صورت رمزی چنین تحلیل می شود: (fcx) > g (x))hx [خوانده می شود: x هرچه باشد، اگر x خاصیت F هااگر [ x ] های موجود در یکی از سه زمان گذشته، حال و یا آینده باشدمورد اشکال اول خواهد بود. و برای به دست آوردن تابع ارزش این شرطیه باید آن را در هر کدام از این افراد موجود بررسی کرد.و اگر مراد تنها x های موجود نباشد بلکه x های مفروض را نیزشامل شود مورد اشکال دوم خواهد بود و باید برای به دست آوردن تابع ارزش آن را در هر یک از افراد موجود و مفروض بررسی کنیم، البته بررسی اصل این سخن منطق ریاضی ازحدود این چکیده بیرون است.

ولی به نظر ما راسل در اینجا از جهتی با ویتگنشتاین تفاوت دارد، زیرا ویتگنشتاین هر گزاره بدوی را تصویر واقع می دانست و چون قائل به وجود وقایع عامه نبود مجبور بود که بگویدگزاره کلی تابع ارزش گزاره های بدوی اش می باشد اما همین اشکال گزاره های کلی راسل را وادار کرده است که به وجود وقایع عامه تسلیم شود، (البته نه بدین صورت که ما در گزاره های خارجیه و حقیقیه مطرح کردیم).

ج - مورد دیگر، گزاره های شرطیه متصله لزومیه می باشد،که با ترکیب شرطی (یا شرطی مادی) P> Q رایج می باشددر صورتی صادق است که P و Q هر دو صادق باشند و یا هر دوکاذب باشند و یا مقدم کاذب و تالی صادق باشد، اما در شرطیه متصله لزومیه چنین نیست یعنی با صدق یا کذب دو طرف، ویا صدق تالی و کذب مقدم نمی شود گفت که گزاره درست است. بلکه صدق وکذب متصله لزومیه تابع وجود و عدم علاقه خاصی میان مقدم وتالی می باشد (5) . لذا اگر هر دو طرف صادق باشند ولی این علاقه خاص نباشد شرطیه لزومیه صادق نخواهد بود بنابراین آن را نمی توان تابع ارزش مقدم و تالی دانست.

4- گزاره های منطق و ریاضیات

به نظر ویتگنشتاین همه گزاره های منطق و ریاضیات توتولوژی یا همانگو - تحصیل حاصل - می باشند (6) . زیرا به نحونامشروطی صادق اند. بحث در این که گزاره های منطق وریاضیات چه نوع گزاره ای هستند به فلسفه منطق و فلسفه ریاضیات مربوط می باشد ولی برای اثبات نادرستی این سخن،به صورت خلاصه در این باره سخن می گوییم:

گزاره های منطق و ریاضیات به صورت نامشروط صادق نیستند، بلکه صدق آنها متکی بر صدق اصول موضوعه ای است که در ابتدای علم مسلم فرض می شوند اینک مثالی از هندسه اقلیدسی می زنیم: «مجموع زوایای مثلث 180 درجه است » به کمک اصول موضوعه هندسه اقلیدسی وگزاره هایی که قبلااثبات شده اند، اثبات می شود، گزاره های قبلی هم از همین اصول موضوعه به دست آمده اند لذا این گزاره به نحو نامشروطصادق نیست. بلکه صدق آن مشروط به صدق اصول موضوعه ای است که مسلم فرض شده اند.

فرق این گزاره با اصل طرد شق ثالث، (PV P) از همین جاروشن می شود که اصل مذکور به نحو نامشروط صادق است لذایک توتولوژی است. اما این گزاره هندسی و یاهرگزاره دیگری که ازاصول موضوعه استنتاج شده باشد، به نحو مشروط صادق است، بنابراین نمی تواند توتولوژی باشد. علومی که گزاره های آنها از اصول موضوعه استنتاج می شود دستگاهای قیاسی - یادستگاههای اصل موضوعی - نامیده می شوند; منطق و هندسه از این قبیل اند.

5- زبان

ویتگنشتاین در مرحله نخست قائل بود که تنها یک زبان ایده آل داریم که وظیفه آن هم تصویر واقع است ولی در پژوهشهای فلسفی، نظریه «بازیهای زبان » را مطرح کرد که طبق آن معنای واژه با استعمال تعیین می شود. نه نظر نخست وی را می توان پذیرفت و نه نظری که در مرحله دوم اختیار کرده است; اشکال نظر نخست این است که: تنها وظیفه زبان تصویر واقع نیست،زبان وظایف گوناگونی دارد مانند: بیان احساسات و عواطف وآرزوها، شرح و تبیین و... و بالاخره چنانکه کارناپ گفته است،می توان سلسله ای از زبانها تصویر کرد و به وسیله یک ماوراءزبان درباره خود زبان سخن گفت. زبان به طور کلی برای اظهار مافی الضمیر به کار می رود لذا وظایف آن با اختلاف نیازها واحتیاجات انسان مختلف خواهد شد.

اشکال نظر دوم هم این است که: طبق این نظر میان معنای حقیقی ومعنای مجازی فرقی نخواهدبود زیرا معنای واژه فقط ازطریق استعمال مشخص می شود،قواعد دستوری هم معنای واژه را مشخص نمی کنند، بلکه این قواعداولا حالت واژه را بیان می کنند که مثلا فاعل یا مفعول یا... است و ثانیا محل واژه را درجمله مشخص می کنند. اشکال عمده نظر متقدم و متاخرویتگنشتاین درباره زبان این است که وی در هر دو موردبه تحلیل اسم و بیان وظیفه آن پرداخته است اما در مورد معنای کلمات دیگری که در زبان نقش مهمی دارند، مانند معنای حرفی، بحثی نکرده است، نظائر این گونه بحثها که امروزه درفلسفه زبان طرح شده است، در کتابهای علم اصول مطرح وبررسی شده اند. مانند تحلیل معنای اسمی و حرفی، مفاد امر ونهی و بررسی هیئت جمله و غیره.

6- فلسفه

همه تعالیم ویتگنشتاین حول این محور دور می زند که زبان دارای حدودی است که فلسفه در میان این حدود قرار گرفته است و هر فلسفه ایی که از این محدوده تجاوز کند محکوم به بطلان می باشد. زیرا فلسفه، حاوی گزاره هایی درباره کل عالم می باشد و تفکری درباره کل عالم نمی توان داشت چون به پارادوکس (باطل نما) منتهی می شود (7) . منشاء پیدایش فلسفه هم اشتباه و سوء تفاهم در لغت و زبان می باشد (8) . لذا فلسفه باید به تحلیل علوم طبیعی و زبان بپردازد. در این نظرات ویتگنشتاین جای تعجب است زیرا:

1- آیا انسانی که دارای هیج زبانی نباشد و هیچ عقیده ای درباره مبداء و معاد و یا در مورد حدوث و قدم عالم امکان ودیگر مقولات فلسفی نداشته است با هیچ سؤال فلسفی دردرون خود برخورد نکرده است؟ به هیچ زبانی هم تکلم نمی کردتا بگوئیم فلسفه اش ناشی از سوء تفاهم در زبان بوده است.فرض انسان بدون زبان هم مساوی با عدم فلسفه نیست، زیرامنشاء پیدایش فلسفه غریزه کنجکاوی انسان می باشد، لذا انسان هر چند دارای زبان هم نباشد دارای فلسفه هست.

2- این نظر ویتگنشتاین هم که درباره کل عالم نمی توان تفکری داشت از نظریه تایپ های راسل ماخوذ می باشد، اولا:آیا این تز ویتگنشتاین که عالم مجموعه همه وقایع است نظری درباره کل عالم نیست؟ ثانیا زیربنای این سخن که نظریه تایپ های راسل می باشد جای بحث زیاد دارد که از حدود این مقاله خارج است، ثالثا: ارائه نظری درباره کل عالم مخصوص فلسفه نیست، آیااین حکم اختر فیزیکی که جهان مادی در حال انبساط می باشد نظری درباره کل عالم مادی نیست؟ یااین قانون ترمودینامیکی که «انرژی جهان ثابت است، اماآنتروپی آن مایل است که به حداکثر برسد» نظری درباره کل عالم مادی نیست؟لذا تعدادی قانونهای علمی باید بی معنا باشند.

3- بنابراین علاوه بر فلسفه های خاص نظیر فلسفه زبان یافلسفه فیزیک و... بایستی فلسفه مطلقی هم باشد که به قول مرحوم علامه طباطبایی ما را در جدا کردن امور واقعیت دار ازامور بی واقعیت، یا حقائق از وهمیات یاری دهد و دیگر اینکه به اثبات مرضوعات علوم بپردازد.

در مقابل ویتگنشتاین سخن راسل در کتاب عرفان و منطق را باید گفت که:

« فلسفه یک ارزش دائمی دارد که تغییری نمی پذیرد، مگر ازیک جهت: و آن این است که بعضی از اعصار بیش از اعصاردیگر از حکمت دور می شوند، و در نتیجه هم بیشتر به فلسفه احتیاج دارند و هم کمتر مایل به پذیرش آن هستند. عصر ما ازبسیاری جهات نیازمند حکمت است، و بنابرین عصری است که از درسهایی که فلسفه می آموزد فایده بسیاری می تواند ببرد.»

فلسفه ویتگنشتاین هم که نوعی «فلسفه علیه فلسفه » است،فلسفه ای است که در نتیجه دور شدن از فلسفه پدید آمده است،فلسفه ای که همه چیز را در مرزهای زبان محدود کرده است و به ناچار اصالت خودش را هم انکار می کند.

7- اصل علیت و ضرورت:

مطابق مندرجات رساله: ضرورت تنها در چارچوب قالبهای منطقی وجود دارد و بیرون از منطق همه چیز تصادفی (9) است:

1- اصل علیت، چنانکه فلاسفه ما در کتب حکمی شان تبیین کرده اند نه تنها مناقض با آزادی انسان نیست بلکه مؤیدآزادی انسان می باشد، پیش گوئیهای علمی هم که متکی بر کشف علل طبیعی و محاسبه وضعیت آینده از روی شرائط اولیه می باشند نیز مناقض با آزادی اراده انسانیت بلکه خود این هم مؤید آزادی انسان می باشد، زیرا اگر به هیچ نحوی پیشگوئی رویدادهای علمی آینده از روی شرائط فعلی ممکن نباشد وانسان نتواند به علل این امور، و روابط حاکم در میان آنهاپی ببرد، دیگر نخواهد توانست نقشی فعالانه در مقابل امورطبیعی بازی کند و آنها را به تسخیر خود در آورد. آیا کشف رابطه هم ارزی جرم و انرژی ( ( E mc2 و محاسبه انرژی حاصل ازشکافت هسته، یک پیشگوئی علمی نبود که انسانهای عصر ماآن راتجربه کردند! لذا پیشگویی های علمی همه موید آزادی اراده انسان می باشند و گویای این مطلب اند که محدوده اختیارو آزادی انسان چقدر وسیع است که حتی در علل طبیعی هم می تواند دخل و تصرف کند.

2- قانونمندی طبیعت را هم با این همه پیشرفتهای علمی نمی توان انکار کرد و انکار آن نوعی سفسطه می باشد زیرا آنچه انسان امروز را قادر به این همه پیشرفت ساخته است کشف روابط کمی میان پدیده هاست.

3- بنابرین علاوه بر ضرورتهایی که در چارچوب منطق یافت می شود ضرورتهای دیگری نیز یافت می شود که بیرون ازمنطق و مربوط به اشیاء عالم خارجی می باشد مانند ضرورت غیری معلول نسبت به علت یا ضرورت ازلی واجب تعالی، وهمچنین ضرورت بالقیاس معلول و علت نسبت به یکدیگر.

8- مفاهیم ارزشی و گزاره های اخلاقی.

ویتگنشتاین بر اسای نظریه تصویرجمله ها، منکر هرگونه ارزش می باشد (10) ، زیرا بر اساس این نظریه هیچ گزاره اخلاقی نمی تواند وجود داشته باشد.

1- ویتگنشتاین مانند عده زیادی از فلاسفه غرب میان معقولات اولی و ثانیه (فلسفی) نتوانسته فرق گذارد، مفاهیم ارزشی و اخلاقی از سنخ معقولات ثانیه هستند، منتهی با چندواسطه از خارج گرفته می شوند. گزاره های اخلاقی هم کاشف ازواقعیتهای نفسی الامری هستند به همان معنا که معقولات ثانیه منطقی و فلسفی واقعیت نفس الامری دارند یعنی گزاره های اخلاقی مانند معقولات ثانی فلسفی حکایت از واقعیات می کنند ولو به وسیله چند واسطه باشد. (11)

2- گزاره های اخلاقی مانند دیگر گزاره ها دارای موضوع ومحمولی هستند. موضوع گزاره های اخلاقی افعال اختیاری انسان می باشد از آن جهت که مندرج تحت یکی از عناوین انتزاعیه خاص می شوند، یعنی موضوع این نوع گزاره ها عناوین انتزاعی است که بر افعال اختیاری انسان صدق می کند مانندعدل و ظلم و...،

محمول گزاره های اخلاقی هم مفاهیمی مانند حسن و قبح،خیروشر، باید و نباید و... هستند که از ضرورت بالقیاس میان افعال اختیاری انسان و نتائجی که بر آنها مترتب می شوندحکایت می کند. (12)

9- نظریه زبان خصوصی و روش درمانی عبارت «حالا می فهمم »

نظریه زبان خصوصی که ویتگنشتاین در پژوهشهای فلسفی برآن است (13) و روش درمانی ای را که طرح نموده است (14) نمی توان پذیرفت زیرا:

1- ملاک تصدیق به اینکه «این احساس همان احساس قبلی است » علم حضوری نفس می باشد. یعنی نفس با علم حضوری تشخیص می دهد که این حالت همان است که قبلا داشته است.

2- در هر گزاره ای نداشتن ملاکی برای تصدیق آن گزاره موجب نمی شود که از گزاره بودن خارج شود. زیرا تصدیق باگزاره تفاوت دارد و آنچه گزاره بودن بر آن موقوف است، این است که احتمال صدق و کذب داشته باشد، هر چند ما ملاکی برای تحقیق در صدق و کذب آن نداشته باشیم

3- عبارت «حالا می فهمم » حکایت از حصول حالت جدیدی برای نفس می باشد، حصول این پدیده را نیز نفس باعلم حضوری درخودش می یابد. حصول این حالت جدید هم اثراتی دارد که نفس از طریق آن می تواند به حل مسائلی نظیرمساله ای که جواب آن را فهمیده بپردازد.

پی نوشتها:

1) مقاله اول، شماره 2

2) همان مقاله، شماره 6

3) این سخن را گرچه نخستین بار، نابغه شهید آیت الله صدر بیان کرده است که تفاوت جمله ناقصه (به اصطلاح اصولی)با جمله تامه دراین است که: اولی نسبت تحلیلی و دومی نسبت واقعی است ولی ما دراینجااز آن برای رد ویتگنشتاین استفاده نموده ایم، رجوع کنیم به:سید محمود هاشمی، بحوث فی الاصول، ج 1، مباحث دلیل لفظی، ص 269 - 268.

4) تابع ارزش یا فونکسیون حقیقت که به آلمانی Wahrheits Funktion و به انگلیسی ruthFunction نامیده می شود بعد از ویتگنشتاین در منطق ریاضی کاربرد یافته است، به عنوان مثال برای چند فرمول غیراتمی به صورت استقرایی چنین تعریف می شود:یعنی:ترکیب دوشرطی ث <> Pهنگامی .lzDF ¹قok قkpç Dë ق PvCo قk pç Q ق P éئ PvCPvCo

ق P@vCo P < éئ PvC ¹قok ی×Dثç DèN P> Q ی pz HیئpN :ی·ë lp<>Ql lpllQl+(l-lpl)(l-lQl) ,  
Q ق P éئ PvC ¹قok ی×Dثç ¯أ¾ PVQ ید¥¾ HیئpN :ی·ë lp<>Ql l-lpl+lpllQl) ,lzDF ¹قokQ  
.
lzDF ¹قok قkpç

قk p@@@@@ç Q ق 
.
lzDFPvCo

:éF kکz ´کVo (pnQ) min(lpl,l-lQl)

Yu.i. Manin, A Course in Mathematical l 26

107 £ ,DNیF ,éی×شvC ُیطدµ MCoD،OغC ,éیwطz cpz :éF إ .o (5

10 ôoDطz ,حقC ُخDأ× (6

12 ôoDطzDطç (7

7 ôoDطz ,ضقk ُخDأ× (8

10 oDطz ,حقC ُخDأ× (9

11 ôoDطz ,حقC ُخDأ× (10

.(1370 ,عCpèN ,MDµش CMCoD،OغC ,ءشhCé؟wد¾ uقok ,(éدخC PëA)êkrë cDG¥× یأNlطe×:éF إ .o (12 ق (11

8 ôoDطz ,ضقk ُخDأ× (13

9 ôoDطz ,ضقk ُخDأ× (14

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان