سخنی از شهید مطهری درباره نهج البلاغه

یکی از دل باختگان و ارادت مندان مکتب علی علیه السلام و نهج البلاغه او، استاد شهید آیت اللّه مطهری است. وی در ستایش از اثر گران بهای نهج البلاغه چنین می نویسد:

یکی از دل باختگان و ارادت مندان مکتب علی علیه السلام و نهج البلاغه او، استاد شهید آیت اللّه مطهری است. وی در ستایش از اثر گران بهای نهج البلاغه چنین می نویسد:

شاید برای تان پیش آمده باشد و اگر هم پیش نیامده، می توانید آنچه را می خواهم بگویم در ذهن خود مجسم سازید که سال ها با فردی در یک کوی و محله زندگی می کنید، حداقل روزی یک بار او را می بینید و طبق عرف و عادت سلام و تعارفی می کنید و رد می شوید. روزها و ماه ها و سال ها به همین منوال می گذرد. تا آنکه تصادفی رخ می دهد و چند جلسه با او می نشینید و از نزدیک با افکار و اندیشه ها و گرایش ها و احساسات و عواطف او آشنا می شوید. با کمال تعجب احساس می کنید که هرگز نمی توانسته اید او را آن چنان که هست، حدس بزنید و پیش بینی کنید.

از آن به بعد، چهره او در نظر شما عوض می شود. حتی قیافه اش در چشم شما طور دیگر می نماید. عمق و معنی و احترام دیگری در قلب شما پیدا می کند. شخصیتش از پشت پرده شخصش متجلی می گردد. گویی شخص دیگری است غیر آن که سال ها او را می دیده اید. احساس می کنید دنیای جدیدی کشف کرده اید.

برخورد من با نهج البلاغه چنین برخوردی بود. بیگانه وار با آن برخورد می کردم و بیگانه وار می گذشتم تا آنکه در تابستان هزار و سیصد و بیست، برای فرار از گرمای قم به اصفهان رفتم. تصادف کوچکی مرا با فردی آشنا با نهج البلاغه، آشنا کرد. او دست مرا گرفت و اندکی وارد دنیای نهج البلاغه کرد. آن وقت بود که عمیقا احساس کردم این کتاب را نمی شناختم و بعدها مکرر آرزو کردم که ای کاش کسی پیدا شود و مرا با دنیای قرآن نیز آشنا سازد.

این مرد کسی نبود، جز ادیب و محقق، حکیم متألّه، فقیه بزرگوار، طبیب عالی قدر، عالم ربانی، مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی رحمه الله .

قانون بوعلی را که اکنون مدرس ندارد، او به خوبی تدریس می کرد. اما هرگز نمی شد او را در بند یک تدریس مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود. یگانه تدریسی که با علاقه می نشست، نهج البلاغه بود.

نهج البلاغه، او را روی بال و پر خود می نشاند و در عوالمی که ما نمی توانستیم درست درک کنیم، سیر می داد.

او با نهج البلاغه می زیست، با نهج البلاغه تنفس می کرد. حمله های این کتاب ورد زبانش بود. غالبا جریان نهج البلاغه بر زبانش، با جریان سرشک از چشمانش بر محاسن سپیدش، همراه بود.

با همه اینها من ادعا نمی کنم که او همه سرزمین های نهج البلاغه را فتح کرده بود. نهج البلاغه چندین دنیا دارد: دنیای زهد و تقوا، دنیای عبادت و عرفان، دنیای حکمت و فلسفه، دنیای پند و موعظه، دنیای سیاست و مسئولیت های اجتماعی، دنیای حماسه و شجاعت و مانند آنها. او توانسته بود بخشی از این اقیانوس عظیم را بپیماید. یادم هست که در برخورد با او، همواره این بیت سعدی در ذهنم جان می گرفت:

عابد و زاهد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست، به جز «عالم ربانی» نیست

پیام متن:

علاقه و اهتمام بسیار شهید مطهری به آگاهی عمیق نهج البلاغه.

بهره مندی پرهیزکاران از دنیا و آخرت

حضرت علی علیه السلام در نامه 27 نهج البلاغه می فرماید:

آگاه باشید ای بندگان خدا! پرهیزکاران، هم سود دنیای گذرا را بردند و هم سعادت آخرت آینده را دریافتند. آنان از دنیا بهره گرفتند و سپس از این جهان با زاد و توشه فراوان و تجارتی پرسود، به سوی آخرت شتافتند.

در تبیین این عبارت باید گفت اسلام، دینی است جامع و کامل که هم به دنیای پیروانش توجه کرده است و هم در مورد آخرت شان برنامه و هدف خاصی دارد و آن را از یاد نبرده است. هم از سلامت جسم شان سخن گفته و هم روح سالمی از آنان خواسته است. در حقیقت از انسان می خواهد که بین دنیا و آخرت، توازن ایجاد کند و میان خواسته های جسم و روح تعادل برقرار سازد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این باره چنین فرموده است:

بهترین شما کسی نیست که فقط برای دنیای خود، بدون در نظر گرفتن آخرت کار کند و نه کسی که فقط به آخرت بپردازد و دنیا را رها کند، بلکه بهترین فرد در میان شما کسی است که هم برای دنیا و هم برای آخرت کار کند.

زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین کوب درباره متعادل بودن دین اسلام می نویسد:

بر خلاف مسیحیت که علاقه ای به تربیت غیردینی نداشت، دنیا را به کلی واگذاشت و کاملاً در آموزه های مذهبی درباره مسائل آخرت متمرکز شد و همین امرِ تربیت نیز اروپا را سرانجام، زیاده از حد غیرمسیحی کرد؛ توجه خاص اسلام به تربیت دنیوی، در قلمرو اسلام تربیت متوازنی به وجود آورد که ترکیب هم جنس و متعادلی بود از علایق دینی و دنیوی.

این نکته، تربیت اسلامی را تربیتی معتدل کرد، تربیتی که هدف آن ایجاد خلق و خویی بود که می خواست برای دنیا چنان باشد که انگار در آن جاودانه است و برای آخرت چنان که گویی در هر لحظه خواهد مرد. بدین گونه برای قومی که می خواهد یک «امت وسط» بماند، اعتدال بین جسم و جان، یک قانون اخلاقی است.

استاد شهید مرتضی مطهری رحمه الله نیز در این باره چنین می نویسد:

برخورداری از دنیا، مستلزم محرومیت از آخرت نیست. آنچه مستلزم محرومیت از آخرت است، یک سلسله گناهان زندگی برباد ده است، نه برخورداری از یک زندگی سالم مرفه و تنعم به نعمت های پاکیزه و حلال خدا. همچنان که چیزهایی که موجب محرومیت از دنیاست، تقوا و عمل صالح و ذخیره اخروی داشتن نیست، یک سلسله عوامل دیگر است. بسیاری از پیامبران، امامان، صالحان که در خوبی آنها تردیدی نیست، کمال برخورداری از نعمت های حلال دنیا را داشته اند.

حاصل سخن آنکه در اسلام، نه رهبانیتی وجود دارد که با ارضای انگیزه های جسمانی مخالف باشد و در جهت سرکوب آن عمل کند و نه نوعی اباحه مطلق. شخصیت بهنجار از نظر اسلام، شخصیتی است که جسم و روح در آن متعادل باشد و نیازهای هر کدام ارضا شود. بنابراین، از نظر اسلام، فردی که پیرو هوای نفس خویش باشد، فردی نابهنجار است و نیز کسی که خواسته های جسمانی خود را سرکوب و مقهور می کند و تنها به ارضای نیازهای معنوی می پردازد، شخصی نابهنجار است. این گونه گرایش های افراطی و تفریطی، با طبیعت و فطرت انسان مخالف و متضاد است و او را به کمال حقیقی شخصیتی نیز نمی رساند. با نگاهی به شخصیت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درمی یابیم که ایشان، هم نیروی شاداب روحی و هم طراوت فزاینده جسمانی را دارا بود، به گونه ای که آن حضرت، هم با صفا و خشوع کامل به عبادت حق می پرداخت و هم در حدود شرع، از لذت های دنیوی بهره می جست. به همین دلیل، وجود مقدس آن حضرت، نماینده انسانی کامل و شخصیتی نمونه بود که همه قوای جسمانی و روانی انسانی در او متعادل شده بود.

پیام متن:

جمع بین دنیا و آخرت، علامت آشکار پرهیزکاران.

فلسفه بعثت پیامبران

پیامبران به عنوان گل های سرسبد جهان آفرینش، حلقه ارتباط میان زمین و آسمان و ماده و معنی هستند. اینان نردبان تعالی آدمی به سوی عوالم ملکوت و واسطه رهیابی او به بهشت ابدی و بالاتر از آن، به دیدار بهشت آفرین بوده اند. به گفته شیخ محمود شبستری:

در این ره انبیا چون ساربانند دلیل و رهنمای کاروانند

لاهیجی در شرح این بیت می گوید:

پیامبران به سبب اطلاع بر حقایق امور و منازل و مراحل راه، همانند ساربانند؛ یعنی چنانچه ساربان با محافظت خویش کاروان را به منزل می رساند، پیامبران نیز به واسطه مراقبت از نفوس خلایق و حفظ آن از افراط و تفریط در اخلاق و اوصاف، آنها را به صراط مستقیم عدالت هدایت می کنند و به سرمنزل کمال که وصول به مبدأ است، می رسانند.

علی علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، سخن لطیفی درباره فلسفه بعثت پیامبران دارد. ایشان می فرماید: «خداوند، پیامبرانش را مبعوث کرد تا گنج های پنهانی عقل ها را که درون آنها نهفته است، برایشان آشکار سازد». گرچه از این عبارت پیداست که پیامبران با شکوفاسازی عقل انسان ها زمینه سعادت آنها را فراهم می آورند، در کنار این موضوع، نکته دقیق تری نیز نهفته است و آن اینکه، در واقع، پیامبران چیزی به انسان نداده اند که پیش تر در او نبوده است، بلکه آنان تنها سبب آشکار شدن ارزش های نهفته نهاد آدمی می شوند. در حقیقت، پیامبران مبعوث شده اند تا شیوه های دست یابی به سرچشمه های این معادن عظیم وجود آدمیان را به آنها بیاموزند و به گفته حاج میرزا حبیب خراسانی:

گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس

دست قدرت خدا استعداد همه نیکی ها و خوشبختی ها را در نهاد آدمی گذارده است. در کوهسار وجود آنها معادن گران بهایی را نهفته و در صحرای دل هایشان بذر انواع گل های معطر معنوی و روحانی و میوه های گوناگون فضایل انسانی را پاشیده است. پیامبران، این باغبان های بزرگ و آگاه الهی، این بذرهای کاشته را آبیاری و بارور می سازند و ارزشمندی گنج های درون انسان را بر همگان نشان می دهند.

یکی از نویسندگان، درباره توانایی ها و ثروت های سرشار پنهان وجود آدمی چنین می نویسد: می توان گفت «در هر کس نیروی شگفت انگیزی وجود دارد که من آن را قدرت آسمانی نام گذاری کرده ام... که می تواند زندگی و هستی شخص را از جهت های مختلف روحی، معنوی، مادی، مالی و اجتماعی دگرگون سازد و وی را بر قله رفیع آزادگی و رستگاری و خوشبختی جای دهد. این نیرو در اختیار شماست که با به خدمت گرفتن قدرت معنوی وذاتی آن، قادر خواهید شد مشکلات حیات خود را حل کنید و جایگاه واقعی خویش را در زندگی به دست آورید و به رفاه و آرامش روحی و بی نیازی و برکت دست یابید».

پیامبران، نزدیک ترین و مطمئن ترین شیوه شکوفایی آن همه استعدادهای درونی را در اختیار انسان ها قرار دادند.

پیام متن:

شکوفایی استعدادهای نهفته انسان ها؛ فلسفه بعثت پیامبران.

لذت انس و شوق دیدار

شور و شوق و دلدادگی عاشق به معشوق، به واسطه جذبه و جمالی که در او مشاهده می کند، امری کاملاً طبیعی است. حال اگر معشوق، پروردگار جهان باشد و عاشق، بنده ای خالص و صادق؛ این عشق بازی و دل باختگی رنگ و بوی دیگری می گیرد و حلاوت و صفای دیگری می یابد. چرا که به تعبیر مولوی «این معشوق، چیز دیگری است».

گر شاخ ها دارد تری ور سرو دارد سروری ور گل کند صد دلبری، ای جان، تو چیز دیگری

در سری که سودای این معشوق نهاده شد و در دلی که شور این محبوب جای گرفت، دیگر هوای غیر او نگنجد. هر لذتی غیر از لذت انس با او و هر شوقی جز شوق دیدار او رنگ می بازد و لذت بخش ترین کارها مناجات و نجوا با او می شود. در مناجات نهم از مناجات های خمسة عشر می خوانیم:

پروردگارا! کیست که شیرینی محبتت را چشید و جز تو کسی را خواست و آن کیست که به مقام قرب تو انس یافت و لحظه ای از تو روی گردانید.

گفتم خوشا هوایی کز باغ خلد خیزد گفتا خُنُک نسیمی کز کوی دلبر آید

حافظ

امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه 218 نهج البلاغه، از لذت انس با خدا چنین سخن می گوید:

پروردگارا، تو از هر انیسی برای دوستانت انیس تری و از همه آنها برای کسانی که به تو اعتماد کنند، برای کارگزاری آماده تری. آنان را در باطن دل شان مشاهده می کنی و میزان بصیرت و معرفت شان را می دانی. رازهای آنان نزد تو آشکار است و دل های آنها در فراق تو بی تاب. اگر تنهایی سبب وحشت آنان شود، یاد تو مونسشان است و اگر سختی ها بر آنان فروریزد، به تو پناه می برند.

و مولوی چه زیبا وصف این شور و عشق را به نظم در آورده است:

زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا چه نغزست و چه خوب است و چه زیباست خدایا
از آن آب حیات است که ما چرخ زنانیم نه از کفّ و نه از نای و نه دف هاست خدایا
چه گرمیم! چه گرمیم! از این عشق چو خورشید چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
چو سیلیم و چو جوییم، همه سوی تو پوییم که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا

در حکایت است که خدای تعالی به حضرت ابراهیم علیه السلام اموال بسیار داده بود. فرشتگان گفتند: دوستی و عشق ابراهیم علیه السلام به خداوند، به جهت مال و نعمتی است که پروردگار به او عطا فرموده است. خداوند برای آنکه به فرشتگان بنماید حقیقت غیر این است، به جبرئیل دستور داد: برو در جایی که ابراهیم بشنود، مرا یاد کن! جبرئیل برفت و وقتی که ابراهیم علیه السلام نزد گوسفندان خود بود، بر بالای تپه ای ایستاد و به آوازی خوش گفت: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ الملائِکَةِ وَالرّوحِ.» چون ابراهیم علیه السلام این آواز را شنید، غرق در شور و شعف گردید. نگاه کرد، شخصی را بر فراز تپه ای دید. گفت: ای بنده خدا! نام محبوبم را یک بار دیگر بگو، ثلث گوسفندانم از آن تو. جبرئیل باز نام حق را بگفت. ابراهیم علیه السلام گفت: یک بار دیگر بگو و نصف گوسفندانم از آن تو. جبرئیل باز نام خدا را بر زبان جاری کرد.

حضرت ابراهیم علیه السلام که در آن وقت از کثرت شور و عشق بی قرار شده بود، گفت: ای بنده خدا همه گوسفندانم برای تو، اگر یک بار دیگر نام دوست مرا بر زبان آری. جبرئیل باز بگفت. در این هنگام ابراهیم علیه السلام گفت: بیا و همه گوسفندانم را برگیر و برو.

جبرئیل گفت: ای ابراهیم! مرا حاجت به گوسفندان تو نیست، من جبرئیلم و حقا که جای آن داشت خدا تو را دوست خود گرداند؛ چرا که در وفاداری، کاملی و در مرتبه دوستی، صادق.

پیام متن:

شور و شوق وصف ناشدنی بندگان عاشق به پروردگارشان.

سحرخیزی

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

آن گاه که خورشید، چهره خویش در پس نقاب شب فرومی کشد و ستاره ها یکی پس از دیگری، چشمک زنان، حجاب از چهره برمی دارند و دشت و صحرا را سکوتی مرموز فرا می گیرد و آدمیان خسته از حرص و تکاپوی مادی، در خوابی خوش و سنگین فرومی روند. آن گاه چشم هایی عاشق که خوف خداوند از بارش سرشک آن پیداست، در نیمه های شب به جست وجوی رحمت و رضای پروردگارش می گردند تا راهی به کوی دوست بیابند و جامی از کوثر دیدار بنوشند.

حضرت علی علیه السلام در وصف این عاشقان بی قرار چنین بیان می دارد:

شب ها پاهای خود را برای عبادت جفت می کنند. آیات قرآن را به آرامی و شمرده و شمرده تلاوت می کنند. با زمزمه آن آیات و دقت در معنی آنها، غمی عارفانه در دل خود می کارند تا دردهایشان را بدین گونه درمان سازند. هر چه از زبان قرآن می شنوند،مثل این است که به چشم می بینند. هر گاه به آیه ای از آیه های رحمت می رسند، بدان طمع می بندند و قلب شان از شوق لبریز می گردد و چون به آیه ای از آیه های قهر و غضب می رسند، مانند آن است که آهنگ بالا و پایین رفتن شعله های آتش دوزخ به گوششان می رسد و از خداوند آزادی خویش را می طلبند. آنها که چنین شب زنده داری می کنند، روزها مردانی هستند اجتماعی، بردبار، دانا، نیک و پارسا.

حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار تا بود وردت، دعا و درس، قرآن؛ غم مخور

از علامه طباطبایی رحمه الله نقل است:

چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، به خاطر خویشاوندی که با مرحوم آیت اللّه علی قاضی داشتم، گاه گاهی به محضر ایشان شرفیاب می شدم. تا اینکه [روزی [کنار درِ مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور می کرد. چون به من رسید، دست خود را روی شانه من گذارد و گفت: ای فرزند! دنیا می خواهی، نماز شب بخوان و آخرت می خواهی، نماز شب بخوان!

شهید مطهری درباره لذت سحرخیزی چنین می گوید:

ما یک سلسله لذت های معنوی داریم که معنویت ما را بالا می برد. برای کسی که اهل تهجد و نماز شب می باشد، این عمل برای او لذت بخش است. آن لذتی که یک نفر نمازشب خوان حقیقی و واقعی از نماز شب خودش می برد، از آن «العفو» گفتن ها می برد؛ هیچ وقت یک آدم عیاش نمی برد. لذت آن نمازشب خوان، خیلی عمیق تر، نیرومندتر و نشاط بخش تر است.

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است بدین راه و روش می رو، که با دلدار پیوندی

حافظ

پیام متن:

شب زنده داری و راز و نیاز با خداوند، جلوه ای از عاشق بی قرار خداوند.

حلم و بردباری

هرگاه سخن از امدادهای غیبی به میان می آید، مسائلی چون: نزول فرشته یا تغییر ناگهانی شرایط ناخوشایند حاضر و مانند آنها به ذهن می رسد، در حالی که خاستگاه بسیاری از امدادهای غیبی، نهاد آدمیان است. تنها کافی است به برکت عزم و اراده خویش، آنها را به دست آورند تا روزگار به مرادشان و زندگی به کام شان گردد.

یکی از آن امدادهای غیبی که فتح و پیروزی در پی آن می آید، حلم و بردباری است.

مولوی می گوید:

تیغ حلم از تیغ شمشیر تیزتر بل ز صد لشکر، ظفرانگیزتر

یکی از اصلی ترین فلسفه های بردباری، شکستن خودبینی و خودمحوری است. شکیبایی به ما می آموزد که انتظار نداشته باشیم در زندگی، همه امور بر وفق مرادمان باشد و حول محور خواسته مان بگردد. افزون بر آن، زندگی مجموعه ای پیچیده و اسرارآمیز، به همراه تلخی ها و ناگواری های فراوان است که در هر کدام از آنها حکمت یا حکمت هایی نهفته است که علم آدمی بر احاطه کامل آنها توانا نیست. بر این اساس، صبر و بردباری؛ یعنی پذیرش مصلحت های پنهانی در ناملایمات و در نتیجه، بهره جستن از این گوهر نهفته ارزشمند، در نامرادی ها. ثمره آن هم غلبه بر همه نامرادی ها و ناکامی هاست و این همان فتح و پیروزی است که در سایه سار حلم و بردباری نصیب انسان می شود.

مولای متقیان علی علیه السلام بارها در نهج البلاغه آدمیان را به گوهر حلم رهنمون ساخته و ارزش والای آن را یادآور شده است. آن حضرت، در کلمات قصار نهج البلاغه شماره 207 می فرماید:

اگر بردبار و اهل تحمل نیستی، [دست کم [شبیه بردباران باش؛ زیرا هر کس خود را شبیه گروهی کند، به زودی از آنان خواهد شد.

و در جای دیگر فرموده است:

نخستین پاداش بردباری و خویشت نداری در برابر انسان های نادان، آن است که مردم به یاری شخص بردبار برمی خیزند.

همچنین، از آن حضرت در ستایش از تحمل و بردباری خویش، این گونه نقل است:

بسا آدم هایی که از رشد فکری بی بهره اند و از روی نادانی و اهانت، با من روبه رو می شوند، در حالی که من کراهت دارم پاسخ شان را بدهم. آنها بر سفاهت و جهالت خود می افزایند و من بر حلم و خویشتن داری خویش. در این هنگام مَثل من، مَثل آن عودی است که هر چه بیشتر می سوزد، بیشتر بوی خوشش ظاهر می شود.

سعدی در بیانی نغز و شیوا درباره حلم چنین می سراید:

در خاک بیلَقان برسیدم به عابدی گفتم مرا به تربیت، از جهل پاک کن

گفتا: برو چو خاک تحمل کن ای فقیهیا هر چه خوانده ای همه در زیر خاک کن

پیام متن:

حلم و بردباری، از امدادهای غیبی است که فتح و پیروزی به دنبال دارد.

گوهر آبرو

مفهوم واژه «آبرو»، نزد همگان آشکار است. همچنین، کمتر کسی است که قدر و ارزش آن را نداند و با تمام وجود در اندیشه حفظ آن نباشد.

حتی آنان که اهل ریا و خودنمایی اند، گرچه در بیراهه گام برمی دارند، یکی از انگیزه های اصلی این عملشان، اثبات آبرومندی خویش نزد دیگران است. باز به خاطر حفظ آبروست که انسان ها، بسیاری از گناهان شان را در خلوت انجام می دهند. به هر حال، یکی از نگرانی های بزرگ هر انسان آبرومند، حفظ اعتبار خویش است.

نبی اکرم علیه السلام در مقام ترحم در حق آبرومندانی که از بد حادثه، آبروی خود را از دست داده اند، فرموده است: «بر سه گروه رحم کنید که از جمله آنها، آبرومند و عزیزی است که آبرو و عزت او از دست رفته است».

بسیاری از بزرگان، «آبروی رفته» را مانند «آب رفته از جوی» می دانند که هرگز باز نمی گردد. صائب تبریزی با اشاره به این تعبیر می گوید:

در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش
آبی است آبرو که نیاید به جوی باز از تشنگی بمیر و مریز آبروی خویش

«در زندگی انسان ارزش هایی وجود دارد که هرگز نباید آنها را از دست داد. ارزنده ترین این ارزش ها، اعتبار و آبروی انسان است. اگر از بین رفتن زندگی به منزله مرگ است، از دست دادن اعتبار و آبروی تان نیز به منزله پایان زندگی شما در جامعه است.

از دست دادن پول بد است، ولی موجب سرافکندگی نمی شود؛ چون شما در هر حال می توانید آن را جبران کنید، ولی اگر روزی نام نیک خود را از دست بدهید، بازیافتن آن بسیار دشوار است».

یکی از عواملی که سبب کم شدن آبرو می شود، خواهش و درخواست از مردم است. گرچه انسان ها به دلیل زندگی اجتماعی شان، به همکاری و همیاری با یکدیگر نیازمندند، خواهش و تمنای بی جا و غیرضروری، به ویژه از کسانی که ظرفیت لازم را ندارند، آبرو و حیثیت انسان را به خطر می اندازد و چه بسا آن را از میان می برد. از مولای متقیان علی علیه السلام در این زمینه نقل است:

آبروی تو، همانند چیزی جامد است که درخواست از دیگران، آن را قطره قطره [آب [می کند و از بین می برد. پس خوب بنگر که آبرویت را نزد چه کسی می نهی.

و چه زیبا و نیکو سروده است صائب تبریزی:

دست طمع که پیش کسان می کنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

پیام متن:

آدمی در همه حال موظف به حفظ آبروی خویش است؛ زیرا آبروی رفته، هرگز برنمی گردد.

گنج بی پایان قناعت

انسان ها، معمولاً ثروت را در بیرون از وجود خویش می گردند و آن را فقط با عنوان های مادی، از جمله: پول، خانه، زمین، طلا و نقره و مانند آنها می شناسند. غافل از آنکه، ثروت های اصلی درون خودشان جای داده شده است که با کشف و شکوفایی آنها، می توانند خود را به ثروت مندترین انسان ها تبدیل کنند. تا آنجا که همه ثروت های مادی در نظرشان ناچیز و اندک جلوه نماید. از جمله آن ثروت های بی پایان، گنج قناعت است. مولانا در این باره می گوید:

کاسه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد، پر دُر نشد

قانع بودن به آنچه نصیب انسان شده است، به او آرامشی می بخشد که به واسطه آن طعم شیرین خرسندی را می چشد و در نتیجه، در خود احساس بی نیازی می کند.

کسی که این روح بی نیازی در وجودش حاکم شده است، هرگز نه چشم طمع به مال مردم می دوزد و نه گرفتار زیاده خواهی می شود که به سبب آن خود را به درد و رنج گرفتار سازد و نه آنکه در صورت مشاهده فردی ثروتمندتر از خویش، در خود احساس حقارت و عقب ماندگی می کند. به راستی، کدام ثروت مادی می تواند تا این اندازه بر ادمی اثر مثبت به جا بگذارد؟

ای قناعت توانگرم گردان که ورای تو نیست هیچ نعمت

سعدی

افزون بر این، قناعت، آدمی را بلند همت و آزاداندیش بارمی آورد. سعدی در این باره حکایتی دارد که این گونه است:

حاتم طایی را گفتند: از خود بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟ گفت: بلی، روزی چهل شتر قربانی کرده بودم امرای عرب را. پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم، خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گردآمده اند. گفت:

هر که نان از عمل خویش خورد منت حاتم طایی نبرد

من او را به همت و جوان مردی از خود برتر دیدم.

حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام در مورد ارزش والای قناعت می فرماید: «القناعَةُ مالٌ لایَنفَدْ؛ قناعت، ثروتی بی پایان است».

گفتنی است، منظور از اصل شادکامی که قناعت است، این نیست که بشر دست بر دست خود نهد و از هرگونه فعالیت و تکاپو باز ایستد، بلکه منظور از اصل شادکامی، شناخت حدود استعدادها و امکانات خود و قناعت به ظرفیت و توانایی های خویشتن است. یعنی آنکه شخص، پای توقع از حد توانایی خویش فراتر ننهد. بی جا و بی حساب نخواهد و بیهوده، رنج پرزیان خواسته های غیرممکن و واهی خویش را نبرد.

پیام متن:

قناعت، گنجی بی پایان است که خرسندی و آرامش را به دنبال دارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر