حقوق زنان، طرح مساله ای دیگر

در این مقاله، آقای کامبیز نوروزی مساله زنان در ایران را در قلمرو حقوق و اجتماع از نظر گذرانده و ضمن تاکید بر آنکه مساله زنان جزئی از مسائل اجتماعی کشور است، فراز و فرود آن را تابعی از مسائل عمومی شمرده و هسته کانونی آن را بیش از آنکه قانونی بداند، اجتماعی دانسته است.

زنان، ش 67

چکیده:

در این مقاله، آقای کامبیز نوروزی مساله زنان در ایران را در قلمرو حقوق و اجتماع از نظر گذرانده و ضمن تاکید بر آنکه مساله زنان جزئی از مسائل اجتماعی کشور است، فراز و فرود آن را تابعی از مسائل عمومی شمرده و هسته کانونی آن را بیش از آنکه قانونی بداند، اجتماعی دانسته است.

مایلم در اینجا بر دو پرسش تاکید کنم: نخست اینکه دامنه تفاوتهای حقوقی میان زنان و مردان در نظام حقوقی ایران چه اندازه است و مهمترین مصادیق آنها کدامند؟ دو دیگر آنکه آنچه در قلمرو مباحث حقوق زنان در ایران مطرح است، آیا بیشتر در حوزه حقوق (به معنای اخص آن) قرار دارد یا باید اصول آن را در حوزه های دیگری از قبیل فرهنگ و مناسبات اجتماعی و احتمالا اراده های سیاسی جست؟

مروری بر گستره عظیم نظام حقوقی در عرصه های مختلف فعالیت اجتماعی مؤید این ادعاست که شمار آن دسته از قوانین و مقرراتی که در نظام حقوقی کشور وجود داشته و رسما شرایط متفاوتی را برای زنان و مردان فراهم آورده، معدود است و جنبه استثنایی دارد و جز تفاوتهای موجود در دیه، شهادت، ارث، حضانت و...، برابری زن و مرد و عدم تفاوت جنسی در شاکله قوانین ایران منتشر است.

اما در حوزه واقعیات اجتماعی، ابعاد رفتارهای تبعیض آمیز با زنان و مردان رنگ و جلوه ای دیگر دارد. نگاه عمومی بر دو قلمرو متفاوت حقوق و اجتماع، بیش از هر چیز حاکی از آن است که مساله زنان در جامعه ایران بیشتر از آنکه مساله ای حقوقی باشد، مساله ای فرهنگی است.

تردیدی نیست که اصلاح همان اندک قوانین نابرابر، هم از حیث حقوق زنان و هم از جهت نظم و سامان اجتماعی ضروری است; اما تغییرات حقوقی بدون تغییرات اجتماعی بیهوده است. قوانینی که فاقد زمینه های اجرایی باشند، جز حروفی سرد بر کاغذ سفید نیستند. مقرراتی که پایینتر از سطح خواسته های عمومی و واقعیات اجتماعی اند محکوم به شکست هستند. همچنین آن دسته از قوانینی که بسیار جلوتر از جامعه حرکت می کنند، به زودی به بوته فراموشی سپرده می شوند.

توسعه اجتماعی ایران در دهه های اخیر فضایی را فراهم آورده است که در آن زنان موقعیت برجسته واقعی یافته اند. در چنین شرایطی، نظام حقوقی نیز ناگزیر از همپایی با این تحولات است. اما حقوق، خود زاینده تحولات نیست. نقش یابی بیشتر زنان در زندگی را نمی توان از سایر بخشهای جامعه مستقل دانست و انتظار داشت که فقط با تصویب قوانین و بدون توسعه عمومی، زنان بتوانند به موقعیتهای بهتر و مناسبتری دست پیدا کنند. اگرچه اصلاح مقررات طلاق، ولایت، حضانت و... باید مورد توجه اکید باشد، اما بیشترین گزارشها درباره رفتار تبعیض آمیز با زنان، در حوزه هایی است که قوانین کشور نیز آنها را مردود می شمارد. چه بسا باید گفت آنچه در این زمینه اتفاق می افتد، بازتاب نوعی الگوی رفتار تبعیض آمیز اقتدارگرایانه است که موضوع آن، هم مردان هستند و هم زنان.

اشاره

1. به نظر می رسد که پیش فرضهای نویسنده در ارتباط با مساله زنان در ایران، پیش فرضهای برگرفته از فرهنگ غربی است. آنچه ایشان تحت عنوان «رفتارهای تبعیض آمیز در حوزه واقعیات اجتماعی » از آن یاد می نمایند، مبتنی بر پیش فرض «تساوی » است که محصول طبیعی اومانیسم و فردگرایی در غرب است.

توجه به این نکته حائز اهمیت است که هر نظام حقوقی و اجتماعی مترتب بر توصیف و ارزش گذاری آن نظام از شخصیت و جایگاه انسانهاست. تامل در منابع اسلامی روشن می سازد که خداوند متعال هم در جنبه تکوینی و هم از جنبه تشریعی، شرایطی فراهم ساخته است که زن و مرد هرکدام متناسب با ظرفیت خویش راه سعادت دنیوی و اخروی را دنبال کنند. این در حالی است که هدف خلقت در زن و مرد، به طور یکسان، جز عبودیت خداوند و تقرب به درگاه او نیست; اما وحدت هدف لزوما به معنای وحدت مسیر نمی باشد; لذا در صفحه تکوین، زیباترین هماهنگی در قالب تقسیم مسؤولیتهای طبیعی، آن هم براساس ویژگی های تکوینی هر دو جنس و لزوم هماهنگی در امور اجتماعی به چشم می خورد; از این رو، مشترک بودن زن و مرد در هدف غایی خلقت، به تشابه کامل آنها در وظایف نمی انجامد. نتیجه آنکه اصولا تفاوت در نقشها و وظایف زن و مرد در نظام اسلامی، مبنا و ملاک تعیین ارزش شخصیت زن و مرد نمی باشد. در نظام ارزش گذاری اسلام هیچ یک از موقعیتهای ظاهری موجب برتری و فرادستی انسان نمی گردد و ارزش افراد در جامعه و در جهان آخرت، به معیارهای والای انسانی است. براساس این تفسیر، بررسی و تحلیل خلاها، مشکلات و احیانا تبعیضهای موجود و ارائه راهکار برای رفع آنها در جامعه اسلامی، نه در میدان تضاد، تقابل و قابت با مردان، بلکه در راستای تحقق توسعه معنوی جامعه و کمال انسانی افراد و در میدان تناسب و تعادل انجام می پذیرد.

اما دیدگاه تساوی و تشابه، بر اصولی کاملا متفاوت از بن مایه های فرهنگ اسلامی بنا شده است. فرهنگ غرب از سویی با پای فشردن بر انسانیت زن و مرد، بدون آنکه هدفمندی خلقت را موردنظر قرار دهد، از تناسب تکوین و تشریع و حکیمانه بودن تفاوتهای دو جنس و در نتیجه نقشها و جایگاه آنها غفلت می ورزد و از سویی دیگر، بر مبنای فردگرایی، آزادی و حقوق فردی را اصل قرار داده و حیات بشری را مقید به اخلاق انسانی و مصالح اجتماعی نمی داند; از این رو، به دفاع از حقوق و آزادی ها صرف نظر از جنسیت فرا می خواند و با هر نقش جنسیتی که به ظاهر محدودیتی برای زن ایجاد کند، به مخالفت برمی خیزد. تاکید بر تساوی و تشابه حقوق و تلاش در جهت کسب این اصول در زمینه های مختلف، از روح تقابل، تخاصم و رقابتی خبر می دهد که جز بر پایه فردیت و انسان مداری نظام غربی جان نخواهد گرفت. بنیانی که نیل به تمنیات شخصی و امیال فردی و تکیه بر عقل ابزاری، مهمترین شاخصه وجودی آن است و بر همین اساس زن و مرد را به تکاپو برای جلب منفعت بیشتر از رهگذر دستیابی به فرصتها و امکانات بیشتر دعوت می نماید. با توجه به پیش فرض فوق، داوری صحیح و روشمند نسبت به مسائل و معضلات اسلامی و راهکارهای آن، از توانایی نویسنده خارج است.

2. قبل از آنکه با عینک تساوی طلبی به مجموعه مسائل زنان در ایران بنگریم و درصدد یافتن رهیافتهایی برای نجات زنان باشیم، ضروری است الگوی جامع این تساوی و رفع تبعیض را که سالهاست در غرب تحقق یافته است باز شناسیم تا در نهایت دچار خسران و زیانهای آشکار آن نشویم. در فرهنگ غرب، به اعتقاد پاره ای از محققان، متاسفانه ادعای تساوی طلبی و رفع تبعیض بیشترین لطمه را به جامعه، بویژه زنان وارد آورده است. شعار تساوی، زنان را از محیط خانه به صحنه اجتماع کشانده و در موقعیت به ظاهر برابر با مردان، در محیط اشتغال و تحصیل قرار داده است. این شعار اگرچه در آغاز بخشی از زنان را تهییج نمود، اما پس از گذشت اندکی، زنان کم هویت و سرخورده ای را به جامعه غرب تحویل داد که گرچه استقلال اقتصادی را به دست آوردند، اما نقش اصلی خود را در هویت معنوی همسر، فرزندان و بالتبع جامعه از دست دادند. به گفته نیکلاس دیویدسن: «گرچه پیش از این گاه با زن به مثابه کالای جنسی رفتار می شد، اما امروزه زن اساسا اعتبار جنسیت خود را از دست داده است و اگر پیش از این، عامل اصلی بی ارزش نمودن زنان، مردان بوده اند، امروزه خود زنها این کار را انجام می دهند. اگر دشمن قدیمی، اصالت مسائل جنسی بود، دشمن امروز زنان، اصالت عدم جنسیت و برابری زن و مرد است. از سوی دیگر، افزایش نیروی کار و فشار روحی رقابت با مردان، میزان سرطان، بیماری های قلبی و عصبی در زنان را افزایش داده است » (1) و در ادامه این روند، خانواده های ناسازگار و مادران بی احساس و خسته، فرزندانی به جامعه غرب تحویل داده اند که به انواع آسیبهای اجتماعی دچار گشته اند و بحرانی عظیم را در غرب رقم زده اند.

پی نوشت:

1) نگاهی به فمینیسم، نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه ها، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، 1377، ص 60

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان