«ایان باربور»بحث درباره علم و دین در قرون وسطی)middle Ages(را به عنوان مدخل و مقدمه ای بر مباحث علم و دین در قرن هفدهم قرار داده است؛چنان که پس از توصیف قرن هفدهم به عنوان قرن تولد علم جدید و قرنی که تحولات سریعی در جهان بینی بشر پدید آمد، گفته است:«برای آنکه پیچ و خم های این راه طی شده را به تفصیل بشناسیم، بعضی مفروضات و مقبولات فکری و علمی قرون وسطی را که در قرن هفدهم به معارضه خوانده شده، اجمالا بررسی می کنیم.» (1)
قبل از آن که به تلخیص مطالب وی در این خصوص و تحقیق درباره آنها بپردازیم، برای روشن شدن دوره قرون وسطی و دوران قبل و بعد از آن، بحث تاریخی کوتاهی را لازم می دانیم:از دوره پس از قرون وسطی، به عنوان رنسانس)Renaissance(یا نوزائی علمی یاد می شود، و دوره قبل از آن را عصر ظلمت و تاریکی)Dark Ages(می نامند، و پیش از این دوره، قرون اولیه مسیحیت واقع شده است، و قبل از آن عصر، دوران مربوط به روم و یونان قدیم است.اینک توضیح این مراحل تاریخی:
1-یونان باستان
بسیاری از عوامل تشکیل دهنده تمدن، هزاران سال پیش از ظهور تمدن یونانی در مصرو بین النهرین وجود داشت و از آن مناطق به سرزمینهای همسایه نیز رسیده بود.ولی هنوز عناصر خاصی لازم بود تا تمدن پدید آید.سرانجام یونانیان این کمبود را بر طرف کردند.پیشرفتهای یونانیان در هنر و ادب بر همه کس معلوم است، اما آنچه این قوم در زمینه فکر محض آوردند، از توفیقهای هنری و ادبی آنها نیز کم نظیرتر است.ریاضیات و علم و فلسفه را یونانیان پدید آوردند؛حساب و قدری هندسه در میان مصریان و بابلیان وجود داشت، ولی بیشتر به شکل قواعد تجربی که از شمارش انگشتان به دست می آید؛روش استنتاج از مقدمات کلی را یونانیان ابداع کردند. (2)
علم و فلسفه و ریاضیات یونانی در قرن ششم قبل از میلاد بنیاد نهاده شد.چنان که معروف است فلسفه با طالس آغاز شد که گفت:همه چیز از آب ساخته شده است.با توجه به خسوفی که وی پیش بینی کرد و به نظر منجمان در حدود سال 585 ق.م رخ داده است، وی در قرن ششم قبل از میلاد زندگی می کرده است. (3)
وظیفه اصلی دین یونانی، تفسیر طبیعت و تحولات آن به زبانی بود که انسان را با طبیعت اخت کند.برداشتهای زنده انگارانه)Animistic( که اساطیر بیان خود را در آنها یافت، از زیبایی و ژرف نگری نامتعارف برخوردار بود.هر چشمه ای به پری دریاییش، و هر بیشه ای به حوری جنگلیش زنده بود.نسل به نسل خدایان تکثر یافتند، و صفات تازه ای به آنها نسبت داده شد.
با گذشت آن دوره ها و چیره شدن عقل بر عواطف، میل به کیشی برتر احساس شد؛تا سرانجام توسط برخی فلاسفه، از آیین خام و قدیمی چند خدایی، مفهوم زئوس یکتا، والا و درست کردار بیرون آمد. (4)
مذهب در یونان دستخوش نوعی تحول گردید و حیات جدیدی یافت، جان برنت در کتاب«فلسفه یونان قدیم» (5) در فصل دوم تحت عنوان:«علم و دین»می گوید:
«در نتیجه نهضت تجدید حیات دین که در قرن ششم پیش از میلاد سراسر زمین هلاس )Hellas(را فرا گرفت، دین به راهی رفته بود که با راه دین یونانی فرق بسیار داشت؛به خصوص پرستش دیونیسوس که از ترس سرچشمه گرفته و در آثار هومر نیز به صراحت از آن یاد شده، در اصل حاوی طریق نوی برای نگریستن در روابط انسان و جهان بود.» (6)
آتن و فرهنگ
دوران عظمت آتن از زمان دو جنگ یونان و ایران (490 و 480 قبل از میلاد)آغاز می شود.پیش از این زمان، ایونیا)IOnia(و شهرهای یونانی نشین جنوب ایتالیا و جزیره سیسیل، پرورنده مردان بزرگ بودند.پیروزی آتن بر داریوش در ماراتون (490)و پیروزی نیروی دریایی متحد یونانیان برخشاریارشا(480)پسر و جانشین داریوش، آتن را که رهبر جنگ با ایرانیان بود، صاحب حیثیت و آبروی بسیار ساخت.
در زمینه فلسفه، آتن فقط دو نام بزرگ به سلسله فلاسفه افزود و این دو عبارتند از:سقراط و افلاطون.مردم آتن چنان به فلسفه علاقه داشتند که با شوق و ذوق به سخنان معلمانی که از شهرهای دیگر به آتن می آمدند، گوش فرا می دادند.جوانانی که آرزوی آموختن فن جدل و مناظره در سر داشتند، به دنبال معلمان فلسفه و سوفسطائیان می گشتند.
حکومت آتن را رهبری خردمند به نام «پریکلس»اداره می کرد.وی از طریق انتخابات آزاد
به حکومت رسید و تا سال 430 قبل از میلاد که سقوط کرد، در حدود سی سال حکومت نمود. کارهایی که در زمان پریکلس در آتن صورت گرفت، شاید شگفت انگیزترین حوادث تاریخ باشد. تا آن زمان، آتن نسبت به بسیاری دیگر از شهرهای یونان عقب افتاده بود؛نه در هنر و نه در ادبیات هیچ مرد بزرگی به وجود نیاورده بود.اما ناگهان به سائقه پیروزی و توانگری و احتیاج به ترمیم و تعمیر و تجدید بنا، گروه معماران و پیکرتراشان و نمایشنامه نویسان آتن، که تاکنون جهان بهتر از آن به خود ندیده است، آثاری پدید آوردند که زمانهای بعد را تا عصر جدید تحت تأثیر قرار داد.
اما تعادل نیروهایی که این عصر طلایی را پدید آورده بودند، تعادلی ناپایدار بود؛این تعادل هم از درون و هم از بیرون تهدید می شد.از درون به وسیله دموکراسی، و از بیرون به وسیله شهر اسپارت.از یک طرف، اشراف و رهبران توده مردم سهم بیشتری در قدرت سیاسی را خواهان شدند، و از سوی دیگر، اختلافات سیاسی میان آتن و اسپارت بالا گرفت، و سرانجام این اختلاف منجر به جنگ این دو شهر گردید(431-404 قبل از میلاد)و آتن به کلی شکست خورد.
اما با وجود سقوط سیاسی، حیثیت آتن بر جای خود باقی ماند، و این شهر برای مدتی در حدود یک هزار سال، مرکز فلسفه شد.اسکندریه از لحاظ ریاضیات و علوم از آتن پیش افتاد، ولی وجود افلاطون و ارسطو آتن را از حیث فلسفه برتر ساخت.آکادمی ای که افلاطون در آن درس می داد، بیش از همه مکاتب دیگر عمر کرد و تا دو قرن پس از آنکه امپراطوری روم به کیش مسیحی درآمد، این مکتب به عنوان یک جزیره کفر با سماجت به زندگی خود ادامه داد.سرانجام در سال 529 پس از میلاد، ژوستینین از روی تعصب دینی آکادمی را بست و قرون سیاه بر اروپا سایه افکند. (7)
2-امپراطوری روم
اوضاع اجتماعی یونان بسیار آشفته بود.استثمار بردگان به شدت رواج داشت؛تشدید بهره کشی و تورّم ثروت، در انحصار طبقه اشراف و ثروتمند، باعث آشوبهای بسیاری در یونان شد که حکومت آتن و اسپارت یارای مقابله با آن را نداشتند. همزمان با آشوبهای داخلی یونان، روم قدرتمند و مقتدر می شد.روم تهاجمات متعددی به یونان-از سال 215 تا 168 قبل از میلاد-کرد تا این که در سال 197 پیش از میلاد، حکومت مقدونیان منقرض و در سال 146 قبل از میلاد یونان در سیطره روم افتاد و به عنوان یکی از ایالات کوچک روم درآمد. (8)
دو چیز نظام سیاسی یونان را دچار شکست ساخته بود:نخست دعوی هر شهری برای حاکمیت مطلق؛دوم نبرد شدید و خونین توانگران و تهی دستان در داخل اکثر شهرها.پس از مسخّر شدن کشورهای یونانی توسط روم، علّت نخستین برطرف شد؛زیرا هیچ مقاومت مؤثری در برابر روم ممکن بنود، اما علت دوم همچنان بر جای ماند. اوگوستوس، پسر خوانده و جانشین یولیوس قیصر، که از 30 ق.م.تا 14 میلادی سلطنت کرد، نبردهای داخلی را خاتمه داد و فتوحات خارجی را نیز(با چند استثنا)پایان بخشید.در این هنگام، جهان باستان برای نخستین بار پس از آغاز تمدن یونان روی صلح و آرامش دید.سلطنت اوگوستوس دوره خوش امپراطوری روم بود. اوگوستوس پس از مرگ، نه تنها رسما به مقام خدایی رسید، بلکه در ایالات مختلف به طبع عنوان خدایی یافت.
اوضاع امپراطوری روم تا اواخر قرن دوم میلادی، خوب و رضایت بخش بود، ولی در قرن سوم فجایع وحشت آوری رخ داد. سپاهیان، متوجه نیروی خود شدند و در مقابل پول نقد یا زندگی آسوده، اشخاص را بر تخت امپراطوری می نشاندند یا از آن سرنگون می کردند.در نتیجه، سپاه روم قدرت جنگی خود را از دست داد و بربرها از شمال و مشرق به قلمرو روم هجوم آوردند و دست به غارت زدند. سپاه که سرگرم استفاده های خصوصی و اختلافات داخلی بود، از عهده دفاع بر نمی آمد.نظام مالیات به هم خورد؛زیرا که منابع تأمین مالیات، کاهشی عظیم یافته بود و در عین حال به سبب جنگهای داخلی و رواج رشوه خواری در میان سپاهیان، مخارج بسیار بالا رفته بود.علاوه بر جنگ، بیماری واگیردار جمعیت را کم کرده بود و امپراتوری روم در حال سقوط بود.
3-رسمیت یافتن آیین مسیحیت
در چنین شرایطی دو مرد فعال و نیرومند، برای جلوگیری از سقوط امپراطوری روم، آن را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم کردند.آن دو یکی دیوکلیسین Diocletian(282-305 میلادی)و دیگری کنستانتین(قسطنیطین)بود که سلطنت بلامعارض وی از 312 تا 337 میلادی ادامه یافت. ملاک تقسیم آنان، تقریبا، زبانهای لاتینی و یونانی بود.کنستانتین پایتخت روم شرقی را در بیزنطیوم (بیزانس)قرار داد و نام آن شهر را کنستانتیوپل (قسطنطنیه)نهاد. (9)
امپراطوران روم در آغاز به مذهب، از جنبه سیاسی نگاه می کردند، و نسبت به آیین مسیحیت حساسیت خاصی نشان نمی دادند.ولی آنگاه که مسیحیت در مقابل روش مستبدانه آنان مخالفت نشان داد، از لحاظ سیاسی آن را یک خطر جدی دانستند و با مسیحیان به خشونت برخورد نمودند.ولی این کار، به سود آیین مسیحیت تمام شد؛زیرا محرومان و بردگان را به سوی خود جلب و جذب نمود و رفته رفته بر پیروان آن افزوده گشت، و سرانجام امپراطوری ناچار از به رسمیت شناختن آیین مسیحیت شد.این کار توسط کنستانتین انجام گرفت.وی در سال 325 میلادی، اولین شورای سراسری کلیسای مسیحی را افتتاح نمود. همو مسیحیت را به عنوان دین رسمی امپراطوری روم اعلام کرد و صلیب را نیز به عنوان سمبل رسمی مسیحیت پذیرفت. (10)
تقسیم امپراطوری روم به دو قسمت شرقی و غربی، بر روی آیین مسیحیت نیز تأثیر گذاشت.درقسمت غربی و شمالی اروپا، مسیحیان لاتینی زندگی می کردند که بعدها به کاتولیک های رومی، مشهور شدند و رهبرشان اسقف اعظم روم بود که بعدها به پاپ شهرت یافت؛و در قسمت شرقی اروپا، مسیحیان یونانی گرد آمدند و ارتودوکسهای قسطنطنیه به شمار آمدند که بعد از انقراض دولت روم شرقی، در روسیه جمع شدند.
دوران ظلمت
حدود شش قرن از تاریخ مسیحیت را، دوران ظلمت و تاریکی نامیده اند، یعنی فاصله میان قرن ششم و یازدهم میلادی.«برتراند راسل»از پایان قرن پنجم تا اواسط قرن یازدهم را دوران ظلمت دانسته است. (11) پیش از این، سخن وی را در مورد بسته شدن آکادمی افلاطون در شهر آتن توسط ژوستینین، در سال 529 میلادی و سایه افکندن قرون سیاه بر اروپا، نقل کردیم. (12) «ویلیام هال»نیز فاصله سالهای(500-1000 میلادی)را دوران ظلمت نامیده است. (13)
ویژگی عصر ظلمت را همانا متوقف شدن راه و روش اندیشه و تفکر علمی که در تمدن یونانی معمول بود، دانسته اند؛و این دو صورت داشت:یا به هیچ گونه بحث و معرفتی اعتنا نمی شد و یا اینکه صرفا به بحثهای مربوط به مسایل و مفاهیم دین مسیحیت توجه می شد، و نمونه هایی جز این دو بسیار نادر و ناچیز بود. «دامپی یر»، می گوید:
تقریبا تنها آثار دانش غیر دینی که در غرب از سده هفتم جان به در برد، آثار بوئتیوس بود.وی دانشمندی مسیحی و نجیب زاده ای رومی بود که در سال 524 میلادی به مرگ محکوم گردید.او آخرین فرد از سلسله ای بود که روحیه حقیقی فلسفه باستان را نشان می داد.رساله های وی در سده های میانه به عنوان کتاب درسی به کار می رفت، و اطلاعات مربوط به ارسطو به طور کلی از شروح او گرفته می شد.
روحیه عصر باستان پس از بوئتیوس از زمین رخت بربست.مدارس فلسفه که افلاطون در آن تأسیس کرد و در آن وقت به تعلیم فلسفه ای عرفانی، فلسفه نوافلاطونی نیمه مسیحی، می پرداختند، در سال 529 به دستور امپراطور یوستی نیانوس بسته شد.این دستور، تا اندازه ای برای از بین بردن آخرین اثرات تعالیم فلسفه کفرآلود بود و تا اندازه ای برای جلوگیری از رقابت با مدارس رسمی مسیحی.» (14)
قرون وسطی
اصطلاح قرون وسطی(سده های میانه) تا دوره های اخیر به سراسر دوره طولانی هزار ساله بین سقوط تمدن باستانی و ظهور نوزایی ایتالیایی گفته می شد.اما احیای توجه به تاریخ، هنر و دین در سده های سیزدهم و چهاردهم میلادی، به شناخت روشنی از این واقعیت انجامیده است که در آن زمان، تمدن تازه ای پدید آمده بود، و اکنون این تمایل روزافزون وجود دارد که نام میانه را به چهارصد سال میان سده های تاریک و نوزایی )Renaissance(محدود کنند. (15) براساس این نگرش، قرون وسطی بر قرنهای یازدهم تا چهاردهم منطبق می گردد، ولی بنابر اصطلاح دیگر، قرون وسطی بر قرنهای یازدهم تا چهاردهم منطبق می گردد، ولی بنابر اصطلاح دیگر، قرون وسطی دوره های موسوم به قرون مظلمه را هم شامل می شود؛یعنی قرنهای ششم، تا پانزدهم چنان که«دامپی یر»همین اصطلاح را ترجیح داده می گوید:
«سده های میانه نزد ما همان معنای قدیمی را دارد؛یعنی هزار سالی که بین افول دانش باستان و صعود دانش نوزایی گذشت.» (16) فروغی نیز در کتاب:«سیر حکمت در اروپا»همین اصطلاح را برگزیده می گوید:
«پس از آنکه در مائه پنجم میلادی، به سبب استیلای قبایل بربر، دولت روم غربی انقراض یافت، تا در ظرف چند مائه از دوره ای که مورخین اروپا«قرون وسطی»می نامیدند، بساط علم و حکمت برچیده بود.» (17)
عصر رنسانس یا نوزایی علمی
عصر رنسانس یا نوزایی، از قرن پانزدهم میلادی آغاز و در قرن هفدهم به اوج می رسد.«ویلیام هال»در این باره می نویسد:
«در نیمه دوم سده پانزدهم، ستایش از تفکر پیش از مسیحیت، نخست در ایتالیا و به زودی در سراسر غرب رایج شد.دوره پرجوش و خروش و زنده شدن اندیشه های کلاسیک که پس از رویدادهای سال 1453(مقصود سقوط قسطنطنیه است)و یا سفرهای بزرگ اکتشافی دریایی و اختراع چاپ همزمان شده بود، نه آغاز، بلکه اوج رنسانس به شمار می آید.
ویژگیهای رنسانس در گسترش بی سابقه یک جهان بینی و گسترش دانش دنیوی است؛دانشی که نه در انحصار کشیشان بود و نه منحصرا به موادی می پرداخت که کلیسا تصویب می کرد. رجال رنسانس آمده بودند تا به هر مشغولیت ذهنی انسانی، از مثلثات گرفته تا شعبده بازی، بدون واهمه از آلودگی به امور دنیوی، بپردازند.از این رو، نمی توان رنسانس را به جنبش علمی یا هنری یا ادبی منحصر دانست.گرایشهایی که رنسانس برمی انگیخت، ناظر به همه زمنیه ها بود. از«لئوناردو داوینچی»(1452-1519)با عنوان هنرمند یاد می شود.اما او مهندس، فیزیکدان، کالبدشناس و ریاضی دان مهمی نیز بود.از «کوپرنیک»(1473-1543)با عنوان اخترشناس نام می برند؛اما او در شش زبان استاد بود و می گویند کم و بیش در رشته های:ریاضیات، فیزیک، پزشکی، حقوق جغرافیا، فلسفه، ادبیات، تاریخ، تراجم احوال، فقه اللغه، مهندسی، نقاشی و...تبحر داشت.» (18)
روشن است که در قرن پانزدهم، نوزایی علمی، تازه جوانه زده بود، و در قرن شانزدهم رشد و گسترش یافت و سرانجام در قرن هفدهم به کمال مطلوب خود رسید.بدین جهت است که آقای ویلیام هال در جای دیگر می گوید:خطوط اصلی گسترش علم در دوره ای که با کوپرنیک آغاز شد و به نیوتون انجامید، یا به دیگر سخن از میان سده 16 تا پایان سده 17 ترسیم شده است، این دوره را انقلاب علمی نامیده اند.» (19)
ایان باربور نیز قرن هفدهم را قرن تولد علم جدید دانسته و گفته است:
«قرن هفدهم دوره آنچنان تحول سریع در جهان بینی بشر بود که به درستی می توان از تولد علم جدید در این قرن نبوغ پرور سخن گفت.دو نقطه عطف مهم در پیشرفت علم جدید، نخست مفاوضات گالیله(1632)و دیگر اصول نیوتن (1687)بود.» (20)
محورهای بحث
ایان با باربور، برای بحث علم و دین در قرون وسطی محورهای پنجگانه زیر را برگزیده است:
1-روشهای علم؛ 2-سرشت طبیعت(طبیعت شناسی)؛ 3-روشهای الهیات؛ 4-رابطه خداوند با طبیعت؛ 5-رابطه انسان با طبیعت.
تلخیص مبحث نخست(روشهای علم)
خلاصه آنچه ایان باربور درباره مبحث نخست آورده، چنین است:
الف:روش معمول در علم و تفسیر حوادث جهان، مبتنی بر علت غایی بود؛ یعنی غایت حرکت(هم به معنی نهایت حرکت و هم به معنی غرض و هدف آن)بیشتر مورد توجه بود تا جریانهایی که در آن میان و پیش از غایت، رخ می داد.در پایخ اینکه چرا دانه بلوط رشد می کند؟گفته می شد:برای اینکه درخت بلوط شود؛و جواب اینکه چرا باران می بارد؟این بود که:تا گیاهان سیراب شوند. علیت، با توجه به هدفهای آینده و تمایلات ذاتی توصیف می شد، نه صرفا با آثار رویدادهای گذشته (علل فاعلی)که بر مواد منفعل و مستعد(علل مادی)اثر می گذارند.
ب:این روش و نگرش علمی و جهان شناختی، یک مبنای فلسفی داشت و یک مبنای کلامی؛مبنای فلسفی آن، قانون قوّه و فعل بود؛یعنی اینکه جهان طبیعت و حرکتهای آن، از طریق قوّه و فعل قابل تفسیر است.هر حادثه یا حرکتی عبارت است از تبدّل یافتن قوّه به فعلیت.بر این اساس، نباید فقط به روابط زمانی تحوّل از قوّه به فعلیت توجه داشت، بلکه دقت در روابط منطقی آن نیز لازم است، و این کار با نگرش و تفسیر غایی جهان انجام پذیر است.
مبنای کلامی آن، این بود که چون جهان آفریده خداوند حکیم است، دارای قصد و غایت است، و در نتیجه بیان حکمت و هدفهای خداوند در آفرینش، تبیین نهایی رفتار و عملکرد اشیا خواهد بود.
ج:داشتن چنین نگرش عقلانی به جهان (معقول یا عقلانی انگاشتن جهان)دو پیامد روش شناختی دیگر نیز داشت:
1-علم یونانی و قرون وسطایی عمدتا از روش قیاس و سیر از کلی به جزئی استفاده می کرد، و نه روش استقرایی و سیر از جزئی به کلی(بر خلاف علم جدید).
2-مطلوب و مقصود اصلی علم، درک و دریافت معنایی بود که هر جزء در رابطه با کل و در درجه اول با خداوند داشت، نه توصیف، پیش بینی و مهار یک پدیده محدود، چنان که در علم جدید معمول است. (21)
توضیح و تحقیق
در مباحث آینده درباره هدف علم بحث خواهد شد.نظریه مؤلف-همچون بسیاری از دانشمندان و فلاسفه علم-این است که هدف اصلی علم، شناخت قوانین حاکم بر طبیعت و تفسیر پدیده های طبیعی است.تکیه بر جنبه پیش بینی علم، ناشی از نگرش پوزیتیویستی و اصالت تجربی است. (22)
بنابراین، آخرین مطلبی که به عنوان ویژگی علم قرون وسطایی یاد شده است، چندان استوار نمی نماید.
در مورد تبیین غایت اندیشانه جهان نیز، باید بدین نکته توجه داشت که تبیین علمی حوادث جهان با تبیین فلسفی و کلامی آنها متفاوت است:هر گاه مقصود تبیین فلسفی یا کلامی جهان باشد، استفاده از چنین روشی، کاری بایسته و بهنجار است؛چرا که فیلسوف با نگرش کلی و متافیزیکی، حوادث جهان را مطالعه می کند، و متکلم نگاهی خدامدارانه به جهان دارد.از این روی، علّت غایی از دیدگاه فیلسوف و متکلم، نقش تعیین کننده و بی بدیلی دارد.از دیدگاه فیلسوف، بدان جهت که علت غایی، در حقیقت، محرّک علت فاعلی است و بدون آن فاعلیتی در کار نیست و در نتیجه حادثه یا معلولی پدید نخواهد آمد.و نیز علت های غایی نسبی و محدود باید به علت غایی مطلق و نامحدود منتهی شوند.و از دیدگاه متکلم، بدان جهت که جهان آفریده خداوند حکیم است که بیهودگی و عبث در فعل او راه ندارد، گرچه اهداف و غایات موجودات، به خود آنها باز می گردد.
آری چنین تبیین در خور دانشمندان علوم طبیعی نیست؛زیرا تبیین قوانین طبیعی(نه فلسفی و کلامی)تنها از طریق کشف روابط مادّی و علتهای فاعلی امکان پذیر است.این تفصیل در مورد بهره گیری از روش قیاس و استقراء نیز صادق است.
بنابراین، در به کارگیری روش قیاس و نیز تبیین غایی جهان برای فیلسوف و متکلم، هیچ قدح و اشکالی وارد نیست.اگر اشکال و ایرادی در کار است، مربوط به این است که قبل از نهضت جدید علمی، در شناخت قوانین طبیعی و تبیین جهان طبیعت نیز این روشها به کار می رفته است. این ایراد نیز متوجه ارسطو نیست، چنان که مؤلف نیز به آن اشاره کرده و گفته است:
«این سخن به این معنا نیست که در علم ارسطویی یا قرون وسطی مشاهده جایی نداشت. چه، بسیاری از استنباطهای آنان با تجربه همگانی هماهنگ بود.ارسطو خود در رده بندی زیست شناختی، پژوهشهای معتنابهی کرده بود که مستلزم مشاهده دقیق بود.ولی مقولات مختلف بحث غایت، علی الاصول جای خود را به نظریه هایی که بتوان با تجربه های بیشتر امتحانشان کرد، نپرداخته بود.» (23)
ویلیام هال می نویسد:«گسترش علم یونانی باکشمکش میان دو روش کاملا مخالف، ممتاز می شد.روش فلسفی از پیروزیهای ریاضیات الهام می گرفت و به استنتاج معرفت، از راه آن دسته از اصول کلی که بر پایه احکام اخلاقی و ذوقی استوار شده بودند، قایل بود.در روش استقرایی، ابتدا اصول کلی از مشاهده استنتاج می شد و سپس به عنوان مقدمات قضایا به کار می رفت.روش فلسفی، روش رایج حوزه آتن بود.روش استقرایی که توانمندتر بود، چند گاهی در اسکندریه تسلط داشت و سپس به علم جدید منتقل شد.»
وی سپس افزوده است که این دو روش در قدرت تشخیص و عقل انسان اتفاق نظر داشتند، و تنها اختلاف آنها در چگونگی کاربرد قوّه تشخیص و عقل انسان بود.ولی تعالیم مسیحیت با این تفکر در تعارض بود، و در کارزار یکهزار ساله میان عقل و تعصب، نبرد و سود عقل جریان نداشت.اما در عصر انقلاب علمی، صحنه کارزار به سود عقل تغییر یافت، ...اگر پیروزیهای مسلمین نبود، عقل این قدرت را دیرتر می یافت.» (24)
همو در جای دیگر چنین می نویسد:«ارسطو و دانشمندان اسکندرانی، علم تجربی اصیل را پایه گذاردند؛اگر تاریخ راه گسترش پیگیر کارهایشان را سد کرده است گناه از آنها نیست». (25)
دامپی یر نیز می گوید:«ارسطو یکی از بنیادگذاران روش استقرایی و نخستین کسی بود که به مفهوم تحقیق سازمان یافته پی برد.» (26)
مبحث دوم:کیهان شناسی قرون وسطایی
ایان باربور در فصل دوم، تحت عنوان:«طبیعت همچون سلسله مراتب موجودات»به تبیین کیهانشناسی)cosmology(در قرون وسطای مسیحی پرداخته و ویژگی های زیر را برای آن برشمرده است:
1-پذیرش نظام بطلمیوسی که زمین را مرکز عالم و ثابت می دانست، و خورشید و سایر افلاک، و سیارات بر محور آن حرکت می کردند، و مسیر حرکت آنها نیز کاملترین نوع آن، یعنی دورانی بود.
2-انسان از نظر مکان و مقام در مرکز کاینات قرار داشت، و بدین جهت مقامی بی همتا داشت.
3-هر چیز در جایگاه مناسب خود قرار داشت، و از این جهت نیکو بود(نظام احسن).
4-جهان، جهانی قانونمند بود، ولی قوانین آن بیشتر اخلاقی بود تا مکانیکی.
5-تفکر قرون وسطی در مجموع قایل به اصالت واقع)Realism(بود؛یعنی جهان را به همان صورتی که درک و دریافت یا تجربه می شود، واقعی و مستقل از ذهن بشر می دانست و عقل را قادر بر درک ماهیت جهان می شمرد. طبیعت، بی واسطه معروض علم و آگاهی انسان و کاملا مفهوم می نمود.رنگ و حرارت و شوق و غایت، خصایص لایفنک و یکپارچه اشیاء موجود به شمار می رفت.
6-قایل به ثبات انواع بوده و همه انواع موجودات طبیعی را آفریده به همین هیئت کنونی شان می دانستند، و در نتیجه جهان را جهان کاملی می دانستند که هیچ تحوّل و تنوع اساسی در آن رخ نمی دهد، و تحولات آن چیزی جز تبدّل قوّه ها به فعلیتها نیست، تمثیل اساسی طبیعت اورگانیسم)organism(بود و نه مکانیسم )mechanism(چنان که در دوره نیوتون، ولی صورت اصلی هر اورگانیسم را تغییر ناپذیر می دانستند، و این عقیده تا روزگار داروین، کما بیش بلا معارض بود.
7-در این دوره، نگرشهای متعارضی نیز درباره طبیعت به چشم می خورد.برخی سرنوشت معنوی و اخروی انسان را مهمتر از روابط و امور دنیوی دانسته و جهان را یک تمثیل مجازی بزرگ در نظر می آوردند که راز و اشارت اصلی اش، همانا فحوای مذهبی آن است، نه علت ها و معلولهای آن.
از دیدگاه عامه مردم، طبیعت جایگاه نیروهای شریر و قوای اهریمن می نمود، و تا زمانی که علم بتواند از همنشینی و همنشانی با سحر و جادوگری و اخترگویی آزاد شود، کشاکش طولانی در پیش داشت.
از نظر برخی دیگر، صنع خداوندی معنای ژرفی داشت.فی المثل، از نظر«فرانسیس قدیس» طبیعت، همانا صحنه تقدیس و تسبیح الهی بود.
اعتقاد اصحاب مدرسه(حکما و متکلمان مسیحی، چون:توماس آکویناس)به عقل و حکمت الهی، یک رهیافت مثبت به طبیعت پیش آورد که به طور غیرمستقیم به پیشرفت علم کمک کرد، چنان که شرحش خواهد آمد. (27)
توضیح و تحقیق
اینک به توضیح و تحقیق درباره نکات یاد شده می پردازیم:
1-نظام بطلمیوسی
کلاودیوس بطلمیوس)Clavdius Ptolemy(از چهره های شاخص علم یونانی-رومی متأخر اسکندرانی است.وی بین سالهای 127 و 125 میلادی*در اسکندریه تدریس و ارصاد می کرد.
*درباره زمان حیات او، چند قول است:برخی وی را متولد سال هفتاد میلادی دانسته اند؛عده ای تاریخ تولد او اثری بزرگ در اخترشناسی تألیف کرد که بعدها به شکل مختصر شده عربی اش به«المجسطی» معروف شد.کتاب وی تا عصر کوپرنیک و کپلر اثر مرجع بود. (28)
کارهای بطلمیوس در اخترشناسی را به کارهای اقلیدس در ریاضیات همانند دانسته اند. وی اندیشه مهم تازه ای نیاورد، اما آرای پیشینیان خود را در رساله منظمی(مجسطی)گرد آورد. اندیشه اصلی نظریه او که از آن هیپارخوس بود، از این قرار است که:اختر در دایره ای حرکت می کند که مرکز آن، خود به دور مرکز دیگری می گردد.بیشتر رصدهایی که این نظریه با آن سازگار بود، توسط هیپارخورس صورت گرفته بود؛ اما وی تنها حرکت تدویری خورشید و ماه را به تفصیل بررسی کرده بود.ولی بطلمیوس با زحمتی جانکاه فلکهای تدویر سیارگان را با واقعیت ها سازگاری داد و مطلب جامعی نیز در باب آن نوشت.از این روی، این نظام، به حق، به نظام بطلمیوسی مشهور شد. (29)
مکتب اسکندریه
در این جا اشاره ای تاریخی به حوزه علمیه اسکندریه سودمند است.اسکندریه، نام شهری است که توسط اسکندر مقدونی در مصر بنا شد، و پایتخت امپراتوری عظیم وی شناخته شد.اسکندر در سال 322 ق م در راه بازگشت از شرق در بابل از دنیا رفت و عمرش وفا نکرد تا پایان کار بنای اسکندریه را با چشم خود ببیند. پس از مرگ او، امپراتوریش میان سه تن از سرداران سپاهش تقسیم شد، و بطلمیوس*ملقب به«سویر»فرمانروای مصر گردید.بطلمیوس، سلسله بطلمیوسیان(بطالسه)را تشکیل داد که تا ضمیمه شدن مصر به امپراتوری روم، بر آنجا حکومت کرد.
بطلمیوسیان در راه معرفت و علم کوشش بسیار کرده اند.بدین جهت اسکندریه به مرکز نوین دانش یونانی تبدیل شد، و جای آتن را گرفت.در این شهر، کتابخانه بزرگی تأسیس شده که در حقیقت یک دانشگاه بود؛زیرا اقاقهای سخنرانی، تجهیزات اخترشناسی، تالارهای کالبدشکافی، و باغهای جانورشناسی و پزشکی داشت.تا 200 سال پس از تشکیل کتابخانه اسکندریه-از حوالی 300 تا 100 ق م-علم یونانی شکوفا گردید و در آن دوره، چند اخترشناس و ریاضیدان تراز اول را در دامان خود پرورانید.
اخترشناسان عبارتند از:آریستارخوس ساموسی)Aristarchus of Samos(که حدود سال 310 ق م زاده شد.البته وی تنها در معنای وسیع کلمه از دانشمندان اسکندرانی به شمار می آید؛یعنی او در این دوره می زیست و کشفیات او نیز به سرعت در اسکندریه شهرت یافت، و روش و نگرش علمی او با روش و نگرش علمی حوزه اسکندریه هماهنگ بود، گر چه در اسکندریه اقامت نداشت.وی جزو نخستین اخترشناسانی است که حرکت زمین را کشف کرد.
اخترشناس دیگر این دوره، هیپارخوس )Hipparchus(است که به احتمال، حدود سالهای 140 ق م به اوج شهرت خود رسیده بود.او در اسکندریه تعلیم دید، اما کشفیات خود را در جزیره رودس)Rhodes(انجام داد، و در میان اخترشناسان باستان، همپای آریستارخوس بود.
را 140 یا 130 قبل از میلاد گفته اند؛بعضی نیز دوران زندگی او را قرن دوم میلادی دانسته اند.ر.ک:اسلام و هیئت، صص 78-77.
*وی غیر از بطلمیوس اخترشناس معروف است.
آریستارخوس نظریه پردازی جسور بود و از این جهت بر هیپارخوس برتری داشت، اما هیپارخوس مشاهده گری دقیقتر و پربارتر از آریستارخوس بود. بالاخره سومین اخترشناس معروف اسکندریه متأخر، همان بطلمیوس است که پیش از این، از او یاد گردید.
ریاضی دانان برجسته این دوره عبارتند از:اقلیدس که اولین رئیس بخش ریاضیات کتابخانه اسکندریه بود.وی میان سالهای 330 تا 275 ق م می زیست و از حوالی سال 300 ق م در اسکندریه اقامت داشت.او در آتن و احتمالا در آکادمی افلاطون تحصیل کرده و یکی از مرادن بزرگ روزگار خود بود.مهمترین اثر او کتاب اصول است.اقلیدس در این کتاب، اطلاعات منظمی در باب هندسه یونانی، دایره خط راست و آنچه در زمان وی نظریه اعداد می دانستند، آورده است.مطالب کتاب اصول، بیشتر همان مباحثی است که ریاضیدانان گذشته یونانی، چون:فیثاغورس و دیگران مطرح کرده بودند. سهم اقلیدس در این باره، بیشتر در سازمان بخشیدن و تنظیم منطقی کتاب است.اصول اقلیدس، کتاب مرجعی بود که بیشتر دستاوردهای مهم ریاضیدانان را تا زمان تألیف در بر داشت.این کتاب که همواره مورد توجه محققان در دانشکده ها بود، تا اواخر سده نوزدهم کتاب درسی مدارس و دانشگاهها به شمار می رفت.
دو ریاضیدان معروف دیگر این دوره، ارشمیدس)Archimedes of syraco se(و آپولونیوس)Apollonius(بودند.ارشمیدس، بهترین ریاضیدان روزگار باستان بود و از هر نظر برجسته ترین اندیشه پیش از رنسانس را داشت. اختراعات و اکتشافات او در چهار زمینه هندسه، حساب، فیزیک و مهندسی است.او به سال 287 ق م در سیراکوز چشم به جهان گشود، و در 212 ق م به دست سربازی به قتل رسید. ارشمیدس در اسکندریه به تحصیل پرداخت و با همکاران دانشورش مکاتبه داشت، اما بیشتر روزگار عمر را سیراکوز گذارند.
اپولونیوس حدود سالهای 260 تا 200 ق م زندگی می کرد و بیشتر عمر خود را به تعلیم و تعلم در اسکندریه گذراند.اثر اصلی او درباره مقاطع مخروطی است که بخش بزرگی از آن به زبان اصلی یونانی به دست ما رسیده است.
دوران علمی اسکندریه را به دو دوره متقدم و متأخر تقسیم کرده اند:دوره متقدم آن زمانی است که مصر جزو قلمرو امپراتوری یونان قرار داشت، و دوره متأخر آن، مربوط به زمانی است که در دائره نفوذ امپراطوری روم قرار گرفت(از سده یکم قبل از میلاد).رومیها به دانش های انتزاعی با بی تفاوتی می نگریستند، اما در صدد تعطیل این دانشها بر نیامدند و ماهیت یونانی اسکندریه را دگرگون نساختند.پس از گذشت مدت زمانی7 علم دوباره جان گرفت و در سده های دوم، سوم و چهارم میلادی به پیشرفت خود ادامه داد. گرچه اسکندریه که مادر شهر(ام البلاد)بود، به شهری ولایتی تبدیل شد، جویندگان نام و نشان به رم روی می آوردند، و همان گونه که اسکندریه جانشین آتن شده بود، رم جای اسکندریه را گرفت. (30)
2-بی همتایی مقام انسان
ربط مقام و منزلت انسانی به نظریه زمین مرکزی، نه مبنای فلسفی دارد و نه پایگاه دینی و کلامی.از دیدگاه فلسفی، برتری انسان با مقیاس تفکر و دانش، کار و کنش عقلانی و فکری در طریق غایت و کمال مطلوب انسانی، سنجیده می شود.چنان که داشتن تعهد دینی و احساس مسئولیت در پیشگاه خداوند که ایفای وظایف اخلاقی و حرمت نهادن به حقوق دیگران، و کوشش در طریق خدمت به بندگان خدا، جلوه های عینی مسئولیت شناسی دینی است، مقیاس دینی و کلامی سنجش مقام و منزلت انسان است.این که منزلگاه موقت و دنیوی او زمین است یا کره ای دیگر، و قرارگاه او ساکن است یا متحرک، تأثیری در مقام و منزلت وی ندارد.حال اگر در قرون وسطی، چنین اندیشه ای وجود داشته، و کسانی از اخترشناسی قدیم نتیجه ای فلسفی یا کلامی گرفته و مرکزیت و ثبات زمین را(طبق هیئت قدیم)دلیل یا مؤیدی بر شأن و مقام انسان گرفته اند، قهرا راه خطا پیموده اند. اینگونه برداشتها-که اختصاص به دوره های گذشته نیز نداشته است-نقص منطقی و فلسفی دارد، خواه مبنای علمی آن درست باشد یا نادرست؛نظیر برداشت کسانی که قانون جبر نیوتونی را دلیل بر مجبور بودن انسان، و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ را دلیل بر مختار بودن انسان گرفته اند.
3-نظام احسن
مسأله نظام احسن وجود، از یک سوی، و مسأله شرور از سوی دیگر، پیوسته مورد بحث و تحقیق متفکران بوده است.فلاسفه الهی و متکلمان دینی طرفدار نظریه نظام احسن بوده اند، و شرور را با آن ناهماهنگ ندانسته اند، و در این باره تفسیرهای بسیاری از آنان نقل شده است.هر چند کسانی نیز بوده و هستند که از حل مشکل شرور عاجز بوده و آن را نشانه نقص، یا احسن نبودن نظام هستی انگاشته اند.
در هر حال، این اندیشه فلسفی و کلامی قرون وسطی، اندیشه ای است استوار که مورد قبول دین اسلام و فلسفه و کلام اسلامی نیز هست، و ما در بحثهای آینده به این مسأله باز خواهیم گشت.
4-قانونمندی اخلاقی و مکانیکی
قانونمندی جهان، پیوسته مورد توجه و قبول دانشمندان بوده است؛چرا که اعتقاد به چنین اصلی، پیشفرض و پیشنیاز هر گونه پژوهش و تحقیق علمی است.هر گاه این قانونمندی را صرفا از زاویه روابط طبیعی و علل و معالیل مادّی بنگریم و جهان را بسان یک دستگاه ماشینی بزرگ در نظر آوریم که اجزای مختلف آن از طریق نظم طبیعی و رابطه علّی و معلولی و به صورت خودکار، در یکدیگر تأثیر نهاده، و حوادث طبیعی را پدید می آورند، چنین نظم و قانونی، مکانیکی یا ماشین وار نامیده می شود.نظم مکانیکی از خصایص بارز فیزیک نیوتونی محسوب می شود.
اما اگر همراه با چنین نظم طبیعی، قانون و نظم غایی و متافیزیکی جهان نیز مورد توجه باشد، به گونه ای که غرض و غایت عقلانی جهان مهمّ تلقی گردد، چنین نظم و قانونی صبغه اخلاقی خواهد داشت.البته این دو نگرش مانعةالجمع نیستند.هر چند در فلسفه های مختلف، به صورتهای مختلف نمودار شده اند.فلسفه های الهی و جامع نگر، جهان را با دو نگرش مطالعه کرده اند؛ ولی فلسفه های یکسونگر، طریق اعتدال را رها کرده، یا صرفا رویکرد اخلاقی داشته اند؛مانند فلسفه های طرفدار اصالت ریاضت، و یا صرفا رویکرد مکانیکی داشته اند، مانند فلسفه های اصالت طبیعت.
5-اصالت واقع در حوزه شناخت
رئالیسم یا اصالت واقع، یکی از مکاتب دیرینه در حوزه معرفت شناسی و فلسفه است.در دوره های جدید، تطوراتی در این باره رخ داده، و از اقسام مختلف رئالیسم یاد می شود.مانند:رئالیسم ساده، پیچیده، جدید، انتقادی و غیره.بحث مشروح در این باره، در مباحث مربوط به روش شناسی علم و دین خواهد آمد.
نظریه ثبات انواع
نظریه ثبات انواع یا فیکسیسم)Fixisme(نه تنها مورد وفاق دانشمندان و متکلمان در قرون وسطی بود، بلکه پس از آن، تا قبل از قرن هجدهم میلادی نیز مخالفی نداشت.در این قرن، دانشمندانی چون«بوفون»طبیعی دان فرانسوی (1708-1782)و«لامارک»جانورشناس فرانسوی (1774-1829)شاگرد بوفون نظریه تحول انواع یا ترانسفورمیسم)Transformisme(را مطرح کردند.هر چند گاهی گفته می شود که در میان دانشمندان یونان باستان نیز چنین نظریه ای یافت می شود. (31)
ولی بر فرض درستی این قول، نظریه مزبور تا قبل از قرن هیجدهم نه شهرت داشته و نه تفسیری علمی از آن ارائه شده است؛ هر چند ممکن است به صورت یک حدس و فرضیه صرف، توسط برخی مطرح شده باشد.از قرن هیجدهم به بعد که نظریه تحوّل انواع در جوامع علمی راه یافت، تفسیرهای متفاوتی از آن ارائه گردید که به نامهای لامارکیسم، نئولامارکیسم، داروینیسم، نئوداروینیسم، و موتاسیون معروفند.از آن میان، داروینسیم از شهرت و حساسیت بیشتری برخوردار شد و بحثهایی را در حوزه الهیات و در ارتباط با مسأله علم و دین برانگیخت.این بحثها در فصل چهارم کتاب«علم و دین»بررسی شده اند.
7-تأثیر اصحاب مدرسه بر علم جدید
چون در قرون وسطی بحث علمی و حکمی تقریبا یکسره منحصر بود به آنچه در مدارس دیر و کلیسا واقع می شد، و تعلیمات مقید بود به قیود مدارس مزبور، یعنی دستور اولیای دین مسیح، و مدرسه را به زبان لاتین«اسکولا»می گفتند.از این رو، کلیه علم و حکمت آن دوره را منتسب به اسکولا نموده «اسکولاستیک»)Scolastic(نامیده اند. (32)
فلسفه مدرسی، به معنای اخص کلمه، در اوایل قرن دوازدهم آغاز می شود و به عنوان مکتب فلسفی، دارای خصوصیاتی است، که از معایب آن نیز به شمار می رود.آنها عبارتند از:
1-بی اعتنایی به حقایق علمی؛
2-اعتقاد به استدلال عقلی در مسایلی که فقط مشاهده می تواند درباره آنها حکم کند؛
3-تأکید بیش از اندازه بر تمایزات و دقایق لفظی.گر چه این معایب را به فلسفه افلاطونی نیز نسبت داده اند، ولی در فلسفه مدرسی شکلی افراطی تر داشته است. (33)
فرانسیس قدیس(1181-1226)که باربور از وی یاد کرده است، یکی از چهره های برجسته قرن سیزدهم مسیحی است.شهرت وی بیشتر به خاطر قدس و تقوای او در بی توجهی به مال و منال دنیوی است.گفته اند وی در یک خانه مرفه به دنیا آمد، و در جوانی از خوشیهای عادی پرهیز نداشت؛اما یک روز که سواره بر یک بیمار جزامی می گذشت؛حس ترحم شدیدی بر او چیره شد و از اسب فرود آمد و آن مرد بیمار را بوسید.چیزی نگذشت که تصمیم گرفت تمام مال و منال دنیوی را ترک گوید و زندگی خود را وقف موعظه و کار خیر کند.وی به زودی پیروانی به دور خود جمع کرد و همه آنها سوگند خوردند که با فقر کامل زندگی کنند.ولی جای بسی شگفتی است که جانشین او روش وی را رها کرد و خود در تجمل غوطه ور شد.هفت سال پس از مرگ فرانسیس که دستگاه انگیزیسیون پدید آمد، در چندین کشور به دست پیروان او گردانده می شد، و گروه کوچکی نیز که به روش او وفادار ماندند به جرم الحاد به وسیله انگیزیسیون سوزانده شدند.با این همه، در دوره های بعد بزرگان علم بیشتر از میان راهبان فرانسیسی برخاستند.راجر بیکن)Roger Bacon( دونس اسکوتوس)Duns Scotus(و ویلیام اوکامی )William of Ockam(همه فرانسیسی بودند. (34)
توماس اکویناس(متولد 1225 یا 1226 و متوفای 1274)-که پیش از این از وی یاد شد- به عنوان بزرگترین فیلسوف مدرسی شناخته می شود.در هر مدرسه کاتولیک که فلسفه جزو برنامه باشد، حکمت وی به عنوان یگانه حکمت صحیح تدریس می شود.از سال 1879 که پاپ لئوی سیزدهم فرمانی بر این قرار صادر کرد، این قاعده مجری بوده است.بنابراین، توماس قدیس، نه فقط از لحاظ تاریخی جالب توجه است، بلکه مانند افلاطون و ارسطو و کانت و هگل دارای نفوذ زنده ای است و در حقیقت نفوذ وی حتی از کانت و هگل بیشتر است.از غالب جهات توماس چنان از ارسطو پیروی می کند که ارسطو در میان کاتولیک ها حکم یکی از آبای دینی را پیدا کرده است و انتقاد بر ارسطو در مسایل فلسفی محض، تقریبا نوعی بی ایمانی به حساب می آید، اما همیشه چنین نبوده است. (35)
باربور، به تأثیر غیرمستقیم اصحاب مدرسه در علم جدید اشاره نموده است.وی در آینده این مطلب را توضیح خواهد داد. (36)
دامپی یر در این باره گفته است:«فلسفه مدرسی با توماس آکوئینی به برترین مرتبه اش رسید.تسلط آن بر فکر انسان شدید و دیرپا، بود.با آنکه بازمانده مدرسیان پس از دوره نوزایی با علم تجربی جدید مخالفت کردند، خردگرایی تمام عیار نظام آنها بود که فضای فکری ایجاد کرد که علم جدید در آن زاده شد...خردگرایی فلسفی مدرسیان از یک طرح کلی و منظم فکری زاده شد، در قالب آن جا گرفت و برای علم این اعتقاد را فراهم کرد که هر رویداد جزئی را می توان به صورتی کاملا منجز، که مجسم کننده اصول کلی باشد، به رویدادهای مقدم بر آن ارتباط داد.بدون این اعتقاد، تلاشهای باور نکردنی دانشمندان عبث خواهد بود.» (37)
مبحث سوم:روشهای معمول در الهیات
در این مبحث مطالب زیر مطرح شده است:
1-توافق عقل و وحی:اندیشه اسکولاستیک مبتنی بر عقل و وحی بود، و بدین سان بازتاب و برآیندی از تألیف عناصر فلسفه یونان و ایمان اهل کتاب بود.چنین ترکیب دوگانه ای هم در الهیات و علم در اخلاق نمایان است. معرفت خداوند، هم موضوع الهیات طبیعی (عقلی)و هم الهیات وحیانی(نقلی)است. در اخلاق، هم قوانین و نوامیس عقل در کار است که با کند و کاو در استعدادها و قابلیت ها و غایات مکنون در ذات بشر، کشف می شود، هم قوانین و نوامیس الهی که با فرمان مستقیم او نازل می گردد.از آنجا که همه حقایق از جانب خداوند است، این دو سرچشمه یا منبع اصلی، با همدیگر وفاق و اتفاق دارند.
2-عقل و ایمان:در نظام حکمی-کلامی آکویناس، عقل، بس مهم و پیشاهنگ و راهگشای ایمان است.عقل می تواند به بعضی از حقایق الهیات، از جمله وجود خداوند پی برد.از طریق نظم و تدبیر موجود در طبیعت، می توان به اندیشه وجود یک مدبّر دانا رهنمون گردید(برهان علّت غایی یا غایت شناختی)همچنین از طریق امکان یا حدوث جهان، می توان به وجود یک مبدأ ضروری یا علت العلل همه معلول ها رسید(برهان کیهان شناختی یا برهان وجوب و امکان و برهان حدوث).با این حال، این الهیات طبیعی(عقلی) نسبت به الهیات وحیانی(نقلی)در مرتبه ثانوی قرار دارد، برخلاف طرز تفکر رایج در قرن هفدهم و هیجدهم.
3-دلایل لزوم وحی:به گفته آکویناس، وحی واجب است؛زیرا:
اولا، مهمترین حقایق الهی یا الهیات در دسترس عقل نیست.وجود خداوند را با عقل می توان اثبات کرد، ولی تثلیث و تجسّد(حلول: حلول لاهوت خداوند در ناسوت عیسی)را نمی توان.
ثانیا، همه مردم فیلسوف نیستند، تا قدرت وحی به شیوه های ساده تر در اختیار مردم عادی قرار داده شده است.
4-جایگاه و رسالت کلیسا:کلیسا در تفکر دینی قرون وسطی دو نقش را ایفا می کرد:یکی اینکه طریقه افاضه لطف الهی بود.لطف الهی از طریق مرگ مسیح، قبول شعایر و آیینهای مقدس شفاعت می پذیرد.دیگری، طریقه ایصال حقایق الهی است که از طریق تعالیم عیسی مسیح بیان شده و توسط حواریون و رسولانش حفظ و نقل شده است.بر این اساس، فقط تفسیری که کلیسا از کتاب مقدس به دست می داد، موثّق بود.
5-تأویل پذیری کتاب مقدس:اعتقاد به سطوح و بطون مختلف حقیقت، راه را برای انعطاف پذیری بیشتری در تأویل، و معانی شاعرانه و مجازی قائل شدن برای کتاب مقدس باز می کرد، و همین امر راه حلّی برای تعارض میان علم و کتاب مقدس در دوره های بعد بود؛هر چند جمع بین عناصر فلسفی و اعتقادی دینی، و موثق دانستن مجموعه این نظام فکری، خود می توانست مشکل ساز باشد.
توضیح و تحقیق
الف:با توجه به اینکه عقل و خرد فصل ممیّز انسان است، و از طرفی وحی و نبوت نیز با خلقت انسان آغاز شده است، عقل و وحی، تاریخی به درازای تاریخ انسان دارند.از این جا می توان حدس زد که بحث درباره ارتباط عقل و وحی، تاریخی بس کهن داشته است.شکی نیست که میان وحی در حالت اصیل آن و عقل نیالوده به غبار وهم و خیال و آزاد از قید وبند هوی و هوس، هیچ گونه تعارضی راه ندارد؛ چرا که هر دو چراغ هدایت الهی اند.ولی از آنجا که انسان عقل محض نیست، بلکه دو کانون فعّال دیگر نیز در وجود او نهاده شده است-کانون عاطفه و غریزه-و قوّه وهم و خیال نیز نقش فعّالی در حوزه ادراکات او دارند، عقل و خرد او همیشه به صورت آزاد و رها از قید و بند عاطفه، غریزه، وهم و خیال، عمل نمی کند، و خطاپذیری در عقل ورزی و تفکر، امری اجتناب ناپذیر خواهد بود.البته مصونیت از خطا در مبادی معرفت و شناخت-اعم از معرفتهای نظری و عملی-جای تردید نیست؛زیرا در غیر این صورت، بحرانی ویرانگر و فراگیر بر حیات انسان و جهان تحمیل خواهد شد، که با حکمت بالغه آفریدگار انسان و جهان در تعارض آشکار است:
اذ مقتضی الحکمة و العنایه
ایصال کل ممکن لغایه
بنابراین، در نسبت میان عقل و وحی، در خصوص اصول و بدیهیات عقلی، تعارضی راه نخواهد یافت؛اما در مورد فروع و مسایل نظری و غیربدیهی، احتمال تعارض وجود دارد، که اگر این تعارض میان معرفت عقلی و وحی تأویل ناپذیر باشد، باید در معرفت عقلی تجدیدنظر کرد، و اگر وحی تأویل پذیر باشد، حل تعارض آسان تر خواهد بود.البته مسأله تفاهم یا تعارض عقل و وحی، به دقّت و بحث بیشتری نیاز دارد که این بحث گنجایش آن را ندارد.
ب:ایمان دینی یعنی باور داشت خدا به عنوان خالق و مالک وجود انسان و جهان، که باور داشت وحی، نبوت، و معاد، از لوازم لاینفک آن است.باور، حالت یا صفتی است مربوط به روح و روان انسان؛همان گونه که علم و معرفت نیز از حالات یا صفات روحی و روانی او است.بدیهی است باور داشتن چیزی و گرویدن به آن، بدون معرفت و شناخت ممکن نیست:(اوّل الدین معرفته)البته این معرفت، ممکن است حضوری یا حصولی باشد.نقش عقل در معرفت حصولی آشکار است.
معرفت حضوری نیز دو گونه است:عام و خاص.معرفت حضوری عام، همان است که در احادیث، از آن به معرفت همگانی است، و معرفت حضوری خاص، همان است که در احادیث به عنوان معرفت یا رؤیت قلبی یاد شده است، و مورد نظر اهل ریاضت و عرفان است.در این دو قسم نیز عقل، موضوعیت دارد؛چرا که فطرت -چه در حوزه ادراک و چه در حوزه گرایش-با عقل ملازم و همراه است، و همین مطلب آن را از غریزه و طبیعت ممتاز می سازد.علاوه بر این، تمییز فطریات از عادیات و مانند آن نیز در گرو تفکر عقلانی است.تفصیل این مطلب مربوط به بحث دین و فطرت است که در فرصت دیگر به آن خواهیم پرداخت.چنان که در معرفت عرفانی و شهود قلبی نیز-در غیر معصومین- راهنمایی و ارشاد عقل ضرورت دارد، تا معرفت و شهود عارف از دستبرد و رهزنی شیطان مصون بماند. (38)
از آنچه گفته شد، تقدم عقل بر ایمان، روشن گردید؛زیرا ایمان متفرع بر معرفت است و معرفت، اعم از حصولی و حضوری، مبتنی بر عقل است.
ج:در این که یکی از دلایل ضرورت وحی، نارسایی عقل و دانش انسان است، سخنی نیست؛ ولی مثالهایی که آکویناس آورده(تثلیث و تجسد)نادرست است؛*زیرا چنین آموزه هایی معارض عقل است، نه فراتر از عقل.مثال درست آن، مسایلی از قبیل وحدت حقّه در زمینه خداشناسی است که عقل فیلسوف نیز بدون هدایت وحی بدان راه نمی برد، و بدین جهت تا قبل از فلسفه صدرایی، تبیین روشنی از آن یافت نمی شود، و او نیز در این مورد از قرآن و احادیث معصومان الهام گرفت. (39) مسایل مربوط به جهان پس از مرگ و انواع پاداشها و کیفرها و درجات بهشت یا درکات دوزخ نیز، از این قبیل است.این گونه معرفتها از توانایی عقل بیرون است. (40)
در زمینه عبادت، اخلاق، حقوق، و حدود اجتماعی نیز، هدایت وحی امری ضروری است، چنان که در بحثهای نبوت بیان شده است.
نکته ای که آکویناس در باب سادگی و روشنی زبان وحی یادآور شده، دقیق و حائز اهمیت است. در احادیث اسلامی آمده است که پیامبران گفتار خود را با سطح درک و فهم مخاطبان خود همآهنگ می سازند.مقصود این نیست که آنان معانی و مفاهیم ساده را به مخاطبان خود گفته اند، بلکه مقصود این است که معانی و مفاهیم بلند را با زبان ساده و قابل فهم برای همگان بیان کرده اند. یعنی از به کارگیری زبان تخصصی و فنی اجتناب کرده و زبان عمومی و مشترک را به کار برده اند و این در حالی است که فلاسفه و سایر صاحبان فکر و نظر در علوم و فنون مختلف، غالبا، از زبان تخصصی و فنی استفاده نموده اند.
د:مقصود از واسطه گری کلیسا در افاضه لطف الهی این است، که همان گونه که اعتقاد به کلمه الهی(عیسی مسیح)و سایر معتقدات دینی، انسان را شایسته بهره مندی از لطف و مغفرت الهی می گرداند.حضور در کلیسا و احترام به تصاویر، نقوش و تماثیل موجود در کلیسا نیز، همین خاصیت را دارند.جان ناس می گوید:
«در سال 787 میلادی هفتمین شورای عمومی تشکیل شد، و آن آخرین شورایی بود که در آن یونانیان و رومیان متفقا شرکت کردند، شرکت کنندگان فتوا دادند که تصاویر و نقوش و تماثیل و نیز صلیب و انجیلهای چهارگانه، باید همه مورد احترام و تقدیس و تکریم قرار بگیرند، هر چند عبادت آنها مربوط به اصل عبادت الهی نیست.در این قضیه کلیسای شرق و غرب تاکنون اتفاق کلمه دارند.»به گفته وی:«این عقیده از یحیای دمشقی آغاز می شود، و از این روی، مؤسسات کلیسا در نظر مسیحیان شرق اهمیّت خاصی دارد، یعنی عبادتگاهها صورت محسوس حیات و لطف الهی است که در روی زمین جلوه گر شده اند.» (41)
می دانیم که سرانجام این اعتقاد آن شد که *در این باره که مسائلی از قبیل تثلیث مربوط به الهیات نقلی است، نه عقلی، به کتاب فلسفه دین جان هیک، صص 122-121 رجوع شود.
مغفرت نامه فروشی و دادن برات آزادی از عذاب الهی در ازای دادن مبلغی پول، در دستگاه کلیسا راه یافت، و یکی از اسباب سقوط اعتبار کلیسا در میان جوامع مسیحی گردید. (42)
در مورد دومین نقش یا رسالت کلیسا، از سه جهت می توان بحث کرد:یکی از این جهت که دست یافتن به علوم و معارف و احکام دینی، چیزی است که به یک رشته مبادی و مقدمات فکری و علمی نیازمند است، و کاری است تخصصی و نه عمومی؛و دیگر از این جهت که کلیسا یا روحانیون مسیحی خود را واجد چنین تخصصی می دانستند؛و سوم اینکه جز آنان دیگران دارای چنان مهارت و تخصصی نبودند.
مطلب نخست، امری است بدیهی و انکارناپذیر، ولی قضاوت در مورد دو مطلب اخیر، به مطالعات تاریخی نیازمند است، تا با در نظر گرفتن شرایط تحصیل و تحقیق در حوزه های علوم و نیز محققان و دانشمندان، درباره تخصص یا عدم تخصص آنان قضاوت نمود.در مجموع، این مدعا در مورد کسانی چون توماس آکویناس درست و پا برجاست.
مبحث چهارم:رابطه خداوند با طبیعت
رابطه خداوند با طبیعت، و به عبارت دیگر، تأثیر گذاری خداوند بر طبیعت، به گونه ای که در فلسفه تومایی تصویر و تقریر شده است، به قرار زیر است:
1-خداوند علت العلل و مبدأ موجودات است؛ بنابراین، اصل وجود و هستی طبیعت وابسته به هستی خداوند است.این مطلبی است که برهان جهان شناختی یا وجوب و امکان به روشنی بر آن دلالت می کند، ولی برهان حکمت و تدبیر وافی به اثبات آن نیست.
2-خداوند، علاوه بر اینکه آفریدگار جهان و پدید آورنده آن است، مدبّر و پروردگار جهان نیز هست.البته این کار از طریق علل ثانوی موجود در جهان انجام می گیرد.روندهای طبیعی را می توان کما بیش جدا از افعال مستقیم خداوند تبیین کرد، ولی در عین حال عملکرد آنها نه بر اثر حول و قوه ای است که در ذات آنهاست، بلکه از جانب خداوند است.
3-خداوند از آن جهت که خیر اعلی و غایت قصوای هستی است، نیز در جهان اثرمی گذارد، یعنی همه چیز را به سوی غایت مقرر و مقدرشان می راند.او کمال ملکوتی همه خوبی هاست و همه چیز را به سوی کمال و به سوی خویش می کشاند. بدین معناست که دانته گفته است:سرگشتگی ستارگان از عشق است، و هم گردش هفت آسمان از عشق است، چرا که همه چیز در جهت تقدیر و اراده الهی سیر می کند.
4-خداوند به واسطه فرشتگاه و اجرام فلکی نیز بر جهان تأثیر می گذارد.
5-علاوه بر تأثیرگذاری از طریق علل طبیعی، و فرشتگان که با واسطه است، در موارد خاصی، و به صورت معجزه، مستقیما اراده خود را اعمال و قدرت خویش را آشکار می سازد.
بدین سان نفوذ خداوند و قاهریت او بر طبیعت، عمیق و گسترده و چندگانه است، و در سطوح مختلف جریان دارد.
توضیح و تحقیق
الف:برهان وجوب و امکان، از اساسی ترین براهین اثبات واجب الوجود بالذات است.این برهان از اندیشه های ابتکاری ابن سیناست که توسط«ابن میمون»متکلم برجسته یهودی و سپس توماس آکویناس متکلم صاحب نام مسیحی به الهیات یهودی و مسیحی راه یافت.از این برهان در فلسفه و کلام اسلامی تقریرهای مختلفی ارائه شده است؛دو تقریر مهم و معتبر آن یکی تقریر ابن سینا است که مبتنی بر ابطال دور و تسلسل علل است؛و دیگری تقریر خواجه نصیر الدین طوسی که مبتنی بر ابطال دور و تسلسل علل نیست، بلکه خود از براهین ابطال تسلسل علل می باشد. (43) ولی برهان اتقان صنع (حکمت و تدبیر)وافی به اثبات واجب الوجود بالذات نیست.درباره این برهان و تطورات آن در الهیات مسیحی، در جای دیگر بحث خواهیم کرد.
ب:تفسیری که از تدبیر جهان به مشیت و قدرت الهی و از طریق اسباب طبیعی(در بند 2)و اسباب غیرطبیعی(فرشتگان در بند 4)ارائه شده است، همان تفسیری است که در فلسفه مشایی پذیرفته شده است و می توان گفت این تقریر، برگرفته از حکیمان اسلامی است.چنان که اعتقاد به تأثیر اجرام فلکی و قرار دادن آنها در ردیف فرشتگان، مبتنی بر نظریه قدماء درباره اجرام آسمانی است، که آنها را دارای نفوس و اراده و شعور می پنداشتند.
ج:تأثیرگذاری خداوند در جهان به عنوان علّت غایی بالذات و فرجامین، نیز مطلبی است که در فلسفه اسلامی-اعم از مشائی و غیر آن- پذیرفته شده است، و تعالیم دینی اسلامی نیز مؤید آن است.
د:تأثیرگذاری خداوند بر طبیعت در موارد معجزات، چنین نیست که همیشه بی واسطه باشد، بلکه ممکن است به واسطه اسباب ماوراءطبیعی، و یا اسباب طبیعی باشد که از دسترس بشر بیرون است. (44)
مبحث پنجم:جهان بینی قرون وسطایی
جهان بینی قرون وسطایی به قرار زیر است:
1-خداوند عالیترین مرتبه از سلسله مراتب وجود، انسان مرکز و محور عالم، و طبیعت تابع و طفیل وجود بشر است.
2-انسان غایت خلقت جهان طبیعت است. نقش موجودات طبیعی که از نظر مرتبه وجودی فروتر از انسانند، با نقشی که در بر آوردن هدف و آمال انسان دارند، برآورد و تبیین می شود.
3-تاریخ جهان نیز که در پرتو تبعیت آن از طرح ازلی خداوندی تعبیر و تفهیم می شد، بر محور وجود انسان می چرخد و دوره های مختلف آن با این پنج کلمه بیان می شود:الف:آفرینش، ب:میثاق، ج:مسیح د:کلیسا، ه:کمال.یعنی نمایش کیهانی بر محور بخشایشگری خداوند دور می زند، و عملی که برای رستگاری انسان گناهکار انجام می دهد، تجسّد عیسی و مرگ فدیه وار او است.
4-رستگاری انسان منوط به این است که اهداف و غایت خود را با اراده و فرمان خداوند همآهنگ سازد.
5-وجود انسان از بدن فانی و روح باقی تشکیل یافته است.
6-انسان موجودی است عامل و مختار و مسئول که وظیفه او پیروی از عقل و اراده خداوند است.
اصول کلی جهان بینی اسلامی
موارد یاد شده، جز مورد سوم، که جزو عقاید مخصوص مسیحیت است، با جهان بینی اسلامی همآهنگ است.
در این جا، به مناسبت این بحث، برخی از اصول کلی جهان بینی اسلامی را درباره انسان و جهان یادآور می شویم:
1-خداوند بی نیاز مطلق است؛همه به اونیازمند و او از همه بی نیاز است:«انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید.»(فاطر/2)
2-خداوند مثل و مانند ندارد، و هیچ چیزی را نتوان به خداوند تشبیه کرد:«لیس کمثله شی ء» (شوری/111)
3-خداوند از همه چیز آگاه و بر همه چیز تواناست:«انّه بکل شی ء علیم»(شوری/12)«انه علی کل شی ء قدیر.»(حج/6)
4-او در همه جا هست و هیچ جا از او خالی نیست؛بالای آسمان و قعر زمین با او یک نسبت دارد، و به هر طرف که بایستیم رو به او ایستاده ایم:«هو الذی فی السماء إله و فی الارض إله.»(زخرف/84)«اینما تولّوا فثمّ وجه اللّه.» (بقره/115)
خداوند واجد برترین مرتبه از همه کمالات است:«وللّه الاسماء الحسنی.»(اعراف/180)
6-جهان، آفریده خداوند است و با عنایت و مشیت الهی تدبیر می شود:«صنع اللّه الذی اتقن کلّ شی ء»(نمل/88)و«خلق کلّ شی ء، فقدّره تقدیرا»(فرقان/2)
7-نظام موجود، نظام احسن و أکمل است: «الّذی احسن کلّ شی ء خلقه.»(سجده/7)
8-جهان به عدل و حق برپاست:«خلق السموات و الارض بالحق»(ابراهیم/19)«بالعدل قامت السموات و الارض.»(حدیث نبوی)
9-نظام عالم بر اساس اسباب و مسبّبات برقرار شده است، و از هر مقدمه و سبب، تنها باید نتیجه و مسبّب مخصوص آن را انتظار داشت:«انا کلّ شی ء خلقناه بقدر.»(قمر/49)«قل کل یعمل علی شاکلته.»(اسراء/84)و این نظام اسباب و مسببات، تبلور و تعین قضا و قدر الهی است.
10-جهان به باطل و بازی و عبث آفریده نشده است:«و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا.»(ص/27)«ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین.»(دخان/38)بنابراین، در خلقت جهان و انسان هدفهای حکیمانه در کار است.
11-غایت و هدف خلقت به خداوند باز نمی گردد؛زیرا او کمال مطلق و غنی بالذات است، و حکمت آفرینش عبارت است از رسانیدن موجودات به کمالات و غایات آنها، کار خداوند یا ایجاد است و یا تدبیر و سوق دادن اشیاء به سوی کمالات و خیرات آنها، که نوعی دیگر از افاضه و تکمیل است:«الّذی خلق فسوّی و الّذی قدّر فهدی.»(اعلی/7-8)
12-خداوند متعال همان طور که واجب الوجود بالذات است، واجب الوجود من جمیع الجهات است؛از این رو، محال است که موجودی قابلیت وجود پیدا کند و از ناحیه او افاضه وجود نشود و امساک فیض گردد.
13-اراده و مشیت الهی به صورت سنّت، یعنی قانون و اصل کلی، در جهان جریان دارد. سنتهای الهی تغییر نمی کند، و آنچه تغییر می کند، براساس سنتهای الهی است:«و لن تجد لسنّة اللّه تبدیلا.»(احزاب/62)
14-تدریج و تکامل در جهان طبیعت، قانون و سنت الهی است؛جهان گاهواره تکامل انسان است.
15-خوبی و بدی دنیا برای انسان، به نوع رفتار و طرز برخورد و عمل او در جهان بستگی دارد.نیکی و بدی کارها، گذشته از آنکه در جهان دیگر به صورت پاداش یا کیفر به انسان باز می گردد، در همین جهان نیز خالی از عکس العمل نیست.
16-قضا و قدر الهی بر همه جهان حاکم است، و انسان به حکم قضا و قدر الهی، آزاد و مختار و مسؤول و حاکم بر سرنوشت خویش است.
کیهان اندیشه » شماره 75 (صفحه 90)
----------------------------------------
(احزاب/72، دهر/2)
17-انسان، در پرتو مقام ویژه انسانی خود، از شرافت و کرامت برخوردار، و شایسته خلافت الهی است.(بقره/30، انعام/165، اسراء/70)
18-ظرفیت علمی انسان بزرگترین ظرفیتهایی است که یک مخلوق ممکن است داشته باشد.(بقره/31-33)
19-انسان فطرتی خدا آشنا دارد، به خدای خویش در عمق وجدان خود آگاه است؛همه انکارها و تردیدها، بیماریها و انحرافهایی روحی و فکری است.(اعراف/172، روم/30)
20-انسان ترکیبی است از طبیعت و ماورای طبیعت، از مادّه و معنی، از جسم و جان.(فصلت/7 -9، مؤمنون/14)
21-آدمی از وجدان اخلاقی برخوردار است؛ به حکم الهامی فطری، زشت و زیبا را درک می کند.(شمس/8/9)
22-او جز با یاد خدا با چیز دیگری آرام نمی گیرد.خواستهای او بی نهایت است؛به هر چه برسد، از آن سیر و دلزده می شود، مگر آنکه به ذات بی حد و نهایت(خدا)بپیوندد.(رعد/28، انشقاق/6)
23-عالم طبیعت برای انسان آفریده شده است(بنابراین او حق بهره گیری مشروع از آن را دارد)(بقره/29، جاثیه/13)
24-کمالات عالی انسان جز در پرتو ایمان و عمل صالح به دست نمی آید.(سوره عصر)
25-انسان بی ایمان و بدکار، چون درختی بدون ریشه و بی بار است؛چنین انسانی که سرمایه حیات را در راه سقوط و انحطاط به کار گرفته است، سزاوار نکوهش و کیفر است، و آیاتی که انسان را با صفاتی چون ستمگر و نادان (احزاب/62)، کفرانگر و ناسپاس(حج/62)، طغیانگر و متکبر(علق/7)، عجول و شتابگر(اسراء/12)، تنگ چشم و ممسک(اسراء/100)، مجادله گرترین مخلوق(کهف/54)، و...تعریف کرده است، ناظر به چنین انسانی است.
26-دنیا و آخرت به یکدیگر پیوسته است؛ رابطه این دو، نظیر رابطه مرحله کشت و مرحله برداشت محصول است، که هر کس عاقبت کار آن می درود که کشته است.(الدنیا مزرعة الاخرة). (45)
یادداشتها
(1)-باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 18.
(2)-راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه:نجف دریابندری، ج 1، صص 28-27 و 395.
(3)-مدرک قبل، ص 67-65.
(4)-دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبد الحسین آذرنگ، صص 32-31.
(5)-JOhn Burnet.Early Greak Philosophy.
(6)-تاریخ فلسفه غرب، ج 1، ص 62.
(7)-مدرک قبل، فصل هفتم.
(8)-رحیمی، دکتر علیرضا، سیر تحول اندیشه و تفکر عصر جدید در اروپا، ص 24.
(9)-تاریخ فلسفه غرب، ج 1، فصل 29.
(10)-هیوم، رابرت، ادیان زنده جهان، ترجمه دکتر عبد الرحیم گواهی، ص 348.
(11)-تاریخ فلسفه غرب، ج 1، ص 12.
(12)-وی در جای دیگر فاصله میان(600-1000 میلادی)را دوران ظلمت نامیده است، مدرک قبل، ج 2، ص 275.
(13)-هال، هالزی، ویلیام، تاریخ و فلسفه علم، ترجمه عبد الحسین آذرنگ، ص 152.
(14)-تاریخ علم، صص 91-90.
(15)-مدرک قبل، ص 83.
(16)-مدرک قبل، ص 84.
(17)-فروغی، محمد علی سیر حکمت در اروپا، ج 1، صص 85-84.
(18)-تاریخ و فلسفه علم، صص 150-149.
(19)-مدرک قبل، ص 155.
(20)-علم و دین، ص 17.
(21)-مدرک قبل، صص 21-19.
(22)-مدرک قبل، صص 184-182.
(23)-مدرک قبل، ص 21.
(24)-تاریخ و فلسفه علم، صص 138 و 132.
(25)-مدرک قبل، ص 152.
(26)-تاریخ علم، ص 51.
(27)-علم و دین، صص 22-21.
(28)-تاریخ علم، ص 70.
(29)-تاریخ و فلسفه و علم، ص 120.
(30)-تاریخ و فلسفه علم، فصل سوم، و تاریخ علم، صص 72- 63.
(31)-در این باره به کتابهای:داروینسم و تکامل اثر محمود بهزاد، بررسی و نقد نظریه های تکاملی نوشته اصغر نیشابوری، آخرین فرضیه های تکامل:نگارش حسین حقانی زنجانی، رجوع شود.
(32)-سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 88.
(33)-تاریخ فلسفه غرب، ج 1، ص 238.
(34)-مدرک قبل، صص 266-262.
(35)-مدرک قبل، صص 268-267.
(36)-علم و دین، صص 58-55.
(37)-تاریخ علم، صص 113-112.
(38)-ر.ک:گوهر مراد، چاپ جدید، ص 38.
(39)-ر.ک:المیزان، ج 6، ص 104.سیری در نهج البلاغه، ص 77-72.
(40)-ر.ک:الهیات شفا، مقاله نهم، فصل هفتم.
(41)-ناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، صص 669-648.
(42)-مدرک قبل، صص 667-665.
(43)-در این باره به کتاب شوارق الالهام، صص 216-215 و ص 499-497 رجوع شود.
(44)-در این باره به المیزان، ج 1، ص 77 رجوع شود.
(45)-در این باره به کتاب جهان بینی توحیدی، و انسان در قرآن، اثر استاد شهید مرتضی مطهری رجوع شود.
پایان مقاله