دو عموزاده؛ دلداده حسین علیه السلام

بنا به نقل طبری، دو نفر از قبیلة «همْدان» به نام «سیف بن حارث بن ربیع» و «مالک بن عبد بن سریع» که با هم عمو زاده و از یک مادر بودند، در روزهایی که هنوز رفت و آمد در میان کربلا و کوفه آزاد بود، خودشان را به کربلا رسانیده و به لشکریان حسین بن علی علیه السلام پیوستند

بنا به نقل طبری، دو نفر از قبیلة «همْدان» به نام «سیف بن حارث بن ربیع» و «مالک بن عبد بن سریع» که با هم عمو زاده و از یک مادر بودند، در روزهایی که هنوز رفت و آمد در میان کربلا و کوفه آزاد بود، خودشان را به کربلا رسانیده و به لشکریان حسین بن علی علیه السلام پیوستند. آن دو عمو زاده در روز عاشورا چون کثرت لشکر دشمن و قلّت یاران امام حسین علیه السلام را مشاهده نمودند در حالی که گریه می کردند و اشک می ریختند به خدمت آن حضرت رسیدند. چون حسین بن علی علیه السلام گریة آنها را دید، فرمود:

« ای فرزندان برادرانم! سبب گریة شما چیست؟ به خدا سوگند! من امیدوارم که پس از ساعتی چشم شما روشن (و با ورود به بهشت برین) خوشحال و مسرور باشید».

آن دو جوان عرضه داشتند:

«یا بن رسول الله ! جان ما به قربانت! به خدا سوگند! گریه و ناراحتی ما نه برای خود ماست بلکه به جهت شماست؛ زیرا می بینیم دشمن، شما را احاطه نموده است و برای دفاع از شما خدمت شایسته و عمل قابل ملاحظه ای از ما ساخته نیست مگر همین خدمت کوچک و ناقابل و فدا شدن در حضور شما».

امام علیه السلام، در مقابل این وظیفه شناسی و این احساس مسؤولیت و این ایثار و خدمت، فرمود:

«خداوند در مقابل این درک و احساس شما و این یاری و مواسات شما که دربارة من انجام می دهید، بهترین پاداش متقیان را بر شما عنایت کند».

طبری از ابو مُخنف نقل می کند: همان وقت که این دو پسر عمو مشغول صحبت با امام بودند، «حنظله بن أسعد» نیز در مقابل صفوف دشمن مشغول موعظه و نصیحت آنان بود و طولی نکشید که به شهادت رسید. در این هنگام آن دو جوان، رو به میدان گذاشتند و در رفتن به سوی میدان بر همدیگر سبقت می گرفتند و گاهی هم رو به سوی خیمه ها نموده و با صدای بلند خداحافظی کرده و عرضه می داشتند:

« السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه» و امام هم می فرمود: « وَ عَلَیْکُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» آنگاه هر دو با هم وارد جنگ شده و از همدیگر حمایت می نمودند؛ هر یک از آنان در محاصرة دشمن قرار می گرفت، دیگری به یاری وی می شتافت و صفوف دشمن را در هم می شکست و نجاتش می داد تا اینکه هر دو به شهادت رسیدند. [1]

احساس تکلیف

در این گفتگو و بدرقه و این خداحافظی، آنچه که بیش از هر مطلب دیگر جلب توجه می کند و به صورت یک واقعیّت مهم و یک حقیقت فراموش نشدنی متجلّی می گردد، مسألة احساس تکلیف و درک وظیفه و مسؤولیت است که امام علیه السلام آن را ستوده و برای آن پاداش بزرگی از خداوند خواسته است و این اجر و پاداش نه پاداش متقین بلکه بهترین پاداش متّقین است که از درک و تصور ما برتر است.

آری، اگر این دو جوان بر کمی یاران حق و کثرت حامیان باطل، اشک می ریزند و بر اینکه در حمایت از حق، توانی بیش از فدا کردن همه هستی خود ندارند، متأسّف و متأثّرند (!) و اگر در مسیر شهادت با همدیگر مسابقه گذاشته اند که: Gوَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونF [2] و اگر در راه ایفای وظیفه و قربانی در راه حق آن چنان ذوق زده و خوشحالند که در هر چند قدم مکث نموده و به سوی خیمه ها رو می کنند و با جملة: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه » تجدید عهد و پیمان و یا مجدّداً خداحافظی می کنند و...، برگشت همه اینها به یک حقیقت است و آن احساس وظیفه است و درک مسؤولیت.

وه! چه ستودنی و قابل تمجید است این زیبا صفت که در هر جامعه ای به وجود آید، می تواند از آن جامعه سیل خروشانی تشکیل دهد که کوههای موانع سعادت را از پیش پای خود بَر کند و این صفت در هر فردی پیدا شود، او را به یاری دین و آیینش و حمایت از پیشوا و امامش تا سرحدّ مرگ و شهادت پیش خواهد برد. و چه زشت و خطرناک است اگر این مهمّ و احساس تکلیف و درک مسؤولیت، جامعه و یا فردی رخت بربندد که او در حقیقت نه تنها مرده ای است متحرّک بلکه موجب مرگ و سقوط دیگران نیز خواهد بود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر