ماهان شبکه ایرانیان

فلسفه فقه (۱)

موضوع مورد بحث ما فلسفه "فقه" است.

موضوع مورد بحث ما فلسفه "فقه" است.

عنوان "فلسفه فقه" نامی جدید در کنار رشته های علوم اسلامی است که برای بررسی و پژوهش درباره مسائلش نیاز به توضیح و تبیین دارد. عنوان "فلسفه حقوق" در میان رشته های دانش حقوق تا حدودی متداول و شایع است اما عنوان "فلسفه فقه" از این شیوع و پیشینه برخوردار نیست; لذا در میان حوزه های علمیه و مراکز دانشگاهی که با مباحث فقهی سروکار دارند کمتر به این موضوع پرداخته شده است. تلاش ما در این فرصت کوتاه این است که جایگاه این دانش را در کنار رشته هایی که وابسته به فقه اسلامی اند تا حدودی روشن کنیم.

ما علومی را مثل "فقه"، "علم اصول"، "علم رجال"، "علم درایة"، "فقه مقارن"، و در میان اهل سنت "علم المقاصد" داریم و با کتابهایی هم که در این موضوعات نوشته شده تا حدودی سروکار داریم. نسبت به خود فقه و کتابهای فقهی طبیعی است که هم با عناوین بسیاری از کتابها آشنا هستیم و هم با مباحث آن. همین طور نسبت به علم اصول ; پس این دو علم از قدمت و سابقه زیادی برخوردارند; لذا اکثر کسانی که با علوم اسلامی سروکار دارند و در این زمینه به تحصیل و تحقیق می پردازند با آن آشنایی دارند. همچنین سه علم "رجال"، "درایة" و "خلاف" در میان فریقین و "علم المقاصد" بخصوص در میان اهل سنت دارای سابقه طولانی است.

ما با همه اینها بطور کلی آشنایی داریم اما عنوان "فلسفه فقه" نه در میان اهل سنت رایج است و نه در میان شیعه "فلسفه حقوق" هم از نظر نوع کار تا حدی به "فلسفه فقه" نزدیک است و بیشتر در رشته های حقوق (حقوق وضعی) متداول و شایع است. بر این اساس باید توضیح داده شود که "فلسفه فقه چیست"؟ چه نقشی دارد؟ و از آنجا که هر دانشی برای پر کردن یک خلا فکری بوجود می آید، چه خلا و مشکلاتی هست که با چند رشته مرتبط به فقه، علم اصول، علم رجال و ... حل نمی شود و نیاز به "فلسفه فقه دارد؟ تبیین این مساله و روشن ساختن صورت مساله هدف اصلی این جلسه خواهد بود. من برای تبیین بهتر این بحث طرح دو مقدمه را لازم می دانم.

مطلب اول اینکه، امروزه بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و مطرح شدن فقه در زندگی اجتماعی مردم مسلمان پرسشهای عدیده و مختلفی را درباره فقه داریم که یا از محیط اطرافمان می شنویم و یا اینکه گاهی بعضی از شخصیتها و بزرگان مطرح می کنند. این پرسشها در یک جایگاه خاص مورد بررسی و پاسخ واقع نمی شود; به عنوان مثال مرحوم امام «رحمه الله » فرمودند که: "حکومت فلسفه عملی فقه است ". ببینیم تعبیر " فقه حکومتی" که از زمان امام تاکنون مطرح بوده است، به چه نوع فقهی گفته می شود و نقطه مقابل آن چیست؟ "فقه فردی" یا "فقه غیر حکومتی " است. این "فقه حکومتی" یک نوع برداشت است و به بخشی از مسائل فقه اطلاق می شود. در هیچ یک از کتابهای فقهی و اصولی بحثی راجع به "فقه حکومتی" مطرح و تعریفی از آن داده نشده است. یا پیرامون تعبیر "فقه سنتی " و "فقه جواهری " که امام «رحمه الله » فرمودند، در هیچ کدام از این کتابهای متداول فقهی و اصولی بحث نشده است، قبل از صاحب جواهر فقه چه نوع فقهی بود؟ فقه شرایعی بود؟! خوب این واژه "فقه سنتی" و "فقه جواهری" چه مشخصه ای را می خواهد برای فقه اهل بیت بیان کند و ما کجا باید به دنبال پاسخ این مساله باشیم؟ از جمله این تعابیر، سخن امام راحل «رحمه الله » در خصوص نقش زمان و مکان به عنوان دو عنصر تعیین کننده در اجتهاد می باشد; که البته آنجا نیز این سؤال مطرح می شود که:

تاثیر زمان و مکان در اجتهاد یعنی چه؟ و چه تاثیری در اندیشه و فکر مجتهد دارد؟ و تاثیر آن در حکم است یا موضوع؟ آیا تاثیر آن در فقه و اجتهاد، فقه را از آن قداست، ثبات و حیاتی بودنش خارج نمی کند؟ متاسفانه عناوین و سؤالاتی از این نوع در کتب فقهی - و وابسته به فقه پاسخ داده نشده است. از جمله سؤالات دیگری که مطرح می شود این است که: آیا فقه فقط مسائل فردی زندگی ما را حل می کند یا مسائل اجتماعی را هم در برمی گیرد؟ ایا فقه صرفا به اعمال ظاهری زندگی نظر دارد (این کار جایز است، این کار مستحب است، این کار مکروه است و...) یا به اعمال باطنی هم نظر دارد (حسادت حرام یا مکروه است و...)؟ به تعبیر دیگر، آیا فقه فقط احکامی را بیان می کند یا می توان در خود فقه این احکام را کنار هم جمع کرد و آن را یک نظریه کرد و بعد نظامات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و تربیتی از آن استخراج کرد؟

یکی دیگر از مباحث مطرح این زمان فقه مقارن است. ما می خواهیم فقه اهل بیت را با فقه اهل سنت بصورت مقارن و تطبیقی بسنجیم، چه اصول و معیارهایی را باید در نظر بگیریم یا خیر ؟ در این مقارنه بر اساس چه میزانها و معیارهایی باید حرکت کنیم؟ آیا می توانیم بعضی از استنباطهای آنها را بپذیریم؟ اگر نمی توانیم، این مقارنه، مقایسه و تطبیق کردن چه ثمری خواهد داشت؟ بحث دیگر این است که: فقه چه هدفی را دنبال می کند؟ و آیا ما از طریق اهداف فقه می توانیم دست به استنباط بزنیم یا خیر؟ مرحوم امام «رحمه الله » در خصوص بیع - در بحث های خارج خود که در دو جلد "مکاسب محرمه " و پنج جلد "کتاب البیع" تدوین شده است - در بحث ربا که یکی از محرمات در امر کسب و تجارت است می فرمایند که: بعضی از فقها راههایی را برای فرار و تخلص از آن تجویز کرده اند; بدین صورت که: می توان پولی را به کسی مثلا بمدت یک سال قرض داد تا پس از یک سال آن را با چند درصد اضافه برگرداند; اما این چند درصد هم اگر به این عنوان باشد ربا است. برای خروج از ربا باید فرد قرض گیرنده، قرض را به صاحب آن بازگرداند و بعد ضمیمه این قرض یک معامله را انجام دهد; مثلا اگر درصد اضافه شده بر قرض ده هزار تومان می باشد، کتاب و یا دفتری را - که البته ارزشش آنقدر نیست - قرض دهنده به قرض گیرنده به صورت نسیه - یکساله - می فروشد تا شرعیت معامله و خلو آن از ربا حاصل آید. و البته فقها در پذیرش چنین مساله ای اختلاف دارند.

حضرت امام «رحمه الله » در "کتاب البیع" در تقریرات درسی خودشان می فرمایند: " شما هرطور که مساله را توجیه کنید، ظلم است و ظلم عقلا قبیح است و شرعا حرام است; پس نمی شود به چنین امری فتوا داد.

لذا اگر روایاتی هم وجود دارد که اینگونه معامله و حیله را تجویز می کند، باید آن را تاویلش کنیم، یا اینکه ممکن است روایت مجعوله باشد. لذا امام هم پس از انقلاب در چند استفتایی که از ایشان شده بود، فرموده بودند: "به هیچ وجه حیله در ربا جایز نیست، ربا به هر نحوی که صورت بگیرد، حرام است"; زیرا فلسفه تحریم ربا این بوده که ظلم از میان برود و عدالت حاکم شود. اینجا مرحوم امام «رحمه الله » براساس آن شیوه متداول استنباط نکردند; چون شیوه متداول این است که اگر روایتی با سند صحیح وجود داشت و بعد از بررسی و ارزیابی هیچ مشکلی نداشت، طبق آن فتوا داده شود. در حالی که در چنین مساله ای مرحوم امام «رحمه الله » قاعده ای را برای خودشان مسلم گرفته اند که آن را از خود قرآن و احادیث مسلم استخراج کرده اند، و آن "قاعد عدالت" است. ایشان بر اساس این قاعده فتوا می دهند که حیله در ربا حرام است; مثل خود ربا! حال اگر ما بخواهیم بررسی کنیم که آیا دالت بعنوان یکی از اهداف و قواعد در فقه می تواند مطرح باشد یا خیر، کجا باید دنبالش بگردیم؟ کجا باید به آن بپردازیم؟ این که فقه چه هدفهایی را دنبال می کند و چه مقاصدی دارد و شریعت اسلامی برای رسیدن به چه مقاصدی از طرف خداوند متعال نازل شده است؟ سؤالاتی است که ما نمی توانیم برای پاسخگویی به آنها به دانش خاصی رجوع کنیم. مراجع ما پراکنده و متعدد است; پاسخها در میان علم اصول، علم رجال، علم خلاف و در لابلای مباحث فقهی پراکنده است و یک جای مشخص و مدونی ندارد که اگر کسی بخواهد سراغ این قبیل مسائل و پرسشها برود، به فلان کتاب و منبع مراجعه بکند! از این مقدمه اول نتیجه می گیریم که اینها سؤالاتی است که به اصطلاح امروزی ها درون فقهی نیست; مانند این نیست که حکم روزه چیست؟ حکم بیع چیست؟ یا در مسائل حقوق خانواده، حکم حضانت کودک چیست؟ و یا حکم مسائلی چون حدود و تعزیرات و دیه چیست؟ پاسخ این سؤالات در درون مجموعه فقه نیست، پرسشهایی است که در برابر کل فقه و تمامیت آن قرار دارد. اینها سؤالاتی است که در واقع فقه را زنده می کند. با این پرسشهاست که فقه نشاط علمی خودش را پیدا می کند و دیگر منحصر به یکسری مسائل جزئی مورد مطالعه ما در کتابهای فقهی نمی شود; بلکه دانشی می شود که امروزه می توان آن را در جوامع اسلامی و غیر اسلامی مطرح کرد. پاسخگویی به این پرسشها برتری فقه را بر سایر قوانین و مکتبهای حقوقی آشکار می کند. اما وقتی که این پرسشها بدون وجود جایگاه خاصی برای پاسخ به آن، مطرح است نه یک طلبه مسلمان بلکه یک دانشجوی مسلمان هم که کتب متداول را گاهی می خواند، ناخودآگاه ممکن است این بینش برای او پیدا شود که هرچند اینها مسائلی است که کم مورد ابتلاست یا نادر اتفاق می افتد، ولی اگر ما بتوانیم پاسخ این قبیل پرسشها را پیدا کنیم، در می یابیم که آنها نه تنها جزئیاتی است که می توان برایشان قاعده، قانون و حکم کلی استخراج کرد بلکه امروزه در زندگی ما و دیگران کاملا جایگاه دارد و حلال مشکلات است. این مقدمه اول بود.

مقدمه دوم این است که اگر ما به روند علوم اسلامی از قبیل فقه، اصول و رجال و... نگاه کنیم، می بینیم سیری تطوری و تکاملی داشته است، و همه اینها همزمان زاده نشده اند. این قاعده نسبت به همه علوم هست. علوم بمرور زمان شکل گرفته و مسائلش زیاد شده و شاخه های جدیدی متولد شده است اما ما این را در مورد بحث مورد ابتلای خودمان یعنی فقه می خواهیم نشان دهیم. سابقه کتابهای فقهی شیعه را بررسی کنیم; اولین کتابهای فقهی که بدست ما رسیده و باقی مانده، از شیخ مفید و شیخ صدوق و پس از آنها شیخ طوسی در قرن چهارم است. قبل از آن کتاب مدون فقهی در دست ما نیست اما کتابهای حدیث داریم; مرحوم کلینی در قرن سوم اصول کافی در حدیث را نوشتند و یک دوره روایات مختلف را گردآوری کردند. ابتدا در میان مسلمانان قرآن، سنت و دیث بود و فقه بعنوان یک علم و دانش مدون وجود خارجی نداشت، لذا معمول کسانی که کتاب می نوشتند همان روایات را بصورت دسته بندی شده و باب باب و مدون ارائه می کردند. در زمان ائمه «علیهم السلام » اصولی که ذکر می شود، اصول چهارصدگانه ای و عمدتا روایات بوده است، و اکنون نام آن اصول برای ما باقی مانده و بسیاری از آن اصول از دست رفته است. گاه کتابهایی بعنوان بعضی از موضوعات فقهی نوشته شده ولی آنها هم اگر دقت شود بیشتر صبغه روایی و حدیثی داشته، یعنی نویسنده روایات مختلف را گردآوری می کرده، حال در کنارش نظر خودش را هم تقریر می کرده یا تحقیقی را ارائه می داده; ولی غالب نوشته ها در آن زمان، احادیث و روایات بوده است.

آیات قرآن هم نیز در میان مسلمانان و اندیشمندان مسلمان بوده است. سپس در دامن قرآن و حدیث علم فقه متولد می شود. یعنی علمای اسلامی آن بخش از سنت (سنت پیامبر و ائمه «علیهم السلام ») و آن بخش از قرآن را که به رفتار و زندگی مردم می پردازد، از آن مجموعه جدا و تجزیه و تحلیل کردند. معارضه هایش را با هم سنجیدند، عام و خاصش را جدا کردند، و به یک نتیجه استدلالی رسیدند سپس اینها را یکجا تدوین کرده، و "علم فقه" نامیدند. رتبه علم فقه از نظر زمانی متاخر از حدیث نگاری است;لذا کتابهای حدیثی بسیاری تا زمان شیخ مفید«رحمه الله » و تا زمان شیخ صدوق «رحمه الله » - اولین نویسندگان کتابهای فقهی - نگاشته شده است. "کافی" یک دوره تبویب ودسته بندی بسیار زیبا و شیوایی نسبت به احادیث دارد. دوره اصول کافی هشت جلد است; جلد اول و دوم به مسائل عقیدتی و اخلاقی می پردازد. از جلد سوم تا هفتم یک دوره فقه است که به مسائل فقهی به اصطلاح امروز پرداخته و جلد هشتم هم روضه است - به تعبیر امروز کشکول - که شامل تاریخ، خطبه و نامه های مختلف سیاسی است. ولی دسته بندی و عنوان بندی و اجزای آن مجموعه بر اساس روایات است. بنابراین خود نویسنده جز در موارد نادری اظهار نظر نکرده است.

اما بررسی دلالت احادیث از جهت وسعت و ضیق، تعارض آنها با یکدیگر، توجه به عام و خاص بودن روایات و چگونگی تفسیر مطلق بواسطه مقید، از لحاظ رتبه، کار بعدی بود; یعنی علما و اندیشمندان اسلامی این تجزیه و تحلیل ها را در دانشی به نام "فقه" انجام دادند. روایاتی را که مثلا مربوط به مسئله خاص روزه یا مسئله خاص نماز بود; تجزیه و تحلیل، بررسی و با هم مقایسه کردند. صحیح و سقیمش را جدا کردند، آن را که دلالتش روشن است از آنکه دلالتش مجمل است جدا کردند و نتیجه آن فقه استدلالی شد; پس فقه پس از حدیث و قرآن تدوین شد. وقتی که فقه تدوین شد. طبیعتا فقها با این بحث مواجه شدند که چرا این روایت را بر آن مقدم کردند؟ چطور گفتند این روایت درست نیست و آن روایت درست است؟ چطور از این روایت عموم را استفاده کردند و از آن استفاده نکردند؟برای اینکه این قبیل مسائل را بصورت ضابطه مشخص یک جا نشان داده باشند، علم اصول پدید آوردند. بنابراین کتب اصولی فقهای متقدم نسبت به کتب فقهی آنها دارای حجم بسیار کمتری است.

شیخ طوسی کتابهای فقهی بسیاری دارد. علم اصول در واقع خاصیتش در آن دوره این بود که آن ضابطه هایی را که فقیه در ضمن فقاهت بکار گرفته یکجا بصورت مشخص و مدون نشان بدهد که اگر سؤال شد چرا از این روایت استفاده عموم شده یا از این روایت استفاده خصوص یا از این بعنوان مطلق و از این بعنوان مقید به این چراها پاسخ دهد. لذا رتبه تدوین و تولد علم اصول پس از علم فقه است چون اصلا سؤالها بعد از آن پیدا شد. همچنین در کنار علم اصول "علم رجال" پدید آمد. مثلا وقتی یک فقیه می گوید این روایت قابل قبول نیست و آن روایت قابل قبول است، چون این سند ضعیف است و یا این سند معتبر است، باید یک جا پاسخ دهد به چه دلیل این سند معتبر است و آن سند غیر معتبر؟ اینکه گفته می شود این راوی موثق است و آن راوی ضعیف، باید یکجا مدون شود. لذا این مجموعه اطلاعات که پاسخ به یک پرسش بود، در علم رجال جمع و تدوین شد. رتبه علم رجال به یک معنی پس از علم فقه و همراه با علم اصول. اما مختصرتر از آن می باشد. همان زمان علم دیگری در کنار فقه متداول پیدا شد; مقایسه فقه اهل بیت با اهل سنت. شیخ طوسی در کتاب "خلاف " خود در واقع به مقایسه آرای فقهی فقهای شیعه و اهل سنت پرداخت و رجحان و برتری فقه اهل بیت «علیهم السلام » را نشان داد. فقه مقارنی که امروز مطرح است، در قرن چهارم و پنجم توسط فقهای شیعه مورد توجه و عنایت بوده است، لذا پیرامونش کتبی را تدوین کردند. این نگرشی گذرا بر تطور و تکامل تدریجی علم فقه و علوم وابسته به آن بود.

خلاصه مقدمه دوم این است که فقه و علوم وابسته به آن، در یک زمان مدون نشد; بلکه در طول زمان و بتدریج و یکی پس از دیگری متولد گشت. و این تولد و این تدوین در پی یک سری نیازها و پرسشهایی بود که برای ذهن عالمان و فقیهان مسلمان بوجود می آمد. بنابراین پرسشهایی در برابر کل فقه قرار دارد که پاسخ این پرسشها بصورت پراکنده یا در علم اصول، یا در علم فقه یا در رجال و درایه مطرح بوده و می توانسته مطرح باشد. اما چون امروزه بر تعداد آنها افزوده شده، نیاز است که دانشی به این پرسشها پاسخ دهد. آن دانشی که پاسخگوی سؤالات اساسی در برابر فقه خواهد بود "فلسفه فقه " نامیده می شود. در فلسفه فقه است که جایگاه فقه حکومتی، رابطه زمان و مکان با فقه و قلمرو فقه مشخص و از اهداف و مقاصد شریعت و مقاصد فقه بحث می شود. و همینطور به پاسخ پرسشهایی که پیرامون روند فقاهتی کار فقیه است می پردازد.

مثلا ما اگر می خواهیم به تعبیر مرحوم امام «رحمه الله » از فقه جواهری و فقه سنتی دفاع کنیم و اگر می خواهیم تبیین روشنی از آن داشته باشیم، باید یکجا بصورت روشن و مدون به این مسائل بپردازیم و آن جایش در " فلسفه فقه" است. ما در گذشته چیزی بعنوان علم کلام داشتیم و دانشی بعنوان فلسفه، فلسفه و کلام دو دانش با سابقه در میان مسلمانها، چه شیعه و چه اهل سنت است. کار علم کلام این بود که به تبیین مسائل عقیدتی دین بپردازد و شبهه ها و اشکالهای مربوط به اعتقادات را دفع کند. این رسالت علم کلام بود. در کنار علم کلام، فلسفه بود که می گفتند به بررسی و شناخت هستی می پردازد.

امروزه یک چیزی به نام "کلام جدید" یا "فلسفه دین" در کنار این دو علم مطرح شده است. اینجا سؤالی مطرح می شود و آن این است که مگر علم کلام به بررسی مسائل عقیدتی نمی پرداخت؟ مگر فلسفه از هستی شناسی بحث نمی کرد؟ پس "فلسفه دین" می خواهد چه کند؟ چه خلایی را احساس می کنیم که دانشی بعنوان "فلسفه دین" شکل می گیرد؟ اگر درست دقت کنیم می بینیم در سیر و روال تاریخی، علم کلام به مسائل درونی اعتقادی دین نظر می کرد، صفات باری تعالی عصمت پیامبر«صلی الله علیه وآله »، عصمت امام «علیه السلام »، عالم برزخ، عالم قیامت را بررسی می کرد; اگر اشکالی هم در این زمینه بود، به آن پاسخ می گفت. اما گفته می شود که یک سری مسائلی امروزه در برابر کل دین قرار دارد. یک سری پرسشها از اصل دین است. مثل اینکه دین می خواهد چه کند؟ دین با چه زبانی با بشر حرف می زند؟ زبان دین چیست؟ رسالت دین چیست؟ اینها قبلا هم در علم کلام بود; اما نه به این شکل مدون و مجزا! اینجاست که " فلسفه دین" مکمل علم کلام می شود و به این پرسشها پاسخ می دهد. همین رابطه را ما نسبت به فقه و "فلسفه فقه" می توانیم با این تنظیر البته با تفاوتهایی مطرح کنیم. فلسفه فقه مکمل فقه و تبیین کننده حوزه های معرفتی فقه است. نه اینکه جهتی را خلاف جهت فقه بخواهد دنبال کند و در برابر فقه بایستد و آن را از بین ببرد. " فلسفه فقه" کارش این است که فقه را با نشاطتر جلوه دهد.

شاید توانسته باشیم در واقع تعبیر "فلسفه فقه " را تا حدودی معنی کنیم و ضرورت و جایگاهش را در میان فقه و دانشهای وابسته به فقه نشان دهیم که چه رسالتی بر عهده دارد و چه می خواهد بکند؟ بر کسانی که فقه و اصول می آموزند و با رجال و علم درایه سرو کار دارند، بر همه اینهاست که به این دانش هم توجه کنند. تحقیق، پژوهش، تعلیم و تعلم آنها منحصر به مباحث درون فقهی نباشد. و الا آن سؤالهای اساسی ممکن است بر ما جمود و خمودی را مستولی کند. اما اگر در کنار این پژوهشهای درون فقهی نگاه بیرون فقهی نیز داشتیم و جایگاه پرسشها را در دانشی که بعنوان "فلسفه فقه" مطرح است، شناختیم و به آن پرداختیم، بهتر می توانیم از فقه استفاده کنیم. به نظر می رسد، من باید تعدادی از سرفصلهای اصلی "فلسفه فقه" را مختصرا توضیح دهم.

"فلسفه فقه" با این ادله ای که گفته شد هنوز حد و رسم معینی ندارد، شما با این عنوان نمی توانید تعریفی از آن را در هیچ کتاب یا مقاله ای پیدا کنید یا اینکه دریابید رؤوس مطالب "فلسفه فقه" که بعنوان یک علم مطرح است، سرفصلهایش چیست؟ چند فصل و چند مساله اصلی دارد؟

لذا من فهرست مختصری از مسائلی که می تواند در آن مطرح شود، خدمتتان عرض می کنم.

می شود اینطور تعبیر کرد که این علم از علوم مختلفی کمک می گیرد تا راه فقه و فقاهت را هموار سازد. بنابراین "فلسفه فقه" یک علم مستقل نیست.

علوم قرآنی، حدیث، کلام، اصول و رجال، علومی است که با "فلسفه فقه" سر و کار دارد. سر فصلهای اصلی فلسفه فقه در این ده عنوان قابل خلاصه شدن است:

1- اولین مساله ای که در "فلسفه فقه" باید به آن پرداخت، اهداف فقه و مقاصد شریعت است; اینکه فقه در جمیع ابوابش چه مقاصد اصلی و کلی ای را دنبال می کند داخل در این بحث است.

در اینجا مسائل بسیاری مطرح می شود، آیا ما می توانیم اهداف فقه را مشخص کنیم و بگوییم چهار تا پنج تا، یا نه؟ چون شاید شنیده باشید که ملاک بسیاری از احکام برای ما قابل کشف نیست. ما نمی توانیم بفهمیم مثلا ملاک وجوب نماز چه بوده، ملاک روزه گرفتن چیست و غیره. به نظر می رسد اهداف کلی مورد نظر ما در "فلسفه فقه" با ملاک احکام فرق دارد و در واقع به هدفهای جزئی احکام فقه نظر دارد; یعنی این حکم هدف اصلی اش چه بوده است؟ خیلی از اینها را ما ممکن است نفهمیم. اما اینکه مجموعه ابواب فقه می خواهد به چه اغراض و مقاصدی برسد؟ شاید قابل دستیابی باشد. من الآن ادعایی بر دستیابی به این اهداف ندارم; چه بتوانیم برسیم و چه نتوانیم، بحث استدلالی اش اولین مساله در "فلسفه فقه" است. اهل سنت به آن زیاد پرداخته اند، کتابهای زیادی هم بعنوان "مقاصد الشریعه " نوشته شده است; الموافقات شاطبی - از فقهای اهل سنت - نیز اولین کتابی است که در این زمینه تالیف شده است. او کل مقاصد شریعت و فقه را در پنج مقصد خلاصه کرد: حفظ بدن، جان، آبرو، عقل و دین انسان. بعد اینها را دسته بندی کرد که کدام یک اولویت دارد; اگر اینها با همدیگر تعارض کردند، یعنی حکمی بود که باعث حفظ جان انسان می شد اما ضرر به بدن می زد، کدام یک مقدم است؟ اینها مباحثی است که آنجا مطرح شده است. ما نمی خواهیم بگوییم آن حرفی که شاطبی گفته یا شیوه ای که آنها گفتند کاملا درست است، اما طرح این سؤال در برابر فقه است که مقاصد و اهداف فقه اسلامی و فقه اهل بیت «علیهم السلام » قابل فهم و دستیابی هست یا خیر؟ و اگر قابل دستیابی است چند تاست؟ پس اولین پرسشی که در برابر کل فقه قرار دارد و اولین بحث در "فلسفه فقه"، مساله اهداف و مقاصد اصلی فقه است.

2- موضوع دیگری که در فلسفه فقه به آن پرداخته می شود بحث قلمرو و دامنه فقه است. فقه فقط ارزشها را بیان نمی کند، بلکه حکم را هم بیان می کند و بالاتر از حکم به نظامهای فقهی می پردازد; یعنی ما می توانیم از مجموع احکام به نظریه هایی برسیم و از مجموع نظریه ها به یک نظام برسیم. و بالاتر از این گاهی دین و فقه ارزش را گفته اند، حکم ونظام را هم بیان داشته اند اما برنامه عملی شدن آن را در بعضی موارد گفته و در برخی مواردنیز نگفته اند که نیاز به بررسی و نقد در برخی حوزه ها دارد.باید پیرامون این چند مساله به عنوان قلمرو فقه بحث کنیم. کاری که فقها در فقه موجود ومتداول انجام می دهند، فقط استخراج و استنباط حکم است و متاسفانه به نظام و به برنامه کاری ندارند; ولی خود فقه این غنا را دارد که از آن نظامهای فقهی استخراج و استنباط شود. فقهای شیعه باید با جمع کردن احکام تکلیفی و وضعی در کنار یکدیگر نظرهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را استخراج کنند. این کار تاکنون نشده است; مگر خیلی اندک! شهید صدر در کتاب "اقتصادنا" این کار را کرده است، احکامی را مربوط به مسائل اقتصادی بود، بصورت متفرق و پراکنده، در کنار یکدیگر گذاشت و نظام اقتصادی اسلام را نظامی غیر از نظام سوسیالیستی و نظام سرمایه داری معرفی کرد. ما اگر بخواهیم نظامی را از فقه استنباط کنیم، نیاز به اصول و ضوابط خاص دارد. این علم اصولی که در دست ماست، برای استخراج احکام مناسب است اما علم اصولی که برای استخراج نظریه و نظام مفید باشد در لابلای این قواعد اصولی نیست. سؤال دیگری که در همین بحث قلمرو و دامنه فقه مطرح شده این است که آیا دامنه رسالت فقه تنها زندگی فردی را شامل می شود و یا زندگی اجتماعی را هم در بر می گیرد؟ اگر گفتیم قلمرو فقه هم زندگی فردی و هم زندگی اجتماعی است، هم حکم است و هم نظام، نحوه تلقی فقها نیز در مورد جدایی دین از سیاست تغییر می کند. و خود بخود بسیاری از تلقی ها و استنباط های دیگر نیز از فقه کنار می رود. پس مساله دوم از مساله فلسفه فقه، قلمرو فقه و دامنه فقه است. اینکه فقه فقط به حکم می پردازد یا نظام هم از فقه قابل استخراج است، فقه به زندگی فردی می پردازد یا به زندگی اجتماعی هم نظر دارد و فقه به اعمال ظاهری زندگی می پردازد یا به اعمال باطنی هم نظر دارد، سه بحثی است که در عنوان دوم بررسی می شود.

3- سومین موضوع از مسائل و مباحث "فلسفه فقه" جایگاه فقه در میان علوم دینی است. ما فقه، کلام و اخلاق داریم; در این میان جایگاه فقه چیست؟ فقه بالاتر است یا اخلاق؟ فقه بالاتر است یا اعتقادات؟ فقه بالاتر است یا عرفان؟ پاسخ به این سؤالات بسیار مؤثر است. بسیاری معتقدند علم فقه شریف ترین علوم است. آیا چنین است؟ آیا از اخلاق و اعتقادات و معارف نیز بالاتر است یا خیر؟

این سؤال هم کم و بیش در کتابهای اخلاقی و فقهی مطرح است. غزالی در کتاب "احیاء علوم الدین" فقه را به فقه اکبر و فقه اصغر تقسیم می کند و می گوید: فقه اکبر علم اخلاق است و فقه اصغر همین فقه حلال و حرام (احکام) است; لذا جایگاه علم فقه را پس از علم اخلاق و هر دوی آنها را پس از اعتقادات و معارف قرار می دهد. مرحوم فیض در کتاب مهجة البیضاء - نقد و تهذیب احیاء علوم الدین غزالی - نظریه او را نقد و بررسی می کند و آن را مورد اشکال قرار می دهد. مرحوم شعرانی نیز در این زمینه بحثی را دارند.

این بحث که جایگاه فقه در میان دانشها و علوم دینی کجاست در واقع یک بحث ارزشی است. اگر ما علوم دینی را رده بندی کنیم - رده یک، دو، سه،... - علم فقه کجا قرار می گیرد؟ آیا می توانیم مشخص کنیم چه مقدار به فقه باید بپردازیم، چه مقدار به اخلاق و چه مقدار به اعتقادات؟ فکر می کنم این مساله در بحثهای فرهنگی روز هم خیلی مفید باشد. وقتی ما در مسائل فرهنگی می خواهیم به مشکلات فرهنگی جامعه بپردازیم، آیا فقط از احکام و قالبها شروع کنیم یا نه بگوییم مهمتر از آن این است که احکام و اندیشه ها ساخته شود؟ مثلا اگر گفتیم جایگاه فقه بالاتر از اخلاق و بالاتر از اعتقادات است، فقه در رتبه اول قرار می گیرد; اما اگر در رده بندی اول اعتقادات، اخلاق و سپس فقه را قرار دهیم، طبیعی است نوع کار فرهنگی ما متفاوت خواهد بود. چنانچه در تاریخ اسلام نیز می بینیم پیامبر«صلی الله علیه وآله » سیزده سال در مکه به مسائل اعتقادی و اخلاقی پرداختند، در هشت سال آخر زندگی مبارکشان در مدینه به بیان احکام و مسائل حلال و حرام پرداختند. حداقل می توانیم بفهمیم اگر کسانی بعنوان مبلغ دینی بخواهند به تربیت دینی افراد بپردازند، به کدامیک از اینها باید اولویت بدهند؟ از کجا شروع کنند؟ پاسخ به این پرسشها زمانی روشن می شود که ما جایگاه فقه را در میان دانشهای دینی مشخص کنیم.

4- چهارمین سرفصل این است که فقه با دیگر علوم چه رابطه ای دارد؟ بحث قبل مربوط به جایگاه ارزشی علم فقه بود ولی این بحث از جهت معرفتی است; بدین صورت که رابطه معرفتی فقه با علوم دیگر چیست؟ علم کلام، اصول و فلسفه و... چه تاثیری در فقه می گذارند و آیا می توان از آن علوم در فقه استفاده کرد یا خیر؟

5- بحث پنجم مساله رابطه فقه با زمان است. فقه از آن جهت که منبعش وحی است ثابت و تغییرناپذیر است. از سویی زوال ناپذیر و جاودانه است و از سوی دیگر زندگی ما انسانها محاط به زمان و تغییرات زمانی است; تغییر و تحولهای بسیاری در زندگی ما رخ می دهد در حالی که فقه جوهری ثابت دارد. اینجاست که این نیاز مطرح می شود که چنین فقهی با این جوهر ثابت چگونه می تواند با این متغیرها همراه باشد؟ این سؤال دویست سال پیش از طرف اهل سنت مطرح شد و شیخ محمد عبده اولین کسی است که این سؤال برایش مطرح شد که چگونه می شود بین ثابتات دین و متغیرات زندگی ارتباط برقرار کرد؟ پاسخ به این مساله در واقع یکی از محورهای مباحث "فلسفه فقه" است که عهده دار بیان رابطه فقه با زمان است. حضرت امام «رحمه الله » و شهید مطهری «رحمه الله » از جمله معاصرینی هستند که بحثها و تعبیرهای مختلفی را در زمینه فقه پویا و تاثیر زمان و مکان در اجتهاد داشته اند.

6- سرفصل ششم این است که بخش زیادی از فقه ما به احادیث بر می گردد. احادیث نیز از پیامبر«صلی الله علیه وآله » و دوازده امام «علیهم السلام » صادر شده اند و میان معصومین «علیهم السلام » و ما فاصله زبانی بسیاری هست. در این میان احادیث بسیاری نیز جعل شده اند و در متن بسیاری از آنها نیز اضافات و یا نقایصی ایجاد نموده اند. حال اگر بخواهیم این اسناد دینی را ارزیابی سندی کنیم و به صحت و سقمشان پی ببریم از چه شیوه و روشی باید استفاده کنیم؟ متدولوژی تحقیق در اسناد نصوص دینی چیست؟ روش تحقیق در اسناد دینی چیست؟ ممکن است بگوییم، این سؤال، جوابش واضح است و علم رجال عهده دار آن است. اما علت اینکه این بحث باید مطرح شود و نمی توانیم به آن اکتفا کنیم این است که در علم رجال دو روش و دو رویه وجود دارد; عده ای از فقها و علمای اصول به دنبال این هستند که باید از راه وثاقت روات به حدیث اعتماد پیدا کرد. عده ای هم معتقد بودند که از راه وثوق به صدور باید به احادیث اعتماد پیدا کرد ولو راویان مجهول باشند.

لذا الآن دو شیوه در علم رجال مطرح است. سؤال این است که کدام یک از این دو راه درست است؟ آیا نمی شود هر دو را قابل قبول دانست؟ از طرفی امروزه راههای جدیدتری نیز در ارزیابی اسناد مطرح است و از جمله آنها نقد محتوایی است; یعنی گاهی صحت و سقم یک مطلب از محتوای آن معلوم می شود; زیرا آنهایی که می خواستند به اسم پیغمبر«صلی الله علیه وآله » و ائمه «علیهم السلام » حدیث جعل کنند، فرد ناشناخته و مجهولی را بعنوان راوی انتخاب نمی کردند بلکه از چهره های موثق نام می بردند و ممکن بود اسم زراره، محمدبن مسلم، جمیل بن دراج را در سند بیاورند. لذا صرف موثق بودن راوی و سند برای ما کافی نیست. گاهی خود محتوا نیز قابل ارزیابی است. مثلا در رساله ها می خوانیم که بول پسر بچه شیرخوار با یک بار آب ریختن پاک است اما بول دختر بچه ها مانند بقیه منجسات باید دو بار شسته شود تا پاک شود. سند این فتوا یک روایت است و راویان روایت به حسب ظاهر ثقه می باشند. دنباله روایت چنین است: چون دختر شیرخوار وقتی شیر می خورد، شیر از طریق مثانه مادر می آید و پسر وقتی شیر می خورد شیر از طریق کتف مادر می آید! آیا می توان چنین فتوایی را با این سند پذیرفت؟ بنابراین گاهی محتوا ما را به تامل وا می دارد که روی سند دقت بیشتری کنیم.

ممکن است شما اصطلاح اصحاب اجماع را در کتب فقهی دیده و یا شنیده باشید; از این اصطلاح چند معنی استفاده شده است. اصحاب اجماع هجده نفرند که سه طبقه از شاگردان امام باقر«علیه السلام »، امام صادق «علیه السلام » و امام کاظم «علیه السلام » می باشند. بعضی ها گفتنه اند معنی اصحاب اجماع که در کلام آمده این است که اگر سند راویان یک روایتی به این افراد منتهی شود، نیاز به ارزیابی ندارد; چون این افراد موثق و معتبرند. دیدگاه دیگر این است که اصحاب اجماع با بقیه روات هیچ فرقی ندارند. ما همانطور که قبل از اصحاب اجماع باید سند را بررسی کنیم، بعد از اصحاب اجماع هم باید سند را بررسی کنیم; چون فرقی بین اصحاب اجماع و غیرش نیست. این یک قاعده عقلائی است. منتهی در کتابهای رجالی از این زاویه به مسئله نگاه نشده که این قاعده عقلائی است.

این مباحث یکی از محورهای "فلسفه فقه" است. که چه روشی در ارزیابی اسناد روایات و نصوص دینی اتخاذ کنیم. سپس جزئیات آن مسائل کلی در علم رجال مورد بحث قرار می گیرد.

7- سرفصل هفتم از مباحث "فلسفه فقه" شیوه های تفسیر نصوص دینی است. ما نصوص دینی، قرآن یا حدیث را چگونه تفسیر کنیم. یک بخشی از این بحث تحت عناوین عام و خاص، مطلق و مقید، مفهوم و منطوق و مجمل و مبین در علم اصول آمده اما بحثهایی مانند تفسیر و فهمیدن نصوص و معنا کردن روایت را در این علم نمی توان یافت و جایگاهش در "فلسفه فقه" است. مثلا اینطور می توانیم بحث را مطرح کنیم که اگر در روایات ما مطالبی مطرح شده که به بعضی از ابزاری که در زندگی انسانها در حال تغییر و تبدل است مربوط می باشند، آیا آن ابزاری که آنجا ذکر شده موضوعیت دارد یا مثال و نمونه است؟ مثال معروفش شطرنج است که مرحوم امام «رحمه الله » فتوایی را در خصوص آن فرمودند ; سؤال اینست که آیا شطرنج به عنوان شطرنج حرام است یا به عنوان ابزار قمار حرام است ; دو تفسیر دارد. در روایات فقط ذکر شده که طرنج حرام است یا کسی که با شطرنج بازی کند از اصحاب شیطان است. در آیات قرآن نیز آمده است که برد و باخت و قمار حرام است. حرمت آن دو یک حکم مسلم و قطعی است و یکی از موضوعات آن نیز مسئله شطرنج است که در روایات آمده است. اینجا دو حالت است: اول آنکه با شطرنج به سبب قمار بودنش برخورد کنیم و دوم آنکه شطرنج جدای از قمار و به هر شکلی که بازی شود برای ما موضوعیت دارد و حرام است؟ مرحوم امام «رحمه الله » فرمودند: اگر یک روزی در عرف جامعه شطرنج از آلت قمار بودن بیفتد یعنی اکثر جامعه وقتی به آن به دیده ابزار تفریح و سرگرمی و ورزش فکری نگاه کنند دیگر بازی کردن با آن حرام نیست.بدین ترتیب ایشان به خود لفظ شطرنج تحفظ نکردند و آن را از معنای خودش خارج کرده بعنوان یک مثال و نمونه با آن برخورد کردند. این یک ابزار است. آیا اگر احکام شرعی با یک ابزار ارتباط پیدا کرد در نصوص و روایات این ابزار موضوعیت دارد یا مثل و نمونه است؟ مسائلی از این دست نیاز به یک بحث کلی دارد. بنابراین "روش تفسیر متون و نصوص دینی " هفتمین بحثی است که در "فلسفه فقه" به آن پرداخته می شود.

8- هشتمین سرفصل از مباحث "فلسفه فقه" روش تحقیق فقهی است. هر علمی برای خود روشی دارد; علوم انسانی، تجربی، عقلی و نقلی هر یک از روشی در تحقیق برخوردارند. روش علم فقه چیست؟ در علم فقه باید با روش عقلی پیش برویم یا با روش نقلی؟ با روش عرفی حرکت کنیم یا با روش غیر عرفی؟ کدام روش در فتواها و استنباطهای فقهی تاثیر بیشتری دارد؟ مثلا فقه بعضی از فقها کاملا عرفی است لذا فتواهایشان به واقع و زندگی خیلی نزدیکتر است ; اما بعضی از فقها چون در اصل فیلسوف بوده اند در استنباطشان، طعم و روش فلسفی به فقه داده اند.

9- نهمین مبحث از مباحث "فلسفه فقه" منابع فقه است. شکی نیست که عمده منابع فقه ما کتاب و سنت و بعد اجماع و عقل می باشد. مباحث زیادی از کتاب و سنت هم نیاز به بررسی دارند. مثلا در بحثهای اصول خوانده اید که اخباریها منکر حجیت ظواهر قرآن بودند. نتیجه این نگرش نیز انحصار منابع استنباط در سنت است. چنین مسائلی قابل بحث است. بخشی از روایات و احادیث نیز فعل و سیره معصومین «علیهم السلام » است. از سیره و فعل معصوم «علیه السلام » چه استفاده ای می شود کرد؟ اگر کاری را معصوم «علیه السلام » انجام داد حداکثر چیزی که از آن استفاده می شود جواز است نه استحباب یا وجوب. بعضی از اهل سنت تحقیقهای گسترده ای انجام دادند. کتابی به نام "افعال الرسول و دلالتها علی الاحکام الشریعه" در دو جلد تدوین شده است که پانزده نوع فعل برای پیامبر«صلی الله علیه وآله » ذکر کرده که با یکدیگر متفاوتند و از برخی وجوب و از بعضی دیگر استحباب استفاده می شود; تعدادی نیز دال بر جواز به معنی الاعم است. اینها مباحثی است که به منابع فقه مربوط می شود و در "فلسفه فقه" مورد بررسی قرار می گیرد.

10- آخرین موضوع، معرفت شناسی اجتهاد است. اینکه چه عواملی در اجتهاد فقیه اثر می گذارد و آیا می شود از این عوامل جلوگیری کرد و آنها را ضابطه مند کرد؟ از جمله سؤالات مربوط به این بحث است. دلیل و ریشه تفاوت فتاوا و باصطلاح روانشناسی فقها از جمله بررسی هایی است که در این قسمت از "فلسفه فقه" مورد ارزیابی قرار می گیرد.

اینها سرفصلهای ده گانه ای بود که در "فلسفه فقه" باید به آن پرداخته شود. خلاصه سخن اینکه ما امروزه پرسشهای عدیده ای داریم که نیاز به پاسخگویی کارشناسانه دارند.

پی نوشت:

1) سخنرانی حجة الاسلام مهریزی - سردبیر مجله حکومت اسلامی و رئیس پژوهشگاه قم - در واحد خواهران دانشگاه امام صادق «علیه السلام »

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان