آیا تجربیات توهم گونه در سوگ نیاز به درمان دارد؟
باور نداشتن و انکار فقدان می تواند به شکلی توهم گونه ظاهر شود. در مراحل ابتدایی سوگ، فرد ممکن است عزیز از دست رفته را ببیند، صدایش را بشنود و یا احساس کند او در محیط پیرامونش «حضور» دارد. این تجربیات غیرعادی تلقی نمی شود، به مرور زمان کاهش می یابد و در هر حال فرد از «غیرواقعی و توهمی» بودن آن ها آگاهی دارد.
این تجربیات تنها درصورتی که برای مدّتی طولانی بعد از فوت و به صورت مستمر و مداوم وجود داشته باشد و شخص از «غیرواقعی» بودن آن آگاه نباشد، غیرعادی تلقی شده و مراجعه به روان پزشک و مداخلات درمانی ضروری خواهد بود.
من نمرده ام، منزل عوض کرده ام، در تو که مرا می بینی و بر من اشک می ریزی، زنده می مانم. معشوقه به قالب روح عاشق درمی آید.
«میکل آنژ»، «برگرفته از ژان کریستف»، رومن رولان .
در چه مواردی نیاز به مداخله ی درمانی وجود دارد؟
در صورتی که فرد افکار خودکشی داشته باشد و یا قصد صدمه زدن به دیگران در کار باشد، و در موارد زیر نیاز به مداخله ی درمانی وجود دارد:
- خشم و پرخاشگری بسیار شدید.
- احساس گناه بسیار عمیقی که به تدریج کاهش نیابد.
- اضطراب بسیار شدید و ناتوان کننده درباره ی سلامتی و امنیت خود و وابستگان، و مشغولیت ذهنی مداوم با مرگ احتمالی خود یا خویشان و نزدیکان.
- اضطراب بسیار زیاد در مورد کارهای روزمره و کاهش شدید عملکرد.
- ناتوانی عمیق در ابراز هر گونه احساس در رابطه با سوگ.
- خودداری از صحبت در مورد فقدان و پرهیز از هر نشانه ای که به گونه ای با مرگ در ارتباط باشد.
- نگهداری تمام و کمال وسایل فرد از دست رفته (مانند این که اتاقش کاملاً به شکل گذشته و بدون هیچ گونه تغییری حفظ شود).
- از دسترس دور نمودن کلیه ی متعلّقات فرد به صورت فوری و بلافاصله پس از واقعه.
- اختلال بارز و شدید و در خواب و اشتها که به تدریج کاهش نیابد.
- تغییر ناگهانی و عمیق در شیوه ی زندگی (ترک تحصیل، طلاق، تغییر شغل و...).
درصورت رو به رو شدن با این موارد، ممکن است با یک سوگواری پیچیده و یا طولانی رو به رو باشیم و مداخله ی درمانی ضرورت یابد. گرچه اغلب این علایم در هفته ها و ماه های اول طبیعی قلمداد می شود، به مرور زمان کاهش می یابد و به درمان نیاز ندارد (به جز در موارد خودکشی و آسیب رساندن به خود یا دیگری که در هر زمانی اورژانس تلقی می شود و نیاز به مراجعه ی فوری به روان پزشک دارد)، اما در صورتی که این علایم سیر نزولی نداشته باشد، در یک مقطع ثابت بماند و یا حتی شدیدتر شود، از علایم خطر به شمار می رود و نیازمند مداخله ی درمانی است.
دلم می خواست گوری باشم که در آن می بایست تو را دفن کنند، تا تو را برای همیشه میان بازوانم می داشتم.
از سروده های محلّی اسپانیا، «ژان کریستف»، رومن رولان .
در چه مواردی احتمال سوگ بیمارگونه بیش تر است؟
موارد زیر می توانند در پدید آمدن سوگ بیمارگونه تأثیرگذار باشند:
- مرگ ناگهانی و غیرمنتظره.
- خودکشی، قتل و مرگ بر اثر اقدام خشونت آمیز.
- ازدست دادن چند تن از نزدیکان در یک زمان.
- مرگ بر اثر حوادث و بلایای طبیعی.
- ازدست دادن والدین در دوران کودکی.
- مرگی که قابل پیش گیری تلقی شود.
- فرد بازمانده شاهد قتل و خشونت باشد.
- جسد یا نشانه ای از فرد ازدست رفته موجود نباشد.
- فرد داغ دیده تا مدّتی از مرگ باخبر نشده باشد و فرصت حضور در مراسم را نیابد.
- فرد به نحوی در مرگ نقش داشته باشد.
- مرگ بر اثر عواملی باشد که از نظر اجتماع قابل پذیرش نیست، مانند ایدز، سوءمصرف مواد، خودکشی.
- فرد بازمانده به لحاظ شخصیتی بسیار وابسته باشد.
- فرد دچار ناتوانی شدید در ابراز احساسات باشد.
- سابقه ی فقدان بیمارگونه وجود داشته باشد.
درمورد سوگ کودکان چه باید کرد؟
در حالت عادی، حمایت خانواده ی کودک برای از سر گذراندن سوگ کافی است. البته باید توجه داشت که در اغلب موارد خانواده نیز درگیر سوگواری بوده و ممکن است در این میان احساسات کودک به سادگی فراموش شود. با این حال والدین و مراقبین کودک باید بدانند:
- کودکان احساساتی را که در اطراف شان موج می زند، به خوبی درک می کنند.
- به رفتارها و پیام های غیرکلامی توجه می کنند و پاسخ می دهند.
- صحبت های اطرافیان را می شنوند و اگر از شنیدن آن منع شوند، راه های پنهانی برای گوش دادن به آن ها پیدا می کنند.
- سؤالات زیادی می پرسند، این پرسش ها گاه صریح و مستقیم است و گاه به صورت نمادین بیان می شود.
والدین اغلب مواقع تحت فشار نزدیکان و آشنایان، کودکان را از واقعیت دور نگه می دارند. برای مثال، کودکی تصمیم گرفته در مراسم تشییع جنازه حضور داشته باشد، اما دیگران با این تصمیم مخالفت می کنند. باید به کودکان اجازه دهیم با خانواده در گذراندن فقدان همراه شوند. در این دوران آن ها به یک رابطه ی پایدار نیاز دارند؛ حضور پدر، مادر یا فردی که در کنارش آرامش داشته باشند، و نیز حفظ زندگی عادی و روزمره ی آن ها تا حدّ امکان ضروری است. باید به زبان ساده و در حدّ فهم و درک آنان به آن ها توضیح بدهیم و اصطلاحات پزشکی مانند سکته، سرطان و... را تا اندازه ای که سبب پیچیده تر شدن موضوع نشود، برای شان شرح دهیم. به هر حال آن ها به اطلاعات نیاز دارند و باید با صداقت و وضوح به پرسش های آنان پاسخ داد. اگر پاسخ های ما قابل قبول نباشد، ممکن است فکر کنند صحبت کردن درباره ی مرگ و احساساتی که تجربه می کنند، قابل پذیرش نیست. پس پرسش های آنان را باید پاسخ بگوییم، احساس شان را درک کنیم و اجازه دهیم آن را ابراز کنند.
بچه ها در این دوران به اطمینان بخشیدن از سوی بزرگ ترها نیاز دارند. بازگشت به زندگی روزمره ی پیشین درصورت امکان و یا ترتیب دادن یک نظم یا روال جدید به آن ها احساس امنیت می دهد.
به بچه ها باید اجازه داد مانند یک کودک سوگواری کنند. پیام هایی ازقبیل «پسرهای بزرگ گریه نمی کنند» و... سبب می شود کودک احساس غم و اندوه را با ضعف و آسیب پذیری ارتباط دهد.
به هرحال کودکان باید در مراسم شرکت کنند و روند سوگواری را همراه خانواده بگذرانند. باید به حرف های آن ها گوش بدهیم و نشان دهیم احساسات شان هرچه باشد قابل پذیرش است و می توانند بدون ترس و واهمه، آن چه در دل دارند را بیان کنند. اگر تصور می کنند آن ها مسئول مرگ و یا بیماری هستند، باید به آنان اطمینان بدهیم که این گونه نیست.
باید کودکان را تشویق کنیم که در مراسم خاک سپاری و مجالس ختم شرکت کنند. مگر در صورتی که کودک مصرانه با حضور در مراسم مخالفت کند و پس از توضیح و تشویق نیز بر این تصمیم باقی بماند. در هرحال باید به تصمیم و انتخاب کودک احترام گذاشت. دیدن مزارهای دیگر به کودک نشان می دهد که مرگ نه تنها اتفاق افتاده، بلکه برای خانواده های دیگر نیز رخ داده است. جهان شمول بودن مرگ، کودک را از این فکر که این رویداد مختص او و خانواده ی اوست، رها می کند.
طبعاً همراهی یک فرد بزرگسال در این مراسم به کودک اطمینان خواهد داد که تنها نمی ماند و به حال خود رها نمی شود.
باید زمان خاصی را به کودک اختصاص دهیم، زمانی که بتواند در مورد فرد از دست رفته صحبت کند. نقاشی، نوشتن نامه و بازی نیز می تواند مفید باشد.
والدین و سرپرستان کودک نباید اجازه دهند افراد دیگر در شیوه ی سوگواری کودک مداخله کنند و مانع از گریه کردن یا شرکت او در مراسم شوند.
بچه ها به ویژه درمورد مسائل مالی خانواده (خصوصاً درصورت فوت پدر یا نان آور خانواده) نگران هستند. باید به آن ها اجازه دهیم این نگرانی ها را بازگو کنند و مطمئن باشند که خانواده کماکان نیازهای ضروری آنان را برآورده خواهد کرد.
والدین و بزرگ ترها باید این پیام را به کودک بدهند که ما غمگین هستیم، چون فرد عزیزی را از دست داده ایم و گریه و زاری، احساس غم و اندوه، خشم و گناه و... در این موقعیت، قابل قبول و پذیرفته شده است.
به یاد داشته باشیم که روند سوگواری کودکان مداوم نیست. ممکن است دقایقی پس از گریه کردن به بازی مشغول شوند و یا به گونه ای رفتار کنند که انگار اتفاقی نیفتاده، اما روزهای بعد دوباره به سوگواری بپردازند.
کودکانی هستند که مرگ را به خوبی می شناسند، فراتر از آن چه بزرگسالان درباره ی مرگ می دانند، این کودکان داناترین آموزگاران اند.
الیزابت کوبلرراس
پس از مرگ فرزند، دنیای والدین چگونه زیر و رو می شود؟
سخت ترین و دردناک ترین تجربه ی داغ دیدگی مرگ فرزند است. مرگ فرزند فقدانی چند جانبه است. والدین نه تنها ارتباط منحصر به فرد و یگانه ی خود را با فرزند دلبندشان از دست می دهند، بلکه بخشی از وجود خود که در وجود فرزند جلوه گر می شود را نیز از دست می دهند. آینده ای که قرار بوده با فرزندشان خلق کنند، آرزوی جاودانگی ای که در فرزندشان و نسل های بعدی متبلور می شود با مرگ او از دست می رود. با مرگ فرزند این تصور نادرست که فرد می تواند بر زندگی خود و خانواده ی خود کنترل و تسلّط کامل داشته باشد، نیز از دست می رود.
ساختار خانواده پس از این واقعه تغییر می کند. نقش هایی که فرزندِ در گذشته داشته به فرزندان دیگر منتقل می شود و رابطه با دیگر فرزندان برای همیشه تغییر می کند. والدین داغ دیده همیشه با این وحشت روبه رو هستند که این واقعه ی دردناک ممکن است دوباره اتفاق بیفتد.
والدینی که تنها فرزند و یا تمام فرزندان خود را از دست داده اند، با بحران عمیق تری رو به رو می شوند، آن ها نقش خود به عنوان پدر یا مادر را نیز از دست می دهند، دیگر هیچ کس آن ها را پدر یا مادر صدا نخواهد زد. شجره نامه ی خانواده در این جا به پایان می رسد. دیگر امکان ندارد آن چه را که برایش تلاش کرده اند و محصول زندگی آن هاست به فرزندشان واگذار کنند. در دوران پیری هیچ کس نیست که به آن ها رسیدگی کند.
به ویژه درمورد مرگ کودکان کوچک تر، والدین با احساس گناه شدیدی روبه رو می شوند. آن ها تصوّر می کنند نتوانسته اند به اندازه ی کافی از کودک خود مراقبت کنند و وظایف خود را به جا آورند. در مورد مرگ بر اثر خودکشی نیز این احساس گناه شدید و عمیق وجود دارد.
مرگ برای انسان ها در هر سنی رخ می دهد. در این زمینه، زندگی لزوماً بر پایه ی قواعد و قوانین مشخصی استوار نیست. تصور ما این است که فرزندان پس از والدین زنده می مانند و میراث آن ها را نسل به نسل منتقل می سازند، اما مرگ فرزند خلاف این قاعده ی کلی است.
روی این اصل والدین پس از مرگ فرزند با دنیای به هم ریخته آشفته و وارونه ای روبه رو می شوند. مانند هر داغ دیدگی دیگر، بیان اندوه در این جا نیز مهم ترین مسئله است. والدین باید بتوانند بی آن که احساس کنند دیگران از آن ها کناره گیری می کنند، داستان سوگ خود را بیان کنند.
بدون گوشی برای شنیدن و دلی برای هم دردی، والدین داغ دیده به سمت انکار واقعه ی پیش آمده خواهند رفت، گویی فرزند آنان هرگز زندگی نکرده، مرگ رخ نداده و درد آن ها غیر واقعی است.
مسئله ی دیگر این است که والدین باید بپذیرند هرکس به شیوه ی خود سوگواری می کند و به رغم تفاوت هایی که در شیوه ی سوگواری آن ها وجود دارد، لازم است راه هایی را برای حمایت از یکدیگر پیدا کنند. وقتی یکی از والدین اعتقاد داشت باشد که فقط یک راه درست برای سوگواری وجود دارد و دیگری به دلیل متفاوت بودن شیوه ی ابراز سوگ، مورد قضاوت منفی قرار گیرد، ارتباط والدین داغ دیده ممکن است مختل شد، آن هم در زمانی که بیش از همیشه به یکدیگر نیاز دارند.
والدین داغدار اغلب احساس می کنند چیز زیادی برای فرزندان دیگر خود ندارند. ممکن است آن ها چنان در اندوه خود غرق شده باشند که متوجه اطراف نباشند و نیازهای زندان خود را پاسخ ندهند. این سبب می شود فرزندان آن ها که خواهر یا برادرشان را از دست داده اند و خود نیز نیازمند کمک هستند، تصور کنند که دیگر برای والدین خود ارزشمند نیستند.
گاه این موضوع موجب می شود آن ها از والدین خود کناره گیری کنند و یا به عکس، با سرکوب نیازها و احساسات خود برای مراقبت از والدین بیش از اندازه تلاش کنند.
در چنین شرایطی پدر و مادر به جای آن که اندوه خود را از فرزندان پنهان کنند، باید احساس خود را با آن ها در میان بگذارند و در عین حال به آنان اطمینان دهند که مانند گذشته دوست شان دارند. باید به فرزندان توجه کرد و برای شان وقت گذاشت تا احساس نکنند دیده نمی شوند و یا این که احساسات آن ها کم تر از غم و اندوه والدین اهمیت دارد.
«بدون زندگی و مرگ پسرم، من نمی توانستم آن چه اکنون هستم، باشم. این تجربه از من فردی حساس تر، روحانیِ تواناتر و مشاور هم دردتری ساخته است. اما اگر می توانستم دوباره پسرم را باز گردانم، از تمام آن چه به دست آورده ام در یک لحظه و بدون درنگ می گذشتم. اگر می توانستم انتخاب کنم، از رشد معنوی و عمیقی که به واسطه ی این تجربه به دست آمده بی هیچ تردیدی صرف نظر می کردم تا کسی باشم که 15سال پیش بودم. یک روحانی معمولی، یک مشاور بی تفاوت که به برخی یاری می رساند و قادر نبود به بعضی دیگر کمک کند و پدر یک پسر شاد و خرّم و باهوش. اما نکته این جاست که من نمی توانم انتخاب کنم.»
«وقتی که برای آدم های خوب اتفاقات بد می افتد»
هارولد کوشنر.
تجربه ی نزدیک به مرگ چیست؟
اغلب افرادی که تا مرز مرگ رفته و دوباره به زندگی بازگشته اند (مانند افرادی که به هر دلیلی دچار ایست قلبی شده اند)، تجربیاتی را شرح می دهند که به طرز حیرت انگیزی مشابه یکدیگر است. این تجربه به سن، جنس، اعتقادات مذهبی، نوع حادثه و یا بیماری بستگی ندارد. آن ها احساس می کنند از جسم خود خارج شده اند، آن را می بینند و صحبت های اطرافیان را نیز می شنوند. سپس وارد یک تونل تاریک می شوند، صدایی را در دور دست می شنوند و نوری بسیار درخشان را می بینند، با عزیزانِ درگذشته ملاقات می کنند و حسی از آرامش مطلق آنان را در بر می گیرد. آن ها برای انجام دادن یک کار ناتمام به زندگی بازمی گردند. این تجربه آرامش بخش و سرشار از عشق است. افراد احساس می کنند این تجربه واقعی است و آن را از خواب و توهم متمایز می دانند. زندگی آن ها پس از رو به رو شدن با تجربه ی نزدیک به مرگ دگرگون می شود، اغلب نگرانی های مادی را کنار می گذارند، احساس هدفمند بودن، ایمان، هم دردی با دیگران، شادی، لذّت، عشق و رهایی از ترس از مرگ به دنبال این تجربه پدید می آید.
پرستارانی که از بیماران رو به مرگ مراقبت می کنند، گزارش می دهند که آن ها اغلب حضور عزیزان در گذشته ی خود را احساس می کنند، نور بسیار درخشانی را می بینند و خود را در مکان دیگری می یابند. احساس عشق، یکی شدن با قدرتی لایزال و آرامش محض با این تجربه همراه است.
وقتی افراد به بیماری وخیمی مبتلا شوند، چه واکنشی نشان می دهند؟
خانم الیزابت کوبر راس مراحل مختلف واکنش به مرگ قریب الوقوع را شرح داده است. البته باید متذکر شد که این واکنش ها در همه ی بیماران دیده نمی شود و از نظر زمانی نیز مرز بین این مراحل مشخص و دقیق نیست و به ترتیب نیز رخ نمی دهند.
مرحله ی1: شوک و انکار
فردی که از مرگ قریب الوقوع خود باخبر می شود، اغلب دچار شوک می گردد و در بهت فرو می رود. بیماران در ابتدا تشخیص را انکار می کنند. برخی افراد از این مرحله فراتر نمی روند و آن قدر پزشکان و درمان گران متفاوت را جست وجو می کنند تا بالأخره کسی را بیابند که او هم در انکار بیماری با آن ها همراه شود. این انکار می تواند در درمان بیمار نقش منفی داشته باشد و سبب شود او درمان را رد کند و در نتیجه بر پیش آگهی بیماری و کیفیت زندگی بیمار تأثیر بگذارد.
مرحله ی2: خشم
افراد از بیماری خود خشمگین می شوند و اغلب می پرسند «چرا من باید بیمار شوم؟» به هرحال خشم، در وضعیتی که کاملاً خارج از کنترل بیمار به نظر می رسد، واکنشی طبیعی است. این خشم می تواند به سوی سرنوشت، خداوند، خود فرد یا هر عاملی که تصور می کند در بیماری او نقش دارد معطوف شود. گاهی این خشم جابه جا شده و به پزشکان، کارکنان بیمارستان و یا اطرافیان منتقل می شود.
مرحله ی3: چانه زدن
بیماران با پزشکان و حتی خداوند بر سر زندگی شان چانه می زنند. مثلاً با خود عهد می کنند که اگر بهبود یافتند، نیکوکاری کنند و به دیگران یاری برسانند.
برخی از بیماران فکر می کنند اگر صبور باشند و گله و شکایت نکنند، پزشک معالج کاری می کند که آن ها بهبودی خود را دوباره به دست آورند.
مرحله ی4: افسردگی
در این مرحله علایم بالینی افسردگی مانند کناره گیری، اختلال خواب، ناامیدی و حتی افکار خودکشی پدیدار می شود. افسردگی گاه ناشی از تأثیر بیماری بر زندگی فرد بیمار است (مانند ازدست دادن شغل، مشکلات مالی، ناامیدی، درماندگی، جدایی از دوستان و...) و یا بر اثر مرگی که به زودی فرا خواهد رسید.
انسان ها وقتی به مرگ از فاصله ای چنین نزدیک نگاه می کنند، اندوهگین می شوند. این غم و اندوه نیاز به مداخله ی درمانی ندارد، اما علایم افسردگی شدید و به ویژه افکار پایدار خودکشی حتماً به درمان نیاز دارد. فرد افسرده امیدش را از دست می دهد و امید چیزی است که بر کیفیت زندگی، وقار و شأن انسان و طولانی شدن حیات تأثیر می گذارد.
مطالعات نشان داده برخی بیماران قادرند مرگ خود را تا زمان فرا رسیدن یک واقعه ی مهم (ازدواج یا فارغ التحصیلی فرزند و...) به تأخیر اندازند.
مرحله ی 5: پذیرش
در این مرحله بیماران می پذیرند که مرگ پدیده ای همگانی است و ناگزیر فرامی رسد. پذیرش این واقعیت احساسات متفاوتی را پدید می آورد که می تواند از بی تفاوتی تا سرخوشی متغیر باشد. در بهترین حالت ممکن، افراد با احساس خود درباره ی ناگزیر بودن مرگ کنار می آیند و توان آن را می یابند که درباره ی روبه رو شدن با ناشناخته ترین پدیده ی زندگی، یعنی مرگ صحبت کنند.
افرادی که باورهای معنوی عمیقی دارند، با اندیشیدن به آن هایی که پیش تر آمده اند و آن هایی که بعدها خواهند آمد، با هراس شان از مرگ به مقابله برمی خیزند.
به جهان نیامده ایم تا سالم و کامل بمانیم
آمده ایم تا مانند درختان خزان کنیم
درختانی که از پای می افتند
و از ریشه های سترگ شان قد می افرازند
و زندگی را از سر می گیرند.
رابرت بلای
واکنش سوگ وقتی عضوی از خانواده به بیماری وخیمی دچار می شود، چگونه است؟
سوگ تنها به مرگ یا جدایی محدود نمی شود. افرادی که به بیماری علاج ناپذیری مبتلا می شوند و یا دچار معلولیت جسمی یا ذهنی می شوند و خانواده های آنان نیز با سوگ رو به رو می شوند، متأسفانه دیگران فضای سوگوارانه ی حاکم بر این افراد و خانواده ها را کم تر درک می کنند و به همین دلیل نیز آن ها کم تر مورد حمایت قرار می گیرند.
روند سوگواری گاه از شروع علایم و یا تشخیص بیماری آغاز می شود. واکنش های اولیه ی سوگ مانند خشم، ترس، انکار، اضطراب شدید و از هم گسیختگی در این مرحله که آن را پیش سوگ می گویند، نیز دیده می شود. برخی از اعضای خانواده در هنگام رو به رو شدن با این مسئله خود را کنار می کشند، از فرد بیمار دوری می کنند و یا ذهن خود را با مسائل دیگر مانند کار و تحصیل و... درگیر می سازند. آن هایی که اعتقادات محکمی دارند، دعا می کنند و از دیگران نیز می خواهند برای بیمار دعا کنند. انکار واقعیت بیماری و یا نتیجه ی محتوم آن یعنی مرگ، در هر حال پدیده ای قابل انتظار است و بسیار دیده می شود.
برای برخی از افراد تشخیص یک بیماری کشنده و وخیم به منزله ی حکم اعدام است. در این موارد روند سوگواری از همان زمان تشخیص آغاز می شود. برای برخی دیگر این گونه نیست و این افراد به منابع دیگر روی می آورند و به متخصصان مختلف مراجعه می کنند. وقتی از درمان های طبی ناامید می شوند، به جست وجوی درمان های غیرطبی می روند. تلاش می کنند اطلاعات بیش تری به دست آورند و دنبال راهی برای بهبودی می گردند.
در مرحله ی بعد خانواده مسئولیت مراقبت از بیمار را ساماندهی می کند. با داروها، شیوه های درمان و اصطلاحات پزشکی آشنایی می یابد و زندگی روزمره ی خود را بر اساس نیازهای جدید نظم می بخشد. در این مرحله ممکن است از برخی اعضای خانواده (مانند افراد مسن و یا کودکان) غفلت کنیم. به ویژه در زمانی که یک کودک بیمار در خانه وجود دارد، ممکن است والدین نتوانند به نیازهای سایر فرزندان توجه نشان دهند و آن ها نیز به این دلیل که نمی خواهند بار بیش تری بر دوش والدین خود که به اندازه ی کافی درگیر مراقبت از فرزند بیمار هستند، تحمیل کنند، از خواسته های خود چشم می پوشند.
به دلیل سطح بالای استرس و اضطراب در خانواده، در این شرایط احتمال دارد تعارضات خانوادگی تشدید شود. بهتر است خانواده ها در صورت امکان در زمینه ی کارهای روزمره از منابع خارج از خانه کمک بگیرند.
در مرحله ی آخر انکار واقعیت تقریباً جای خود را به پذیرش داده، حالا دیگر به جای «اگر او بمیرد» با «وقتی او بمیرد» سر و کار داریم. در این مرحله نیز گاهی تعارضاتی که موقتاً کنار گذاشته شده، بالا می گیرد. اعضای خانواده باید بتوانند از فرصت باقیمانده استفاده کنند، مسائل نیمه تمامی را که در رابطه ی آن ها با بیمار وجود دارد، به سرانجام برسانند و از این فرصت برای طلب بخشش و یا بخشیدن، ابراز احساسات بازگو نشده و سپاس گزاری سود ببرند.
فردی که با بیماری وخیم و کشنده ای رو به رو است، حق دارد:
- از واقعیت بیماری، پیش آگهی آن و شیوه های درمان تا آن جا که ممکن است اطلاع داشته باشد.
- دردش تسکین یابد و امیدوار باشد کیفیت زندگی او تا حدّی که با شرایط بیماری سازگاری دارد، حفظ شود.
- در تصمیم گیری برای کارهایی که باید انجام شود، درمان های پیشنهادی، شیوه ی مراقبت و... نقش داشته باشد.
- هر وقت آمادگی پیدا کرد در مورد مرگ حرف بزند. بسیاری از بیماران برای این که اعضای خانواده را از آشفتگی و اندوه حفظ کنند، درباره ی احساسات، ترس ها و آن چه دوست دارند پس از مرگ شان انجام شود، صحبتی به میان نمی آورند. باید برای بیمار فضایی فراهم شود تا به راحتی احساسات خود را بیان کند و کارهای نیمه تمام خود را به پایان برساند.
مهم ترین توصیه به فردی که عزیزی را از دست داده، چه می تواند باشد؟
با احساسات خود، هر چه که هست، راحت باشید. بپذیرید حس هایی مانند خشم و احساس گناه وجود دارد و این نشانه ای از بی مهری و خطاکاری نیست. درد و اندوه شما را رها نخواهد کرد، مگر آن که بازگو شود. داستان زندگی و مرگِ آن که دوستش دارید را دوباره و دوباره بازگو کنید، تا از میان آن چه در آغاز آشفته و بی معنا و مبهم است، معنای تازه ای خلق شود، معنایی که روند سوگ بدون دست یابی به آن ناتمام خواهد ماند.
با سوگ باید مستقیم و صریح روبه رو شد، چشم در چشم، و تیرهای درد و اندوهی را که به سوی ما رها می کند، پذیرا شد، هیچ پناهگاهی در زمین وجود ندارد که سپری باشد در برابر تیرهای مرگ.
از یادآوری خاطرات، نگاه کردن به عکس ها، آوردن نام او و از یاد نبردنش در مناسبت های مختلف نهراسید، چرا که مرگ واقعی انسان زمانی فرا می رسد که از یاد رفته باشد.
من اگر در این جا سعی می کنم او را توصیف کنم، برای این است که فراموشش نکنم. جای تأسف است که دوست فراموش شود.
«شازده کوچولو»، آنتوان دو سنت اگزوپری.
کلام آخر
به هر حال، زندگی انسان از یک سو با عشق و دوست داشتن همراه است و از سوی دیگر با جدایی و فقدان. ما تلاش می کنیم این واقعیت را نادیده بگیریم و از آن دوری کنیم، اما هر چیزی که داریم و به آن دل بسته ایم، از دست دادنی است.
گر چه این حقیقتی تلخ است، اما سوگ بهایی است که برای عشق می پردازیم. به قول تنیسون:
دوست داشتن و از دست دادن؛ بهتر از هرگز دوست نداشتن است.
منبع مقاله: دیداران، سودابه؛ (1387)، مرگ، سوگ، فقدان: راهنمایی برای گذر از داغدیدگی، تهران: نشر قطره، چاپ اول.