ماهان شبکه ایرانیان

گلبرگ ایام / شهادت امام رضا(ع)

امام رضا(ع) به سناباد طوس رسید. داخل قبه ای شد که قبر هارون در آنجا بود

غروب آفتاب هشتم

شیرین احمدی

آفتاب هشتم غروب می کند

امام رضا(ع) به سناباد طوس رسید. داخل قبه ای شد که قبر هارون در آنجا بود. در پیش قبر او خطی کشید و فرمود: «این تربت من است. حق تعالی این مکان را محل ورود شیعیان و دوستان من خواهد گردانید. به خدا سوگند! هر که از ایشان مرا در این مکان زیارت کند، البته خداوند رحمت خود را به شفاعت ما اهل بیت برای او واجب گرداند.» پس رو به قبله کرد و چند رکعت نماز خواند.[1]

 

حضرت چون وارد مرو شد، مأمون را ملاقات کرد. وی به ظاهر آن حضرت را تعظیم و تکریم بسیار نمود و گفت: ای پسر پیامبر! من علم و عبادت تو را دانستم و تو را از خود به خلافت سزاوارتر یافتم. حضرت فرمود: «من به بندگی خدا فخر می کنم و به زهد دنیا امید نجات از شرور آن دارم.» مأمون گفت: اراده کرده ام خود را از خلافت عزل کنم و امامت را به تو گذارم و با تو بیعت کنم. حضرت فرمود: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده است، جایز نیست آن را به دیگری بخشی و اگر از آن تو نیست، پس به دیگری واگذار».[2]

 

حضرت پس از آنکه ولایت عهدی مأمون را به اجبار دست به سوی آسمان برداشت و فرمود: «خداوندا! می دانی که من به ضرورت ولایت عهدی را پذیرفتم. پس مرا مؤاخذه نکن؛ چنان که دو بنده خود، حضرت یوسف و دانیال را مؤاخذه نکردی هنگامی که ولایت را از جانب پادشاه زمان خود پذیرفتند. خداوندا! مرا توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبرت را زنده کنم».[3]

 

مأمون قاصدی را روانه خانه امام نمود. حضرت دانستند که لحظه موعود فرا رسیده است. پس ردای خود را بر دوش افکند و راهی مجلس مأمون گردید. امام چون داخل مجلس شد، مأمون برخاست و به استقبال ایشان آمد و دست در گردن امام نمود. مأمون دستور داد یکی از غلامان انگور و انار بیاورد. امام همچنان آرام در کنار مامون نشسته بودند. مأمون با اصرار به امام انگور تعارف کرده و گفت: از این انگور بهتر ندیده ام، از این انگور تناول نما.

حضرت فرمود: مرا از خوردن این انگور معاف دار. آن ملعون مبالغه بسیار کرد و خود چند دانه از آن انگورها را خورد و مقداری هم به امام داد. حال امام دگرگون شد و باقی خوشه را بر زمین افکنده و از آن مجلس برخاست. مأمون گفت: پسر عمو! به کجا می روی؟ حضرت فرمودند: به آنجا که مرا فرستادی. حضرت سر مبارک پوشیده از خانه مأمون بیرون آمد. چون صبح شد امام به دیدار معشوق نایل گردید.

 

کلمات قصار

در زلال کلام رضوی

شیما احمدی

مؤمن، مؤمن واقعی نیست، مگر آن که سه خصلت در او باشد: سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش. اما سنت پروردگارش، پوشاندن راز خود است، اما سنت پیغمبرش مدارا و نرم رفتاری با مردم است، اما سنت امامش صبر کردن در زمان تنگدستی و پریشان حالی است.[4]

ایمان یک درجه بالاتر از اسلام، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است.[5]

بر شما باد به اسلحه پیامبران؛ یعنی دعا کردن.[6]

به خداوند خوش بین باش؛ زیرا هر که به خدا خوش بین باشد، خدا با گمان خوش او همراه است، و هر که به رزق و روزی اندک خشنود باشد، خداوند به کردار اندک او خشنود باشد، و هر که به اندک از روزی حلال خشنود باشد، بارش سبک و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دارالسلام بهشت رساند.[7]

کسی که فقیر مسلمانی را ملاقات نماید و بر خلاف سلام کردنش بر اغنیا بر او سلام کند، در روز قیامت در حالی خدا را ملاقات نماید که بر او خشمگین باشد.[8]

بر شما باد میانه روی در فقر و ثروت، و نیکی کردن چه کم و چه زیاد؛ زیرا خداوند متعال در روز قیامت یک نیمه خرما را چنان بزرگ نماید که مانند کوه احد باشد.[9]

حریصانه به دنبال برطرف ساختن نیاز نیازمندان باشید. هیچ عملی بعد از واجبات بالاتر از شاد گرداندن دل مسلمان نیست.[10]

کسی که محاسن و امتیازات زیادی داشته باشد، مردم از او تعریف می کنند، و او خود به تعریف خویش نیاز پیدا نمی کند.[11]

هر کس به راهنمایی تو اعتنایی نکرد، نگران مباش؛ حوادث روزگار او را ادب خواهد کرد.[12]

هرگاه مردم به گناهان بی سابقه روی آورند، به بلاهای بی سابقه گرفتار می شوند.[13]

از حرص و حسادت بپرهیز که این دو، امت های گذشته را نابود کرد، و بخیل مباش که هیچ مؤمن و آزاده ای به آفت بخل مبتلا نمی شود. بخل، مغایر با ایمان است.[14]

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان