ماهان شبکه ایرانیان

این گزارش را ایرانی های مهمان نواز اصلاً نخوانند (مجاوران حرم حسینی، زائران حرم رضوی)

مدتی است شهرهای مقدس مشهد و قم شاهد حضور گسترده ی زائران عراقی است؛ زائرانی که به عشق زیارت امام علی بن موسی الرضا و امامزادگان مدفون در ایران سختی راه را به جان خریده و پس از طی کردند بیش از ۱۲۰۰ کیلومتر، خود را به این شهرهای مقدس و مذهبی رسانده اند.

مدتی است شهرهای مقدس مشهد و قم شاهد حضور گسترده ی زائران عراقی است؛ زائرانی که به عشق زیارت امام علی بن موسی الرضا و امامزادگان مدفون در ایران سختی راه را به جان خریده و پس از طی کردند بیش از 1200 کیلومتر، خود را به این شهرهای مقدس و مذهبی رسانده اند.

آنچه ما را بر آن داشت تا گزارشی از سفر این زائران و نحوه ی اقامت آنان در ایران تهیه نمائیم، مشاهده ی صحنه هایی نه چندان خوشایند از وضعیت اسکان آنان است؛ مردم رنجیده و مظلومی که با هزار امید برای زیات، ترک دیار کرده و به ایران آمده اند ولی حلاوت زیارت با طعم تجربیات تلخ سفر، در کام وجودشان آمیخته شده است.

ماحصل این گزارش و گفت گو، نکاتی است جالب و تامل برانگیز، همانطور که پیشتر به شما وعده داده بودیم، اینک تقدیم شما می کنیم و قضاوت در این باره را به عهده ی شما خوانندگان منصف می نهیم.

بعد ازظهر چهارشنبه مثل دیگر روزهای قبل، جمعیت زیادی در گوشه ی پیاده رو یکی از خیابانهای قم در نزدیکی دفتر مجله خیمه تجمع کرده اند که از سر و وضع و ظاهر لباسهایشان و نیز از چادر عربی زنهایشان براحتی می توان نشانه های غریبی با این دیار و زائر و مسافر بودن آنان را دریافت. جمعیتی که فرش زیر پایشان خاک پیاده رو است و تکیه گاهشان چمدان های کهنه ای که همراه آنان است. وجه مشترک همه ی آنان، نگاههای غریب، متعجب و کنجکاوانه شان است. برای گفتگو و آشنایی بیشتر با وضعیت آنان به میان شان می رویم.

جوانی حدوداً بیست و چهار – پنج ساله با نگاه هایش، نگاه پرسشگرانه مرا جواب می دهد به سمت او می روم.

خیمه: خودت را معرفی کن:

- عامر هستم؛ 24 ساله اهل ناصریه.

خیمه: چندمین بار است که به ایران آمدی و برای چی؟

- اولین بار است؛ به قصد زیارت علی بن موسی الرضا (ع)

خیمه: چه حالی داری؛ حالا که موفق به سفر به ایران شده ای ؟!

- خیلی خوشحالم و از همه ی مردم ایران تشکر می کنم؛ اما بگذارید چند گلایه هم داشته باشم، بعضی از هموطنان شما در حق ما اجحاف می کنند، تا می فهمند زائر هستیم و غریب، اجناس مغازه را چند برابر به ما می فروشند!

سراغ مردی می رویم که غریبانه، کنار باجه ی فروش بلیط اتوبوس نشسته است. خودش سر درد دل را باز می کند.

ابواحمد هستم؛ اهل کربلا. ما به عشق علی بن موسی الرضا (ع) به ایران آمده ایم.

در زمان حکومت صدام نتوانستیم به ایران بیائیم مرم عراق به فرزند موسی بن جعفر(ع) خیلی علاقه دارند، و بعد از مکثی ادامه می دهد: «مردم ایران دوست و برادر ما هستند؛ درست است که بین عراق و ایران سال ها جنگ بود اما هر چه بوده، بین دولت ها بوده و الان هم دیگر تمام شده. ما هم خودمان دل خونی از صدام داشتیم و داریم» و در ادامه، او هم از برخورد برخی مغازه داران ایرانی گله دارد و اینگونه می گوید:

«ما وضع اقتصادی خوبی نداشتیم و نداریم این درست نیست که حتی مایحتاج روزمره ی ما را به چند برابر قیمت به ما بفروشند...»

جوانی ایرانی که نظاره گر این گفتگو است، پس از تمام شدن حرفهای مرد عرب، وارد بحث می شود و می گوید:

«من خودم سه بار به عتبات عالیات مشرف شده ام؛ در عراق هم با ایرانی ها برخورد منصفانه ای صورت نمی گیرد؛ اصلا اینها ربطی به جنگ ندارد. اینها حرف خوبی نیست! مسلمانان عنادی با هم ندارند اما در همه جا خوب و بد با هم هست. در عراق هم تا می فهمند ما زائر هستیم، اجناس را خیلی گرانتر به ما می فروشند! ضمن اینکه من یک ایرانی هستم، خودم اعتراف می کنم این گرانفروشی در ایران نه تنها با زائران و مسافران خارجی صورت می گیرد، بلکه برخی بی انصافی کرده، به خود ایرانی ها هم گرانفروشی می کنند! و این مختص مسافران خارجی نیست.»

سری به علامت تاسف تکان می دهم و به سراغ جوانی می روم که از ابتدای گفتگوی ما با نگاهی کنجکاوانه ما را همراهی می کرد. بعد از سلام و علیکی و خوش و بشی، خودش را اینگونه معرفی نمود:

«احمد حسن، 26 ساله، دانشجوی رشته حقوق دانشگاه بغداد.» نظرش را پیرامون سفرش به ایران می پرسم؛ می گوید:

«غالب مردم با ما برخوردی عاطفی و محترمانه دارند وقتی می فهمند ساکن شهرهای نجف و کربلا و کاظمین و سامراء هستیم، از روی عشق به ائمه، با ما دیده بوسی می کنند؛ اما از آن طرف، عده ای هم هستند که به ما به چشم یک غریبه و حتی یک دشمن (!) نگاه می کنند! گمان می کنند ما زمانی طرف جنگ با آنها بوده ایم؛ اما واقعاً اینگونه نیست؛ باید در زمان حکومت صدام در عراق می بودید و خفقان و دیکتاتوری او را می دیدید؛ او از همه ی ملت، زهر چشم گرفته بود.»

از او می پرسم چرا زائران عراقی، شب ها کنار پیاده رو می خوابند؟

«می گوید: قسمتی از این موضوع به عدم هماهنگی میزبانان عراقی ما برمی گردد؛ قسمتی هم به عدم وجود فضاهای کافی در شهر قم و البته عده ای هم از زائران، پول کافی برای اقامت در هتل ندارند.»

از او می پرسم به هر حال، مسافر باید توشه ی کافی به همراه داشته باشد؛ مسافرت که واجب نیست...

با حسرت جوابم می دهد: «عشق زیارت علی بن موسی الرضاء (ع) اجازه نداد بیش از این صبر کنیم؛ می ترسیم در آینده، نتوانیم به ایران سفر کنیم. آینده ی سیاسی عراق خیلی مبهم است.» با این سخن، عمیقاً به فکر فرو می رود...

از او خداحافظی می کنیم و به جمع دیگر زائران می پیوندیم. در میان جمعیتی از پیرمردان و سالخوردگان عراقی – که هر کدام زبان به گلایه و اعتراض گشودند – محاصره می شویم؛ انگار فکر می کنند ما متولی اسکان و میزبانی آنان هستیم یا ما باید جواب گرانفورشی و بی انصافی برخی از هموطنان مان را بدهیم؛ بجز تبسمی تلخ، کاری از دستمان بر نمی آید که...

کودکان عراقی در کنار پیاده رو، در لابلای گونی ها و بسته های کهنه – که انگار همه ی دار و ندار این مسافران است – بازی می کنند. مردی که پایش را از فرط خستگی در کنار خیابان دراز کرده است، با لبخندی نظر مرا به خود جلب می کند. سراغش که می روم دختر خردسالش از جمع بچه ها جدا می شود و خودش را در آغوش پدر می اندازد. از دخترک اسمش را می پرسم، جوابی نمی شنوم. به راحتی می توان آثار ترس را در چهره ی او دید. اینان سالها ترس را تجربه کرده اند. ترس، یکی از دستاوردهای زندگی در حکومت صدام با آن همه دیکتاتوری و خفقان بوده است.

از پدرش می پرسم اهل کدام شهر است و او می گوید نجف اشرف و بدین ترتیب می توانم سر گفت و گو را باز کنم.

خیمه: چند روز است که به قم آمده اید؟

- گروه ما امروز به قم رسیده تا چند لحظه دیگر که اتوبوسمان بیاید، عازم مشهد الرضا می شویم.

خیمه: چرا اینقدر کم در قم مانده اید؟

- با تبسمی تلخ می گوید:

«غرض، زیارت دختر موسی بن جعفر (س) بود. دوستانمان از کمی امکانات در قم گفته اند و ترجیح می دهیم زودتر به زیارت امام رضا برویم و بعد به کشورمان برگردیم و...»

احساس می کنیم باید گزارش را کوتاه کرد و در همین چند دقیقه تا دلتان بخواهد از این حرفها شنیده ایم؛ همین حرف ها برای تأمل و تأسف کافی است.

دیدن زنان سالخورده به همراه کودکان – که به تازگی از زیر ستم دیکتاتوری چون صدام خلاص شده و در دام تزویر اشغالگران آمریکایی افتاده اند و اکنون اینگونه سرگردان و متحیر مانده اند – وجدان هر انسانی را آزار می دهد.

شب ها که اینان با یک تکه نان خشک و اندک میوه ای شب را در گوشه پیاده روی خیابان به صبح رسانده اند و شاید از خود ده ها بار پرسیده اند که آیا اینست شأن مجاور حرم علوی و حسینی و زائر حرم رضوی؟ آیا ما نیز این سوال را از خودمان پرسیده ایم؟

براستی کدام زائر ایرانی در کدام شب و در کدام پیاده رو و در کدام شهر عراق، اینگونه غریبانه فرصت زیارت را سپری کرده است؟

مسلماً بعضی جواب ها چندان منصفانه نیست که: خب! ما پول داشتیم و جایمان در هتل بود و غذایمان فلان... قضاوت با شما و تدبیر نیز با مسوولان...

از که بپرسیم که: کدام ارگان متولّی صدور مجوز ورود این زائران و نظارت بر اقامت آنان در ایران است؟

کدام مسوول جواب این سوالات را می دهد که: اگر نباید بیایند، چرا می آیند و اگر باید، چرا اینگونه...؟

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان