اندیشه صادق: جناب آقای سعید مهدوی کنی اندیشه صادق موضوع شماره حاضر خود را به سرمایه اجتماعی و توسعه، اختصاص داده است و غیر از اساتید حوزه اقتصاد مزاحم بعضی از اساتید حوزههای دیگر نیزشدیم تا نظرات آنها را نیز در مورد سرمایه اجتماعی و نقش آن، جویا شویم امروز، فرصتی دست داد تا نظرات شما را که در حوزه فرهنگ و ارتباطات تحقیق میکنید در این مورد جویا شویم امروز، فرصتی دست داد تا نظرات شما را که در حوزه فرهنگ و ارتباطات تحقیق میکنید دراین مورد جویا شویم بعنوان اولین سئوال مایلیم تعریف شما را از سرمایه اجتماعی بشنویم:
- سرمایه اجتماعی مثل عموم اصطلاحات علوم اجتماعی و انسانی، دارای تعریف واحدی نیست و جستجو برای یافتن تعریفی جامع و مانع برای آن معمولاً ثمربخش نیست. باید دید این اصطلاح در کدام فضا و چارچوب استفاده میگردد و بر آن اساس تعریفی ارائه نمود.
در حوزه مباحث فرهنگی اصطلاح سرمایه اجتماعی بیشتر یادآور چند نظریه پرداز میباشد، که از جمله آنها پیر بوردیو (انسان شناس و جامعه شناس فرانسوی
(2002–1930) است. او در هر محدوده اجتماعی منسجم که بوردیو از آن به عنوان میدان یاد میکند و زیر مجموعه جامعه است و پارهای ویژگیها دارد که جای بحث آن اینجا نیست – چهار نوع سرمایه کلی قائل است؛
1- سرمایه اجتماعی
2- سرمایه اقتصادی
3- سرمایه فرهنگی
4- سرمایه نمادین
سرمایه اجتماعی بر اساس این تقسیم بندی او عبارت است از شبکهای از روابط فردی و گروهی که هر فرد یا جمعی در اختیار دارد. *
این تعریف تا حدودی سرمایه اجتماعی ر محدودتر از آنچه که بعضاً در ادبیات رایج خصوصاً در حوزه اقتصاد مطرح میباشد معرفی میکند و سرمایه فرهنگی و نمادین را از تعریف سرمایه اجتماعی خارج میکند.
آنچه اسم بوردیو را حداقل در جامعهشناسی و انسان شناسی با این مفهوم پیوند میدهد، انجام یکی از تحقیقات مهم در حوزه جامعهشناسی است که تحت عنوان«تمایز» (1979) منتشر شد و دیگری کتاب «منطق عمل» (1980) در حوزه انسان شناسی است که تکمیل دیدگاههای او در کتاب قبلیاش طرحی از یک نظریه عمل(1972) میباشد. او از سرمایه اجتماعی در کنار سه سرمایه دیگر نه تنها به عنوان مفهوم بلکه به عنوان شاخصهای برای سنجش جامعه فرانسه استفاده میکند و کارایی آن را به اثبات میرساند. بنابراین این دیدگاه او در ادبیات علوم اجتماعی با استقبال خوبی هم روبرو میشود.
- حال که بحث به اینجا رسید نظرتان در مورد پیشینه بحث سرمایه اجتماعی و اینکه از کجا و با چه انگیزههایی ابداع شده چیست؟
- گفتم بوردیو این مطلب را در چارچوب مفهومی منظم بیان میکند اما لزوماً مبتکر و ابداع کننده آن نبوده است، او نیز وام دار پیشینیان خود و مکاتبی است که در آن تربیت شده است. بوردیو وکسانی مانند او که اصطلاح سرمایه را به سرمایههای غیر اقتصادی سرایت دادند در مکتب چپ و با دیدگاههای مارکسیستی تربیت شدهاند.
دیدگاه مارکس تبیین تاریخ بر اساس جبر اقتصادی بود نه به نظر او اگر ما بخواهیم واقعیت تاریخی را توضیح دهیم باید روابط تولید و مبادله در جامعه را توضیح دهیم. علت وضعیت خاص هر جامعه را میتوان با توضیح روابطی که در درون نظام کار، تولید و سرمایهاش وجود دارد توجیه کرد.
این دیدگاه خیلی زود نواقصش برملا شد که همانا مبتنی بر نوعی دترمینیزم یا جبر اجتماعی بود که با بداهت کنشگر بودن انسانی تعارض داشت. انسان نمیتوانست نقش خود را در تشکیل تاریخ صفر بشمارد و نمیتوانست قبول کند که تنها قوانین تولید و نظام اقتصادی به انسان شکل داده و او بیاراده و مانند خمیری در دستان این نظام بوده است.
پس از نقدهای شدید در حوزه علوم اجتماعی تجدید نظرهایی روی نظریه مارکس توسط مارکسیستهای جدید انجام پذیرفت. و اصلاحیههایی بر دیدگاه مارکس زده شد که معروفترین این دیدگاهها، دیدگاههای مکتب فرانکفورت ونظریه«هژمون گرامش» است که به گونهای زیربنا بودن اقتصاد و روبنا بودن فرهنگ و روابط اجتماعی را زیر سئوال برد ولی با این وجود بسیاری از مبانی و روشهای نقد و بررسی مارکسیستی را پذیرفت. به همین جهت آنها را در حوزه مارکسیسم طبقهبندی کردند.
مکتب فرانکفورت فرهنگ را و نظریه هژمونی روابط سیاسی را یکی از عوامل تحول تاریخی و اجتماعی قرار داد. اما جمع میان این اصلاحیهها و میراثهای به جا مانده از مارکس باعث گردید مارکسیستهای نو در حوزه فرهنگ و جامعه نیز به مشابه سازی مفاهیم اقتصادی روی آوردند. مثلاً ما با واژه«صنعت فرهنگی» در ادبیات فرانکفورتیها روبرو میشویم که نوعی تلاش برای دیدن فرهنگ از زاویه اقتصاد و مهندسی است.
نیاز تئوریکی چپ نو و پیوند عمیق دیدگاه آن با اقتصاد تنها دلیل رویکرد آنها به بیان مفاهیم فرهنگی و اجتماعی در قالب مفاهیم اقتصادی نبود بلکه نیازهای برنامهریزی به ویژه نوع متمرکز آن که در بلوک شرق بر پایه آموزههای مارکسیستی پا گرفته بود- مثل اقتصاد شوروی که کاملاً یک اقتصاد برنامهریزی شده بود- باعث شد که این اصطلاحات به قلمرو فرهنگی و اجتماعی هم تسرّی پیدا کند تا بتوان از دیدگاه اقتصادی روی فرهنگ و جامعه برنامهریزی کرد و مقیاس لازم را جهت ارزیابی آن به دست آورد.
از طرف دیگر با پیشرفت نظریههای توسعه و تلاش کشورهای پیشرفته غربی جهت نسخهنویسی باید کشورهای جهان سوم تحت تأثیر سیستم برنامهریزی کشورهای چپ، آنها هم، چنین سیستمی را برای برنامهریزی جهت کشورهای عقب افتاده ترویج کردند و دیدگاه توسعه بر اساس برنامهریزی در دهه 50 و 60 و ظاهر شد. کشورهای پیشرفته به زودی پی بردند که برنامههای اقتصادیشان برای جهان سوم نمیتواند جواب مناسب بدهد مگر اینکه فکری برای موانع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بشود. در نتیجه نه تنها دیدگاههای چپ بلکه دیدگاههای مدرن سرمایهداری هم معتقد به نوعی برنامه نویسی برای فرهنگ و روابط اجتماعی شدند تا به اهداف توسعه مورد نظر که در آن زمان به بعد اقتصادی محدود میشد دست پیدا کنند.
آنها دریافتند که حتی توسعه اقتصادی هم بدون توجه به فرهنگ و جامعه امکانپذیر نمی باشد. وبدین ترتیب دیدگاههای لیبرال و سرمایهداری هم به نوعی به سمت برنامهریزی فرهنگی پیش رفتند اگر چه در ابتدا بحث از توسعه فرهنگی نبود و بحث از فرهنگ به فرهنگ توسعه محدود میشد.
و نتیجه آن که برای برنامهریزی فرهنگی، مفاهیم مناسب برنامهریزی لازم بود و خوب برنامهریزی از کدام حوزه برخاسته بود معلوم است اقتصاد، پس دستور کار یافتن معادلهایی در اقتصاد برای حوزه فرهنگی و اجتماعی بود و از آن زمان و با این انگیزه بود که از مفاهیمی مانند سرمایه اجتماعی صحبت به میان آمد.
- همان گونه که گفتید امروزه دیگر کسی به توسعه تنها بر مبنای سرمایه اقتصادی و بدون توجه به سرمایه اجتماعی نمیاندیشد اگر ممکن است در این زمینه نظر خودتان را به تفصیل بیان نمایید؟
- تعریف رایج از عقب ماندگی تعریف مادی است وقتی میگوییم جامعهای عقب افتاده است معمولاً این تصور رایج میشود که آن جامعه از نظر اقتصادی عقب افتاده است که البته به دنبالش عقب افتادگی فرهنگی و اجتماعی به ذهن متبادر میشود باید اذعان داشت که یکی از علل افزایش سرمایه اقتصادی وجود سرمایه معتنابه اجتماعی و فرهنگی است.(در واقع یکی از دلایل توفیق غرب در بدست آوردن سرمایه اقتصادی در اختیار داشتن میزان قابل قبولی از سرمایه اجتماعی است.)
اما جامعهای که دارای سرمایه اقتصادی نیست لزوماً به علت نداشتن سرمایه اجتماعی نیست. بلکه میتوان جامعه از هر جهت غنی را فرض کرد که بر اثر یک سیل، زلزله یا جنگ تمامی سرمایههای اقتصادی خود را از دست بدهد.
- با این فرض شما چگونه تولد دوباره و یا چند باره قدرتهایی مثل آلمان و ژاپن که پس از جنگها جهانی با خاک یکسان میشوند و بعد از مدت کوتاهی دوباره موقعیت خود را باز مییابند، توجیه میکنید؟
- این اشتباه است که فکر کنیم پس از جنگ جهانی دوم آلمان و ژاپن امروزی شدند پس از جنگ یک نوع برنامهریزی برای ساخت دوباره آنها وجود داشت. طرح مارشال که آمریکا، برای توسعه اروپا داشت وارد عمل شد. آمریکا به طور جدی سرمایهگذاری کرد البته نمیتوان منکر وجود سرمایه مناسب اجتماعی ژاپنیها، آلمانها بود. اما آلمانی که ساخته شد با آلمان قبل از جنگ کاملاً متفاوت بود.افراط و تفریط در ترسیم نقش سرمایه اقتصادی و سرمایه اجتماعی اشتباه است.
در تکمیل بحث ناتمام قبل از سوال اخیر شما این را بگویم، باید توجه کنید که رشد پدید آمده از سرمایههای مختلف لزوماً رشدی واحد نیست هر جامعهای ممکن است برای خود رشد خاصی را ایجاد کند. مشکلی که دنیای غرب به جهت ذهنی ایجاد کرده ویکی از موانع توسعه هم است این میباشد که دنیای غرب یک نوع توسعه خاصی را که خود در زمنیههای فرهنگی اقتصادی و اجتماعی به آن نائل آمده تنها نوع رشد و توسعه میداند و حتی راههای رسیدن به آن را از طرق محدودی ترسیم میکند.
نتیجه آن که بسیاری از سرمایههای شما قابل بهره برداری نیست چرا که آن نوع رشد را اساساً این سرمایه اجتماعی نمیطلبد و در نتیجه این سرمایهها نه تنها کمکی نیستند بلکه برای چنین هدفی مشکل آفرین هم هستند.
توسعهای که الگوهای غربی پیشنهاد میدهند عملاً درون زا نیست ونهایتاً این الگو وقتی با بسیاری از عوامل داخلی نمیتواند تطبیق پیدا کند آنها را انکار میکند و دستور حذف آنها را میدهد و از آنها به عنوان عوامل مانع توسعه نام میبرد.
- اگر اجازه بدهید کمی هم در مورد نقش دولتها صحبت کنیم چه دولتهای لیبرال و چه دولتهای ایدئولوژیک هر دو به وجود اعتماد(بین دولت و شهروندان)، هنجارهای مشترک در جامعه، ارتباطات مناسب باشبکه ارتباطی آگاهی مردم نسبت به سرنوشتشان، احساس وفاداری به کشور، وجود یک تفکر عقلانی در اداره امور کشور، نظمپذیری جامعه، وجود پایبندی به تعهدات شخصی و اجتماعی و بسیاری از این فضیلتها که مصادیق سرمایه اجتماعی هستند اعتقاد دارند و مطمئن هستند که همینها باعث کارآمدی جامعه و دولتها خواهد شد پس ساختار سیاسی هر چه که باشد بدون این گونه سرمایهها مشارکت عمومی و مشروعیت سیاسی بدست نمی آورید و نتیجهاش ناکار آمدی دولتها خواهد بود . سؤال ما اینجاست که آیا دولتها هر نوعی که باشند در انهدام یا انتشار این سرمایه نقش دارند یا نه و اگر دارند این نقش چه مقدار است؟
- در دنیای امروز آغاز گر هر اقدام اجتماعی دولتها هستند. البته آحاد جامعه هم کاملاً محکوم شرایط نیستند، لیکن امکانات و اختیارات، امروزه بیشتر در دستان دولتهاست و اگر نگوییم که دولتها در این مورد همه چیز هستند ولیکن باید اعتراف کرد که حداقل آغازگر هستند و فضایی را میتواننددر جامعه فراهم کنند که بهرهبرداری از بسیاری از این سرمایههای اجتماعی امکانپذیر شود.
نمیتوان برنامهی برای توسعه ریخت بدون اینکه نقش مهم دولتها را در نظر نگرفت. حتی نظامهایی که به دولتهای کوچک(مانند دولتهای فدرالی) میاندیشند هم تصمیمات اصلی واساسی آنها توسط دولت گرفته میشود ودولتها به هر شکل که باشند نقش قابل توجهی در این مورد دارند. اما ضمناً نمیتوان قبول کرد که تنها یک اراده دولتی میتواند تحولی عظیم در زندگی مردم بوجود بیاورد.
حتی دولتهایی که منتخب ملتها هستند و پس از رسیدن به قدرت روشی نخبهگرایانه را پیشه میکنند که با افکار عمومی جامعه سازگاری ندارد و به اینجا ختم میشود که شما اقدماتی از طرف دولتها دارید که معمولاً به نتیجه نمیرسد.
اما در مساله سرمایه اجتماعی باید دید که حیطه اختیارات دولت تا چه حد است. اگر فرض کنیم که دولت در حوزه نهادها و سازمانهای رسمی اختیارات تام برای هدایت و نظارت آنها داشته باشد عملاً چنین اختیاری را برای دولت در حوزه نهادها و گروههای غیر رسمی وبسیاری از موارد ارتباطات میان فردی نمیتوان قائل بود اما در این مجال هم میتوان از پارهای از ابزارهای تشویقی یا بازدارنده به صورتهای غیر مستقیم بهره بود مانند آنچه دولتها در برنامه تنظیم خانواده و کنترل جمعیت انجام میدهند که از خصوصیترین حریمهای روابط میان فردی حساب میآید.
- شما نقش دولتها را در ایجاد و تقویت سرمایههای اجتماعی بسیار لازم و مهم دانستید نظرتان در مورد نقش رسانهها در این مورد چیست؟
- معمولاً برای رسانههای چهار وظیفه گفته شده است؛ آموزش، اطلاع رسانی، سرگرمی و بسیج مردم. رسانهها با بازخوانی و سبکهای مختلف بیان داشتههای یک جامعه، در توزیع و تقویت آنها بسیار مؤثرند. سرمایه اجتماعی و فرهنگی بر عکس سرمایه اقتصادی و مادی با توزیع کم نمیشود بلکه افزایش هم مییابد به همین جهت رسانهها با تبلیغ و آموزش و اطلاع رسانی و آگاهی بخشی به مردم در تقویت و توزیع آن میتوانند بسیار مؤثر باشند.
- گاهی ممکن است سرمایه اجتماعی در انحصار و یا در اختیار طبقه خاصی باشد که رسانهها با توجه به کارکرد و وظیفهای که دارند میتوانند آن را به همه طبقات جامعه گسترش دهند. و سرمایههای اجتماعی محدود به طبقه خاصی، راحتتر و سریعتر در معرض خطر و انقراض قرار میگیرد.
رسانهها جدا از اینکه اطلاع رسانی میکنند با دروازهبانی، بزرگ نمایی، زیبا سازی ، مردم را تحریک و تشویق به استفاده از آنها می نمایند. آنها باتکریم، تبلیغ و ترویج فضیلتها و بزرگداشت نخبگان جامعه را بسوی تحول و ابتکار و خلاقیت در رشتههای مختلف تشویق مینمایند و جدا از اینکه سرمایههای اجتماعی را ترویج و تبلیغ میکنند، از نابودی آنها جلوگیری مینمایند و همچنین قادر خواهند بود سرمایه جدیدتری را نیز به آن بیافزایند.
اما میان وظیفه و توانستن با آنچه که هست فاصله بسیار زیاد است متأسفانه رسانهها کارشان نوعی گزیشن نابهنجار است.اصل گزینش عملی طبیعی است و اساساً هر رسانهای با توجه به وظایفش و طرز تفکر حاکم بر آن دست به گزینش میزند ولی باید نوعی اعتدال رانیز انتظار داشت،گزینشهای امروزی در رسانههای غربی علیرغم اینکه دیگران، ما را به عنوان رسانهای ایدئولوژیک محکوم میکنند- بیش از هر رسانهای دیگر ایدئولوژیک است. آنها سعی میکنند با تغییر ظواهر نوعی تکثر را القاء نمایند.
تئودور آدورنو در باب محبوبیت موسیقی پاپ میگوید این موسیقی یک تم اصلی دارد که دائماً تکرار میشود اما در گوشههایی از آن تغییراتی داده میشود شما در عین اینکه تغییر را(در ظاهر) احساس میکنید لیکن محتوای اصلی را میشناسید و زحمت زیادی هم برای فهم آن نمیکشید چون که با این تم همیشه آشنا بودید و رسانههای غربی هم تمهای اصلیشان یکی است که با دیدگاه ایدئولوژیکی غرب تدوین شده هر چند که ظواهرشان متفاوت است.
رسانههای غربی اگرایدئولوژی خود را تبلیغ میکند و به وحدت ملی و منافع ملی خود کمک میکند مگر شما چنین انتظاری را از رسانههای داخلی ندارید یا اینکه رسانههای ما کار دیگری انجام میدهند و یا باید انجام دهند؟
- اعتقاد من این است که رسانههای غربی حتی سرمایه اجتماعی و فرهنگی غرب را هم تبلیغ نمیکنند بلکه دیدگاه سرمایهداری نوین را تبلیغ میکنند که این لزوماً معادل فرهنگ دنیای غرب و یا حتی فرهنگ آمریکا نیست. گروههای روشنفکری هستند که نگران نابودی فرهنگ آمریکایی هستند که رسانههای فعلی دیگر چیزی از آن باقی نگذاشتند و شاخصههای فرهنگ آمریکایی که آنها بدان قائل هستند یکی پس از دیگری با تهاجم رسانههای خودشان در حال نابودی است. آنها لزوماً فرهنگ اروپا و آمریکا را تبلیغ نمیکنند آنچه مهم است اینست که فرهنگ سرمایهداری نوین جهت استحکام نظم نوین جهانی و قدرت بیشتر شرکتهای چند ملیتی تبلیغ می شود.
- وضعیت سرمایه اجتماعی در ایران را چگونه میبینید؟
- ما بعنوان یک کشور قدیمی با تاریخ کهن که دارای پیشینه ممتد باشد و این پیشینه غنی، فرصتهای زیادی را در اختیار ما قرار داده است. این سرمایه تاریخی به حدی سنگین است که برای توسعه بعضی اعتقاد دارند همچون کیسههای شن میماند که باید از دست و پا جدا کرد تا به توسعه رسید. این امتداد طولانی تاریخی تکثر را پدید آورده و این تکثر آراء و اندیشهها میتواند در تصمیمگیری مشکل آفرین هم باشد.
چنین سرمایه تاریخی هم نعمت است و هم نقمت. برای کسی که میخواهد برنامهای ساده بنویسد و نگاهی تقلیل گرایانه داشته باشد این دست و پا گیر است اگر کسی بخواهد نگاهی کلان و پیچیده داشته باشد این پیشینه فرصتهای متعددی به او میدهد که به او امکان انجام بازیهای متعدد را میدهد و با کور شدن هر بازی او میتواند با تغییر مهره، صحنه و روش بازی،بازی را تغییر دهد.
البته این کار، انسانی آگاه به این پیشینه و شرایط حاضر را میخواهد تا بتواند مهمترین گزینه را انتخاب کند.سرمایههایی که ما در داخل داریم، سرمایه های قابل توجه تاریخی و فرهنگی هستند. که باید با شناخت صحیح آن در زمان و مکان مناسب از آنها بهرهبرداری کرد. حتی از بعضی از سرمایههایی که ما توان و امکان استفاده از آن را در حال حاضر نداریم نمیتوان گفت که با ارزش نیستند، شاید همین سرمایهها که امرز بدست ما قابل استفاده نیستند برای آیندگان ثمر بخش باشند.
ما در شرایط فعلی دچار یک مشکل جدی هستیم. در گذشتهها ما دارای فرهگ دو پایه ایرانی- اسلامی بودیم که این دو پایه بسیار بر هم تأثیرگذار و موید هم بودند گرچه گاهی هم نافی هم بودند اما بر آیند این امتزاج به نفع تأییدات بود. دلیلش پذیرش سریع اسلام توسط ایرانیان است. وپس از ورود اسلام به ایران دیگر جداسازی فرهنگ اسلامی از ایرانی غیر ممکن مینماید آنها در هم ترکیب شدند و موجودیت جدیدی را ساختند و اوج این ترکیب در قرن چهارم با شکوفایی فرهنگ علوم ایرانی- اسلامی همراه بود.
ولیکن امروزه با افزوده شدن پایه سوم که به آن فرهنگ مدرن اطلاق میشود به آن دو پایه قبلی ما دچار یک عدم تعادل و بحران شدیم و این فرهنگ به صورت ناقص وارد جامعه ما شد که بخشی از این نقص مربوط به ماست و بخشی دیگر مربوط به دشمنان ما که هنوز هم در دادن کلیدهای کار به ما ابا دارند در واقع به جای فرهنگشان محصولات آن یا با یک بیان بدبینانه، نوعی فاضلاب فرهنگی خود را به اینجا فرو میریزند که چیزهای مثبت آن اندک است.
اکنون مدرنیسم یکی از پایههای سهگانه فرهنگ ما را تشکیل داده است. این پایه هنوز در تعامل با آن دو پایه دیگر تعادل خود را نیافته است. لذا اکنون سرمایه اجتماعی ما دچار یک بحران است به همین دلیل اگر در دوره فعلی بخواهیم تعریفی از هویت فرهنگی که در واقع گزینش و چینش سرمایه اجتماعی یک جامعه است ارائه دهیم، دچار یک سردرگمی هستیم و با یک بحران روبروئیم.
جامعه ما دچار یک بیشکلی و یا سرطان است بعضی از عوامل را بیش از اندازه بزرگ و بعضی راکوچک میشماریم. بعضی را به فراموش سپردهایم. و چون اندام هویت فرهنگی جامعه ما کاملاً بیتناسب است، توافق درون جامعه نیز کاهش یافته، ما امروزه حتی در بیان یک اصول قابل توافق هم دچار مشکل هستیم. این تشتت و سردرگمی در بین نخبگان جامعه وجود دارد و از آنجا هم به مردم عادی و جامعه سرایت کرده است.
ولیکن ما سرمایههای عظیم تاریخی، فرهنگی داریم که باید آنها را قدر بشناسیم و با درک درست از آنها و وضعیت و شرایط کنونی و با تفکر مدرن کنار بیاییم، و این کنار آمدن در پارهای از موارد بصورت پذیرش در مواردی بصورت تلفیق یا ابداع و در مواردی هم بصورت ترد میتواند جلوه کند تا بتوانیم هویت جدیدی در مجموع پدید آوریم.
- شما به گذشته تاریخی و افتخارات گذشته و فرهنگ غنی ایرانی- اسلامی اشاره کردهاید منظور ما بیشتر صحبت بر سر وضعیت سرمایه اجتماعی کنونی جامعه است. سئوال اینجاست که وضعیت امنیت اجتماعی، احترام به قانون، نظمپذیری ، آگاهی عمومی، اعتماد عمومی، عرق ملی، وظیفه شناسی، وجدان کاری و غیره چگونه است و یا اگر از طرف دیگر نگاه کنیم میتوان سئوال کرد که ناامنی ، قانون گریزی، هرج و مرج ، جهل، بیاعتمادی، اعتیاد، سرقت، جرم و جنایت در جامعه ما در چه حدی است. چرا که هر چه از افتخارات تاریخی بگوییم انتظار ما را از وضعیت حاضر بالا بردهایم. جامعه ما بدون در نظر گرفتن گذشته در حال حاضر چگونه است؟
- ما نمیتوانیم وضع فعلی را بدون نگاه تاریخی ترسیم کنیم چون که ما یک نقطه نیستیم که در فضا معلق باشیم ما یک امتدادیم که آمدیم وا کنون به اینجا رسیدیم. شما اگر بخواهید نسخهای برای وضع موجود بنویسید نمیتوانید طول این حرکت را فراموش کنید، مردم اگر در هر لحظه افکار خاصی را بروز میدهند لیکن در ذهنشان لایههای مختلفی از پیشینه تاریخی دارند (به قول انسان شناسان انسان امروز هنوز پارهای از خصوصیات و اخلاقیات انسان دوره غار نشینی را هم با خود به همراه دارد).
ما چارهای نداریم مگر اینکه به این سرمایه و یا حافظه تاریخی خود توجه کنیم و نمیتوان آن را پاک کرد. البته داشتن آن هم به معنی داشتن وزن و انتظار زیادی است. که این وزن زیاد حرکت را کند می کند. مانند کسی که برای سفر بار و ابزار زیادی نیاز دارد در نتیجه حرکتش کندتر خواهد شد. ما نباید خیلی ساده سازی بکنیم که تصمیم سازی را خیلی ساده بدانیم و نه همه عوامل و متغیرهای ممکن و موجود را در تصمیم گیری ها دخالت دهیم که تصمیم گرفتن را غیر ممکن کنیم.
تاریخ نشان میدهد هر گاه احساس مسئولیت و انسجام ملی در جامعه ما ضعیف شده چه بلاهایی که بر سر ما نیامده و تا چه حد این جامعه دچار سقوط و عقب گرد شده است. بسیاری از ارزشهایی که مدرنیسم میخواهد به ما بدهد – اگر با نگاهی دقیق تر بدان نظر بیفکنیم در مییابیم که – پایههای آنها را در داخل فرهنگ خود هم داریم. روی آنها میتوان بنای خوبی ساخت اما تشخیص دقیق میزان سرمایهگذاری و بزرگ نمایی آنها را باید مورد توجه قرار داد. روشنفکران ما زحمت و مشکلات مطالعه گذشته فرهنگ خود را رها کردهاند و گذشته را نفی میکنند و میگویند راه حل فقط در نسخه غربی است چرا که راحتتر و آمادهتر در دسترس است و ما از فردا خود را مثل آنها بکنیم و آنها اعتقاد دارند که نباید این جاده آسفالت را رها کنیم و برویم دنبال جادههای خاکی صدها و هزارها سال قبل. غافل از اینکه در این صد سال اخیر هر چه سعی کردند از جاده آسفالته مدرنیسم عبور کنند موفق نشدند و جامعه ما دچار تشتت بیشتر شده است.
در گذشته ما، مواردی وجود دارد که مدرنیسم و سنت تلفیق موفق داشتند و به زایندگی هم انجامیده و آنجا که به جنگ هم آمدند (مانند بر خورد طرح نوسازی دوران پهلوی با مذهب) دچار مشکلات جدی شدهایم. و به جای نوعی تعامل سازنده نوعی تخریب از دو طرف را باعث شد. و در نتیجه مذهب نیز بسیاری ازمظاهر مدرنیسم (حتی استفاده از بلندگو را) نیز حرام دانسته بود. در شرایط بحران زده فعلی باید تلاش کنیم با حفظ اصول و ارزشها و محدودههای دینی، ازاجزائی از این دو (سنت و مدرنیسم) استفاده کنیم که شرایط انسجام دارند و اینها همه بر میگردد به مهارت و توانایی بازیگران این عرصه که مهمترین بازیگران آن دولت، نخبهگاناند و رسانهها که تجسم بازی این دو و تعاملشان با ابنوه مردم است. رسانهها عموماً در جوامع یا تجسم نخبهگان هستند یا تجسم دولت و اگر اینها دست به گزینش درستی بزنند به احتمال زیاد مردم خواهند پذیرفت چون که آن را نوعی هم سازی با درون خود میبینند. البته شرطش این است که مردم دولت و نخبگان را از خود بدانند.
وقتی مردم آنها را بیگانه و خارجی نبینند نوعی اعتماد به دولت. نخبگان و رسانهها به وجود میآید و این اعتماد نوعی انسجام و همدلی را باعث میشود. و امکان بحث و گفتگو درجامعه و از بین رفتن سوءتفاهمها به وجود خواهد آمد.
- حال با توجه به این که پیشینه تاریخی و نقش دولت و رسانهها را نیز در این مورد بسیار سازنده و موثر خواندید آیا وضعیت فعلی سرمایه اجتماعی را مناسب و یا در شان ملت ما میبینند؟
- شما مشکل اصلی وضع کنونی را نوعی سردرگمی دولت و نخبهگان در تلفیق درست مدرنیزم و فرهنگ ایرانی – اسلامی ما و ضعف تعامل و اعتماد میان این دو با مردم میدانید اگر خود متولی حل این مشکل در کشور بودید چه میکردید و از کجا شروع مینمودید؟
- نسخه پیچی در این زمینه کار مشکل است اما فکر میکنم در کنار حرکتهای جاری جهت تامین نیازهای اولیه مردم باید شناخت درست سرمایه فرهنگی و اجتماعی این کشور و شناخت وضع امروز دنیا و پیدا کردن نقاط اتصال اینها در دستور کار قرار گیرد راهش هم ایجاد فضای تحقیق و فرصتهای مطالعاتی برای نخبهگان جامعه و گفتگو میان ایشان و حذف موانع خارجی است که سعی میکند با دخالتهای خود این روند را دچار پارازیت کند، تا بدین ترتیب اندیشمندان بتوانند با ترسیم افقهای آینده شایسته ملت ما و تعیین راهبردهای مناسب برای حصول به این افقهای بلند در بین خودشان و جامعه ایجاد «امید» کنند. امید بیش از سایر ابزارها میتواند برای به حرکت درآوردن جامعه کارساز باشد. انرژی انجام کاری به این بزرگی را تنها ایمان وامید میتواند تامین کنند.
- بعضی از سئوالات ما هنوز باقی مانده است که امید است در فرصت بعدی به آن بپردازیم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید تشکر میکنیم.