ماهان شبکه ایرانیان

سرمایه اجتماعی و بازیگران آن

- سرمایه اجتماعی مثل عموم اصطلاحات علوم اجتماعی و انسانی، دارای تعریف واحدی نیست و جستجو برای یافتن تعریفی جامع و مانع برای آن معمولاً ثمربخش نیست. باید دید این اصطلاح در کدام فضا و چارچوب استفاده می‎‎گردد و بر آن اساس تعریفی ارائه نمود.

اندیشه صادق: جناب آقای سعید مهدوی کنی اندیشه صادق موضوع شماره حاضر خود را به سرمایه اجتماعی و توسعه، اختصاص داده است و غیر از اساتید حوزه اقتصاد مزاحم بعضی از اساتید حوزه‎های دیگر نیزشدیم تا نظرات آنها را نیز در مورد سرمایه اجتماعی و نقش آن، جویا شویم امروز، فرصتی دست داد تا نظرات شما را که در حوزه فرهنگ و ارتباطات تحقیق می‎کنید در این مورد جویا شویم امروز، فرصتی دست داد تا نظرات شما را که در حوزه فرهنگ و ارتباطات تحقیق می‎کنید دراین مورد جویا شویم بعنوان اولین سئوال مایلیم تعریف شما را از سرمایه اجتماعی بشنویم:

- سرمایه اجتماعی مثل عموم اصطلاحات علوم اجتماعی و انسانی، دارای تعریف واحدی نیست و جستجو برای یافتن تعریفی جامع و مانع برای آن معمولاً ثمربخش نیست. باید دید این اصطلاح در کدام فضا و چارچوب استفاده می‎‎گردد و بر آن اساس تعریفی ارائه نمود.

در حوزه مباحث فرهنگی اصطلاح سرمایه اجتماعی بیشتر یادآور چند نظریه پرداز می‎باشد، که از جمله آنها پیر بوردیو (انسان شناس و جامعه شناس فرانسوی

(2002–1930) است. او در هر محدوده اجتماعی منسجم که بوردیو از آن به عنوان میدان یاد می‎کند و زیر مجموعه جامعه است و پاره‎ای ویژگی‎ها دارد که جای بحث آن اینجا نیست – چهار نوع سرمایه کلی قائل است؛

1- سرمایه اجتماعی

2- سرمایه اقتصادی

3- سرمایه فرهنگی

4- سرمایه نمادین

سرمایه اجتماعی بر اساس این تقسیم بندی او عبارت است از شبکه‎ای از روابط فردی و گروهی که هر فرد یا جمعی در اختیار دارد. *

این تعریف تا حدودی سرمایه اجتماعی ر محدودتر از آنچه که بعضاً در ادبیات رایج خصوصاً در حوزه اقتصاد مطرح می‎باشد معرفی می‎کند و سرمایه فرهنگی و نمادین را از تعریف سرمایه اجتماعی خارج می‎کند.

آنچه اسم بوردیو را حداقل در جامعه‎شناسی و انسان شناسی‎ با این مفهوم پیوند می‎دهد، انجام یکی از تحقیقات مهم در حوزه جامعه‎شناسی است که تحت عنوان«تمایز» (1979) منتشر شد و دیگری کتاب «منطق عمل» (1980) در حوزه انسان شناسی است که تکمیل دیدگاه‎های او در کتاب قبلی‎اش طرحی از یک نظریه عمل(1972) می‎باشد. او از سرمایه اجتماعی در کنار سه سرمایه دیگر نه تنها به عنوان مفهوم بلکه به عنوان شاخصه‎ای برای سنجش جامعه فرانسه استفاده می‎کند و کارایی آن را به اثبات می‎رساند. بنابراین این دیدگاه‎ او در ادبیات علوم اجتماعی با استقبال خوبی هم روبرو می‎شود.

- حال که بحث به اینجا رسید نظرتان در مورد پیشینه بحث سرمایه اجتماعی و اینکه از کجا و با چه انگیزه‎هایی ابداع شده چیست؟

- گفتم بوردیو این مطلب را در چارچوب مفهومی منظم بیان می‎کند اما لزوماً مبتکر و ابداع کننده آن نبوده است، او نیز وام دار پیشینیان خود و مکاتبی است که در آن تربیت شده است. بوردیو وکسانی مانند او که اصطلاح سرمایه را به سرمایه‎های غیر اقتصادی سرایت دادند در مکتب چپ و با دیدگاههای مارکسیستی تربیت شده‎اند.

دیدگاه مارکس تبیین تاریخ بر اساس جبر اقتصادی بود نه به نظر او اگر ما بخواهیم واقعیت تاریخی را توضیح دهیم باید روابط تولید و مبادله در جامعه را توضیح دهیم. علت وضعیت خاص هر جامعه را می‎توان با توضیح روابطی که در درون نظام کار، تولید و سرمایه‎اش وجود دارد توجیه کرد.

این دیدگاه خیلی زود نواقصش برملا شد که همانا مبتنی بر نوعی دترمینیزم یا جبر اجتماعی بود که با بداهت کنش‎گر بودن انسانی تعارض داشت. انسان نمی‎توانست نقش خود را در تشکیل تاریخ صفر بشمارد و نمی‎توانست قبول کند که تنها قوانین تولید و نظام اقتصادی به انسان شکل داده و او بی‎اراده و مانند خمیری در دستان این نظام بوده است.

پس از نقدهای شدید در حوزه علوم اجتماعی تجدید نظرهایی روی نظریه مارکس توسط مارکسیست‎های جدید انجام پذیرفت. و اصلاحیه‎هایی بر دیدگاه مارکس زده شد که معروف‎ترین این دیدگاهها، دیدگاههای مکتب فرانکفورت ونظریه«هژمون گرامش» است که به گونه‎ای زیربنا بودن اقتصاد و روبنا بودن فرهنگ و روابط اجتماعی را زیر سئوال برد ولی با این وجود بسیاری از مبانی و روشهای نقد و بررسی مارکسیستی را پذیرفت. به همین جهت آنها را در حوزه مارکسیسم طبقه‎بندی کردند.

مکتب فرانکفورت فرهنگ را و نظریه هژمونی روابط سیاسی را یکی از عوامل تحول تاریخی و اجتماعی قرار داد. اما جمع میان این اصلاحیه‎ها و میراثهای به جا مانده از مارکس باعث گردید مارکسیستهای نو در حوزه فرهنگ و جامعه نیز به مشابه سازی مفاهیم اقتصادی روی آوردند. مثلاً ما با واژه‎«صنعت فرهنگی» در ادبیات فرانکفورتی‎ها روبرو می‎شویم که نوعی تلاش برای دیدن فرهنگ از زاویه اقتصاد و مهندسی است.

نیاز تئوریکی چپ نو و پیوند عمیق دیدگاه آن با اقتصاد تنها دلیل رویکرد آنها به بیان مفاهیم فرهنگی و اجتماعی در قالب مفاهیم اقتصادی نبود بلکه نیازهای برنامه‎ریزی به ویژه نوع متمرکز آن که در بلوک شرق بر پایه آموزه‎های مارکسیستی پا گرفته بود- مثل اقتصاد شوروی که کاملاً یک اقتصاد برنامه‎ریزی شده بود- باعث شد که این اصطلاحات به قلمرو فرهنگی و اجتماعی هم تسرّی پیدا کند تا بتوان از دیدگاه اقتصادی روی فرهنگ و جامعه برنامه‎ریزی کرد و مقیاس لازم را جهت ارزیابی آن به دست آورد.

از طرف دیگر با پیشرفت نظریه‎های توسعه و تلاش کشورهای پیشرفته غربی جهت نسخه‎نویسی باید کشورهای جهان سوم تحت تأثیر سیستم برنامه‎ریزی کشورهای چپ، آنها هم، چنین سیستمی را برای برنامه‎ریزی جهت کشورهای عقب افتاده ترویج کردند و دیدگاه توسعه بر اساس برنامه‎ریزی در دهه 50 و 60 و ظاهر شد. کشورهای پیشرفته به زودی پی بردند که برنامه‎های اقتصادیشان برای جهان سوم نمی‎تواند جواب مناسب بدهد مگر اینکه فکری برای موانع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بشود. در نتیجه نه تنها دیدگاههای چپ بلکه دیدگاههای مدرن سرمایه‎داری هم معتقد به نوعی برنامه نویسی برای فرهنگ و روابط اجتماعی شدند تا به اهداف توسعه مورد نظر که در آن زمان به بعد اقتصادی محدود می‎شد دست پیدا کنند.

آنها دریافتند که حتی توسعه اقتصادی هم بدون توجه به فرهنگ و جامعه امکان‎پذیر نمی‎ باشد. وبدین ترتیب دیدگاههای لیبرال و سرمایه‎داری هم به نوعی به سمت برنامه‎ریزی فرهنگی پیش رفتند اگر چه در ابتدا بحث از توسعه فرهنگی نبود و بحث از فرهنگ به فرهنگ توسعه محدود می‎شد.

و نتیجه آن که برای برنامه‎ریزی فرهنگی، مفاهیم مناسب برنامه‎ریزی لازم بود و خوب برنامه‎ریزی از کدام حوزه برخاسته بود معلوم است اقتصاد، پس دستور کار یافتن معادلهایی در اقتصاد برای حوزه فرهنگی و اجتماعی بود و از آن زمان و با این انگیزه بود که از مفاهیمی مانند سرمایه اجتماعی صحبت به میان آمد.

- همان گونه که گفتید امروزه دیگر کسی به توسعه تنها بر مبنای سرمایه اقتصادی و بدون توجه به سرمایه اجتماعی نمی‎اندیشد اگر ممکن است در این زمینه نظر خودتان را به تفصیل بیان نمایید؟

- تعریف رایج از عقب ماندگی تعریف مادی است وقتی می‎گوییم جامعه‎ای عقب افتاده است معمولاً این تصور رایج می‎شود که آن جامعه از نظر اقتصادی عقب افتاده است که البته به دنبالش عقب افتادگی فرهنگی و اجتماعی به ذهن متبادر می‎شود باید اذعان داشت که یکی از علل افزایش سرمایه اقتصادی وجود سرمایه معتنابه اجتماعی و فرهنگی است.(در واقع یکی از دلایل توفیق غرب در بدست آوردن سرمایه اقتصادی در اختیار داشتن میزان قابل قبولی از سرمایه اجتماعی است.)

اما جامعه‎ای که دارای سرمایه اقتصادی نیست لزوماً به علت نداشتن سرمایه اجتماعی نیست. بلکه می‎توان جامعه از هر جهت غنی را فرض کرد که بر اثر یک سیل، زلزله یا جنگ تمامی سرمایه‎های اقتصادی خود را از دست بدهد.

- با این فرض شما چگونه تولد دوباره و یا چند باره قدرتهایی مثل آلمان و ژاپن که پس از جنگ‎ها جهانی با خاک یکسان می‎شوند و بعد از مدت کوتاهی دوباره موقعیت خود را باز می‎یابند، توجیه می‎کنید؟

- این اشتباه است که فکر کنیم پس از جنگ جهانی دوم آلمان و ژاپن امروزی شدند پس از جنگ یک نوع برنامه‎ریزی برای ساخت دوباره آنها وجود داشت. طرح مارشال که آمریکا، برای توسعه اروپا داشت وارد عمل شد. آمریکا به طور جدی سرمایه‎گذاری کرد البته نمی‎توان منکر وجود سرمایه مناسب اجتماعی ژاپنیها، آلمانها بود. اما آلمانی که ساخته شد با آلمان قبل از جنگ کاملاً متفاوت بود.افراط و تفریط در ترسیم نقش سرمایه اقتصادی و سرمایه اجتماعی اشتباه است.

در تکمیل بحث ناتمام قبل از سوال اخیر شما این را بگویم، باید توجه کنید که رشد پدید آمده از سرمایه‎های مختلف لزوماً رشدی واحد نیست هر جامعه‎ای ممکن است برای خود رشد خاصی را ایجاد کند. مشکلی که دنیای غرب به جهت ذهنی ایجاد کرده ویکی از موانع توسعه هم است این می‎باشد که دنیای غرب یک نوع توسعه خاصی را که خود در زمنیه‎های فرهنگی اقتصادی و اجتماعی به آن نائل آمده تنها نوع رشد و توسعه می‎داند و حتی راههای رسیدن به آن را از طرق محدودی ترسیم می‎کند.

نتیجه آن که بسیاری از سرمایه‎های شما قابل بهره برداری نیست چرا که آن نوع رشد را اساساً این سرمایه اجتماعی نمی‎طلبد و در نتیجه این سرمایه‎ها نه تنها کمکی نیستند بلکه برای چنین هدفی مشکل آفرین هم هستند.

توسعه‎ای که الگوهای غربی پیشنهاد می‎دهند عملاً درون زا نیست ونهایتاً این الگو وقتی با بسیاری از عوامل داخلی نمی‎تواند تطبیق پیدا کند آنها را انکار می‎کند و دستور حذف آنها را می‎دهد و از آنها به عنوان عوامل مانع توسعه نام می‎برد.

- اگر اجازه بدهید کمی هم در مورد نقش دولتها صحبت کنیم چه دولتهای لیبرال و چه دولتهای ایدئولوژیک هر دو به وجود اعتماد(بین دولت و شهروندان)، هنجارهای مشترک در جامعه، ارتباطات مناسب باشبکه ارتباطی آگاهی مردم نسبت به سرنوشتشان، احساس وفاداری به کشور، وجود یک تفکر عقلانی در اداره امور کشور، نظم‎پذیری جامعه، وجود پایبندی به تعهدات شخصی و اجتماعی و بسیاری از این فضیلتها که مصادیق سرمایه اجتماعی هستند اعتقاد دارند و مطمئن هستند که همین‎ها باعث کارآمدی جامعه و دولتها خواهد شد پس ساختار سیاسی هر چه که باشد بدون این گونه سرمایه‎ها مشارکت عمومی و مشروعیت سیاسی بدست نمی آورید و نتیجه‎اش ناکار آمدی دولتها خواهد بود . سؤال ما اینجاست که آیا دولتها هر نوعی که باشند در انهدام یا انتشار این سرمایه نقش دارند یا نه و اگر دارند این نقش چه مقدار است؟

- در دنیای امروز آغاز گر هر اقدام اجتماعی دولتها هستند. البته آحاد جامعه هم کاملاً محکوم شرایط نیستند، لیکن امکانات و اختیارات، امروزه بیشتر در دستان دولتهاست و اگر نگوییم که دولتها در این مورد همه چیز هستند ولیکن باید اعتراف کرد که حداقل آغازگر هستند و فضایی را می‎تواننددر جامعه فراهم کنند که بهره‎برداری از بسیاری از این سرمایه‎های اجتماعی امکان‎پذیر شود.

نمی‎توان برنامه‎ی برای توسعه ریخت بدون اینکه نقش مهم دولت‎ها را در نظر نگرفت. حتی نظام‎هایی که به دولتهای کوچک(مانند دولت‎های فدرالی) می‎اندیشند هم تصمیمات اصلی واساسی آنها توسط دولت گرفته‎ می‎شود ودولتها به هر شکل که باشند نقش قابل توجهی در این مورد دارند. اما ضمناً نمی‎توان قبول کرد که تنها یک اراده دولتی می‎تواند تحولی عظیم در زندگی مردم بوجود بیاورد.

حتی دولتهایی که منتخب ملتها هستند و پس از رسیدن به قدرت روشی نخبه‎گرایانه را پیشه می‎کنند که با افکار عمومی جامعه سازگاری ندارد و به اینجا ختم می‎شود که شما اقدماتی از طرف دولتها دارید که معمولاً به نتیجه نمی‎رسد.

اما در مساله سرمایه اجتماعی باید دید که حیطه اختیارات دولت تا چه حد است. اگر فرض کنیم که دولت در حوزه نهادها و سازمانهای رسمی اختیارات تام برای هدایت و نظارت آنها داشته باشد عملاً چنین اختیاری را برای دولت در حوزه نهادها و گروههای غیر رسمی وبسیاری از موارد ارتباطات میان فردی نمی‎توان قائل بود اما در این مجال هم می‎توان از پاره‎ای از ابزارهای تشویقی یا بازدارنده به صورتهای غیر مستقیم بهره بود مانند آنچه دولتها در برنامه‎ تنظیم خانواده و کنترل جمعیت انجام می‎دهند که از خصوصی‎ترین حریمهای روابط میان فردی حساب می‎آید.

- شما نقش دولتها را در ایجاد و تقویت سرمایه‎های اجتماعی بسیار لازم و مهم دانستید نظرتان در مورد نقش رسانه‎ها در این مورد چیست؟

- معمولاً برای رسانه‎های چهار وظیفه گفته شده است؛ آموزش، اطلاع رسانی، سرگرمی و بسیج مردم. رسانه‎ها با بازخوانی و سبکهای مختلف بیان داشته‎های یک جامعه، در توزیع و تقویت آنها بسیار مؤثرند. سرمایه اجتماعی و فرهنگی بر عکس سرمایه اقتصادی و مادی با توزیع کم نمی‎شود بلکه افزایش هم می‎یابد به همین جهت رسانه‎ها با تبلیغ و آموزش و اطلاع رسانی و آگاهی بخشی به مردم در تقویت و توزیع آن می‎توانند بسیار مؤثر باشند.

- گاهی ممکن است سرمایه اجتماعی در انحصار و یا در اختیار طبقه خاصی باشد که رسانه‎ها با توجه به کارکرد و وظیفه‎ای که دارند می‎توانند آن را به همه طبقات جامعه گسترش دهند. و سرمایه‎های اجتماعی محدود به طبقه خاصی، راحت‎تر و سریعتر در معرض خطر و انقراض قرار می‎گیرد.

رسانه‎ها جدا از اینکه اطلاع رسانی می‎کنند با دروازه‎بانی، بزرگ نمایی، زیبا سازی ، مردم را تحریک و تشویق به استفاده از آنها می نمایند. آنها باتکریم، تبلیغ و ترویج فضیلتها و بزرگداشت نخبگان جامعه را بسوی تحول و ابتکار و خلاقیت در رشته‎های مختلف تشویق می‎نمایند و جدا از اینکه سرمایه‎های اجتماعی را ترویج و تبلیغ می‎کنند، از نابودی آنها جلوگیری می‎نمایند و همچنین قادر خواهند بود سرمایه جدیدتری را نیز به آن بیافزایند.

اما میان وظیفه و توانستن با آنچه که هست فاصله بسیار زیاد است متأسفانه رسانه‎ها کارشان نوعی گزیشن نابهنجار است.اصل گزینش عملی طبیعی است و اساساً هر رسانه‎ای با توجه به وظایفش و طرز تفکر حاکم بر آن دست به گزینش می‎زند ولی باید نوعی اعتدال رانیز انتظار داشت،گزینش‎های امروزی در رسانه‎های غربی علی‎رغم اینکه دیگران، ما را به عنوان رسانه‎ای ایدئولوژیک محکوم می‎کنند- بیش از هر رسانه‎ای دیگر ایدئولوژیک است. آنها سعی می‎کنند با تغییر ظواهر نوعی تکثر را القاء نمایند.

تئودور آدورنو در باب محبوبیت موسیقی پاپ می‎گوید این موسیقی یک تم اصلی دارد که دائماً تکرار می‎شود اما در گوشه‎هایی از آن تغییراتی داده می‎شود شما در عین اینکه تغییر را(در ظاهر) احساس می‎کنید لیکن محتوای اصلی را می‎شناسید و زحمت زیادی هم برای فهم آن نمی‎کشید چون که با این تم همیشه آشنا بودید و رسانه‎های غربی هم تم‎های اصلی‎شان یکی است که با دیدگاه ایدئولوژیکی غرب تدوین شده هر چند که ظواهرشان متفاوت است.

رسانه‎های غربی اگرایدئولوژی خود را تبلیغ می‎کند و به وحدت ملی و منافع ملی خود کمک می‎کند مگر شما چنین انتظاری را از رسانه‎های داخلی ندارید یا اینکه رسانه‎های ما کار دیگری انجام می‎دهند و یا باید انجام دهند؟

- اعتقاد من این است که رسانه‎های غربی حتی سرمایه اجتماعی و فرهنگی غرب را هم تبلیغ نمی‎کنند بلکه دیدگاه سرمایه‎داری نوین را تبلیغ می‎کنند که این لزوماً معادل فرهنگ دنیای غرب و یا حتی فرهنگ آمریکا نیست. گروه‎های روشنفکری هستند که نگران نابودی فرهنگ آمریکایی هستند که رسانه‎های فعلی دیگر چیزی از آن باقی نگذاشتند و شاخصه‎های فرهنگ آمریکایی که آنها بدان قائل هستند یکی پس از دیگری با تهاجم رسانه‎های خودشان در حال نابودی است. آنها لزوماً فرهنگ اروپا و آمریکا را تبلیغ نمی‎کنند آنچه مهم است اینست که فرهنگ سرمایه‎داری نوین جهت استحکام نظم نوین جهانی و قدرت بیشتر شرکت‎های چند ملیتی تبلیغ می‎ شود.

- وضعیت سرمایه اجتماعی در ایران را چگونه می‎بینید؟

- ما بعنوان یک کشور قدیمی با تاریخ کهن که دارای پیشینه ممتد باشد و این پیشینه غنی، فرصت‎های زیادی را در اختیار ما قرار داده است. این سرمایه تاریخی به حدی سنگین است که برای توسعه بعضی اعتقاد دارند همچون کیسه‎های شن می‎ماند که باید از دست و پا جدا کرد تا به توسعه رسید. این امتداد طولانی تاریخی تکثر را پدید آورده و این تکثر آراء و اندیشه‎ها می‎تواند در تصمیم‎گیری مشکل آفرین هم باشد.

چنین سرمایه تاریخی هم نعمت است و هم نقمت. برای کسی که می‎خواهد برنامه‎ای ساده بنویسد و نگاهی تقلیل گرایانه داشته باشد این دست و پا گیر است اگر کسی بخواهد نگاهی کلان و پیچیده داشته باشد این پیشینه فرصت‎های متعددی به او می‎دهد که به او امکان انجام بازیهای متعدد را می‎دهد و با کور شدن هر بازی او می‎تواند با تغییر مهره، صحنه و روش بازی،بازی را تغییر دهد.

البته این کار، انسانی آگاه به این پیشینه و شرایط حاضر را می‎خواهد تا بتواند مهمترین گزینه را انتخاب کند.سرمایه‎هایی که ما در داخل داریم، سرمایه های قابل توجه تاریخی و فرهنگی هستند. که باید با شناخت صحیح آن در زمان و مکان مناسب از آنها بهره‎برداری کرد. حتی از بعضی از سرمایه‎هایی که ما توان و امکان استفاده از آن را در حال حاضر نداریم نمی‎توان گفت که با ارزش نیستند، شاید همین سرمایه‎ها که امرز بدست ما قابل استفاده نیستند برای آیندگان ثمر بخش باشند.

ما در شرایط فعلی دچار یک مشکل جدی هستیم. در گذشته‎ها ما دارای فرهگ دو پایه ایرانی- اسلامی بودیم که این دو پایه بسیار بر هم تأثیرگذار و موید هم بودند گرچه گاهی هم نافی هم بودند اما بر آیند این امتزاج به نفع تأییدات بود. دلیلش پذیرش سریع اسلام توسط ایرانیان است. وپس از ورود اسلام به ایران دیگر جداسازی فرهنگ اسلامی از ایرانی غیر ممکن می‎نماید آنها در هم ترکیب شدند و موجودیت جدیدی را ساختند و اوج این ترکیب در قرن چهارم با شکوفایی فرهنگ علوم ایرانی- اسلامی همراه بود.

ولیکن امروزه با افزوده شدن پایه سوم که به آن فرهنگ مدرن اطلاق می‎شود به آن دو پایه قبلی ما دچار یک عدم تعادل و بحران شدیم و این فرهنگ به صورت ناقص وارد جامعه ما شد که بخشی از این نقص مربوط به ماست و بخشی دیگر مربوط به دشمنان ما که هنوز هم در دادن کلیدهای کار به ما ابا دارند در واقع به جای فرهنگ‎شان محصولات آن یا با یک بیان بدبینانه، نوعی فاضلاب فرهنگی خود را به اینجا فرو می‎ریزند که چیزهای مثبت آن اندک است.

اکنون مدرنیسم یکی از پایه‎های سه‎گانه فرهنگ ما را تشکیل داده است. این پایه هنوز در تعامل با آن دو پایه دیگر تعادل خود را نیافته است. لذا اکنون سرمایه اجتماعی ما دچار یک بحران است به همین دلیل اگر در دوره فعلی بخواهیم تعریفی از هویت فرهنگی که در واقع گزینش و چینش سرمایه اجتماعی یک جامعه است ارائه دهیم، دچار یک سردرگمی هستیم و با یک بحران روبروئیم.

جامعه ما دچار یک بی‎شکلی و یا سرطان است بعضی از عوامل را بیش از اندازه بزرگ و بعضی راکوچک می‎شماریم. بعضی را به فراموش سپرده‎ایم. و چون اندام هویت فرهنگی جامعه ما کاملاً بی‎تناسب است، توافق درون جامعه نیز کاهش یافته، ما امروزه حتی در بیان یک اصول قابل توافق هم دچار مشکل هستیم. این تشتت و سردرگمی در بین نخبگان جامعه وجود دارد و از آنجا هم به مردم عادی و جامعه سرایت کرده است.

ولیکن ما سرمایه‎های عظیم تاریخی، فرهنگی داریم که باید آنها را قدر بشناسیم و با درک درست از آنها و وضعیت و شرایط کنونی و با تفکر مدرن کنار بیاییم، و این کنار آمدن در پاره‎ای از موارد بصورت پذیرش در مواردی بصورت تلفیق یا ابداع و در مواردی هم بصورت ترد می‎تواند جلوه کند تا بتوانیم هویت جدیدی در مجموع پدید آوریم.

- شما به گذشته تاریخی و افتخارات گذشته و فرهنگ غنی ایرانی- اسلامی اشاره کرده‎اید منظور ما بیشتر صحبت بر سر وضعیت سرمایه اجتماعی کنونی جامعه است. سئوال اینجاست که وضعیت امنیت اجتماعی، احترام به قانون، نظم‎پذیری ، آگاهی عمومی، اعتماد عمومی، عرق ملی، وظیفه شناسی، وجدان کاری و غیره چگونه است و یا اگر از طرف دیگر نگاه کنیم می‎توان سئوال کرد که ناامنی ، قانون گریزی، هرج و مرج ، جهل، بی‎اعتمادی، اعتیاد، سرقت، جرم و جنایت در جامعه ما در چه حدی است. چرا که هر چه از افتخارات تاریخی بگوییم انتظار ما را از وضعیت حاضر بالا برده‎ایم. جامعه ما بدون در نظر گرفتن گذشته در حال حاضر چگونه است؟

- ما نمی‎توانیم وضع فعلی را بدون نگاه تاریخی ترسیم کنیم چون که ما یک نقطه نیستیم که در فضا معلق باشیم ما یک امتدادیم که آمدیم وا کنون به اینجا رسیدیم. شما اگر بخواهید نسخه‎ای برای وضع موجود بنویسید نمی‎توانید طول این حرکت را فراموش کنید، مردم اگر در هر لحظه افکار خاصی را بروز می‎دهند لیکن در ذهنشان لایه‎های مختلفی از پیشینه تاریخی دارند (به قول انسان شناسان انسان امروز هنوز پاره‎ای از خصوصیات و اخلاقیات انسان دوره غار نشینی را هم با خود به همراه دارد).

ما چاره‎ای نداریم مگر اینکه به این سرمایه و یا حافظه تاریخی خود توجه کنیم و نمی‎توان آن را پاک کرد. البته داشتن آن هم به معنی داشتن وزن و انتظار زیادی است. که این وزن زیاد حرکت را کند می کند. مانند کسی که برای سفر بار و ابزار زیادی نیاز دارد در نتیجه حرکتش کند‎تر خواهد شد. ما نباید خیلی ساده سازی بکنیم که تصمیم سازی را خیلی ساده بدانیم و نه همه عوامل و متغیرهای ممکن و موجود را در تصمیم گیری ها دخالت دهیم که تصمیم گرفتن را غیر ممکن کنیم.

تاریخ نشان می‎دهد هر گاه احساس مسئولیت و انسجام ملی در جامعه ما ضعیف شده چه بلاهایی که بر سر ما نیامده و تا چه حد این جامعه دچار سقوط و عقب گرد شده است. بسیاری از ارزشهایی که مدرنیسم می‎خواهد به ما بدهد – اگر با نگاهی دقیق تر بدان نظر بیفکنیم در می‎یابیم که – پایه‎های آنها را در داخل فرهنگ خود هم داریم. روی آنها می‎توان بنای خوبی ساخت اما تشخیص دقیق میزان سرمایه‎گذاری و بزرگ نمایی آنها را باید مورد توجه قرار داد. روشنفکران ما زحمت و مشکلات مطالعه گذشته فرهنگ خود را رها کرده‎اند و گذشته را نفی می‎کنند و می‎گویند راه حل فقط در نسخه غربی است چرا که راحت‎تر و آماده‎تر در دسترس است و ما از فردا خود را مثل آنها بکنیم و آنها اعتقاد دارند که نباید این جاده آسفالت را رها کنیم و برویم دنبال جاده‎های خاکی صدها و هزارها سال قبل. غافل از اینکه در این صد سال اخیر هر چه سعی کردند از جاده آسفالته مدرنیسم عبور کنند موفق نشدند و جامعه ما دچار تشتت بیشتر شده است.

در گذشته ما، مواردی وجود دارد که مدرنیسم و سنت تلفیق موفق داشتند و به زایندگی هم انجامیده و آنجا که به جنگ هم آمدند (مانند بر خورد طرح نوسازی دوران پهلوی با مذهب) دچار مشکلات جدی شده‎ایم. و به جای نوعی تعامل سازنده نوعی تخریب از دو طرف را باعث شد. و در نتیجه مذهب نیز بسیاری ازمظاهر مدرنیسم (حتی استفاده از بلندگو را) نیز حرام دانسته بود. در شرایط بحران زده فعلی باید تلاش کنیم با حفظ اصول و ارزشها و محدوده‎های دینی، ازاجزائی از این دو (سنت و مدرنیسم) استفاده کنیم که شرایط انسجام دارند و اینها همه بر می‎گردد به مهارت و توانایی بازیگران این عرصه که مهم‎ترین بازیگران آن دولت، نخبه‎گان‎اند و رسانه‎ها که تجسم بازی این دو و تعاملشان با ابنوه مردم است. رسانه‎ها عموماً در جوامع یا تجسم نخبه‎گان هستند یا تجسم دولت و اگر اینها دست به گزینش درستی بزنند به احتمال زیاد مردم خواهند پذیرفت چون که آن را نوعی هم سازی با درون خود می‎بینند. البته شرطش این است که مردم دولت و نخبگان را از خود بدانند.

وقتی مردم آنها را بیگانه و خارجی نبینند نوعی اعتماد به دولت. نخبگان و رسانه‎ها به وجود می‎آید و این اعتماد نوعی انسجام و همدلی را باعث می‎شود. و امکان بحث و گفتگو درجامعه و از بین رفتن سوءتفاهم‎ها به وجود خواهد آمد.

- حال با توجه به این که پیشینه تاریخی و نقش دولت و رسانه‎ها را نیز در این مورد بسیار سازنده و موثر خواندید آیا وضعیت فعلی سرمایه اجتماعی را مناسب و یا در شان ملت ما می‎بینند؟

- شما مشکل اصلی وضع کنونی را نوعی سردرگمی دولت و نخبه‎گان در تلفیق درست مدرنیزم و فرهنگ ایرانی – اسلامی ما و ضعف تعامل و اعتماد میان این دو با مردم می‎دانید اگر خود متولی حل این مشکل در کشور بودید چه می‎کردید و از کجا شروع می‎نمودید؟

- نسخه پیچی در این زمینه کار مشکل است اما فکر می‎کنم در کنار حرکت‎های جاری جهت تامین نیازهای اولیه مردم باید شناخت درست سرمایه فرهنگی و اجتماعی این کشور و شناخت وضع امروز دنیا و پیدا کردن نقاط اتصال اینها در دستور کار قرار گیرد راهش هم ایجاد فضای تحقیق و فرصت‎های مطالعاتی برای نخبه‎گان جامعه و گفتگو میان ایشان و حذف موانع خارجی است که سعی می‎کند با دخالت‎های خود این روند را دچار پارازیت کند، تا بدین ترتیب اندیشمندان بتوانند با ترسیم افق‎های آینده شایسته ملت ما و تعیین راهبردهای مناسب برای حصول به این افق‎های بلند در بین خودشان و جامعه ایجاد «امید» کنند. امید بیش از سایر ابزارها می‎تواند برای به حرکت درآوردن جامعه کارساز باشد. انرژی انجام کاری به این بزرگی را تنها ایمان وامید می‎تواند تامین کنند.

- بعضی از سئوالات ما هنوز باقی مانده است که امید است در فرصت بعدی به آن بپردازیم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید تشکر می‎کنیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان