چکیده:
دکتر گلشنی وضعیت دین در جهان غرب را چنین ترسیم می کند که بنیانگذاران علم نوین متدین بودند و سپس این اندیشه پیدا شد که با پیشرفت علم جای دین گرفته خواهد شد. منشا تعارضات میان علم و دین دخالتهای نابجای اصحاب آنها در حوزه یکدیگر است و واقعا میان این دو تعارضی نیست; زیرا علم در طول دین است و آیات الهی در پرتو علم بهتر شناخته می شود. نویسنده به رد نظریه ای می پردازد که علم و دین را به جهت زبانشان متعارض می دانند و ویژگی ها و جایگاه زبان را در عرصه فهم و معرفت بیان می کند و در نهایت به ترسیم جایگاه علم در جهان معاصر می پردازد و اینکه بسیاری از دانشمندان اکنون دریافته اند علم نیازمند به دین است نه تنها از آن رو که نمی تواند خودش را کنترل کند، بلکه بدان جهت که بسیاری سؤالات است که در علم بدون پاسخ می ماند.
جایگاه و منزلت دین در غرب
بنیانگذاران علم جدید در غرب، مانند نیوتن، گالیله و کپلر افرادی متدین بودند. در حدود یک میلیون و سیصد هزار کلمه از نیوتن در مورد الهیات باقی مانده است.
در انتهای قرن نوزدهم دو برداشت مهم وجود دارد، یکی اینکه علم به زودی به پایان می رسد و دیگر آنکه در قرن بعد دیگر جایی برای دین نیست. در اول قرن بیستم یک نظرخواهی از دانشمندان می شود تا ببینند چند درصد به خدا اعتقاد دارند. این نظرسنجی نشان می دهد 40% به طور متوسط در رشته های مختلف علمی به خدا اعتقاد دارند و بطلان این برداشت که با پیشرفت علم، علم جای همه چیز، از جمله دین، را می گیرد روشن شد.
در این 10، 20 سال اخیر معلوم شده که اصلا بعضی از سؤالات را نمی توانیم از علم جوابش را بگیریم: مساله زیبایی، مساله اخلاق.
بعد دیگر مساله معرفت شناسی بود که متوجه شدند شما با ذهن خالی با طبیعت روبه رو نمی شوید. برای ساخت رادیو یک چیزهایی را سر هم می کنید، ولی سراغ نظریه های جهان شمول که می روید ذهنیاتتان خیلی مؤثر است.
علم مبنای متافیزیکی دارد و متافیزیک می تواند انواع مختلفی داشته باشد و تفاوت متافیزیک دینی با غیردینی آن است که در دیدگاه حس گرا و پوزیتیویسم جهان فقط سطح است، اما متافیزیک دینی می گوید جهان یک زیربنایی هم دارد. به هر حال خیلی ها می گویند علم به جایی می رسد که خودش را نمی تواند توضیح دهد. شما ببینید با مساله فهم پذیری جهان روبه رو هستید چرا جهان قابل فهم است؟ اینجاست که جهان بینی دینی می آید و اینها را توضیح می دهد.
رابطه علم و دین
بعضی از مشاهیر جهان، علم را در طول دین می بینند، چگونه؟ دین یکی از اهدافش فهم جهان است، چراکه فهم جهان به شناخت آیات الهی کمک می کند. «قل سیروا فی الارض فانظروا کیف بدا الخلق »(عنکبوت: 20) و سیر کردن هم مساله کاوش تجربی است و همه مساله تعقل و نظریه سازی است.
به نظر من منشا تعارضات میان علم و دین دخالتهای نابجایی است که دو طرف در کار هم کرده اند. اگر از این موضوع پرهیز شود فقط حوزه های خیلی بنیادی می ماند، که اتفاقا ثابت شده در این حوزه ها علم نتوانسته حرف آخر را بزند و دین هم اگر بخواهد روش خود را حفظ کند باید اجازه بدهد که علم کار خودش را بکند، بدون اینکه نتیجه گیری علمی در مورد مسائل بنیادی نهایی تلقی شود.
تصویر ساده انگارانه قرن نوزدهمی که علم فقط محصول تجربه است، در سال 1930 یا 1932 توسط آینشتین در سخنرانی خیلی مهمی در مورد روشهای فیزیک نظری در دانشگاه آکسفورد رد شد.
اگر برای تعارض علم و دین نمونه نظریه داروین را ذکر کنید، پاسخ می دهیم اولا به طور کامل نمی توانید خلقت تدریجی انسان را نفی کنید، ثانیا می توانید خلقت تجربی را خداباورانه تعبیر کنید و آن را موافق متون دینی بدانید، چنان که برخی علماء دینی دانسته اند.
تفاوت علم و دین در زمینه ثبات و تغییر محصولات علم و دین
گفته نشود همان گونه که در علم خیلی نظرات مختلفی هست، در دین هم نظرات مختلفی وجود دارد; زیرا علم را طبق تعریفی که همه قبول دارند از طریق تجربه، تعقل و شهود و غیره به دست می آوریم و بنابراین علم در طبیعتش هست که رشد کند و تکامل پیدا کند، هرچند در علم چیزهایی هم هست که شما کشف می کنید و جزو ثابتات علم است، مانند اینکه در علم کشف می کنید که منظومه شمسی، دارید خورشید و تعدادی سیارات دارید، حال تعداد این سیارات توسط پیشرفت علم ممکن است کم و زیاد شود.
دین برخلاف علم لااقل در جهان بینی تغییری نمی کند. مثلا، اگر درباره توحید معلوماتمان عمق پیدا می کند، اما از اول تا آخر صحبت از یگانگی خدا می شود و اینکه همه چیز به یک نیرو برمی گردد. در دین اصولی است که لایتغیر است که از یک منبع الهی رسیده است که یا آن منبع را کسی قبول می کند یا قبول نمی کند. در مراحل مختلف فهم دین شما عمقتان و فهمتان بیشتر و وسیعتر می شود، ولی اصل قضایا در دین، چون فرض می شود که از یک منبع الهی گرفته شده، محفوظ می ماند و خدشه ناپذیر است و شما در علم چنین وضعیتی را ندارید. در علم می بینید نیوتن می گوید ما یک نیروی گرانش داریم که تمام عالم را به هم وصل می کند. بعد که سراغ نسبیت می آیید، می گوییم چهار تا نیرو جهان را می گرداند، نه یک نیرو. البته این نفی ثابتات در علم نمی کند تغییر با ثابت سنجیده می شود، اصلا تغییر بدون ثابتات ممکن نیست. آنهایی که به طور افراطی نور تغییر را بر همه چیز می افکنند، خودشان معیاری را به عنوان ثابت می گیرند. مساله منشا نسبی بودن چیزها بعد از نسبیت آینشتین مطرح شد. در نظریه نسبیت آینشتین این قضیه مطرح بود که طول یک شی ء بستگی دارد به اینکه چه کسی اندازه گیری کند؟ خوب سؤال پیش آمد که از کجا که در مورد همه چیز چنین نباشد. اما حرف او این بود که اتفاقا نظریه من اهمیتش به چیزهای ثابتی است که در آن هست یعنی استنتاجات من از روی ثابتات هم می باشد.
آیا می توان گفت بسیاری از تعارضات علم و دین به نسبت زبان دین و زبان علم منجر می شوند؟ اولا خود این ادعا که علم همه اش زبان است اثبات لازم دارد چرا فلسفه فقط فلسفه زبان است؟ این فقط یک نظریه است و نظریه مخالفش این است که ماورای زبان هم ثابتاتی داریم. مثلا اگر شما حس نکنید که با مخاطبتان مشترکاتی دارید، با او اصلا بحث و گفتگو می کنید؟ گفتگو ناشی از معیارهایی است که می توانیم بر سر آن توافق کنیم و آیا اینها صرفا معیارهای زبانی یعنی قراردادهای زبانی است یا یک سلسله قراردادهای معرفتی وجود دارد؟ البته باید مساله زبان در جایگاه خودش قرار گیرد، نه افراطهای فعلی و تفریطهای گذشته. عواملی که باعث طرح مساله زبان شده است یکی مشکلاتی است که در مسائل فلسفی و مسائل علمی مشاهده شد و دیگر غفلت گذشتگان در مورد نقش زبان است. به نظر من انتقال بسیاری چیزها از طریق زبان است ولی به هر حال زبان یک ابزار است منتهی ابزاری مهم، ولی نه اینکه در این ابزار متوقف شویم، بلکه زبان ماورایی دارد. همان فیلسوفان زبانی وقتی قانون دوم نیوتن را می گیرند احساس می کنند در طبیعت با یک چیزی سر و کار دارند که ما بازایی دارد و فقط هم زبان نیست.
جایگاه علم
اگر گفته شود جایگاه علم مهمتر است، چون در جهانی علم محور زندگی می کنیم که مسائلمان بدون علم قابل حل نیستند، پاسخ می دهیم غلبه یک چیز در یک زمان دال بر حقانیت یا بقایش نیست. مثلا، می بینید 1500 سال فلسفه ارسطویی یا فیزیک ارسطویی حاکم بود، بعد یک مرتبه جایگزین شد. در همین زمان که جهان علم محور است، بسیاری از اندیشمندان طراز اول جهان متوجه شده اند علم پاسخگوی تمام نیازهای انسان نیست و اگر علم پیش برود در درازمدت منجر به فنای بشر می شود، چون علم نمی تواند خودش، خودش را کنترل کند و این اصلا غیر از آن است که علم نمی تواند خیلی از سؤالات را جواب بدهد. یکی از فیزیکدانان مشهور این قرن که برنده جایزه نوبل است، مارکس بورون است. او می گوید: جوان که بودم، دیدم در سؤالات فلسفی اختلاف نظر بسیار است ، در حالی که سراغ سؤالات علمی که می رفتم خیلی زود به جواب می رسیدم. لذا سؤالات فلسفی را کنار گذاشتم، رفتم سراغ علم اما حالا که به پیری رسیده ام تمام آن سؤالات جوانی جلو چشمم می آید. واقعیت این است که وضعیت دارد تغییر می کند. در آمریکا در حدود 1200 دانشکده پزشکی هست. حدود 60 تا از اینها درس علم پزشکی و ایمان را گذاشته اند، چرا؟ چون احساس کرده اند ایمان نقشی در پزشکی ایفا می کند. تصویر جهانی تغییر کرده است مثلا آقای آلن ساندیج پدربزرگ کیهان شناسان جهان می گوید: من در 50 سالگی به خدا رسیدم. برای اینکه احساس کردم که نمی توانم پاسخ همه سؤالاتم را از علم بگیریم. در 1965 یا 1966 تایم، روی جلدش چاپ کرد که «خدا مرده است » او در سال 1980 دومرتبه روی جلدش زد که «خدا دارد بر می گردد.»
بررسی
1. ایشان به حق به وسعت و فزونی تغییرات در عرصه علم اشاره می کنند، اما این نکته در کلام ایشان مغفول مانده است که تغییرات در معلومات دینی ما تنها تغییرات در عمق نیست، بلکه گاه تغییرات کمی نیز در عرصه دین رخ می دهد، مانند اینکه به واسطه قبول یا رد روایت یا روایاتی مطلبی دینی اثبات یا نفی گردد و یا اینکه فهمی از آیه یا روایتی تصحیح گردد.
2. ایشان تعارض علم و دین را تنها در دخالت های نابجای اصحاب هر کدام در حیطه دیگری می داند، در حالی که این حصر به نظر دقیق نمی رسد; چراکه دین تنها به مسائل بنیادی و کلی نپرداخته است تا دخالت عالمان دینی در هر مساله جزیی نابجا تلقی گردد، موارد بسیاری وجود دارد که دین در جزئیات زندگی بشر نظر داده است و برای آنها تعیین تکلیف نیز کرده است. البته هدف دین پرداختن به تمام جزئیات نیست.
3. اینکه در علم، ثابتاتی وجود دارد اگر بدان معناست که علم توان اثبات معارف ثابتی را دارد، این با توجه به ابزار معرفتی و روش کسب معرفت علم، یعنی تکیه بر تجربه و آزمون، درست به نظر نمی آید. آری اگر مراد آن است که علم با تکیه مبانی متافیزیکی دارای یک سلسله ثابتات است، سخن قابل پذیرشی است. بنابراین فرق اساسی علم و دین آن است که علم خودش توان اثبات هیچ ثابتی را ندارد، زیرا استقرا و تجربه مفید ظن است، در حالی که دین که از علم الهی نشات می گیرد می تواند ثابتاتی را در اختیار انسان قرار دهد.