رویکردهای معرفت شناسی دینی

نویسنده ابتدا معرفت شناسی عام و خاص را تعریف می کند و سپس به معرفت شناسی دینی به عنوان یکی از شاخه های معرفت شناسی پسین می پردازد که معرفتی درجه دوم است و وظیفه گزارش و تحلیل دقیق معرفت دینی را دارد.

پگاه حوزه، ش 126

نویسنده ابتدا معرفت شناسی عام و خاص را تعریف می کند و سپس به معرفت شناسی دینی به عنوان یکی از شاخه های معرفت شناسی پسین می پردازد که معرفتی درجه دوم است و وظیفه گزارش و تحلیل دقیق معرفت دینی را دارد.

ایشان به دلیل اهمیت ویژه باور به خدا و تأثیر آن در فهم ما از جهان و چگونگی زندگی انسان، رویکردهای معرفت شناسی دینی در این زمینه را مورد مطالعه قرار می دهد و آن را در قالب سه رویکرد توضیح می دهد:

الاهیات طبیعی: این شیوه در پی دلایلی برای وجود خداست که ریشه در جهان طبیعی داشته باشند. این الاهیات از زمان آکوئیناس تا امروز دچار فراز و فرودهای فراوانی شده است. این الاهیات از نظر معرفت شناسی بر دیدگاه مبناگروی استوار است. مبناگروی نیز مبتنی بر سه اصل است: 1. تقسیم باورهای انسان به باورهای پایه و باورهای استنتاجی؛ 2. باورهای پایه از تجارب بی واسطه انسان گزارش می دهند. پس ریشه همه معارف در درون انسان می باشد؛ 3. چون باورهای حسی خطاناپذیرند، می توانند دیگر باورها را توجیه و پشتیبانی کنند.

نویسنده گزارش مختصر و مفیدی نیز از آراء متفکران مسلمان ارائه می دهد. سپس به چالش های موجود بر سر راه الاهیات طبیعی اشاره می کند. در ادامه، اقسام براهین اثبات خدا در الاهیات اسلامی را مورد اشاره ای گذرا قرار می دهد.

معرفت شناسی اصلاح شده: تردیدهای فراوان در الاهیات طبیعی و نیز مبناگروی عامل ایجاد این رهیافت جدید می باشد. این گرایش باور به خدا را باوری واقعا پایه و موجه می داند که نیازمند باورهای دیگر نیست. اینان به نوعی مبناگروی معتدل روی آورده اند و اختلاف خود با مبناگرایان حداکثری را آشکار می کنند و معتقدند که باورهای مبتنی بر ادراکات حسی، باورهای مبتنی بر حافظه و باورهای درباره وضعیت روانی دیگران، جزء باورهای پایه می باشند. همچنین اعتراضات اراده گرایان و درون گرایان به معرفت شناسیِ اصلاح شده، بیان می شود و آن دو گرایش نیز توضیح داده می شود. نویسنده شباهت هایی را نیز میان تفکرات پلانتینجا و علامه طباطبایی برقرار می کند.

تفسیر مصلحتی از باور دینی: این اندیشه از پاسکال آغاز می شود که مخالف عقل گرایی بود و بیشتر به قلب انسان توجه داشت. این نظریه دارای سه عنصر اساسی است: 1. عقل از اثبات، نفی و درک چیستی خدا ناتوان است. به علاوه، استدلال عقلی، حتی در صورت صحت، فایده ای ندارد؛ 2. ایمان جانشین ادله عقلی است؛ 3. دل انسان می تواند استدلال کند و منطق خاص خود را دارد. پس حالا که دلیلی بر وجود یا عدم وجود خدا نیست، آنچه را که به مصلحت ماست اختیار کنیم: یعنی خدا وجود دارد.

قسمت دیگر مقاله، دلایل ویلیام جیمز بر مدعای پاسکال را مورد توجه قرار می دهد که نتیجه آن عبارت است از: «صدق گزاره های دینی، فقط با عمل کشف می شوند؛ لذا باید به مقتضای ایمان، عمل انجام دهیم تا صحت گزاره های دینی آشکار شود. این ایمان، ایمان کاشف است». سپس، نویسنده به ارزیابی این دیدگاه ها می پردازد و با اشاره به آراء کلیفورد، نقدهایی نیز به نظریات پاسکال و جیمز وارد می کند؛ و ایمان بدون دلیل را بی ارزش می پندارد و ارائه دلیل برای باور به خدا را کاملاً ممکن می داند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان