حرمتِ روح
کسی که تقصیر همه ی کارهای زشتِ خود را به گردن دیگران می نهد و آنان را مُسبّب بدبختیِ خود می داند و خود را در هر مورد بی گناه می داند و گمان می کند که از این راه، حرمتِ روح خود را نگاه داشته است، به خیالی واهی دل خوش دارد و در حقیقت روح خود را زبون می سازد. کسی هم که بر خلافِ دستور قانونگذار، عنانِ خود را به دستِ شهوت می سپارد، به روحِ خود اهانت می کند و آن را در چنگالِ فساد و پشیمانی گرفتار می سازد.
کسی که زندگی را به هر قیمت و هر شرط، غنیمت می شمارد، روحِ خود را محترم نمی دارد بلکه به آن آسیب می رساند؛ روح او در این گمان است که در جهانِ دیگر، جز بدی و بدبختی نیست و او در برابرِ روحِ خود تسلیم می شود و پندارِ او را تأیید می کند به جای آن که او را متوجه سازد که چون آگاهی درستی از جهان دیگر ندارد، نباید به چنین پنداری دل ببندد، زیرا چه بسا که خدا در آن جهان والاترین موهبت ها را برای ارواح آدمیان آماده کرده باشد.
موجودی آسمانی
کسی که زیبایی تن را برتر از قابلیتِ روح می شمارد، به روحِ خود اهانت روا می دارد، زیرا در واقع تن را ارجمندتر از روح می داند درحالی که آن چه از زمین برخاسته است، هرگز ممکن نیست برتر از چیزی آسمانی باشد.
آن که نداند روحْ موجودی آسمانی است، آگاه نیست که روحِ خود را به چه پایه ی پستی تنزّل می دهد.
کسی که از راهِ ظلم، سیم و زر گردد می آورد و از این کار پشیمان نمی شود، از قدرِ روحِ خود غافل است و آن را به بهایی کم می فروشد و حال آن که همه ی زر و سیم روی زمین و زیر زمین در برابرِ فضیلت انسانی به پشیزی نمی ارزد.
خلاصه این که کسی که از هر چه به حکم قانون، زشت و خلاف اخلاق است، نمی پرهیزد و با همه ی نیرویِ خود در انجام اعمالی که در نظرِ قانون، شریف و موافقِ اخلاق است، نمی کوشد، روحِ خود را که موجودی عالی و آسمانی است، به حضیض پستی می کشاند.
کیفر بدی
بیشتر مردمان از بزرگترین کیفر بدی غافلند؛ بزرگترین کیفر بدی این است که انسان به فاسدترین آدمیان شبیه می شود و از مردمان درستکار و سخن های عالی گریزان می گردد و با بدان و سُفلگان می آمیزد و چون کارش به اینجا رسید، ناچار با آنان همرنگ و همخوی می شود و در کردار و گفتار به آنان تأسّی می جوید.
با این همه چنین وضعی را نمی توان به نام کیفر خواند، زیرا کیفر، همیشه با عدالت همراه است و عدالت چیزی است خوب و زیبا.
وضعی که چنان کسی دچار آن می شود، عذابی است که همواره به دنبالِ ظلم فرا می رسد.
مردِ ظالم چه به این عذاب دچار بشود یا نشود، سیه روز است.
گریزان از بدی
در میانِ همه ی چیزهایی که ما داریم، روحْ یگانه موجودی است که به اقتضایِ طبیعتش گریزان از بدی است و جویایِ خوبی.
همواره آرزویش این است که خوبی را به چنگ آورد و پیوسته در کنارِ خوبی به سر ببرد.
بدین جهت وظیفه ی ما در مرتبه ی نخست احترام به خدا و در مرتبه ی دوم محترم داشتنِ روح است.
وظیفه ی سوم محترم داشتنِ تن است و گمان نمی کنم کسی در این تردید کند، ولی دراین باره نیز باید میانِ احترام حقیقی و احترامِ غیر حقیقی فرق گذاشت.
ارزش تن آدمی
ارزشِ تن آدمی نه به زیبایی است نه به نیرومندی نه به بزرگی و نه به تندرستی؛ هر چند بیشتر مردم تندرستی را برتر از همه چیز می شمارند. خلافِ آن صفات نیز در تعیین ارزش تن دخالتی ندارد.
تنی متعادل که از همه ی آن صفات به مقدار معقول بهره مند باشد، برای اعتدالِ روح بهتر و شایسته تر از تنی است که آن صفت ها را به حدِّ کمال داراست.
زیرا کسی که آن صفات را به حّد علی دارا باشد، مغرور و خود پسند به بار می آید و اگر از همه ی آنها بی بهره بماند، روحش زبون و برده وار می گردد. این قاعده در مورد پول و ثروت نیز صادق است.
زیرا ثروت بیش از اندازه سبب می شود که مالکِ آن، چه فرد باشد چه جامعه، با دیگران دشمنی ورزد و با خود بستیزد و محرومیت از ثروت جامعه را برده ی جامعه های دیگر می سازد و فرد را برده ی افرادِ دیگر. از این رو هیچ کس نباید مال را بدان منظور گرد آورد که پس از او فرزندانش توانگر باشند، زیرا این کار نه به سود جامعه است و نه به سودِ آنان.
وفاداری
تنها مردمانِ حقیقت دوست و راستگو، وفادار و شایانِ اعتمادند؛ کسانی که دانسته دروغ می گویند، از وفا بیگانه اند و آنان که ندانسته دروغ می گویند، جاهل اند.
از آن دو هیچ یک در زندگی، روی سعادت نمی بینند. زیرا بی خردان و بی وفایان نمی توانند دوستانِ شایانِ اعتماد پیدا کنند و چون با گذشتِ زمان شناخته می شوند، در دشوارترین روزهای زندگی یعنی پیری، تنها و بی کس می مانند، خواه فرزندان و خویشانی داشته باشند و خواه نه.
کسبِ فضایل
هر کسی باید تا آنجا که می تواند در راهِ کسبِ فضایل بکوشد.
در جامعه ی ما همه ی افراد باید در مسابقه ی بهره گرفتن از فضایل شرکت کنند بی آن که آنها را از دیگران دریغ دارند.
زیرا فقط کسانی جامعه را به سوی پیشرفت رهنمون می شوند که خود در کسب پاداش فضیلت کوشا باشند بی آن که بخواهند دیگران را با توسل به تهمت و افترا از آن بی نصیب بگذارند.
مردی که به بیماریِ حسد دچار است و بزرگیِ خود را در کوچکیِ دیگران می جوید، نه تنها از فضیلتِ راستین بی بهره است بلکه با رفتارِ زشتِ خود دیگران را دچار یأس می کند و بدین سان مسابقه ی فضیلت را در جامعه غیر ممکن می سازد.
دوست داشتنِ خود
بزرگترین بیماری که در روحِ مردمان جای دارد و هر کسی آن را به دیده ی اغماض می نگرد و هیچ کس در صدد علاجِ آن بر نمی آید، این است که همه معتقدند که هر فرد، به حکمِ طبیعت خود، خود را دوست دارد و بنابراین دلبستگی به خود در خورِ سرزنش نیست. ولی همین افراد در دوست داشتنِ خود، سرچشمه ی همه ی خطاها ست.
زیرا عشق، دیده ی عاشق را از دیدن عیب های معشوق ناتوان می سازد.
از این رو کسی که در دام خود خواهی گرفتار است، درباره ی راستی و خوبی و زیبایی داوریِ نادرست می کند و همواره در این گمان است که باید خود را برتر از حقیقت بشمارد.
مردِ بزرگ چنان کس است که حقیقت را چه در رفتارِ خود و چه در کردار دیگران، به مراتب بیشتر از خود و کسان و اموالِ خود دوست بدارد.
یکی دیگر از آثارِ آن بیماری این است که ما نادانیِ خود را دانایی می شماریم و هنگامی که هیچ نمی دانیم در این گمانیم که همه چیز می دانیم و به سببِ این پندار، کاری را که نمی دانیم به جای آنکه به اهلِ فن واگذار کنیم، خود انجام می دهیم.
از این رو هر کسی باید از دوست داشتنِ خود بر حذر باشد و دل به کسانی ببندد که بهتر از او هستند.