اشاره: معنویت همزاد بشر و از پرجاذبه ترین خواست های انسانی در عصر کنونی است. همواره از بام بلند گیتی، ندای معنویت و تجربه دینی بلند بوده است و افراد زیادی با مرام های متفاوت داعیه دار پاسخ شده اند. از همین روی، رشد فزایندة مکتب های روحی و عرفانی با گرایش هایِ گوناگونِ شرقی و غربی را شاهدیم و مدعیان عرفان، با ارائه روش های پیشنهادی خود، گروه های زیادی را به سوی خود جذب کرده اند. گویاترین گواه این مدعا، چاپ و نشر پر شمار چنین کتاب هایی است و این، از بحران روحی بشر امروزین یعنی بحران معنویت پرده بر می دارد.
این حقیقتی است که نمی توان آن را کتمان نمود؛ اما در این روزگار که ناامنی روحی فراگیر و راه هایی انحرافی بسیاری عرضه شده، معنویت واقعی را تنها در مکتب حضرت علی علیه السلام می توان سراغ گرفت که بر پژوهشگران این عرصه لازم است به زبان و روش امروزین این مکتب را به بشر بحران زده عرضه کنند. یک راه برای رسیدن به این هدف، معرفی مردانی است که در این مکتب بالیده اند و دیگر ارائه خط و مشی و دستورالعمل های آنان است.
بر همین اساس، در این مقاله به اندازة وسع خود از آینة چهرة یکی از قافله سالاران مکتب علوی پرده برداشته ایم و او کسی نیست جز حکیم عارف و محدث عابد و زاهد ذاکر، آقا محمد بیدآبادی قدس سره که شناخت ایشان و مکتب تربیتی او، ما را با برخی از ابعاد «سلوک ولایی علوی» آشنا می سازد.
بر فراز معنویت
بیدآبادی مردی است از قبیلة «معنویت» که در صف بهترین شاگردان مکتب ولایت مرتضوی ایستاده و احیاگر معرفت و معنویت شیعه در عصر خویش بوده و سرسلسله عارفان فقیه نحله نجف است، او که خود بر اوج قلّة معنویت قرار گرفته بود، شاگردان بس بزرگی را پرورش داد و دستورها و روش سلوکی و اخلاقی ارزشمندی را برای رسیدن به بالاترین مدارج روحی به یادگار گذاشت که گذشت زمان، از اثربخشی آنها نمی کاهد؛ زیرا روح انسانی و محل آسایش آن، که عالم ملکوت است، فراتر از زمان و مکان است و دستورهای رسیدن به آن مقام نیز چنین است.
روزگار نوجوانی و جوانی
وی در اصفهان در دامن پدری عالم و زاهد به نام ملا محمد رفیع گیلانی معروف به شیخ زاهد گیلانی متولد شد و دوران کودکی و نوجوانی خود را می گذراند. دولت مقتدر صفوی منقرض شده بود و ناامنی، قحطی و کشتارهای بی امان پشتوها که به سرکردگی اشرف پشتویی – افغانی – به وجود آمده بود، مردم را به زانو درآورده و مراکز علمی و تربیتی تعطیل شده بود و مردان علم و معنویت یا شهید گردیده و یا گرفتار شقاوت آن از خدا بی خبران شده بودند و تعلیم و تربیت مکتب حیدری به سرداب ها و زیرزمین ها انتقال یافته بود و به سختی انجام می گرفت، بلکه باید گفت:
«... در دوران افغان شیخ و شابّ، صوفی و متشرع، یکباره بر باد رفت. بعد از انقراض افغان، لشکرکشی های نادری عرصه زندگانی را بر اهالی ایران تنگ ساخت که غیر از قوت لا یموت از علم و معرفت، کسی صحبت نمی کرد، ...».1
در چنین دورانی سخت وحشت آفرین، آقا محمد پای در میدان تحصیل علم و معنویت نهاد و مردانه با تمام آن ناامنی ها و دشواری ها ساخت، و مکتب معنوی علوی را از بازماندگان بسیار اندک آن مدرسه آموخت و در عرصه عمل تا آنجا پیش رفت که حلقه واسطه گذشتگان و آیندگان گردید و در حقیقت باید او را احیاگر مکتب معنوی شیعه نام نهاد و امروز همة اهل معنی وامدار آن بزرگ هستند و او حجت خدا است بر کسانی که می گویند در این زمان نمی توان به معنویت دست یافت، و با بهانه تراشی های موهوم، خود و دیگران را از سعادت ابدی محروم می کنند.
پدر یا معلم اول
پدر مرحوم حضرت آقا محمد بیدآبادی از علما و بزرگان اهل عبادت بوده است، مرحوم شیخ عباس قمی قدس سره می نویسد: «... و به فاصله کمی قبر والد او است که او نیز متصف به علم و فضل و ورع و اجتهاد بود».2
وی معاصرِ ملا اسماعیل خواجویی و امیر معصوم بوده و فتواهای او مورد دقت و نظر ملا اسماعیل خواجویی قرار داشته است.3 بنابراین حضرت آقا محمد بیدآبادی در سایه حمایت چنین پدری رشد و نمو یافت.
اساتید
شیخ علم و استاد معنویت: یکی از اساتید مسلم ایشان، علامه محقق و عارف نکته سنج ملا اسماعیل خواجویی قدس سره است. وی معاصر فاضل سراب، فاضل هندی، و امیر معصوم و محمد تقی الماسی قدس سرهم و روزگار او با دوران فتنه و آشوب قوم پشتو به سرکردگی أشرف افغان مصادف است که سایه جنگ و قحطی و ناامنی سراسر ایران به ویژه اصفهان را در تاریکی و ظلمت فرو برده بود. گرچه سلطه نادری، شرارت اشرف افغان را خاموش و کشور را از شرّ اجانب خلاص کرد، لکن آن را به بحران مذهبی - فرهنگی دچار ساخت؛ زیرا نادرشاه با اینکه مردی دلیر و سرداری افتخارآفرین به شمار می رود، لکن در مسائل مذهبی، خام و خیال پرداز بود.4
ذلت قدرت در مقابل هیبت معنویت
قدرت و جسارت و شهرت این مرد جهانگیر شده بود، اما صلابت و قوت معنوی ملا اسماعیل خواجویی که برای رفع ظلم به نزد او رفت، سلطان قوی شوکت را به طاعت و تعظیم خود واداشت. نادرشاه که ترکان عثمانی را مغلوب و شرارت یاغیان را نابود کرده بود، اما در مقابل جلال و هیمنة ملا اسماعیل خواجویی منفعل بود؛ تا آنجا که در مقابلش بی اختیار تعظیم می کرد و دستورهای او را به اجرا می گذاشت. و در این باره حکایات شنیدنی فراوانی نقل شده است.5
حکایت
در مورد احترام نادرشاه به او معروف است: وقتی مردم از ملا اسماعیل خواجویی به اصرار خواهش کردند که نزد نادر شاه واسطه شود تا جلو ظلم نادرشاه گرفته شود، ایشان بدون مضایقه با اینکه در آن وقت شهرتی نداشت، به کاخ نادر رفت و اتفاقاً هیچ کس مانع ورود او نشد تا بر شخص نادرشاه وارد شد، و نادر هم در ملاقات او از جای خود بلند شده بود و به او احترام زیادی گذاشت، و مطالب او را پذیرفت.
وقتی ایشان از نزد نادر خارج شد، از اطرافیان خود سؤال می کند که چرا ایشان را راه دادید که بر من وارد شود. میرزا مهدی خان جواب داده بود: به همان سبب که شخص شما از او استقبال و احترام کردید. نادرشاه مکرر اظهار حیرت می کرده است از هیبتی که از این عالم به او و اطرافیانش اثر کرده بود.
موقعی هم نادرشاه به منزل او رفته و با او غذا خورده است، که فقط نان و ماست بوده، پس از صرف ناهار از آخوند ظرف ماستی طلب می کند، آخوند به عذر اینکه شیر گاو ما فردا سهم شریک ما است و ما حق نداریم تا پس فردا، فرستادن کاسة ماست را برای نادر، به دو روز بعد موکول می کند... .6
این استاد عظیم الشأن، علاوه بر اینکه فقیهی ماهر و حکیمی زبردست و محدثی با درایت و مصنفی نکته پرداز است، شیخ ذکر و دارای انفاس قدسی است و در اجازه دادن ادعیه و اذکار خصوصاً دعاهایی که در نزد اصحاب معرفت از اسرار به شمار می رود، سرآمد مشایخ روزگار خویش به شمار می رود. وفات او در سنة 1173 ق و قبر او نزدیک مقبره فاضل هندی ... واقع است. تألیفات او در فقه و رجال و کلام و عرفان و غیره بسیار است.
میرزا محمد تقی الماسی، استاد عشق
یکی دیگر از اساتید حضرت آقا محمد بیدآبادی، العالم الکامل زاهد عابد میرزا محمدتقی بن میرزا محمدکاظم بن مولانا عزیزالهی بن محمدتقی مجلسی رضوان الله علیهم است که آقا محمد در اخبار و حدیث از خدمت آن بزرگوار تلمّذ کرده است.7 وی از علمای ایام سلطنت نادرشاه است و در اصفهان به نماز جمعه و جماعت اشتغال داشت و بسیار نسبت به حضرت حق تعالی خاشع بود و همیشه در حزن و بکاء به سر می برد.8 وقتی که در منبر خطبه جمعه می خواند، نمی توانست از گریه خودداری کند.
او چندین رساله تألیف نموده و در شعبان سال 1159 وفات کرده و قبرش در بقعه جدش مجلسی اول واقع است».9
شاگرد
از کسانی که در محضر «آقا» پرورش یافته است، فقیه محقق و اصولی موفق مولانا حاجی ابراهیم کلباسی قدس سره است و ایشان بسیار متأثر از آن بزرگوار بود؛ تا آنجا که «حاجی در مجالس و منابر زهد و تقوای آن جناب را ضرب المثل می نموده. «آقا» وصی پدر حاجی بوده و در تربیت وی سعی بلیغ نموده است».10 حتی یکی از سرمشق هایی که آقا محمد جهت او نوشته بوده است و خط خوبی داشته، مضمونش این است:
هزار سال بود از تو تا مسلمانی / هزار سال دیگر تا بر شهر انسانی11
تا آنجا که گفته شده: کلّ ما ناله الکرباسی فهو من برکات هذا العالم الرّبانی.12
سیّد علوم ائمه علیهم السلام
گرچه آقا محمد بیدآبادی در تمام علوم عصری خویش مانند فقه، اصول، حدیث، فلسفه، کلام، عرفان و حتی کیمیا سرآمد بود و این حقیقت را از اساتیدی چون: میرزا محمد تقی الماسی و ملا اسماعیل خواجویی و سید قطب الدین نیریزی و شاگردانی که تربیت نموده مانند حاجی کلباسی و حکیم ملا علی نوری و نامه های مکتوبش می توان درک کرد. ولی ایشان مرتبه ای بالاتر را به نظاره می نشیند و چشم به سوی «سید علوم ائمة» علیهم السلام دارد و آن را می خواهد. از این روی می فرماید: «و سید علوم اهل البیت علیهم السلام نکت فی القلوب و قرع فی الاسماع، و العلم ما یحدث یوماً فیوماً و لحظة فلحظة»13
و نجات شما را در حکمت معصومیة می داند.14
بدیهی است که رسیدن به این مقام، حائز شدن رتبة «حیات قلب» را لازم دارد که در «تصفیه دل» نهاده شده. از همین روی، آن بزرگ، راه رسیدن به «حیات قلب» را بیان نموده، تا چه کسی توفیق طی کردن یابد!
توجه به این نکته ضروری است که «آقا محمد» به دنبال «سیّد العلوم» نیست، زیرا آن را یافته و کردارش را بر آن اساس پایه ریزی کرده است که همان «علم شریعت مصطفوی» و «طریقت مرتضوی» است، بلکه آنچه برای او جلوه گری می کند، سید علوم اهل البیت علیهم السلام است. که همانا آن در «مآء غدقا» نهفته است و در «ولایت» جمع شده و آن را باید از دست ساقی کوثر، حضرت مرتضی علی علیه السلام نوشید.
ایزد منان در کتاب «نور» می فرماید: «و ان لو استقاموا علی الطریقة لاسقینا هم ماء غدقا»15 امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: «لاذقنا هم علماً کثیراً یتعلمونه من الائمه؛16 آنها را علم فراوانی می چشانیم که از نزد امامان یاد می گیرند».
این علم همانا سید علوم الائمه علیهم السلام است، که هر کس راه به دست آوردنش را دانست، به «اسرار، پی می برد و این دانش های مرسوم که علم رسمی است و سر به سر «قیل» است و «قال»، سرابی است در مقابل آب، ولی آن علم، همان «علم لدنّی» و «علم نورانی» است، تا رزق و روزی که باشد؟!
جانی می تواند «اسرار حدیث آل محمد» علیهم السلام را تحمل کند که «حیات» داشته باشد، که دل مرده حیوانی است به شکل انسان. پس باید مقدمات «حیات» را فراهم آورد و از خدای متعال خواست تا آن را «إحیاء» کند. استاد و طبیب دل، مرحوم «آقا محمد» پیش نیاز اساسی این علم را «تصفیه» دل دانسته و نسخه کوتاه و تأثیرگذاری را از خود به یادگار گذاشته و آن را مرحوم علامه محقق ملا احمد نراقی (متولد 1158) در خزائن خود محفوظ داشته تا در هر زمان که سالکی بخواهد جانش را درمان کند، نسخه را از آن خزانه بردارد و عمل کند.17
یادآوری
1. فرق «عرفان ولایی» و «عرفان غیر ولایی»
تمام اهل عرفان – اعم از اسلامی، شیعی، بودائی، سرخ پوستی و... در اصل مقدمات و بعضی از آداب مشترکند؛ مثل صبر، مخالفت با نفس، زهد و محاسبه، اما در مقصود و آداب رسیدن به آن متفاوت اند. مقصود در عرفان ولایی، رسیدن به مقام تسلیم و عبودیت و «لقاء الله» است که در ظلّ عنایت ولایت حاصل می شود و آثار آن از قبیل امور خارق العاده اساساً مورد توجه نیست. اما در عرفان غیر ولایی، مقصود، همان آثار و افعال خارق العاده است که از اهل ریاضت صادر می شود. و بهترین نوشته ای که فرق بین این دو را بیان کرده، رسالة مرحوم ملا فتح الله شوشتری است که در آخر دیوان ایشان «دیوان وفائی» چاپ و منتشر شده است. ایشان می فرمایند: فرق است بین «کرامت» و «صنعت» و آنچه از عرفان غیر ولایی به ظهور می رسد، صنعت است، نه «کرامت»، و روشن است که این «جهاد» مقدمه ای برای «تصفیه قلب» است و شرط «تصفیه دل»، «تجرید» صورت آن است، که به ترک دنیا و مألوفات آن محقق می شود و این یعنی اعلان جنگ با «نفس امّاره» که اگر غلبه کرد، «تفرید» حاصل می شود. بنابراین از «تفرید» و «تجرید» تصفیه دل حاصل می شود. از همین رو، از بزرگی پرسیدند: «تجرید چیست»؟ گفت: «از غیر بریدن، و به دوست پیوستن»،18 و «تجرید» یعنی به سوی دوست نگریستن. بنابراین «تجرید» و «تفرید»، «تصفیه دل» را ثمر می دهد.
2. معنای ذِکر و ذُکر
از آنجا که «ذکر» علت فاعلی و غایی سلوک و راز آفرینش است، بلکه «لبّ همة طاعت ها و اصل همه عبادت ها ذکر حق جلّ و علا است و علت جمیع معصیت ها و منشأ تمام خسارت ها ظلمت و غفلت است از حضرت الهیّت تعالی و تقدّس شأنه»،19 ضروری می نماید بحثی از معنای آن به میان آید تا سرّ لزوم آن هویدا شود.
اهل معنا برای «ذِکر» معانی ای گفته اند و در بیان آن حقیقت، دورهایی سفته اند و آن را به «ذِکر خفیّ» و «ذِکر جلیّ» تقسیم کرده اند، و برای هر کدام مراتبی را قرار داده اند. گرچه عموم مردم «ذکر» را همان لقلقه زبان می پندارند، اما آنچه در این مرحله مهم است آنکه «ذِکر» و «ذُکر» با هم قرین باشد که «ذِکر» یعنی «ما یکون باللسان» و «ذُکر» یعنی «ما یکون بالجنان»20 و این نکته ای است مهم که از آن غفلت شده است. ولی آنچه در قرآن و احادیث و کلمات مشایخ به آن اهمیت داده شده، هر دو باهم اند؛ یعنی «ذِکر» و «ذُکر». لذا قرآن غایت «صلوة» را «ذِکر» می داند؛ زیرا در نماز «ذُکر» یعنی نیّت و حضور قلب، و «ذِکر» یعنی جاری کردن زبان به تکبیر و قرائت و اذکار رکوع و سجود و تشهد و تسبیحات اربع و سلام لازم است؛ یعنی «ذِکر» زبانی و «ذُکر» جنانی با هم در نماز واجب است و از همین روی، «ذِکر» در اصطلاح اهل معرفت عبارت است از «حصول المعنی فی النفس و استعماله فی القول بملاحظة أنّ من شأنه تذکر المعنی».21 بنابراین گرچه در فرهنگ عرب «ذُکر» غیر از «ذِکر» است، اما در «شریعت» و «طریقت»، «ذِکر» یعنی «حصول المعنی فی النفس و استعماله فی اللسان»، به این معنا که «ذِکر» اعم از جنانی و لسانی است.
3. خضر راه
در نزد ارباب سلوک سخنی است سخت مورد قبول، و آن اینکه «سالک را باید مرشدی و استادی باشد، تا آداب به او بیاموزد، و تلقین ذکر کند و...». و این سخن را جای هیچ سخنی نیست، اما در نظام معرفتی که سلطان آن ولیّ الاولیا امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام است، هر کس با صدق و دل صافی جان به آن سپارد، موکلان آن حضرت، سالکان آن وادی را «دستگیری» می کنند و از جملة آن موکلان حضرت خضر علیه السلام است. شیخ المفسرین شیخ ابوالفتوح رازی در ذیل آیه شریفه «قال فإنها محرمةً علیهم أربعین سنه یتیهون فی الارض»22 می فرماید: «محمد بن عیسی روایت کرده از یونس بن عبدالله که او گفت: سالی به حج می رفتم. در بعضی از منازل، کنیزکی حبشی را دیدم نابینا. دست ها برداشته و می گفت: «ای خدای که آفتاب برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام باز آوردی، چشم های من، با من دهی».
من نزدیک او شدم و گفتم: ای کنیزک، علی علیه السلام را دوست داری؟ گفت: آری و حق فاطمه علیها السلام. دو دینار زر گرفتم و او را دادم و گفتم: صرف کن در بعضی حوائج خود. نپذیرفت و گفت حاجت نیست مرا به این. [یونس بن عبدالله] گفت: به حج رفتم. چون باز آمدیم، کنیزک را دیدم چشم هایش درست شده و حاجیان را آب می داد. گفتم: یا جاریه، دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام با تو چه کرد؟ گفت: هفت شب دعا می کردم و بر خدای سوگند می دادم به حق امیرالمؤمنین علیه السلام. چون شب هفتم بود، هاتفی مرا آواز داد و گفت: ای کنیزک، علی علیه السلام را دوست داری از دل صافی؟ گفتم: ای والله. مرا گفت: دست ها بر چشم ها نه من همچنان کردم. او دست [به دعا] برداشت و گفت: بار خدایا، اگر دانی که این کنیزک راست می گوید و «علی علیه السلام» را دوست دارد از نیّتی صادق، چشم ها به او ده! «خدای تعالی دعای او اجابت کرد و چشم با من داد. من بر او سوگند دادم که به خدای مرا بگوی تا تو کیستی؟ مرا گفت: من خضرم و از جمله موالیان علی علیه السلام ام و از جمله موکلان بر شیعه او».23
شکی نیست که حضرت خضر علیه السلام در این زمان از جمله موکلان غوث العالم و قطب الوجود صاحب العصر و الزمان حضرت حجة ابن الحسن علیهما السلام بر شیعیان حضرت حیدر کرّار است و آن سرورِ عالم را موکّلانی است که گاهی از آنان به «رجال غیب» تعبیر می شود و هر آن که از سر صدق، سر در سیر الی الله نهد، او را دستگیری می کنند. و بر همین اساس، بعضی از مردمان اهل سلوک گفته اند: «که هر یک از مشایخ اظهار ملاقات حضرت علیه السلام نماید، ... فی الحقیقة اخبار از التزام مذهب شیعه نموده و اشعار به عقیده خود در باب امامت فرموده است...».24
|