اساساً هر فرایند روان شناختی و هنری جایگاه عصب شناختی و بیولوژیک خاصی دارد و هر تعارضی از فعل و انفعالات عصبی جدا نیست و همه ی مسائل ناخودآگاهی هم که در هنر مطرح می شود بار بیوشیمی دارد. هیچ یک از جریان های ذهنی از فعالیت مغزی جدا نیست و حتی مقوله ی ناخودآگاه نیز بخشی از فرایند حافظه است.
هنر با فرایند درونی و بیرونی خود می تواند در حافظه ی پنهان و آشکار مغز نفوذ کند و فعالیت های عصبی را در آن ها به کار بیندازد. به گفته ی ویتالوسیبرینک (1990)تصاویر که اصل و اساس ماده ی هنری را می سازند پلی بین ذهن و بدن و سطوح آگاهی پردازش اطلاعات و تغییرات فیزیولوژیکی در بدن هستند. از این خاصیت استفاده می شود و بیماران با تصاویر ذهنی خود یا تصاویر جدید رو به رو می شوند و فرایند درمان آغاز می شود.
رابنسون در سال 1975 نشان داد تصاویری که ما می بینیم چه نقاشی و چه هر نوع تصویر ذهنی دیگر، کرتکس بصری مغز را فعال می کند و با ایجاد احساس لذت، ترس، اضطراب یا آرامش، خلق و خو را تغییر می دهد و بهبودی را به وجود می آورد.
گاهی در برنامه های هنردرمانی با ایجاد تصویرسازی هدایت شده، استرس و اضطراب، تغییر می کند یا در درمان برخی مشکلات روانی مثل ضربه ی روانی(تروما) سعی می شود تا با آفرینش های هنری بخش هایی از مغز که در اثر استرس و خاطره ی تلخ مسدود شده است و ارتباط آن با دیگر نقاط قطع شده است، فعال شود و یکپارچگی فعالیت مغز تحریک شود.
سیستم لیمبیک مغز و بخش های آن شامل هیپوتالاموس، هیپوکامپ و آمیگدال به طور جدی با فهم خاطره ی آسیب زا ارتباط دارد و بیان هنری بر این قسمت ها اثر می گذارد و پیوستگی و یکپارچگی خاطرات را به وجود می آورد. از آن جا که حوادث و مشکلات کم و بیش ذهن را تجزیه می کند، هنر ارتباط بین احساسات و خاطرات و افکار از هم جدا شده و پاشیده را پیوند می دهد.
با هنردرمانی می توان پاره ای از فعالیت های احساسی و ذهنی نیمکره های راست و چپ مغز را یکپارچه کرد و به هماهنگی هیجانات در سطح غیرکلامی کمک کرد.
تالوار(2007)می گوید فعالیت و تمرین های هنری می تواند نیمکره های مغز را در دستیابی به خاطرات و پردازش هیجانات فعال کند. نیمکره ی راست با فعالیت های حرکتی بصری، شهود و هیجانات، درگیر در خلاقیت است. این امر مستقیماً با نواحی زیر قشری مغز مانند ساقه ی مغز مرتبط است و با تمرینات هنری مثل نقاشی و سفال و حتی موسیقی می توان با دو دست یا دو چشم، کارکرد دو نیمکره را با هم دیگر افزود، مثلاً مک نامی برای بازنمایی سمت چپ و راست مغز از کاغذی که به دو بخش تقسیم شده بود استفاده کرد.مراجع بر روی این کاغذ دو تصویر می کشید و فکر تعارض برانگیز خود را نشان می داد. او به درمان جو آموزش می داد دستی را که می تواند نمادی از عنصر تعارض آمیز یک تجربه باشد، انتخاب کند و تصویری را ترسیم کند و برای تکمیل آن از دست دیگر استفاده کند. در واقع می توان به اشکال مختلف فعالیت های هنری را به کار برد تا دو نیمکره مجبور به تعامل باشند.
منبع مقاله :
زاده محمدی، علی؛ (1388)، هنردرمانی: مقدمه ای بر هنردرمانی ویژه ی گروه ها، تهران: نشر قطره، چاپ اول