جای گزین دیگری برای لیبرال دموکراسی نیست

آقای غنی نژاد نظریه پایان تاریخ فوکویاما را می پذیرد و معتقد است که لیبرال دموکراسی بهترین نظام ممکن است، جای گزین بهتری برای آن وجود ندارد و آرمان آن، رفاه انسان هاست . به عقیده ایشان لیبرال دموکراسی میلیاردها انسان را از گرسنگی نجات داده است .

گفت وگو با موسی غنی نژاد

هم بستگی، 1/3/82

چکیده:

آقای غنی نژاد نظریه پایان تاریخ فوکویاما را می پذیرد و معتقد است که لیبرال دموکراسی بهترین نظام ممکن است، جای گزین بهتری برای آن وجود ندارد و آرمان آن، رفاه انسان هاست . به عقیده ایشان لیبرال دموکراسی میلیاردها انسان را از گرسنگی نجات داده است .

در ابتدا بفرمایید که منظور و مراد از جهانی شدن چیست و در این فرآیند، چه چیزهایی جهانی می شوند؟

به نظر من جهانی شدن در درجه اول، مضمون اقتصادی دارد . جهانی شدن به مفهوم گسترش تجارت آزاد بین جوامع مختلف در سطح دنیا و استفاده از مواهب آن است . به عبارت دیگر، جهانی شدن از بین رفتن مرزهای اقتصادی بین کشورهای مختلف و شتاب گرفتن تجارت آزاد میان کشورهای جهان است . منتقدان جهانی شدن آن را بین المللی کردن سرمایه داری می نامند . اگر سرمایه داری را درست تعریف کنیم، سخن آنها صادق است . اما منظور آنها حاکمیت سرمایه است که به نظر من این سخن، حرف لغوی است . اگر منظور از سرمایه داری همان نظام اقتصاد آزاد باشد، جهانی شدن، همان طور که آنها می گویند، بین المللی شدن سرمایه داری است . جهانی شدن مسلما وجوه دیگری هم دارد . انقلاب اطلاعات، پیشرفت های فن آوری و پدیدار شدن ارزش های فرهنگی جهان شمول همچون حقوق بشر نیز وجوه دیگر جهانی شدن هستند . جهانی شدن از این منظر دو وجه دارد: یکی وجه روشی و دیگری وجه ارزشی . آن چیزی که به چشم می آید جهانی شدن روش ها است . اما پشت سر این روش ها، ارزش هایی خوابیده اند . برای جهانی شدن روش ها، ابتدا باید ارزش ها جهانی شوند و نگاه ها به هم نزدیک گردند .

آیا این نزدیک شدن نگاه ها که مد نظر شماست، از جنس سخن فوکویاما در خصوص آخرین انسان است؟

سخن فوکویاما در خصوص آخرین انسان لزوما ارتباطی با جهانی شدن ندارد . بحث او بیشتر نظری است . او نمی گوید که دیگر تاریخ پایان یافته است، بلکه معتقد است که برای دموکراسی لیبرال، آلترناتیو بهتری وجود ندارد . آلترناتیوکمونیسم کاملا کست خورده است .

و شما هم با این دیدگاه فوکویاما موافقید .

بله، من با این تفسیر از پایان تاریخ موافقم .

فوکویاما از یک وحدت گرایی در پایان تاریخ سخن می گوید . آیا به نظر شما این وحدت گرایی مبتنی بر واقعیات است؟ در برابر این وحدت گرایی دو طرز تفکر دیگر وجود دارد: یک طرز تفکر را می توان متعلق به پوپر و همچنین آلن تورن دانست که به نوعی کثرت گرایی در عین وحدت معتقدند و طرز تفکر دیگر به پست مدرن ها تعلق دارد که از یک کثرت گرایی گسترده سخن می گویند .

من ترجیح می دهم که انسان ها به ارزش های مشترکی اعتقاد داشته باشند و در عین حال همه از شانی انسانی برخوردار باشند تا اینکه بگویم به پلورالیسم فرهنگی معتقدم و تحت این عنوان سیستم های سیاسی - اجتماعی کاملا سرکوبگر را توجیه کنم . ترجیح می دهم جهان شمول صحبت کنم و بگویم نباید با ارزش های انسانی، پلورالیستی برخورد کرد . اینها مطلقا خوب هستند .

آیا اعتقاد به پلورالیسم فرهنگی لزوما به مفهوم توجیه یک نظام سرکوبگر است؟

اگر پست مدرن ها بگویند که معیاری برای ارزش گذاری وجود ندارد، از فاشیست ها بدتر و خطرناک تر هستند; زیرا در ذیل این اندیشه، انجام هر جنایتی مجاز می شود . بسیاری در ایران گمان می کنند که لیبرالیسم و مدرنیته نیز طرفدار نسبیت گرایی ارزشی هستند، درحالی که این طور نیست . با نسبی گرایی ارزشی نمی توان هیچ جامعه ای را سازمان داد .

لیوتار پست مدرنیسم را یک درخواست رئالیستی می خواند و شاید این سخن او ناظر به همین مسئله باشد .

شما از نگرش های فلسفی ای صحبت می کنید که انسان در آنها فراموش شده است و این خطرناک است . دغدغه من، انسان است . انسان نه به مفهوم انتزاعی، بلکه همین انسان واقعی گوشت و پوست و استخوان دار . ارزش های فرهنگی برای چیست؟ برای عایت شان انسانی من و شما . اگر تحت اندیشه نسبیت گرایی عده ای مجاز باشند که در فلان قبیله در استرالیا آدم خواری بکنند و در صورت واکنش کسی، برخورد او را استعماری بخوانند، درست نیست .

ولی آیا عدم قطعیت ارتباطی با نسبی گرایی فرهنگی و ارزشی ندارد؟ ما به عدم قطعیت علمی رسیده ایم .

اینها همه به همدیگر مربوطند . عدم قطعیت در دانش همان طور که ادگار مورن تحت تئوری اندیشه پیچیده مطرح می کند، به تمام حوزه ها تسری پیدا می کند . نمی توان به راحتی اقتصاد را از علم، علم را از اخلاق و فرهنگ را از علم جدا کرد .

این آشوب فکری را پست مدرن ها درست کرده اند ... واقعیت این گونه نیست . عدم قطعیت علمی صحیح است، ولی در حیطه ارزش ها هیچ عدم قطعیتی وجود ندارد . هیچ آدم عاقل انسان دوستی جواز کشتن انسان های دیگر را نمی دهد . در اینجا قطعیت کامل حکم فرماست .

ممکن است که ندانیم خیر یا شر چیست، ولی ارزش های مطلقی برای بشر امروز وجود دارد که تمدنش را بر اساس آن بنا کرده است . نباید این ارزش ها را متزلزل کرد و زیر سؤال برد . این مسئله است که مرا ناراحت می کند . شما وقتی ارزش های این تمدن را متزلزل کنید، میلیاردها نفر از گرسنگی می میرند و دغدغه من تنها همین است .

کدام ارزش ها و کدام مرگ؟ آنچه در ناکازاکی یا افغانستان اتفاق افتاد، حاوی مرگ نبود؟ آیا این اتفاقات مبتنی بر نسبیت گرایی ارزشی بودند؟

جهانی شدن به کسی اجازه نمی دهد که تحت یک حاکمیت ملی هر بلایی که می خواهد بر سر ملت خودش بیاورد . آیا از نظر انسانی کنار زدن صدام به عنوان یک ارزش جهانی پذیرفته شده نیست؟ اجماع جهانی بر این بود که در جنگ کویت و عراق، عراقی ها را به عقب برانند و عادلانه بود . جنگ خوب نیست، ولی گاهی اوقات راه حلی جز آن وجود ندارد .

شما به رفاه انسان ها می اندیشید و نسخه آن را هم در لیبرال دموکراسی می بینید و امیدوارید که هیچ خطری این آرمان را تهدید نکند و از این منظر از وحدت گرایی سخن می گویید . البته این خطر وجود دارد که نسبی گرایی، ارزشی در جهان جدید، آرمان شما را هم به مخاطره بیاندازد و از این نظر ابراز نگرانی می کنید .

وقتی نسبی گرایی، ارزشی شود، به نفی آزادی می انجامد . این آشوب فکری که برخی پست مدرن ها درست کرده اند، به نفی آزادی می انجامد . نسبی گرایی به آنارشیسم یا دیکتاتوری می انجامد، درحالی که آزادی یک نظم است . آزادی محدودکننده است . پست مدرن ها از روی شکم سیری فلسفه بافی کرده اند .

ولی حتما اعتقاد دارید که این اندیشمندان به هیچ وجه دیکتاتورمنش نیستند؟

بله، آنها خیلی هم آدم های لیبرالی هستند، ولی واقعیت لیبرالیسم را نمی دانند . آنها زیادی از لیبرالیسم بهره برده اند . شما وقتی یک چیزی را خوب درک می کنید که از آن محروم باشید . انسان تا وقتی که سالم است مفهوم بیماری را نمی فهمد . روشن فکرانی که در جوامع آزاد غربی زندگی می کنند، مفهوم دیکتاتوری را نمی فهمند . آنها نمی دانند که سرکوب به چه معناست . بنابراین حرف مفت زیاد می زنند و اگر یک هفته در نظام های دیکتاتوری زندگی کنند، تازه مفهوم آزادی را می فهمند .

اشاره

1 . آقای غنی نژاد نظرهای خود را شفاف و روشن بیان می کند و با صراحت از لیبرال دموکراسی غربی، حتی از نوع آمریکایی آن، دفاع می کند . صداقت و شهامت ایشان در بیان دیدگاه هایشان ستودنی است . همچنین پاره ای انتقادات ایشان به تفکرات پست مدرن نیز پذیرفتنی است . از جمله اینکه بدون قطعیت ارزشی نمی توان هیچ نظامی را برپا ساخت و اینکه نسبی گرایی ارزشی به آنارشیسم و هرج و مرج کشیده می شود .

2 . خوش بینی مفرط ایشان به لیبرال دموکراسی تعجب برانگیز است . اگر دیدن پاره ای مزایای لیبرالیسم موجب حسن ظن به آن شود، دیدن معایب جدی نظری و نتایج عملی مصیبت بار آن، تردیدی در سوء ظن به آن باقی نمی گذارد . آقای غنی نژاد می گویند لیبرال دموکراسی موجب شده است که تمدنی بنا شود که مانع مرگ میلیاردها انسان شده است . این سخن عجیب در حالی ابراز می شود که سرمایه داری لیبرال موجب شده است تا شکاف غنی و فقیر به صورت نجومی افزایش یابد . مطابق آمار بانک جهانی فاصله درآمد غنی و فقیر در عرض بیست سال، هزاران برابر شده است و نزدیک به دو میلیارد نفر در سطح جهان با گرسنگی ست به گریبان اند .

سرمایه داری لیبرال و در راس آنها آمریکا، سالانه میلیون ها تن گندم را به دریا می ریزد تا مبادا شکم گرسنه ای از آنها سیر شود و یک سنت از درآمد سرمایه داران کم گردد . غارت منابع عظیم ملل آفریقایی نیز به دست استعمارگران لیبرال اتفاق افتاده است .

شکل های جدید غارت سرمایه های کشورهای جهان سوم و فقیر، در قالب غارت منابع انسانی و دزدیدن مغزها و بردگی مدرن به دست لیبرال دموکراسی انجام می شود . رشد پدیده بی خانمان ها و کارتن خواب ها در کلان شهرهای کشورهای لیبرال دموکرات محصول دیگر سرمایه داری لیبرال است .

چنین پدیده هایی در دوران های قبل از لیبرالیسم وجود نداشته است . درست است که پیشرفت صنعت و فن آوری و ثروت در سایه لیبرالیسم پدید آمده، اما پدیده های نامیمونی از قبیل فاصله شدید طبقاتی، فقر کشنده برخی قشرهای جوامع مدرن و جوامع استعمارزده، بی عدالتی در توزیع ثروت و امکانات رفاهی، بی عدالتی در بهره مندی از فرصت های سیاسی - اجتماعی، بی عدالتی فرهنگی و ... از لوازم لاینفک لیبرال دموکراسی شده اند; به طوری که لیبرال دموکراسی بدون اینها شناخته نمی شود .

معلوم نیست آقای غنی نژاد از کدام رفاه و برای چه کسانی سخن می گویند . بله، رفاه برخی قشرها تامین شده است; اما به کدامین بها؟ بهای رفاه دسته بهره مند را فقیران سومالی، نیجر و بنگلادش داده اند . ثروت تراکم یافته کارتل های صهیونیستی از جیب مردم چپاول شده آفریقا و آسیا به در شده است . آیا از نظر آقای غنی نژاد صرف تولید و افزایش ثروت مطلوب است، بدون آنکه به نحوه توزیع آن نظر داشته باشیم؟

3 . آقای غنی نژاد می گویند: «جهانی شدن به کسی اجازه نمی دهد که تحت یک حاکمیت ملی هر بلایی که می خواهد بر سر لت خودش بیاورد» . به دنبال این سخن به حمله آمریکا به عراق اشاره دارند و آن را پدیده ای مثبت می دانند . جای این سؤال وجود دارد که آیا همین جهانی شدن نیست که به آمریکا اجازه می دهد به طور یک جانبه و با کنار گذاشتن مجامع بین المللی و بدون هیچ اجماع بین المللی، در امور کشوری دیگر دخالت کند و به آنجا یورش برد و با ریختن بمب های ده هزار تنی بر سر مردم، داعیه آزادسازی آنجا را داشته باشد؟ اگر ارزش های لیبرال دموکراسی این است، پس با توحش هیتلری و چنگیزی چه تفاوتی دارد؟ اگر حاکمیت یک فرد مستبد در عراق بد است، استعمار آن توسط بیگانگان و غارت منابع آن توسط آنان بدتر است . چگونه است که آقای غنی نژاد این دومی را شر نمی دانند؟

4 . تعریف آقای غنی نژاد از جهانی شدن، روشن، و بیانگر ویژگی اصلی آن است . برداشته شدن مرزهای اقتصادی و شتاب گرفتن تجارت آزاد جوهره جهانی شدن است . اما باید دید چه کسی می تواند از این آزادسازی بیشترین بهره ها را ببرد . کشورهای فقیر با دست خالی چگونه می توانند در میدان رقابت با سرمایه داران کلان - که درآمد سالانه تنها یک شرکت آنها از مجموع درآمدهای چند کشور فقیر بیشتر است - باقی بمانند . این به معنای آن است که با دست و سرمایه خود، جاده ای آسفالت برای ماشین سرمایه دارانی بکشیم که در عبور از این جاده به ناهموار بودن برخی مواضع یا وجود پاره ای موانع اعتراض دارند .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان