عبودیت در سایه بشریت

اشاره: سالک برای حرکت خود نیازمند بصیرت و معرفت است و تا زمانی که این معرفت حاصل نشود، ورود به منازل علمی و مقامات معنوی ممکن نخواهد شد. در شماره پیش به ضرورت خودشناسی پرداختیم و اولین قدم عرفان به خدا را عرفان به نفس معرفی کردیم و به بیان ویژگی های آن پرداختیم. در مقاله حاضر، به زوایای دیگر این بحث می پردازیم.

اشاره: سالک برای حرکت خود نیازمند بصیرت و معرفت است و تا زمانی که این معرفت حاصل نشود، ورود به منازل علمی و مقامات معنوی ممکن نخواهد شد. در شماره پیش به ضرورت خودشناسی پرداختیم و اولین قدم عرفان به خدا را عرفان به نفس معرفی کردیم و به بیان ویژگی های آن پرداختیم. در مقاله حاضر، به زوایای دیگر این بحث می پردازیم.

2. مقصود از طریق نفس طریق عملی است:

معلوم شد که غرض از معرفتِ نفس، معرفتِ شهودی- عرفانی است، نه فلسفی- برهانی؛ اما باید دانست که غرض عرفان عملی و سلوکی، وصول است و لازمه طریق عملی در خودشناسی، طهارت درونی است و سیرِ از مرحله ای به مرحلة دیگر نیز در پرتو فقرشناسی و فقرباوری است. از این رو، خدای سبحان فرمود: وَفِی أَنفُسکمْ أفَلا تُبْصرُونَ1 یا سَنُریهمْ ایاتِنا فِی الآفاقِ وَ فِی أنفسِهِمْ حَتَّی یتَبَینَ لهُمْ أنّهُ الْحَق.2 سیر در آیات الهی، برای رسیدن این حقیقت است که: یا ایهَا النّاسُ أنتُمُ الفقراءُ إِلی الله وَالله هُوَ الْغَنِی الحَمید.3 طبق این آیه، انسان عین فقر و نیاز، به مبدأ غنی و بی نیاز است و او ربط وجودی و تعلّق ذاتی به حق سبحانه دارد و فهم و شهود این معنا و حقیقت، انسان را به مَسْلک نیستی در عالم سیر و سلوک سوق می دهد. به تعبیر مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی(ره): برای طالب معرفت نفس، کیفیت فکر جز این نیست که فکرکننده گاهی در تجزیة نفسش فکر کند و گاهی در تجزیة عالم تا آنکه برای او محقق شود که آنچه از عالم می داند، فقط نفس و عالم خودش است، نه عالم خارجی، و این عوالم همگی مرتبه ای از نفس خود اوست تا آنکه خود را برای خود بیابد که چیست؟ سپس باید از دل خود هر چه صورت و خیال است، نفی کند و فقط در عدم فکر کند تا آنکه حقیقت نفسش بدون صورت و ماده برای او منکشف گردد؛ یعنی عالم از پیش روی او برداشته شود و این اول مرتبة معرفت نفس است...» .4

 

سالک الی الله هر لحظه و آنی در حال مردن و درک عدم است و در حدوث و زوال عدم های نسبی به وجودهای نسبی رهنمون می گردد تا به وجود مطلق برسد و این هجرت و رجعت در نهاد ناآرام او همواره تکرار می شود. او باید از طبیعت به ماورای طبیعت، از کثرت به وحدت و سپس از وحدت در وحدت -که همانا فناءفی الله و فناءالفناء است- سیر کند. به همین دلیل، مرحوم علامه طباطبایی(ره) نیز فرمود: عرفان نفس، مسئله فکری و نظری نیست، بلکه مقصدی است که جز از راه عمل نمی توان معرفتِ تام و کامل دربارة آن به دست آورد.5 علامه حسن زاده آملی هم در این زمینه می فرماید: آن که در خود درست اندیشید، دریابد که بودِ او نابودشدنی نیست، هر چند او را اطوار وجودی است؛ چه اینکه شأنی از وجود صمدی است و به تعبیر فلسفی، معلول قائم به علّت تامّه خود است که حق مطلق و وجود صمد است، و نافی باید نخست نفی علّت کند و آن یا عدم است یا وجود. عدم که بطلان محض و هیچ است و وجود که واجب بالذّات است. علاوه اینکه شیء، نافی ذات خود نیست.

فنای صحف عرفانی عبارت از تعیّنات و اسقاط اضافات است و نیست شدن خلق، بعد از هستی. تعبیر موت در روایات کنایه از فنای سافل در عالی است. لذا در سلسله طولی صعودی، موت عالی متأخر از موت سافل است6.

 

علامه جعفری1 نیز در تفسیر اشعار مولوی:

 

وز نـما مُـردم بـه حیـوان ســر زدم

پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم

تـا بـرآرم از مـلائـک بـال و پر

کـل شـیء هالک الّا وجـهـه

آنچـه انـدر وَهـْم ناید آن شـوم

گـویـدَم کانا الیـه راجـعـون

 

از جمادی مُـردم و نـامی شــدم

مُـردم از حیـوانی و آدم شــدم

حـملة دیــگر بـمیــرم از بشــر

از مَـلَک هم بایـدم جُستن ز جـو

بـار دیـگـر از مـلـک پـرّان شـوم

پس عدم گردم، عدم چون ارغنون

 

 

می نویسد: بدیهی است که منظور مولوی از عدم، نیستی مطلق نیست، بلکه غروب از جهان طبیعت است و طلوع در جهان ابدیت. منظور از عدم، عالم فوق طبیعت است... . عدمِ ارغنونی، نمایشِ عدم در نهایت کمال ممکن است7.

 

بنابراین راه عملی نفس از آغاز تا انجام، با ریاضت و مجاهدت طبق دستور شریعت است و در هیچ مرحله ای سقوط تکلیف معنا نخواهد داشت و آداب و اسرار شریعت، ظاهر و باطن شریعت و ذومراتب بودن و تشکیک پذیری شریعت، به میزان معرفت و عمل سالک و صائر الی الله وابسته است. التزام عملی به شریعت که اعم از بایدها و نبایدهاست، لازمه لاینفک سلوک قرآنی است تا سالک را به مقام عبودیت که کُنه و ذاتش ربوبیت است، برساند؛ یعنی انسانِ سائر و سالک، از عبادت به عبد شدن و سپس به عبودیت که اوج شکوه بندگی است، می رسد و از همة محدودیت ها و حجاب ها می رهد و به اذن الله، بر عالم و آدم ولایت پیدا می کند و به تناسب مرتبة وجودی خویش، خدایی، خداخُو، خلیفةالله، ولی الله و وجه الله و جاودانه می شود: کلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ وَیبْقَی وَجْهُ رَبِّک ذو الْجَلاَلِ وَالْإِکرَامِ،8 کلُّ شَیْ ءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ.9

 

پس، از رهگذر عبدالله شدن، به مقام صبغةالله، عندالله و سپس وجه الله گشتن راه می یابد و حرکت استکمالی جوهری اش او را به حرکت اشتیاقی و حبّی می رساند: مَن عرف نفسه جاهده.10 چنین مجاهدت و سلوکی او را به شهود ذات حق می رساند و در طریق حضوری و شهودی نفس که طریقی عملی است شهید در ایة أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَی کلِّ شَی ءٍ شَهِید11 معنای مشهود دارد. به تعبیر علامه طباطبایی(ره): والشهید بمعنی الشاهد اَوْ بمعنی المشهود و هو المناسب سیاق الایه12 که سالک برای رسیدن به قلّة منیع انسانیت یعنی توحید باید آنها را انجام و مسیر را با ضوابط و چگونگی های دانسته و داشته باشد و با طی مقامات و منازل به کمال مقصود برسد.13 علامه حسن زاده آملی می گوید: جزای فنای فی الله، بقای بالله است14. به همین دلیل است که علامه جعفری1 عرفان اسلامی را چنین تعریف می کند: عرفان اسلامی، گسترش و اشراف نورانیمَنِ انسانی بر جهان هستی است؛ به جهت قرارگرفتن من در جاذبة کمال مطلق، که به لقاءالله منتهی می گردد15.

 

بنابراین معرفتِ نفس با مراقبت نفس و محاسبت نفس قرین و رهین است تا انسان را به عالی ترین درجات تکاملی اش برساند. از این رو، علامه طباطبایی(ره) در ایة: یایهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُواالله وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدمَتْ لِغَد وَاتَّقُواالله إِنَّ الله خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ16 تقوای اول را به معرفت نفس، تقوای دوم را به مراقبت نفس و وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدمَتْ لِغَد را به محاسبت نفس تفسیر کرده است.17

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر