مقایسه مقولات ارسطوئی با مقولات کانتی و بررسی نقش مقولات در سیستم معرفتی آنها

بحث از جایگاه مقولات، از جمله مباحثی است که همواره مورد گفتگو بین فیلسوفان بوده است. عده ای آنها را در بخش فلسفه و عده ای در بخش منطق و بعضی در هر دو حوزه از مقولات بحث کرده اند. ما در این قسمت نخست آراء و دلائل آنها را بیان می کنیم و بعد از بررسی و تحلیل، نظر مختار را در این باب بیان خواهیم کرد.

مقدمه:

جایگاه نخست از مقولات در فلسفه است یا منطق و یا هر دو

بحث از جایگاه مقولات، از جمله مباحثی است که همواره مورد گفتگو بین فیلسوفان بوده است. عده ای آنها را در بخش فلسفه و عده ای در بخش منطق و بعضی در هر دو حوزه از مقولات بحث کرده اند. ما در این قسمت نخست آراء و دلائل آنها را بیان می کنیم و بعد از بررسی و تحلیل، نظر مختار را در این باب بیان خواهیم کرد.

ارسطو در رسائل گوناگونی از جمله متافیزیک، جدل، آنا لوطیقای دوم و مقولات، به ویژه این رساله اخیر به بحث از مقولات می پردازد. ارسطو هم در رسائل منطقی همچون مقولات، آنالوطیقای اول و دوم، باری ارمیناس، جدل و سوفسطیا وهم در رسائل فلسفی همچون کتاب پنجم یعنی دلتا از مقولات بحث کرده است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که جایگاه مقولات از نظرارسطوهم در فلسفه است و هم در منطق، چرا که روش عملی او در آثارش این را به ما نشان می دهد.

 

 

 

الف: مقولات ارسطوئی

ارسطو بحث مقولات را هم چنان که قبلاً اشاره کردیم هم درآثار منطقی و هم در آثار فلسفی خود مطرح کرده است. مقولات یا قاطیغوراس یا کاته گوریا، تعبیری است که ارسطو از بحث مقولات دارد. او در رساله مقولات، مقولات را از دیدگاه زبان شناختی و منطقی مورد بحث و تحلیل قرار می دهد، زیرا باب تعریفات در منطق به مقولات نیازمند است و ما برای تعریف اشیاء باید اجناس، فصول و نیز اعراض شیی را دقیقاً شناسائی کنیم و اینکار مستلزم طرح مقولات می باشد، البته به اندازه نیاز در منطق. بنابراین، منظور ارسطو از بحث زبانی مقولات، طبقه بندی اشیای خارجی و تعیین جنس و فصل و اعراض آنهاست. ارسطو نمی خواهد صرفاً بحثی زبان شناسانه و منطقی ارائه دهد، بلکه مقولات برای ارسطو هم کاربرد منطقی دارند و هم کاربرد فلسفی. کاربرد فلسفی مقولات در نظر ارسطوعبارت است از اینکه مقولات حالات بالفعل وجود را در عالم خارج از ذهن نشان می دهند. به عبارت دیگر مقولات ارسطوئی بیانگر چگونگی فعلیت وجود در عالم خارج هستند. مقولات ارسطوئی صرفاً قالب های مفاهیم یا حالات تصور ذهنی، ما نیستند.

بر این مبنا می توان به مقولات ارسطوئی از دو منظر نگریست:

الف: منظر زبان شناختی یا منطقی

ب: منظر هستی شناختی یا فلسفی

مقولات به لحاظ منطقی و زبان شناختی، صور کلی و مفاهیم کلی اشیاء هستند که این مفاهیم، همان صورت مستقیم اشیاء در ذهن هستند (معقولات اولی). این مفاهیم را ذهن از اشیاء انتزاع می کند. زمانی که یک یا چند ادراک از طریق حس یا باطن برای انسان حاصل می شود، عقل از آن ادراکات، یک مفهوم کلی را انتزاع می کند. به عبارت دیگر مقولات برای تعریف حدی و رسمی و طبقه بندی اشیاء و تعیین جنس و فصل برای کاربرد زبان شناختی و منطقی به کار گرفته می شوند. اما مقولات به لحاظ هستی شناسی و فلسفی البته اگر موضوع هستی شناسی - را جوهر بدانیم - حالات بالفعل وجود را مشخص می کنند. زیرا برای اینکه وجود موجود باشد نیازمند وجود جوهر است. به عبارت دیگر جوهر خاستگاه وجود است. البته باید توجه داشته باشیم که جنبه هستی شناسی مقولات ارسطو، ظهور و نمود بیشتری نسبت به جنبه زبان شناختی و منطقی دارند.

نکته دیگری که باید ذکر کنم تعداد و کمیت مقولات است. کمیت مقولات هم از جمله مواردی است که باعث اختلاف بین فلاسفه شده است. ارسطو تعداد مقولات را قاطعانه نکرده است. او در رساله های مقولات و جدل تعداد آنها را ده و در آنالوطیقای دوم تعداد آنها را هشت تعیین کرده است و دو مقوله دیگر، یعنی مِلک و وضع را تحت سایر مقولات رده بندی می کند. بنابراین او هیچ دلیلی برای انحصار مقولات در ده و یا هشت، ارائه نکرده و به عبارت دیگر روش تحدید مقولات از نظر ارسطو استقرائی می باشد. کانت بر این روش تحدید مقولات به ارسطو ایراد می کند و چنین می گوید:

«ولی چون او از اصلی پیروی نمی کرد، مرتجلاً مفهوم هائی را که بر سر راهش قرار می گرفتند گرد می آورد. بدین سان او نخست ده تا از آنها را پیدا کرد که مقوله نامید. سپس چنین باور داشت که باز پنج تا دیگر را کشف کرده است که تحت نام کلیات خمس به آنها افزود، ولی با این همه جدول او هم چنان ناقص ماند. به علاوه چند وجه حسی متی، این، وضع، تقدم، مقارن و هم چنین یک مقوله حرکت در میان آنها موجود است، ولی هیچ یک از اینها به هیچ روی به فهرست تباری فهم تعلق ندارد. به علاوه در جدول او مفهوم های اشتقاقی فعل و انفعال تحت مفهوم نخستین آورده شده اند، حال آنکه برخی مفهوم های نخستین به کلی فراموش شده اند.»[i]

کاپلستون در پاسخ به این ایراد کانت چنین می گوید:

«بنابراین، نمی توان گفت که ارسطو استنتاج مقولات را قطعی تلقی کرده است. با وجود این، حتی اگر ارسطو تقسیم مقولات را به ده مقوله تقسیم قطعی به شمار نیاورده باشد دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم که وی فهرست مقولات را به عنوان فهرستی اتفاقی و تصادفی، عاری از نظم و ترتیب اساسی، تلقی می کرد. بر عکس، فهرست مقولات دارای ترتیبی منظم است؛ یعنی طبقه بندی مفاهیم و انواع اساسی مفاهیمی است که بر معرفت علمی ما حکومت می کنند.» [ii]

بنابراین ارسطو به روش استقراء هشت یا ده مفهوم را کلی ترین مفاهیم یعنی مقولات به شمار آورد.

 

ب: جایگاه مقولات در دستگاه معرفتی ارسطو

هم چنان که قبلاً اشاره کردیم، مقولات ارسطوئی از دومنظر منطقی و فلسفی مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند ولی آن چه که نمود و ظهور بیشتری داشته، منظر فلسفی مقولات ارسطوئی بوده است. در این بخش ما می خواهیم جایگاه مقولات در سیستم معرفتی ارسطو را مشخص کنیم. برای این کار نیاز است که مفاهیم کلی و انتزاعی در علوم عقلی را مورد بحث قرار دهیم و سپس به جایگاه مقولات برگردیم. بنابراین مفاهیم کلی و انتزاعی که در علوم عقلی مورد بحث قرار می گیرد، به سه دسته مفاهیم کلی[iii] تقسیم می شوند:

الف: معقولات اولی

ب: معقولات ثانیه

1- ب: معقولات ثانیه منطقی

2- ب: معقولات ثانیه فلسفی

الف: معقولات اولی

معقولات اولی عبارت است از مفاهیم کلی که همان صورت مستقیم اشیاء در ذهن هستند که قابل حمل بر امور عینی می باشند. مانند مفهوم انسان که بر مثلاً علی حمل می شود یعنی علی انسان است، یعنی انسان صورت مستقیم علی در ذهن است و همین انسان می تواند بر علی حمل شود. به این نوع از مفاهیم، مفاهیم ماهوی یا معقولات اولی گفته می شود که ذهن به طور خودکار از موارد خاص انتزاع می کند. مقولات ارسطوئی در حقیقت منطبق بر معقولات اولی هستند یعنی هم چنان که توضیح دادیم مقولات ارسطوئی صورت ذهنی اشیاء است که به طور مستقیم از خارج انتزاع شده اند. بنابراین معقولات اولیه همان مقولات ارسطوئی هستند ولی لازم به ذکر است که مقولات کانتی را اصلاً نمی توان جزء معقولات اولیه قرار داد.

1- ب: معقولات ثانیه منطقی

نوع دوم از معقولات یک سلسله عناصر معقول ذهنی اند که به طور قطع در ذهن هر انسانی وجود داشته و در معرفت و شناخت هم دخالت دارند ولی این عناصر معقول، مسبوق به محسوسات نیستند. این امور از خارج گرفته نشده اند و در خارج هم نمی توانیم مصداقی برای آنها پیدا کنیم. ظرف این امور فقط ذهن است و ذهنی محض هستند. اما ذهنی اند نه به این معنا که جدا از معقولات اولیه هستند بلکه به صورت یک سلسله حالات ذهنی برای معقولات اولیه هستند؛ یعنی بعد از اینکه معقولات اولیه در ذهن آمده و وجود ذهنی پیدا می کنند، در همان جا یک سلسله اوصاف ذهنی پیدا می کنند. این معقولات را که اوصاف ذهنی معقولات اولیه هستند معقولات ثانیه می نامند. بنابراین معقولات ثانیه دارای سه ویژگی هستند:

الف: برخلاف معقولات اولیه از خارج گرفته نشده اند.

ب: بر خلاف معقولات اولیه مصداق اینها در خارج نبوده و خارج مصداق ندارند بلکه مصداقشان هم در ذهن است.

ج: اینها معقولاتی جدا و منفصل از معقولات اولیه نیستند؛ این امور معقولاتی هستند که به صورت حالات معقولات اولیه در ذهن وجود دارند و ظرفشان هم فقط ذهن است.

نکته مهمی که در معقولات ثانیه منطقی وجود دارد و در مقایسه سیستم معرفتی کانت و ارسطو هم به ما کمک خواهد کرد، نقش این امور در مساله شناخت است. این معانی و صفات در عین اینکه معانی و صفاتی هستند برای معقولات اولیه که درظرف ذهن تحقق پیدا می کنند، به هیچ وجه در ظرف خارج وجود ندارند ولی در عین حال همین امور سبب و ابزار شناخت اشیاء در خارج می باشند. برای مثال، قضیه در ذهن است نه در خارج؛ ولی همین واقع شدن قضیه در ذهن است که سبب و ابزار شناخت در خارج می باشد. صغری و کبری و نتیجه در خارج نداریم، اینها همه در ذهن وجود دارند؛ ولی در عین حال اینها همه سبب و ابزار شناخت هستند. به عبارت دیگر ما از طریق صغری در ذهن و کبری در ذهن به یک نتیجه واقعی و عینی در خارج می رسیم. علت اصلی چنین امری ارتباط معقولات اولیه و معقولات ثانویه منطقی است. یعنی اگر میان اینها هیچ ارتباطی وجود نداشت هم چنان که کانت میان امور قبلی خودش و امور ذهنی هیچ ارتباطی را برقرار نمی کند، ما دیگر به کمک این معانی نمی توانستیم عالم خارج را کشف کنیم. مهمترین مساله این است که این معقولات ثانیه ای که برای ما ابزار معرفت و شناخت هستند حالات همان معقولات اولیه در ذهن می باشند، نه اینکه یک اموری مستقل از آنها باشند. کوتاه سخن اینکه معقولات ثانیه در عین اینکه کاملاً ذهنی اند، ابزار معرفت و شناخت محسوب می گردند.

2- ب: معقولات ثانیه فلسفی

مفاهیمی هستند که نه مثل معقولات اولیه صور مستقیم اشیای خارجی در ذهن هستند و نه از قبیل معقولات ثانیه منطقی که هیچ ارتباطی مستقیم با عالم خارج ندارند؛ به عبارت دیگر، این گونه از مفاهیم نه مثل معقولات اولیه هستند که هم ظرف اتصاف و هم ظرف عروضشان در خارج است، و نه مثل معقولات ثانیه منطقی هستند که هم ظرف اتصاف و هم ظرف عروضشان در ذهن است، بلکه آنها مفاهیمی هستند با این که به طور مستقیم از راه حواس به ذهن نیامده اند، ولی در عین حال ظرف اتصاف و صدق آنها خارجی است، مثل مفاهیم ضرورت، امکان، امتناع، گرچه به طور مستقیم از راه حواس وارد ذهن نشده اند، ولی اوصافی برای اشیای خارجی خواهند بود؛ یعنی، واقعا اشیاء در ظرف خارج یا متصف به صفت ضرورت می شوند و یا متصف به امکان و امتناع؛ مثلاً نظام جهان ضروری است؛ یعنی اشیا در خارج ضرورت دارند، نه در ذهن؛ بنابراین معقولات ثانیه فلسفی، مفاهیمی هستند که به اصطلاح اتصافشان خارجی، ولی عروضشان ذهنی است. انتزاع مفاهیم فلسفی با تحلیل عقل و مقایسه اشیاء با یکدیگر به دست می اید، مثلا عقل مفهوم علت و معلول را از مقایسه آتش و حرارت به دست می آورد.

نتیجه اول

مقولات ارسطوئی دارای دو جنبه منطقی و فلسفی هستند و جنبه فلسفی مقولات ارسطوئی نمود و ظهور بیشتری دارد. در نزد اروپائیان، مقولات ارسطو «مقولات وجود» اصطلاح شده است.[iv] بنابراین مقولات ارسطوئی جنبه هستی شناسانه دارند. مقولات ارسطوئی همان معقولات اولیه ای هستند که به طور مستقیم، عقل انسان از خارج دریافت می کند. معقولات ثانویه به عنوان ابزار شناخت اشیاء در خارج است و مرتبط با معقولات اولیه در هستند. به عبارت دیگر معقولات ثانویه حالات معقولات اولیه در ذهن هستند. بنابراین مقولات ارسطوئی نقش و جایگاه مهمی در سیستم معرفتی ارسطوئی دارند.

ج: جایگاه به مقولات در سیستم معرفتی کانت

از نظر کانت قوای لازم برای حصول معرفت در انسان دو قوه حس و فاهمه است. به عبارت دیگر، معرفت انسانی با همکاری حس و فاهمه تشکیل می شود. در مرحله نخست معرفت انسانی با حس آغاز می شود. یعنی برای اینکه به یک شئ علم پیدا کنیم نخست باید آن شئ به تصور ما دراید و این تصور اشیاء که به واسطه قوه حس صورت می گیرد، مبدأ شناخت انسان است و انسان را از عالم خارج آگاه می کند. بنابراین انسان به وسیله قوه حس تصورات را از اشیاء دریافت کرده و پس از آن، این ماده احساس را در چهار چوب ادراک مکان و زمان، به فاهمه می فرستد، یعنی حس هر تصور حسی را در یک نسبت زمانی و مکانی، معین می نماید. بعد از اینکه قوه حس کثرات اشیاء را تصور کرد، قوه فاهمه کار خود را شروع می کند. فاهمه کارش اندیشیدن بر روی تصورات حسی است که از نیروی حس، تحویل گرفته است و فاهمه پس از اندیشیدن بر روی آنها، باید درباره آنها حکم صادر کرده و آنها را تصدیق و یا تکذیب کند. براساس اندیشیدن بر روی این شناخت های داده شده از حس، بتواند احکامی در علوم تجربی، ریاضی و... صادر کند و قضایای کلی و ضروری علمی را بیان دارد. این کار، دیگر از نیروی حس، به تنهائی ساخته نیست؛ زیرا این فاهمه است که با دیدن و دریافت یک تصور حسی خاص، طبق مفهوم علیت (با ساختار مقولات) به آثار آن چیز و یا به علل و عوامل (آنکه از دید حسی فعلاً پنهان است) پی می برد و با دیدن یک محسوس که همیشه جزئی و یک فرد است یک قانون کلی علمی صادر می کند در حالی که شناخت کلی از طریق حس ممکن نیست و فاهمه، احکامی را ضروری اعلان می کند. حس در تنها به ما خبر می دهد چه شده و هرگز نمی گوید چه باید به شود و یا چه چیز در اینده می شود؛ یعنی شناخت ضرورت از راه حس امکان پذیر نیست و حکم به کلیت، ضرورت، کشف آثار و یا کشف عوامل محسوس، تنها کار فاهمه است که با اندیشیدن بر روی تصورات حسی، با مفاهیم ما قبل تجربی علیت، کلیت، ضرورت و... که خود بدان می افزاید، احکامی را صادر می کند که هرگز از حس ساخته نیست. بنابراین حس، تنها تصورات حسی را برای فاهمه می فرستد و قادر به اندیشیدن بر روی آنها نیست، ولی فاهمه نیز تنها درباره تصوراتی که حس فرستاده می اندیشد و حکم می کند و هرگز قادر به ایجاد تصورات حسی از پیش خود نیست ولی فاهمه همان طور که اشاره شد، برای انجام این کار یک ساختار مخصوص می خواهد که بدون آن امکان معرفت به اعیان حاصل نمی شود. به عبارت دیگر فاهمه دارای یک ساختمان مقولات پیشینی یا مقولات است که معرفت به اعیان از طریق این مقولات حاصل می شود. لذا مقولات فاهمه شرایط پیشینی معرفت هستند. یعنی شرایط پیشینی برای امکان مورد تفکر قرار گرفتن اعیان هستند. بر همین اساس مقولات کانت در حقیقت واسطه و پلی برای حصول شناخت اعیان هستند، به نحوی که بدون این مقولات در سیستم معرفتی کانت، حصول معرفت ناقص می ماند. بعد از اینکه جایگاه و نقش مقولات در سیستم معرفتی کانت مشخص شد، بررسی خود مقولات را آغاز می کنیم.

د: مقولات کانتی

کانت می گوید من بیان کردم کار فاهمه چیست و در این تحقیق روشن شده بود که کار فاهمه، حکم کردن است و حکم کردن اختصاص به قضیه دارد پس اگر ما بتوانیم تعداد قضایای اصلی را پیدا کنیم، می توانیم تعداد مفاهیم ماقبل تجربی فاهمه را هم پیدا کنیم. من با کمک گرفتن از مقولات و قضایای ارسطوئی توانستم تعدادی از قضایای اصلی را پیدا کنم و با اندیشیدن بیشتر توانستم تعداد قضایای اصلی را به دوازده عدد معین کنم. از نظر کانت احکام از چهار جنبه صادر می شود که هر کدام از آنها نیز سه حالت دارند:

الف: بر اساس کمیت

هر حکم به لحاظ صوری از سه حالت خارج نیست:

1- الف: کلیه مانند هر انسانی فانی است.

2- الف: جزئیه مانند بعضی انسانها کاتب اند.

3- الف: شخصیه مانند ارسطو مدون علم منطق است.

ب: بر اساس کیفیت

هر حکم به لحاظ صوری دارای سه حالت است:

1- ب: موجبه مانند هر انسانی فانی است.

2- ب: سالبه مانند هیچ انسانی سنگ نیست.

3- ب: معدوله مانند سقراط غیر فانی است.

ج: بر اساس نسبت

هر حکم به لحاظ صوری دارای سه حالت است:

1- ج: حملیه مانند هر انسانی حیوان ناطق است.

2- ج: شرطیه متصله مانند اگر هوا ابری باشد آنگاه باران می بارد.

3- ج: شرطیه منفصله مانند عدد یا زوج است یا فرد.

د: براساس جهت

هر حکم به لحاظ صوری دارای سه حالت است:

1- د: احتمالی

2- د: تحقیقی

3- د: ضروری

کانت بعد از اینکه احکام یا قضایای دوازده گانه را بیان کرد، می گوید ما وقتی در مورد اینها بیشتر تفکر کنیم به مفاهیمی دست خواهیم یافت که کانت آنها را مقوله می نامد. بنابراین مفاهیم مقولی از نظر کانت عبارت هستند:

الف: مفاهیم مقولی متناسب با کمیت.

احکام کلیه با مقوله وحدت، احکام جزئی با مقوله کثرت و احکام شخصی با مقوله کلیت در ارتباط اند.

ب: مفاهیم مقولی بر اساس کیفیت.

احکام موجبه با مقوله واقعیت، احکام سالبه با مقوله سلب و احکام معدوله با مقوله حصر مطابقت دارند.

ج: مفاهیم مقولی بر اساس نسبت.

احکام حملی با مقوله جوهر و عرض، احکام شرطیه متصله با مقوله علیت و وابستگی و احکام شرطیه منفصله با مقوله مشارکت یا فعل و انفعال مطابقت دارند.

د: مفاهیم مقولی بر اساس جهت

احکام احتمالی با مقوله امکان عام و امتناع، احکام تحقیقی با مقوله وجود و عدم و احکام ضروری با مقوله وجوب و امکان خاص مطابقت دارد.

کانت معتقد است که مقوله سوم از این مقولات ترکیبی از مقوله اول و دوم است؛ بنابراین تمامیت در مقوله کمیت حاصل ترکیب وحدت و کثرت، معدوله در مقوله کیفیت حاصل ترکیب ایجاب و سلب، مشارکت در مقوله نسبت حاصل ترکیب جوهر و علت و وجوب – ضرورت در مقوله جهت حاصل ترکیب امکان – لا امکان و وجود – لاوجود است. ریچارد فالکنبرگ این نظر کانت را چنین تفسیر می کند:

«این بیان شسته رفته کانت موجب پیدایش روش ثلاثی فیخته و روش دیالکتیکی هگل شده است.» [v]

ر: استنتاج استعلائی مقولات

بعد از اینکه کانت احکام و مقولات متناظر با هر یک از مقولات را بیان کرد، استنتاج استعلائی مقولات را مطرح می کند که هدف آن اثبات موجه بودن اطلاق مقولات برداده های حسی است. به عبارت دیگر استنتاج استعلائی می خواهد ثابت کند که مفاهیم و مقولات پیشینی فاهمه شرایط پیشینی امکان تجربه هستند. البته کانت در حسیات استعلائی مکان و زمان را نیز ازشرایط پیشینی تجربه دانست. لیکن مکان و زمان شرایطی هستند که ضرورتاً برای اینکه اعیان به ذهن داده شوند، مورد نیاز هستند. عمل استنتاج استعلائی این است که ثابت نماید که مقولات شرایطی هستند که ضرورتاً برای اینکه اعیان مورد تفکر قرار گیرند، مورد نیاز هستند. موجه ساختن اطلاق مقولات به اعیان باید به این صورت باشد که اثبات کند که ممکن نیست اعیان جز از راه مقولات ترکیب کننده فاهمه مورد تفکر واقع شوند و از آنجا که تفکر در اعیان برای معرفت آنها لازم است، اثبات این که اعیان جز ازطریق مقولات قابل تفکر نیستند، معادل است با اثبات این که آنها جز از راه مقولات نمی توانند مورد معرفت قرار گیرند و این معادل است با اثبات این که استفاده از مقولات موجه است، یعنی آنها اعتبار عینی دارند.

اولین مرحله در استنتاج استعلائی را کانت استنتاج ذهنی می نامد که کثرت تصورات است. تجربه حسی کثرتی از تاثیرات حسی مختلف است. این تاثیرات حسی به اعتقاد هیوم از هم گسسته اند و یک تاثیر حسی ماورائی در شئ وجود ندارد که این تاثیرات حسی مختلف را وحدت بخشد. بنابراین هم چنان که قبلاً اشاره کردیم این عامل وحدت بخش، فاهمه است. کانت در تبیین خود میان ادراک، بازسازی و بازشناسی تمایز قائل می شود. کانت معتقد است اینکه شهود یک شئ عبارت از دریافت چنین توالی و لذا عبارت از ترکیب یک کثرت است، امری ضروری است، چرا که این شهود بالضروره در زمان واقع می شود. این ترکیب مقدم بر تجربه و مبین وحدت آگاهی است. بنابراین شهود در زمان اتفاق می افتد و این امر مستلزم آن است که شهود ترکیب یک کثرت باشد؛ ترکیبی که فراهم آمده ادراک، بازسازی و بازشناسی است. بدون چنین ترکیبی هیچ نوع خود آگاهی ای یا حتی آگاهی ای وجود ندارد. این سه مفهوم یعنی ترکیب، شناخت یک شئ و وحدت آگاهی از نظر منطقی به یکدیگر وابسته اند و هر یک بدون ترکیب دوتای دیگر ناممکند. هر یک از این سه مفهوم را اگر در اختیار داشته باشیم دوتای دیگر نیز بالضروره وجود خواهند داشت. مرحله دوم استنتاج استعلائی گذر از استنتاج ذهنی به استنتاج عینی است.

بنابراین وحدت ترکیبی یکی از شرط های لازم برای اطلاق مقولات است. یعنی اگر کثرات وحدت ترکیبی نداشته باشند، ممکن نیست قابل اطلاق بر مقولات باشند. این کثراتی که بوسیله عمل فاهمه ترکیب و وحدت یافته اند مستلزم وحدت ذهن متفکر و مدرک است یا به عبارت دیگر وحدت تفکر و ادراک در ذهن. برای تحقق این وحدت تنها چیزی که مورد نیازبرای وحدت خویش در اندیشه و ادراک است، امکان این خود آگاهی است. بنابراین فاهمه در عمل ترکیب و وحدت کثرات، نسبتی بین ذهن و تصورات برقرار می شود که کانت این نسبت را ادراک نفسانی محض می نامد. کانت این وحدت ادراک نفسانی محض را، وحدت استعلائی ادراک نفسانی می خواند واو با این نامگذاری آن را به عنوان یکی از شرط های ضروری حصول تجربه عینی در توجیه اطلاق مقولات قرار می دهد. وحدت استعلائی ادراک نفسانی محض، شرط ضروری حصول تجربه عینی و کسب شناخت یا معرفت است زیرا بدون آن هیچ امر خارجی قابل تفکر نخواهد بود. وحدت استعلائی ادراک نفسانی صورت فهم است به همان معنا که مکان، صورت ادراک خارجی است. پس اعیانی وجود دارند که به تجربه در می ایند و ما چنین اعیان را ادراک می کنیم و با تطبیق مفاهیم بر آنها، متعلق فکر قرارشان می دهیم. شناخت این گونه اعیان به دو چیز مشروط است:

1: شهود که در مکان و زمان عرضه می شود.

2: اعمال مقولات به اموری که در شهود عرضه می شوند.

نه شهود و نه مقولات به تنهائی نمی توانند موجب شناسائی شوند. و اینجاست که سخن کانت یعنی مقولات بدون شهود تهی هستند و شهود بدون مقولات نابینا هستند، معنا پیدا می کند. از این رو مقولات شرط لازم شناخت تجربی به شمار می ایند. کانت یک چنین شناخت تجربی را تجربه می نامد.

ز: شاکله سازی

از نظر کانت اطلاق این مفاهیم بر ادراکات بدون وساطت شکلواره ها امکان پذیر نیست. سوال که به ذهن می رسد این است که منظور کانت از شکلواره ها چیست؟ شکلواره ها را کانت قاعده ای برای ترکیب در مخیله به کار می برد. به عبارت دیگر تصور روش کلی مخیله در ایجاد صورتی خیالی برای یک مفهوم، را کانت شکلواره می نامد. همان طور که قبلاً گفتیم فهم به فاهمه تعلق دارد و مصداق به ادراک ولی شکلواره حالت بینابین دارد.

کانت شکلواره های مقولات را به چهار گروه بر مبنای تقسیمات چهارگانه صور احکام و خود مقولات تقسیم می کند. مقولات کمیت به سلسله زمانی مربوط می شوند.مقولات کیفیت به محتوای زمان مربوط می شوند. مقولات نسبت به نظم زمانی مربوط می شوند. مقولات جهت به کلیت زمان مربوط می شود.

 

کانت برای تکمیل سیستم شناخت استعلائی خود علاوه بر شاکله سازی، اصول دیگری را به عنوان اصول ترکیبی پیشین فاهمه مطرح می کتد که هدف از آن برقراری ارتباط بین مقولات و امکان حصول تجربه عینی می باشد. فاهمه پاره ای اصول پیشینی تولید می کند که شرایط امکان تجربه عینی را بیان می کند به عبارت دیگر فاهمه بعضی اصول پیشینی ایجاد می کند که قواعدی برای استفاده عینی از مقولات هستند.

نتیجه دوم

از نظر کانت انسان دارای دو قوه برای حصول معرفت بنام های حس و فاهمه است. انسان به وسیله قوه حس تصورات را از اشیاء دریافت می کند و در چهار چوب ادراک مکان و زمان، به فاهمه می فرستد یعنی حس هر تصور حسی را در یک نسبت زمانی و مکانی، معین می نماید. مقولات فاهمه شرایط پیشینی معرفت هستند. یعنی شرایط پیشینی برای امکان مورد تفکر قرار گرفتن اعیان هستند. بنابراین مقولات کانت در حقیقت واسطه برای حصول شناخت اعیان هستند، به نحوی که بدون این مقولات در سیستم معرفتی کانت، حصول معرفت ابترمی ماند. از نظر او برای اینکه احکام عینیت پیدا کنند باید مطابق با یکی از مقولات فاهمه باشد برای همین مقولات فاهمه را کشف کرد. ولی مقولات فاهمه به تنهائی کافی برای حصول معرفت نیستند مگر اینکه از طریق شکلواره ها صورت بگیرد. به عبارت دیگر شکلواره ها شرط هائی را تعیین می کنند که طبق آن شرایط مفهوم مورد نظر را می توان به مصداق آن اطلاق کرد. سپس کانت برای استفاده عینی از مقولات یک سری اصول فاهمه را که پیشینی هستند که توسط خود فاهمه ایجاد می شوند، معرفی می کند تا سیستم معرفت استعلائی خود را تکمیل کند.

ژ: مقایسه مقولات ارسطوئی و مقولات کانتی

بعد از اینکه سیستم معرفتی ارسطو و کانت و جایگاه مقولات هر کدام در سیستم معرفتی این دو فیلسوف را بررسی کردیم، در این قسمت تحقیق مقولات ارسطوئی و کانتی را با هم مقایسه می کنیم.

1. مقولات کانتی مقولات فاهمه هست یعنی مقولاتی است که برای شناخت شناسی و معرفت شناسی کانت آنها را بیان کرد در حالی که مقولات ارسطوئی مقولاتی هستند که بیشتر برای هستی شناسی به کار می رود تا معرفت شناسی.

2. مقولات کانتی، مقولاتی پیشینی یعنی ماقبل تجربی هستند که فاهمه این مقولات را ایجاد می کند در حالی که مقولات ارسطوئی، مقولاتی پسینی یعنی ما بعد تجربی هستند که ذهن انسان آنها را از خارج انتزاع می کند.

3. مقولات کانتی حکم فاهمه هستند در حالی که مقولات ارسطوئی به طور مستقیم به سبب تماس ذهن با عالم خارج انتزاع شده اند.

4. مقولات کانتی از طریق شکلواره ها قابل اطلاق بر داده های حسی هستند در حالیکه مقولات ارسطوئی به طور مستقیم قابل حمل بر اعیان هستند.

5. مقولات کانتی قابل اطلاق بر شئ پدیدار هستند نه شئ فی نفسه در حالی که مقولات ارسطوئی قابل اطلاق بر شئ فی نفسه هستند.

6. مقسم در مقولات ارسطوئی ماهیات ممکنه هستند، به عبارت دیگر مقولات ارسطوئی معقول اولی هستند در حالی است که مقولات کانتی بعضی از آنها معقول اولی و بعضی دیگر معقول ثانی هستند.

7. در منطق ارسطوئی بحث از قضایا به طور مجزا از مقولات مطرح شده است. یعنی اصطلاح مقولات در ارسطو فقط بر مقولات عشر اطلاق می شود و بر قضایا اصلا مقوله اطلاق نمی شود. در حالی که در مقولات کانتی این تفکیک صورت نگرفته است. بر فرض که بپذیریم قضایا هم جزء مقولات هستند، در منطق ارسطوئی قضایا به اعتبارت مختلف تقسیم های مختلفی را می پذیرند.

8. از نظر کانت در منطق ارسطوئی هیچ چیز در احکامی که بر اساس این مقولات عشر صادر می شود ضامن عینیت آنها نیست، در صورتی که برای کانت فاهمه اولاً قدرت ابداع و خلاقیت دارد زیرا می تواند احکام تالیفی صادر کند و دوم اینکه چون این احکام بر اساس مقولات ماتقدم به وجود می اید یعنی جنبه کلی و ضروری پیدا می کند، پس عینیت آنها محرز است. از این لحاظ منطق استعلائی در مقابل منطق صوری قرار می گیرد. از نظر کانت منطق صوری فاقد عینیت است و عملاً نه می تواند احکام تالیفی یعنی خلاقیت ذهن را توجیه کند و نه مطابقت آن را با امور واقعی خارجی.

9. منطق صوری متکی به اصل هوهویت و اصل امتناع تناقض است و در نتیجه در تمام قیاس هائی که بر اساس این منطق انجام می گیرد روابط میان مفاهیم صرفاً از نوع اندراجی است و عملاً نتیجه استدلال به عینه در مقدمات مستتر است و با این نوع قیاس ها ذهن نه مطلب جدیدی را کشف می کند و نه الزاما حکم نتیجه، محتوای عینی کسب می نماید. در مقابل منطق استعلائی الزاماً متکی به اصل امتناع تناقض نیست، زیرا از احکامی که این قیاس به وجود می اید تماماً بر اساس مقولات ماتقدم فاهمه صادر می شود و امور خارجی را با یکدیگر تالیف می کند.

نتیجه گیری کلی:

1. مقولات کانتی و ارسطوئی بیش از آنکه ارتباط منطقی و فلسفی با یکدیگر داشته باشند، فقط تشابه لفظی و اسمی دارند.

2. در مقولات ارسطوئی دارای جنبه هستی شناسی و مقولات کانتی دارای جنبه معرفت شناسی می باشند.

3. مقولات ارسطوئی همان معقولات اولی هستند و به خاطر ارتباطشان با معقولات ثانیه نقش مهمی در سیستم معرفتی ارسطو ایفا می کنند.

4. مقولات برای کانت

الف: پیشینی یا ماقبل تجربی اند.

ب: فاهمه آنها را ایجاد می کند.

ج: از طریق شکلواره ها قابل اطلاق بر داده های حسی هستند

د: قابل اطلاق بر شئ پدیدار هستند نه شئ فی نفسه.

و: ضامن عینیت احکام صادره از فاهمه هستند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان