مهندس مهدی چمران درباره برادرش می گوید:
او از کوچکی تدریس می کرد و قسمتی از خرج روزمره خود را از راه تدریس به دست می آورد. مصطفی در ریاضیات و بخصوص درس هندسه، آن قدر توانا بود که حریفی نداشت. برای حل بعضی از مسائل مشکل، ساعتها و روزها و ماهها فکر می کرد. اغلب در خیابان که راه می رفت یا شبها در رختخواب، با مسائل مشکل ریاضی دست و پنجه نرم می کرد. در همین سالها با بزرگمردی به نام آیةالله سید محمود طالقانی آشنا شد که در دست نوشته ها از او به بزرگی یاد می کند. از آن زمان تا پانزده سال بعد، در درس تفسیر قرآن ایشان در مسجد هدایت حاضر می شد.
در آن دوران، مصطفی به سه موضوع توجه زیادی داشت: مسائل مذهبی، موضوعات سیاسی و ورزش. شبهای جمعه که ما در خانه رادیو نداشتیم با دوچرخه به میدان ارگ تهران می رفتیم. من دوچرخه بازی می کردم و او به سخنرانی مرحوم راشد از بلندگو گوش می داد.
مصطفی خط و نقاشی زیبایی داشت. در همان دوران، نقاشی زیبایی از حضرت علی(ع) کشید. مصطفی با اینکه لاغر اندام بود، امّا همواره در میدانهای ورزشی کشتی حاضر می شد.
من تمام کارنامه ها و جزوه های درسی او را ورق زده ام، همه نمره هایش بیست است. آدم وقتی می بیند، کِیف می کند. وقتی جزوه ها را ورق می زدم، فکر می کردم که آنها را استاد خوشنویسی کشور، پاکنویس کرده است.
استاد او در دانشگاه، مهندس بازرگان بود. مصطفی در درس ایشان، نمرش 21 گرفته بود.
آن روزها غائله ای به پا شد که چرا نمره 21 ؟ مهندس بازرگان به همه گفت: برای چنین دانشجویی، نمره من همین است.
او به کشورهای مختلف سفر کرد که از آنها می توان به مصر، لبنان و امریکا اشاره کرد. وی با شخصیتهای مذهبی و علمی بسیاری نیز دیدار داشت. او از زندگی خودش می گوید: «من در امریکا زندگی خوشی داشتم و از همه آنها گذشتم و به جنوب لبنان رفتم تا در میان محرومان، زندگی کنم. می خواستم اگر نمی توانم به این مظلومان کمکی بکنم، لااقل در میانشان باشم ؛ مثل آنها زندگی کنم و درد و غم آنان را در قلب خود بپذیریم».
مصطفی در آبان ماه 1358 به فرمان امام به وزارت دفاع منصوب شد. او و آیت الله خامنه ای، نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند. او در جبهه های جنگ، «ستاد جنگهای نامنظم» را تشکیل داد و به سازماندهی شهر اهواز پرداخت، تا سرانجام در دشت دِهلاویه به همراه دوستانش به درجه شهادت رسید.[1]
[1]. چلچراغ، احمد دهقان، ص 17 – 79.