رشد اولیه کودک

رشد ادراکی همه ی کودکان انسانی با استعداد برقراری برخی تمایزات ادراکی و پاسخ به آنها متولد می شوند (Richards & Light, ۱۹۸۶)

رشد اولیه کودک

رشد ادراکی

همه ی کودکان انسانی با استعداد برقراری برخی تمایزات ادراکی و پاسخ به آنها متولد می شوند (Richards & Light, 1986) . پیشتر تصور می شد که کودک غرق در انبوهی از احساس است چنان که هیچ راهی برای تمیز دادن آنها ندارد. ویلیام جیمز(1) روان شناس و فیلسوف معروف نوشت: کودک که یکباره به وسیله ی چشمها، گوشها، بینی، پوست و امعاء و احشاء مورد هجوم قرار گرفته، همه چیز را همچون یک درهم برهمی بزرگ پر همهمه و مبهم احساس می کند (James, 1890). اکثر محققان دیگر این تعریف را تصویر درستی از رفتار کودک نمی دانند- حتی کودکان نوزاد به شیوه ای گزینشی نسبت به محیطشان واکنش نشان می دهند.
نوزادان از سن یک هفتگی به یک سطح طرح دار (خطوط راه راه، دایره های متحدالمرکز یا یک تصویر چهره مانند) خیلی بیشتر از یک سطح ساده ولو با رنگهای روشن نگاه می کنند. زیر سن یک ماهگی، این تواناییهای ادراکی هنوز ضعیف بوده، و تصویرهایی که در فاصله ی بیشتر از حدود سی سانتیمتر قرار دارند تار هستند. پس از آن، تواناییهای بینایی و شنوایی به سرعت افزایش می یابند. در سن حدود چهار ماهگی کودک شخصی را که در اتاق حرکت می کند با نگاه دنبال می کند. حساسیت نسبت به نوازش، و لذت بردن از گرمی، از زمان تولد وجود دارند.

گریه و لبخند

همان گونه که کودکان به شیوه ی گزینشی نسبت به محیط واکنش نشان می دهند، بزرگسالان نیز میان الگوهای رفتار کودک تمایز قایل می شوند، با این فرض که این رفتارها کلید آنچه را که او می خواهد یا نیاز دارد به دست می دهند. گریستن نشانه ی گرسنگی یا ناراحتی است و لبخند یا برخی حالات دیگر چهره به مفهوم رضایت و خرسندی در نظر گرفته می شوند. همین شناخت، این واکنشها را به عنوان کنشهای اجتماعی از سوی کودک در نظر می گیرد. اما استنباطات فرهنگی عمیقاً در این فرایند دخالت دارند. گریه، نمونه ی خوبی است. در فرهنگ غربی، کودک در بیشتر ساعات روز از نظر فیزیکی از مادر جدا بوده، در تختخواب، کالسکه یا محوطه ی بازی است. در بسیاری از فرهنگهای دیگر، کودک نوزاد برای ماهها، بیشتر روز را در تماس مستقیم با بدن مادر، در حالی که به پشت او بسته شده است، می گذراند. در جاهایی که این روش معمول است، مادر ممکن است فقط به حالات شدید گریستن، که به عنوان موارد فوریت تلقی می شود توجه کند. حرکات پیچ و تاب خوردن کودک به عنوان نشانه ی اصلی نیاز او به غذا یا درمان خاصی در نظر گرفته می شود. (Liederman, Tulkin & Rosenfeld, 1977)
اختلافات فرهنگی در تبیین لبخند زدن نیز نشان داده شده اند. همه ی بچه های عادی، پس از حدود یک ماه یا شش هفته در شرایط معینی، لبخند می زنند. چنانچه شکل صورت مانندی که به جای چشم فقط دو نقطه داشته باشد به کودک نشان داده شود، لبخند خواهد زد. همچنین به چهره ی آدمی اگر دهانش پیدا نباشد لبخند می زند، درست همان طور که زمانی که پیداست لبخند می زند. به نظر می رسد لبخند زدن یک واکنش ذاتی است، نه اینکه آموخته شده باشد یا حتی با دیدن چهره ی خندان دیگری پدیدار گردد. یکی از دلایل اینکه می توانیم از این امر مطمئن باشیم این است که کودکانی که نابینا متولد می شوند، مانند کودکان بینا در همان سن شروع به لبخند زدن می کنند، اگرچه هرگز امکان تقلید این کار را از دیگران نداشته اند. اما، موقعیتهایی که در آنها لبخند مناسب تلقی می گردد در میان فرهنگهای مختلف فرق می کند، و این به واکنشهای اولیه ای که بزرگترها به واکنش لبخند زدن کودکان نشان می دهند مربوط است. کودکان مجبور نیستند لبخند زدن را یاد بگیرند، اما باید یاد بگیرند کی و کجا این کار مناسب دانسته می شود. به این ترتیب، مثلاً چینیها کمتر در محیطهای عمومی- به عنوان مثال، هنگام برخورد با غریبه ها- لبخند می زنند تا غربیها.

کودکان و مادران

کودک در سن سه ماهگی می تواند مادرش را از دیگران تشخیص دهد(Schaffer, 1970). اما هنوز مادر را به عنوان یک شخص نمی شناسد، بلکه به برخی ویژگیها، احتمالاً چشمها، صدا و نحوه ای که او را نگاه می دارد واکنش نشان می دهد. شناخت مادر در واکنشهایی مانند خودداری از گریستن تنها هنگامی که او (و نه هیچ کس دیگری) کودک را بغل می کند، لبخند زدن بیشتر به او تا به دیگران، بالا بردن دستها یا دست زدن به نشانه ی ظاهر شدن مادر در اتاق، یا هنگامی که کودک می تواند حرکت کند، بر روی دست و پا راه رفتن برای اینکه نزدیک او باشد، نشان داده می شود. تفاوتهای فرهنگی در این که کدام واکنش بیشتر به طور منظم ظاهر شوند، مؤثرند. در مطالعه ای درباره ی یکی از فرهنگهای اوگاندا، آینزورث دریافت که بغل کردن، در آغوش گرفتن و بوسیدن بین مادران و کودکان به ندرت دیده می شد، در حالی که دست زدن برای ابراز خوشحالی از سوی مادر و فرزند، بسیار بیشتر از آنچه معمولاً در خانواده های غربی یافت می شود، معمول بود. (Ainsworth, 1977)
دلبستگی کودک به مادر تنها پس از تقریباً هفت ماه نخستین زندگی مستحکم می شود. پیش از این زمان، جدایی از مادر اعتراض خاصی ایجاد نخواهد کرد و سایر عوامل مراقبت کننده بدون هیچ گونه تغییری در سطح معمول پاسخ دهندگی پذیرفته خواهند شد. در حدود همان سن، کودکان شروع به لبخند زدن تنها به بعضی افراد می کنند به جای اینکه به همه لبخند بزنند. همچنین در این مرحله است که کودک شروع به پیدا کردن درکی از مادر به عنوان یک فرد مشخص می کند. کودک در می یابد که مادر حتی هنگامی که در کنار او حضور ندارد، وجود دارد، و می تواند نوعی تصویر از او در ذهن نگاه دارد. این جریان در ضمن به مفهوم آغاز تجربه ی زمان است، زیرا کودک هم خاطره ای از مادر و هم پیش بینی بازگشت او را در ذهن دارد. کودکان هشت یا نه ماهه می توانند اشیاء پنهان را جستجو کنند، زیرا شروع به درک این مسأله می کنند که اشیاء وجودی مستقل دارند، صرف نظر از اینکه در لحظه ی خاصی در معرض دید باشند یا نباشند.
سلمافرایبرگ این مرحله از رفتار کودک را به نحو بسیار جالبی در اثری که هدف آگاهی دادن به پدر و مادرها درباره ی رشد فرزندانشان است نشان داده است:
آیا کودکی شش یا هفت ماهه دارید که عینک را از روی بینی تان بردارد؟ اگر دارید، به این توصیه احتیاج ندارید. وقتی کودک دست خود را برای برداشتن عینک دراز می کند، آن را بردارید، در جیب لباستان یا پشت متکای کاناپه بگذارید (و فراموش نکنید که آن را کجا پنهان کرده اید!). لازم نیست این کار را دزدکی انجام دهید، بگذارید بچه ببیند که آن را پنهان می کنید. او به جستجوی آن نخواهد پرداخت. او به جایی که آخرین بار آن را دیده- روی بینی شما- خیره خواهد شد و بعد به مسأله بی توجه می شود. او درصدد جستجوی عینک برنمی آید زیرا نمی تواند تصور کند هنگامی که آن را نمی بیند وجود دارد.
هنگامی که کودک در حدود نه ماهگی است، به حقه های قدیمی اعتماد نکنید. اگر شما را ببیند که عینکتان را برداشته پشت متکای کاناپه پنهان می کنید، متکا را کنار زده با یک جست ناگهانی روی عینک شما فرود می آید. او یاد گرفته است که یک شیء می تواند از نظر پنهان بوده و با وجود این هنوز وجود داشته باشد! او می تواند حرکت آن را در دست شما تا جایی که آن را پنهان می کنید دنبال کند و فعالانه در آنجا به جستجوی آن بپردازد. این گام بلندی در یادگیری است و نمی تواند توسط پدر و مادرانی که عینکشان، گوشواره هایشان، پیپهایشان، خودنویسشان و جاکلیدیهایشان اکنون نه تنها از شخص آنها دزدیده می شود، بلکه نسبت به حفاظت آنها بی توجهی نیز می کنند، نادیده گرفته شود. پدر و مادرانی که بچه هایی در این مرحله از رشد دارند کمتر به جنبه های نظری مسأله به گونه ای که در اینجا مطرح گردیده توجه نشان می دهند، اما یک نظریه همیشه می تواند نتایج عملی مفیدی داشته باشد. ما هنوز حقه هایی در آستین داریم. مثلاً این را آزمایش کنید: بگذارید کودک ببیند که عینکتان را پشت متکا پنهان می کنید. بگذارید آن را پیدا کند، تشویقش کنید که آن را به شما بدهد، بعد عینک را پشت متکای دیگری پنهان کنید. اکنون او گیج شده است. او زیر متکای اول، در نخستین مخفیگاه در جستجوی عینک برخواهد آمد اما در مخفیگاه دوم دنبال آن نخواهد گشت. این بدان معناست که کودک می تواند تصور کند که عینک هنگامی که پنهان است وجود دارد، اما تنها در یک جا، یعنی در نخستین مخفیگاهی که جستجویش در آنجا قبلاً موفقیت آمیز بوده است. هنگامی که عینک را در زیر متکای اول پیدا نمی کند، به جستجوی آن در آنجا ادامه می دهد اما این اندیشه به ذهن او راه نمی یابد که در مخفیگاه دوم یا هر جای دیگری به دنبال آن بگردد. یک شیء هنوز می تواند ناپدید شود. ظرف چند هفته او جستجوی خود را از مخفیگاه اول به دومی گسترش خواهد داد و می رود تا کشف کند که یک شیء می تواند از جایی به جای دیگر حرکت داده شود و هنوز وجودی دایمی داشته باشد. (Fraiberg, 1959, pp. 49-50)
ماههای نخستین زندگی کودک همچنین یک دوره ی یادگیری برای مادر است. مادران (و عوامل دیگر مراقبت مانند پدرها یا بچه های بزرگتر) یاد می گیرند پیامهایی را که به وسیله ی رفتار کودک انتقال می یابد درک کنند و واکنش مناسب نسبت به آنها نشان دهند. بعضی از مادران بیش از دیگران نسبت به این علایم راهنما حساس هستند و در محیطهای فرهنگی گوناگون معمولاً علایم مختلف مورد تأکید قرار گرفته و نسبت به آنها واکنش نشان داده می شود. "استنباطها"یی که مادران از رفتار کودکانشان به عمل می آورند به شدت بر الگوی کنش متقابلی که بین آنها به وجود می آید تأثیر می گذارد. برای مثال، یک مادر ممکن است بی قراری کودک را نشانه ی خستگی بپندارد و کودک را بخواباند. مادر دیگری ممکن است همان رفتار را به معنای اینکه کودک می خواهد سرگرم شود تعبیر نماید. مادران اغلب ویژگیهای خودشان را به کودکانشان نسبت می دهند، بنابراین مادری که برقراری یک رابطه ی پایدار مراقبت را با کودک خود دشوار می یابد ممکن است کودک را نسبت به خود پرخاشگر و نامهربان تصور کند.
پیدا کردن دلبستگی به افراد خاص نشانه ی آغاز یک مرحله ی اساسی در اجتماعی شدن است. رابطه ی نخستین، معمولاً بین کودک و مادر، به صورت رابطه ای در می آید که در آن احساسات شدیدی مطرح می گردد، و بر پایه ی آنها فرایندهای پیچیده ی یادگیری اجتماعی شروع به رخ دادن می نمایند.

پیدایش واکنشهای اجتماعی

رابطه ی بین کودک، مادر و سایر عوامل مراقبت نزدیک به پایان نخستین سال زندگی کودک تغییر می کند. نه تنها کودک در آن هنگام شروع به سخن گفتن می کند، بلکه می تواند بایستد- بیشتر بچه ها در حدود چهارده ماهگی می توانند به تنهایی راه بروند. در سالهای دوم و سوم، کودکان توانایی فزاینده ای برای درک کنشهای متقابل و عواطف سایر اعضاء خانواده پیدا می کنند. کودک یاد می گیرد چگونه دیگران را خوشحال و نیز آزرده سازد. کودکان دو ساله اگر یکی از والدین نسبت به دیگری خشمگین شود دلتنگی نشان می دهند، و ممکن است یکی یا دیگری را چنانچه به طور آشکار ناراحت باشد در آغوش کشند. کودکی در همان سن همچنین می تواند برادر یا خواهر یا پدر یا مادر را اذیت کند.
از حدود سن یک سالگی به بعد، به تدریج بازی بخش زیادی از زندگی کودک را اشغال می کند. در ابتدا، کودک اساساً به تنهایی بازی می کند، اما به طور فزاینده ای شخص دیگری را می خواهد که با او بازی کند. از طریق بازی کودکان هماهنگی بدنی خود را بیشتر بهبود می بخشند و شروع به گسترش آگاهی خود از دنیای بزرگسالان می کنند. آنها مهارتهای جدیدی را آزمایش می کنند، و رفتار بزرگترها را تقلید می نمایند.
در یک مطالعه ی قدیمی میلدرد پارتن برخی مقولات تحول بازی را مطرح کرده است که هنوز هم امروز عموماً پذیرفته می شوند (Parten, 1932). کودکان خردسال پیش از همه به بازی مستقل انفرادی می پردازند. حتی هنگامی که به همراه کودکان دیگر هستند، تنها بازی می کنند و توجهی به آنچه دیگران انجام می دهند ندارند. به دنبال این مرحله، مرحله ی فعالیت موازی است که در آن کودک آنچه را دیگران انجام می دهند عیناً تقلید می کند، اما سعی نمی کند که در فعالیتهای آنها مداخله کند. بعداً (در سن سه سالگی یا در آن حدود)، کودکان هرچه بیشتر به بازی جمعی(2) مشغول می شوند، که در آن رفتار خود را با رفتار دیگران مربوط می سازند. هر کودک هنوز هرگونه که می خواهد رفتار می کند، اما به آنچه دیگران انجام می دهند توجه می کند و پاسخ می دهد. بعدها، در حدود سن چهارسالگی، کودکان به بازی همکارانه(3) می پردازند- فعالیتهایی که ایجاب می کنند هر کودک با دیگری تشریک مساعی کند (مانند شرکت کردن در بازی «تقلید نقش پدر و مادر»).
در طول دوره ی یک سالگی تا چهار یا پنج سالگی، کودک همچنین نظم و انضباط را می آموزد، که یک مفهوم آن یاد گرفتن کنترل نیازهای بدنی و برخورد مناسب با آنهاست. بچه ها استفاده از توالت را می آموزند (که فرایندی دشوار و طولانی است)، و یاد می گیرند چگونه به طرز مؤدبانه ای غذا بخورند. آنها همچنین یاد می گیرند که در زمینه های مختلف فعالیتشان، به ویژه هنگامی که با بزرگترها در کنش متقابل هستند، "مواظب رفتار خود باشند."
در حدود سن پنج سالگی، کودک موجود نسبتاً مستقلی شده است. او دیگر فقط یک کوچولو نیست، بلکه تقریباً در امور ابتدایی زندگی در خانه مستقل است- و آماده است که جسورانه تر به دنیای خارج گام بگذارد. برای نخستین بار، این فرد در حال رشد قادر است ساعتهای طولانی را دور از پدر و مادر بدون نگرانی چندانی بگذراند.

دلبستگی و محرومیت

هیچ کودکی نمی تواند بدون سالهای مراقبت و حمایتی که توسط پدر و مادر یا سایر عوامل مراقبت فراهم می گردد به این مرحله برسد. همان گونه که پیشتر گفته شد، رابطه ی بین کودک و مادر معمولاً در طی مراحل نخستین زندگی کودک دارای اهمیت بسیار زیادی است. تحقیقات نشان می دهد که اگر این رابطه به هر طریقی آسیب پذیرد، نتایج وخیمی می تواند به بار آید. در حدود سی سال پیش روان شناسی به نام جان بولبی تحقیقی را به انجام رساند که نشان می داد کودک خردسالی که رابطه ی نزدیک و سرشار از محبتی با مادرش تجربه نکرده در مراحل بعدی زندگی از آشفتگیهای مهم شخصیتی رنج می برد (Bowlby, 1951). به عنوان مثال، بولبی ادعا کرد کودکی که مادرش اندکی پس از تولد او می میرد دچار اضطرابهایی می شود که اثری درازمدت بر شخصیت بعدی او می گذارند. این نظریه به عنوان نظریه ی محرومیت از مادر معروف شد، و از آن زمان تاکنون تحقیقات بسیار زیادی را در مورد رفتار کودک برانگیخته است. نتایج مورد ادعای بولبی همچنین با مطالعات درباره ی برخی از نخستیهای عالی تر تأیید گردید.

میمونهای تنها

هری هارلو به منظور بررسی نظریاتی که توسط بولبی مطرح گردیده بود آزمایشهای مشهوری در مورد پرورش میمونهای ریسوس(4) دور از مادرانشان انجام داد. صرف نظر از برکنار نگاهداشتن میمونها از تماس با دیگران، نیازهای مادی آنها به دقت فراهم گردید. نتایج بسیار شگفت انگیز بود: میمونهایی که در تنهایی پرورش یافته بودند به میزان زیادی آشفتگی رفتاری نشان می دادند. هنگامی که آنها را نزدیک میمونهای بزرگسال عادی بردند حالتی بیمناک یا خصمانه داشتند و از کنش متقابل با آنها امتناع می کردند. آنها بیشتر وقت را کز کرده در کنج قفس می نشستند، و در این حالت شبیه انسانهایی بودند که از کناره گیری اسکیزوفرنیک(5) رنج می برند. آنها نمی توانستند با میمونهای دیگر جفت شوند، و در اکثر موارد آموختن آن به آنها ممکن نبود. ماده هایی که به طور مصنوعی بارور شدند چندان توجهی یا هیچ توجهی به بچه هایشان نشان نمی دادند.
هارلو برای اینکه ببیند آیا غیبت مادر باعث ایجاد این نابهنجاریها گردیده است یا خیر تعدادی میمونهای خردسال را همراه با میمونهای دیگری در همان سن پرورش داد. این حیوانات هیچگونه علایم آشفتگی در رفتار بعدیشان نشان ندادند. هارلو چنین نتیجه گیری کرد که آنچه برای رشد طبیعی اهمیت دارد این است که میمون فرصت آن را دارد که به دیگری یا دیگران دلبستگی پیدا کند، صرف نظر از اینکه آیا آنها شامل خود مادر باشند یا نباشند. (Harlow & Zimmerman, 1959; Harlow & Harlow, 1962; Novak, 1979)

محرومیت در کودکان انسان

نمی توان فرض کرد که آنچه در مورد میمونها رخ می دهد به همان صورت در میان کودکان انسان اتفاق خواهد افتاد (هارلو نگفته است که نتایج آزمایشهای او چیزی را به طور قاطع در مورد تجربه ی انسانی اثبات می کند). با وجود این، تحقیق در مورد کودکان انسان شباهتهایی با مشاهدات هارلو را نشان می دهد، هر چند که نشان دادن نتایج درازمدت محرومیت در کودکی آشکارا دشوار است (زیرا انجام دادن آزمایش غیرقابل تصور است). مطالعات درباره ی کودکان انسان اغلب این نتیجه گیری را اثبات می کنند که آنچه برای امنیت کودک اهمیت دارد به وجود آمدن الگوهای پایدار دلبستگی عاطفی(6) نخستین است. نیازی نیست که این همبستگی عاطفی حتماً با خود مادر باشد، و بنابراین اصطلاح «محرومیت از مادر» تا اندازه ای به غلط تعبیر گردیده است. آنچه اهمیت دارد، فرصت ایجاد روابط پایدار و نزدیک عاطفی با حداقل یک انسان دیگر در بچگی و اوایل دوران کودکی است. اثرات مستقیم محرومیت از چنین پیوندهایی بر روی کودکان خردسال به طور کاملاً مستند اثبات گردیده است. تحقیق در مورد کودکانی که در بیمارستان پذیرفته شده اند نشان داده است که پریشانی عاطفی(7) در مورد کودکان بین سن شش ماهگی و چهار سالگی بیش از همه به چشم می خورد. کودکان مسن تر معمولاً با شدتی کمتر و به طور کوتاه مدت تر از آن رنج می برند. واکنشهای کودکان خردسال تنها به علت قرار گرفتن در محیطی بیگانه نیست؛ چنانچه مادر یا سایر عوامل شناخته شده مراقبت به طور دایم در بیمارستان حضور داشته باشند این نتایج مشاهده نمی گردد.

تأثیرات درازمدت

در حالی که مدارک و شواهد در مورد تأثیرات درازمدت مبهم تر است، به طورکلی به نظر می رسد که محرومیت از دلبستگیهای نزدیک نخستین، اغلب آشفتگیهای رفتاری بادوامی را پدید می آورد. تنها در موارد نادری، مانند موارد «پسرک وحشی آویرون» و «جنی» کودکان انسان کم و بیش به طور کامل از دیگران جدا گردیده اند. بنابراین ما نباید انتظار داشته باشیم آشفتگیهای عمیقی که حیوانات هارلو بدان دچار بوده اند به طور قطع مشاهده گردد. اما مدرک و شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارد که نشان می دهد کودکان فاقد دلبستگیهای عاطفی پایدار در دوره ی کودکی، دچار عقب ماندگی زبانی و فکری بوده و به علاوه بعدها در ایجاد روابط نزدیک و بادوام با دیگران با دشواری روبه رو می شوند. تغییر این ویژگیها به تدریج بعد از سن حدود شش تا هشت سالگی دشوارتر می شود.

اجتماعی شدن کودک

ادعای نخستین بولبی که مهر مادر در بچگی و کودکی برای سلامت روانی به همان اندازه مهم است که ویتامین و پروتئین برای سلامت جسمانی (Bowlby, 1951, p.62) تا اندازه ای رد شده است. این تماس با مادر نیست که اهمیت اساسی دارد، و نه آنچه که صرفاً نبود محبت تلقی گردیده است. امنیتی که از تماس منظم با یک شخص آشنا فراهم می شود نیز مهم است. با وجود این می توانیم نتیجه گیری کنیم که تکامل اجتماعی انسان به طور بنیادی به ایجاد پیوندهای بادوام نخستین با دیگران بستگی دارد. این یک جنبه ی کلیدی اجتماعی شدن برای اکثریت مردم در هر فرهنگی است، اگرچه ماهیت دقیق و نتایج آن از نظر فرهنگی فرق می کنند.

پی‌نوشت‌ها:

1. William James
2. associative play
3. cooperative play
4. Rhesus
5. schizophrenic-withdrawal
6. emotional attachment
7. emotional distress

منبع مقاله:
گیدنز، آنتونی، (1376)، جامعه شناسی، ترجمه ی منوچهر صبوری، تهران: نشر نی، چاپ بیست و هفتم: 1391.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر