در شماره ی پیشین به بررسی «اومانیسم » به عنوان یکی از جهت گیری های فکری غرب پس از رنسانس پرداختیم و آن را به فراخور مجال موجود تبیین نمودیم. در این بخش سکولاریسم و مشخصه های آن را پی می گیریم.
2. سکولاریسم:
1/2. تبیین:
سکولاریسم (secularism) واژه ای انگلیسی است و از ریشه ی لاتین [seculum] به معنای یک برهه ی زمانی معین، گرفته شده است.
«فرهنگ نشرنو» در بیان واژه ی [secular] مفاهیم غیر مذهبی، غیر روحانی، عرفی، دنیوی و مادی را می آورد. (1)
برای سکولاریسم، تعاریف متعددی ارایه شده است که برخی ناظر به بعد فکری است; نظیر آن که گفته می شود:
«سکولاریسم نظام عام عقلانی است که در آن، روابط میان افراد، گروه ها و دولت بر مبنای عقل تنظیم می گردد.»
این تعریف، چون تنها به یکی از اصول سکولاریسم اشاره دارد، تعریفی کامل نیست. برخی تعاریف ناظر به روند شکل گیری سکولاریسم است که در خلال آن، به تدریج، حقوق، وظایف و امتیازات کلیسا به نهادهای غیرمذهبی منتقل می شود. برخی تعاریف دیگر، سکولاریسم را به مثابه ی یک نظام منسجم فکری می انگارند که پس از رنسانس به صورت یک نگرش یا جهان بینی درآمده و با نگرشی که در قرون وسطی حاکم بود، تمایز ماهویی دارد و مبنای آن، انسان گرایی، تجربه گرایی و عقلانیت است. پس سکولاریسم اشاره به جدایی دین از سیاست دارد، به گونه ای که هیچ یک از آن دو، در حوزه ی دیگری دخالت نکند. (2)
2/2. عوامل مؤثر در شکل گیری سکولاریسم;
دوره ی رنسانس همراه با طرد کلیسا و فراموشی واقعیت الهی و دینی شروع شد. در حقیقت عوامل شکل دهنده ی به سکولاریسم همان نقایصی است که قرون وسطی حامل آن هاست که برخی از آن ها عبارتند از:
الف: نارسا بودن تعالیم کلیسا و مسیحیت:
به لحاظ آن که در ابتدای قرون وسطی حاکمیت محدود کلیسا تبدیل به حاکمیت علی الاطلاق گردید، کلیسا را تصور بر آن داشت که می تواند با استبداد و زورگویی هم چنان مطلق العنان براند; حال آن که پیشرفت علم و اندیشه در مقابل این حرکت ایستاد.
با افزایش معرفت و جهان بینی آدمیان و گسترش گستره ی معرفتی، مخاطبان کلیسا شرط استمرار دین مدار بودن را استدلالی شدن عقاید و افکار منتشر شده ی از سوی کلیسا اعلام می کردند که کلیسا از این کار سرباز می زد.
فقدان یک نظام منسجم عقلانی قدرت دفاع را از کلیسا گرفت و مردم در مقابل آن خواستار حذف مسیحیت از اجتماع شدند . علاوه بر آن، به لحاظ آن که کلیسا درحالی که دسترسی به حقایق را منحصر به خود می دانست، فاقد متن وحیانی و مصون از تحریف بود و خرافات بسیاری در دین وارد شده بود که جایی برای رشد و پیشرفت باقی نمی گذاشت.
طبیعی است که پس از سپری شدن مدت زمانی جایگاه کلیسا در جامعه از بین رفته و مردم به دنبال آیین و مسلکی خواهند رفت که فطریات آن ها را زیر پا نگذارد. روحیه ی حقیقت جویی و کنکاش گری یکی از امور فطری است که در هر انسان وجود دارد و کلیسا آن را به راحتی نادیده گرفت. در نتیجه و تنها عکس العمل نادیده انگاشتن خود کلیسا خواهد شد.
به دلیل آن که کلیسا قدرت تعلیم آموزه های دینی را نداشت و علاوه بر آن این آموزه ها قدرت پاسخ گویی به مردم را نداشت; یعنی به موازات رشد گستره ی تفکرات مردم دیگر این تعالیم جذابیت خود را از دست داده بود.
ب: نهضت دینی (رفرمیسم):
نهضت اصلاح دینی، جریانی بود که طی آن، از نفوذ مذهب به تدریج کاسته شد. مارتین لوتر (1483- 1546 م) از پیش گامان این حرکت، با هدف اصلاح و پیرایه زدایی از آیین مسیحیت و برقراری انضباط در آن، دیدگاه های جدیدی را عرضه کرد; اصل خود کشیشی را که مشوق فردگرایی بود، مورد تاکید قرار داد و با این هدف، انجیل را به زبان آلمانی ترجمه کرد. تفکیک دین از سیاست، از دیگر اصول مورد اشاره ی وی بود. لوتر اظهار داشت که پادشاهان قدرت خود را به طور مستقیم از خدا می گیرند و وظیفه ی کلیسا تنها پرداختن به امور معنوی و روحی است.
به هر حال، نهضت اصلاح دینی، در پیدایش طرز فکر جدید، نقشی اساسی داشت و باعث درهم شکستن حاکمیت کلیسا و ظهور فلسفه ی سیاسی جدیدی شد. از پیامدهای این حرکت، درگیری فرقه های مذهبی بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینه سازی برای سکولاریسم شد. (3)
«مارتین لوتر» خود یکی از کشیشان مسیحی بود که هم چون هم سلکان خود اعتقاد به آن نداشت که فهم اناجیل اربعه لزوما نیاز به واسطه گری کشیشان دارد. لوتر معتقد بود که انسان با بهره گیری از بن مایه های عقلی خود می تواند در نقش این واسطه عمل کند، فلذا تصمیم گرفت در مقابل تمام خرافاتی که علیه کلیسا و دین مسیحیت قد علم کرده اند بایستد. بر این اساس روزی در میدان اصلی شهر دسته ای از برگه های خرید و فروش بهشت و جهنم را پاره کرد و از مردم خواست تا برای فهم بی واسطه ی دین اقدام کرده و از عقل خود مدد جویند.
در حقیقت مارتین لوتر اقدامی علیه خرافه پرستی کلیسا نمود اما به دلیل افراطهای بیش از حد کلیسا جایی برای ایجاد تغییرات در کلیسا باقی نمانده و تنها راه، حذف هر گونه نهاد یا سازمانی بود که به نوعی سهمی از دین و مذهب داشت و بدین وسیله بستری جهت شکل گیری سکولاریسم آماده گشت.
3/2. پایه های اصلی تفکر سکولاریسم:
الف: اومانیسم:
اومانیسم یا انسان مداری هویتی جدید است که غرب پایه های فرهنگ خود را بر اساس آن بنا نموده است. این نحوه تفکر ملاک و تکیه گاه تبیین و تشخیص ارزش ها و ضد ارزش ها را انسان دانسته و برای این شناخت هیچ مبدا ماورایی قایل نیست و (تفصیل این بحث در بخش پیشین آمد.)
ب: عقل مداری یا راسیونالیسم:
راسیونالیسم یکی از بنیادهای فکری سکولاریسم است که به معنای قدرت عقل انسان برای درک مسایل است. داوری نهایی در زندگی بشری به عهده ی عقل است آن هم عقل مستقل از وحی و آموزه های معرفتی دینی. به این بیان که تا قبل از رنسانس و در دیگر ادیان عقل و اندیشه از جایگاه محوری خاصی برخوردار است اما عقلی که به عنوان رسول باطنی شناخته می شود یعنی عقل در کنار و با تکیه ی وحی و معارف دینی.تاکیدهای مکرر خداوند متعال بر تدبر و اندیشه و نهی از عدم تفکر و تعقل نشان دهنده ی جایگاه محوری عقل و عقل ورزی در دین مبین اسلام است.
اما آن چه عقل مداری رنسانس را از سایر عقلانی بودن ها جدا می کند، استقلال این عقل از وحی است، به عینیت نشستن این تصور که بشر دیگر نیازی به یک منبع ماوراء الطبیعی ندارد و با تکیه ی صرف به عقل و اندیشه می تواند نگرش خود را سامان بخشد. این افراطی نگری نیز در نتیجه ی عمل کرد نامطلوب کلیسا و کلیسامداران است که با چشم پوشی از این عنصر و جایگاه آن در نظم بخشی زندگی انسان، به وجود آمد. در حقیقت «عقل » در دوره ی رنسانس در مقابل «دین » قرار می گیرد و در نهایت عقل ابزاری یا محاسبه گری صرف را برای فرهنگ غرب به ارمغان می آورد.
ادامه دارد...
|