اشاره
هدف از این نوشتار، اثبات لزوم وجود امام از باب قاعده لطف است. از این رو، نویسنده لازم دانست که در آغاز، لزوم این قاعده را از راه عقل و نقل ثابت کند.
در بخش نخست از مقاله ـ که در شماره قبل چاپ شد ـ به ادلّه عقلی قاعده لطف پرداخته شد و در این شماره، ادلّه نقلی قاعده لطف بررسی می شود.
در ادامه، نویسنده، موارد و مصادیق قاعده لطف را بر می شمارد و می گوید، «امامت»، مصداق بارز آن است. در پایان مقاله، سخن از سؤالات می شود که در مورد این قاعده مطرح شده است.
بسیاری از اصول و قواعد عقلی، به نحوی، در آیات قرآن و روایات معصومان ذکر شده اند، ولی این آیات و روایات، تنها به کبرا و مبادی و اهداف و لوازم آن اصول عقلی، اشاره دارد و چنین نیست که مانند کتب استدلالی، مطالب را با چهار شکل استدلال در منطق، بیان کند. به هر حال، کار این آیات و روایات، ارشاد به حکم عقل و توجه دادن به فطرت است. این گونه آیات و روایات، فطرت را بیدار می کند و بصیرت عقلی را افزایش می دهد.
مقام نخست ـ آیات
مقام نخست، بر چند قسم است:
الف) آیاتی که در آن ها به مبادی قاعده لطف اشاره شده است:
1ـ «کتب ربَّکم علی نفسه الرحمة» پروردگار شما، بر خودش، رحمت را نوشت.
این آیه شریفه، تصریح دارد بر این که رحمت خداوند، از ذات او جدا نیست؛ زیرا، از آن جا که وجود رحمت برای خداوند، فرض ذاتی خداوند است، تخلّف از آن امکان پذیر نیست، همان گونه که برهان لطف، اقتضای آن را دارد. گذشت که مقتضای کمال ذات و اوصاف خداوند، لطف و رحمت بدون تخلّف او است. در غیر این صورت، امری خلاف فرض در کمال ذات و اوصاف خداوند پیش می آید که آن هم محال است.
مفاد این آیه شریف بیش تر از مفاد دیگر آیاتی است که بر رحیمیت خداوند دلالت دارند.
در کتاب دلائل الصدق، برای اثبات وجوب نصب امام از سوی خداوند، به این آیه شریفه استناد شده است. در این کتاب آمده است:
دوم این که نصب امام برخداوند واجب است. بنابر این، تعیین و انتخاب امام باید از سوی خداوند باشد. هم قرآن کریم و هم عقل، بر وجوب نصب امام از سوی خداوند دلالت دارند. خداوند فرمود: «کتب ربکم علی نفسه الرحمة». و یقینا، نصب امام، رحمت است.(1)
اشکال
اگر کسی بگوید: «کتب ربّکم علی نفسِهِ الرحمة» با توجه به صدر آیه، یعنی «و إذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمة انّه من عمل منکم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و أصلح فإنّه غفور رحیم» به توبه اختصاص دارد و کلّیّت ندارد، تا این که با تقریر ذکر شده، به سبب لطف اشاره کند.
پاسخ
درست است که منظور آیه، پذیرفتن توبه همراه با اظهار سلام و امان است، ولی آن چه که اعتبار دارد، عمومیّت وارد است و نه خصوصیت و خاص بودن مورد گواه عمومیّت آیه «کتب ربکم علی نفسه الرحمة»، آن است که این بخش از آیه، در جاها و آیات دیگری آمده است که لطف اقتضای آن ها را دارد، مانند «قل لمن ما فی السماوات و ما فی الارض قل للّه کتب ربکم علی نفسه الرحمة لیجمعنّکم إلی یوم القیامة لاریب فیه الذین خسروا أنفسهم فهم لایؤمنون»
علامه طباطبایی در المیزان می فرماید:
... لازمه نوشتن رحمت بر خودش، این است که خداوند با جمع کردن آنان در روز قیامت و پاداش دادن اقوال و اعمال شان، نعمت خود را بر آنان تمام کند تا اشخاص با ایمان، رستگار، و دیگران، زیانکار گردند؛ چون، رحمت، اقتضای چنین تفضّلی را دارد. از این جهت بعد از جمله «کتب ربکم علی نفسه الرحمة» نتیجه گرفت: «لیجمعنّکم الی یوم القیامة لاریب فیه» و این معنا را با رساترین وجه تأکید فرمود؛ یعنی، هم «لام قسم» و هم «نون تأکید» را به کار برد و هم فرموده است: «لاریب فیه».
دلیلی که در این آیه بر معاد اقامه شده است، غیر از آن دو دلیلی است که در آیه «و ما خلقنا السماء والأرض و ما بینهما باطلاً ذالک ظن الذین کفروا من النار، أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض أم نجعل المتقین کالفجار» اقامه شده است؛ زیرا، در آیه یکم، از این راه، حجت اقامه شده است که فعل خداوند، باطل نیست و در آخر آن، غایت و حکمتی است. و در آیه دوم، از این راه، حجت اقامه شده است که یک سان داشتن کافر و مؤمن و پرهیزکار و گناهکار، ظلم است و ظلم، سزاوار ساحت مقدس خداوند نیست و چون این دو، در دنیا جدا نبودند، باید نشئه دیگری بر پا شود تا از حیث شقاوت و سعادت جدا شوند. بر خلاف این آیه که در آن از راه رحمت برای معاد، حجت آمده است.(2)
الهی در آیات فراوانی مطرح شده است، مانند آیه «و رحمتی وسعت کلّ شی ء»(3)
(4)
ندارند.
لطیف یا از لطُفَ است که به معنای «عالم بودن به دقایق امور» و «آگاه بودن به آن ها» ست و یا از لطَفَ است که به معنای «مدارا و رحمت» است.
علامه طباطبایی در المیزان می فرماید:
این آیه شریفه، رازق بودن خدا را نتیجه لطیف و قوی و عزیز بودن او قرار داده است و فرموده، چون خداوند، لطیف به بندگان خویش و قوی و عزیز است، ایشان را رزق می دهد. این، خود، دلالت دارد بر این که می خواهد بفرماید، خدا، به خاطر این که لطیف است، احدی از مخلوقات اش، به خاطر این که محتاج او است، از او غایب نیست و از پذیرفتن رزق اش سر باز نمی زند و چون قوی است، احدی او را از رزق دادن، عاجز نمی کند و چون عزیز است، هیچ کس، او را از این کار منع نمی کند.
مراد از رزق ـ علاوه بر مادیات ـ موهبت های معنوی و دینی هم هست که خداوند بعضی از بندگان خود را که می خواهد، از آن موهبت برخوردار می سازد. شاهد این مدّعا آیه بعدی است و برای همین، در ادامه می فرماید: «الله الذی أنزل الکتاب بالحق والمیزان».
حاصل معنای دو آیه، این است که خداوند تبارک و تعالی، نسبت به همه بندگان خود لطیف است و صاحب قوّت و عزّت مطلق، و بندگان خود را بر حسب مشیت اش روزی می دهد کسانی را که هدف شان پاداش آخرت است و برای رسیدن به آن کار می کنند، دنیا را عطا کند و آخرت اش را نیز بیش تر از آن چه عمل کرده اند، می دهد. ولی درباره کسانی که دنیا را می خواهند، فقط دنیا را می دهد و از آخرت بهره و نصیبی نمی برند.(5)
نمی کند، بلکه خداوند، آنان را روزی می رساند و کامل شان می کند.
بنابراین از آن جا که خداوند به دقایق امور و نیازهای آفریدگان برای رسیدن به کمال آگاه است و از سویی، هیچ بازدارنده ای برای او نیست، امور مهمّی، همانند فرستادن رسولان و بعثت انبیا را ـ که در حیات جامعه انسانی دخیل هستند ـ رها نمی کند.
با توجّه به آن چه بیان شد، روشن می شود که می توان همه آیاتی را که بر لطیف بودن و رحیم بودن و یا رئوف بودن خداوند دلالت می کنند، به عنوان گواه این مطلب ذکر کرد؛ زیرا همه آن ها، به اسباب وجود لطف اشاره دارند، همان گونه که برهان عقلی، دلالت دارد بر این که مقتضای عنایت و علم و کمال ذاتی خداوند، فرستادن رسولان و بعثت انبیا است و در غیر این صورت، خلاف فرض علم و کمال خداوند، پیش می آید.
ب) آیاتی که به غایات لطف اشاره دارد.
روشن است که هدف از ارسال رسولان و بعثت انبیا، هدایت به راه راست و بیم دادن و بشارت دادن و رفع اختلاف ها و اجرای عدالت و قسط است. آیات بی شماری، بر این امور دلالت دارد. ما، در این جا، به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
1ـ «إنَّ علینا للهدی»؛ همانا، بر ما است هدایت کردن.(6)
در کتاب دلائل الصدق(7) به این آیه استدلال شده است.
ساحت قدسی خداوند، جدایی ناپذیر است؛ زیرا، با «إنّ علینا» از آن تعبیر شده است.
روشن است که این الزام، از سوی غیر ذات نیست، بلکه الزام ذاتی است که کمال ذات خداوند اقتضای آن را دارد. الزام از غیرذات، شایسته خداوند نیست. نیز روشن است که هدایت، یک امر اضافی است که متعلَّق دارد. آن متعلَّق، کمال وجودی انسان در دنیا و آخرت است، همان گونه که دیگر موجودات، با هدایت به کمال خودشان می رسند.
البته، در انسان و بیش تر موجودات، راه های هدایت با هم فرق می کند؛ زیرا، هدایت بیش تر موجودات، هدایت تکوینی است، امّا انسان، علاوه بر هدایت تکوینی، از هدایت تشریعی نیز برخوردار است. خداوند تبارک و تعالی، در قرآن کریم فرموده است، هدایت او، شامل تمامی موجودات می شود و غایت تمامی موجودات، آن است که بر حسب لیاقت، به آن چه که خلقت اش با آن تمام می شود، هدایت گردند. آن لیاقت را خداوند عطا فرموده است. خداوند، او را خلق کرد و سپس هدایت کرد.(8)
علامه طباطبایی می فرماید:
خداوند تبارک و تعالی، بیان فرموده است که شأن و مرتبه امر خداوند، چنان است که هر چیزی به سوی آن چه که خلقت اش با آن تمام می گردد و به کمال می رسد، هدایت شود. اتمام خلقت و آفرینش انسان، آن است که به کمال وجودی اش در دنیا و آخرت هدایت گردد.(9)
این هدایت، از مواردی است که انسان، در دنیا و آخرت، تنها با آن به کمال می رسد.
خود انسان، نمی تواند نواقص خود را کامل کند؛ زیرا، عقل و علم انسان، محدود است و انسان، به آن حقایقی که در رسیدن به کمال لازم هستند، اِشراف ندارد. فطرت انسان نیز نیازمند آن است که با کمک انبیا و رسولان بیدار گردد؛ زیرا، در غیر این صورت، انسان را نمی تواند به سوی کمال برساند. این مطلب، در مورد کسانی که به تعلیمات عالیه توجهی ندارند، محسوس است.
باید یادآور شد که این هدایت، تنها با ارسال رسولان و بعثت انبیا حاصل می شود. اینان از سوی خداوند تبارک و تعالی، فرستاده شده اند تا مردم را به سوی کمال هدایت کنند.
بنابراین، هدف از ارسال و بعثت انبیا، هدایت خلق است و خداوند، انسان را به سوی آن چه که انسان ها برای رسیدن کمال خود به آن نیاز دارند، هدایت می کند.
2ـ «کان الناس أمة واحدة فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه إلاّ الذین أُوتوه من بعد ما جائتهم البینات بغیا بینهم فهدی اللّه الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه واللّه یهدی من یشاء الی صراطٍ مستقیم(10)»؛ مردم یک امت بوده اند. پس خداوند، پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت. و کتاب آسمانی را که به سوی حق دعوت می کند بر آنان نازل کرد تا در میان مردم در آن چه اختلاف داشتند، داوری کند. و اختلافی در آن نداشتند پس از این که بینات برای شان آمده بود، جز کسانی که حسد و رشک به هم می ورزیدند. که خداوند، آنان را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آن چه مورد اختلاف بود، به فرمان خود، رهبری کرد. و خداوند هرکسی را که بخواهد به راه راست هدایت می کند.
این آیه شریفه، دلالت دارد بر این که بعثت انبیا، برای زدودن اختلاف حاصل از طبیعت بشریّت و هدایت آنان به سوی حقیقت و کمال و راه راست است. مؤمنان، با هدایت خداوند، راهنمایی می شوند، بر خلاف کفّار که به سبب انحراف از حق و حسادت و دیگر رذایل اخلاقی، در اختلاف، باقی می مانند.
آن چه که از این آیه شریف استفاده می شود، آن است که تنها با بعثت و فرستادن رسولان است که اختلاف ها برطرف می شوند. پیامبران بر انگیخته شده اند تا اختلاف های بشریت را بزدایند و آنان را به حقیقت هدایت کنند. بنابراین، رفع اختلاف، از اهداف بزرگ بعثت انبیا به شمار می آید.
علامه طباطبایی در المیزان می فرماید:
روشن است که انسان، خودبه خود، نمی تواند نقیصه اختلافات را برطرف سازد؛ زیرا، این اختلافات، از ناحیه نَفْس انسان است. پس انسان چه گونه می تواند آن ها را برطرف سازد و در زندگی اجتماعی خود راه سعادت و کمال را طی کند؟
با توجّه به این که این اختلاف ـ که مانع رسیدن انسان به کمال لایق به او است ـ از سوی طبع و فطرت انسان است و انسان، خودش نمی تواند آن ها را مرتفع بسازد و فسادهایی را که ایجاد کرده، اصلاح کند، پس ناچار بایستی از راهی غیر از طبیعت بشری، اصلاح، صورت گیرد. آن، جهت الهی است که خداوند، به طریق وحی و به واسطه پیامبران به مردم می رساند. برای همین، قرآن کریم، از قیام پیامبران برای این اصلاح و رفع اختلافات به «بعث: برانگیختن» تعبیر کرده است.
در قرآن، تمام قیام های پیامبران را به خودش نسبت داده است، با این که قیام های پیامبران مانند سایر حوادث و امور، با توجّه به روابط زمانی و مکانی، با مادّه مرتبط است.
پس نبوّت یک حالت الهی و یا به عبارت دیگر یک حالت غیبی است که نسبت آن با حال عموم مردم در ادراک، مثل نسبت بیداری به خواب است. پیامبر، آن معارفی را که برطرف کننده اختلافات و تناقضات در زندگی انسان است، درک کرده و این ادراک و تلقّی از عالم غیب است که در زبان قرآن، وحی نامیده می شود.(11)
در تفسیر المیزان به این نکته تصریح فرموده است.
3ـ «و علی الله قصد السبیل و منها جائر ولو شاء لهداکم أجمعین»(12) و بر خدا واجب است که راه راست را به بندگان بنمایاند، امّا بعضی از راه ها، بی راهه است و اگر خدا بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدایت می کند.
علامه طباطبایی می فرماید:
چنان که راغب و دیگران گفته اند، کلمه «قصد» به معنای «استقامت راه» است؛ یعنی، راه، آن چنان مستقیم باشد که با استواری و تسلّط، سالک خود را به هدف برساند. ظاهرا، این کلمه، مصدر و در نقش اسم فاعل است و اضافه کردن آن به کلمه «سبیل»، اضافه صفت به موصوف خود است. بنابراین، معنای «قصد السبیل»، «سبیل قاصد» است؛ چون، در مقابل «و منها جائر» است. «جائر» به معنای «منحرف از هدف» است که رهرو، خود را به هدف نمی رساند و گمراه می کند.
مراد از این که فرمود: «بر خدا است قصد سبیل» این است که بر خدا، واجب است که سبیل قاصد و راه راست را برای بندگان روشن کند تا بندگان آن را بپیمایند و آن راه، ایشان را به سعادت و رستگاری بکشاند و چون حاکمی جز خدا نیست که او را محکوم به این واجب کند، پس خداوند بر خودش واجب کرده است تا راهی را برای بندگان خود قرار دهد و آن ها را به سوی خود هدایت کند.
ایشان، در ادامه می فرماید:
و چون ممکن است کسی گمان کند که همین عمل خدا، باعث شده است که خداوند خودش را مغلوب کند و در مورد نعمت اش ناسپاس شود ـ زیرا، می بینم، خداوند راهی را قرار داده که بیش تر مردم آن را نپیموده اند و نمی پیمایند، به سوی آن راه هدایت کرده، ولی اکثر مردم به آن راه هدایت نشده اند، جمله ای اضافه کرده و فرموده است: «ولو شاء لهداکم اجمعین». اگر بیش تر مردم، راه خدا را نمی روند، به خاطر عجز خداوند و چیرگی آنان بر خدا و شکست دادن خدا نیست، بلکه برای این است که خداوند نخواسته آنان، با زور هدایت شوند. و اگر خدا می خواست، همه را با زور هدایت می کرد؛ چون، خداوند، در هر حالی، قاهر و غالب است.
به عبارت دیگر، «سبیل قاصد» که خداوند آن را قرار داده، سبیلی است که بر اساس اختیار انسان درست شده که انسان به اختیار خود، انجام اعمال صالح و دوری از گناهان آن را می پیماید. چنین راهی ممکن نیست جبری باشد، چنان که ممکن نیست عمومی باشد.(13)
نباشند. این جعل، از غایات ارسال رسولان است؛ زیرا، به سبب آنان، راه راست آشکار، می شود.
4ـ «لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقومَ الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للنّاس ولیعلم الله مَنْ ینصره و رسله بالغیب إنّ الله قوی عزیز»؛(14) ما، پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان، کتاب و میزان را فرستادیم تا مردم به عدالت قیام کنند. و ما، آهن را نازل کردیم که در آن قوّت شدیدی است و منافعی برای مردم. خداوند [چنین کرد تا] بداند چه کسی او و رسولان اش را یاری می کند، بی آن که او را ببینند. خداوند، قوی و شکست ناپذیر است.
علامه طباطبایی می فرماید:
این آیه، مطلب تازه ای را از سرگرفته و با آن، معنای تشریع دین از راه ارسال رسل و اِنزال کتاب و میزان را بیان می کند و... غرض از این کار، این است که مردم به قسط و عدالت خوی بگیرند و به این وسیله و با انزال حدید، امتحان شوند تا برای شان روشن شود که چه کسی در غیب، خدای را یاری می کند، و روشن شود که امر رسالت از آغاز خلقت در بین مردم جریان داشته است و همیشه از هر امّتی، جمعی هدایت یافته اند و جمعی فاسق شده اند.(15)
موارد عدل و قسط، با هم اختلاف دارند.
ج) آیاتی هستند که در آن ها، به اتمام حجّت با فرستادن رسولان اشاره شده است. این آیات، فراوان
1ـ «رسلاً مبشرین و منذرین لئلاّ یکون للناس علی اللّه حجة بعد الرسل و کان اللّه عزیزا حکیما»؛(16)
باشند و خداوند، شکست ناپذیر و حکیم است.
علامه طباطبایی می فرماید: «یا این کلمه ها، هر سه، حال هستند یا این که اوّلی حال و آن دو، صفت برای آن حال هستند».(17)
عدالت ودیگر مواردی که برای سلوک انسان به سوی کمال و سعادت لازم است، فراهم می شود.
در این هنگام، از سوی خداوند، برای بندگان، لطف و رحمتی فرستاده می شود. پس هر کس ایمان بیاورد وعمل صالح انجام دهد، خداوند او را هدایت می کند و به فوز عظیمی می رساند و هرکسی کفر و عصیان ورزد، حجت بر او تمام شده است؛ زیرا، با رسیدن بیان خداوند تبارک و تعالی، انسان، برای تمرّد و عصیان، هیچ عذری ندارد. بنابراین، با فرستادن رسولان و برانگیخته شدن انبیا از سوی خداوند، حجّت تمام می شود، و این، از لوازم بعثت است.
2ـ «ولو انا اهلکنا هم بعذابٍ من قبله لقالوا ربنا لولا أرسلت إلینا رسولاً فنتبع آیاتک من قبل أن نذل و نخزی»؛(18) و اگر ما پیش از آمدن رسولان، آنان را هلاک گردانیم، هر آینه، می گفتند: «پروردگارا! چرا رسولی به سوی ما نفرستادی تا قبل از آن که خوارو ذلیل شویم، از آیات تو را پیروی کنیم؟».
علاّمه طباطبایی می فرماید:
به ظاهر، ضمیر در «من قبله» به کلمه «بینه» ـ که در آیه قبلی بود ـ بر می گردد؛ چون، مقصود از آن، قرآن است و معنا، این است که اگر ما، کفّار را به خاطر اسرافی که در کفر ورزیدند، به عذابی هلاک کنیم، قبل از آن که برای آنان بینه بیاید، حجّت بر آنان تمام نشده بود. و حجّت به نفع آنان و به ضرر ما می بود و یقینا می گفتند: «پروردگارا! چرا رسولی به سوی ما نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم، قبل از آن که با عذاب استیصال هلاک و بیچاره شویم؟».
برخی گفته اند: «این ضمیر، با توجّه به مضمون آیه پیش، به «رسول» بر می گردد. گواه این مطلب، آن است که خداوند فرمود: «چرا رسولی به سوی ما نفرستادی؟». این وجه، از نظر لفظ، وَجْهی قریب و نزدیک به ذهن است، ولی معنای اوّل، از نظر معنا، قریب[تر] به ذهن است و جمله «فنتّبع آیاتک» آن را تأیید می کند؛ چون، نفرمود: «فنتّبع رسولک»(19).
اقتضای کمال ذات خداوند است ـ با مؤاخذه و عقاب شخص بدون آگاهی از دلیل و برهان، منافات دارد.
این کار، از ساحت مقدّس خداوند، به دور است؛ چرا که خدای تبارک و تعالی، عذاب کردن مردم را در دنیا بی اتمام حجت، نفی می کند، چه رسد به عذاب اخروی.
آیه شریف «و ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولاً»(20) نیز، به همان مطلب دلالت دارد.
در المیزان آمده است:
از ظاهر سیاق آیه و آیات قبل و آیاتی که بعد می آید، بر می آید که مراد از «تعذیب»، تعذیب دنیوی و عقوبت استیصال است و مؤیَّد این احتمال، سیاق نفی در «و ما کنّا معذّبین» است. چون نفرمود: «و لسنا معذّبین» و یا «ولانعذّب»؛ و یا «لن نعذب»، بلکه فرمود: «و ما کنّا معذّبین» که بر مداومت نفی در گذشته، دلالت دارد و این را نشان می دهد که سنّت الهی در امّت های گذشته، بر این بوده است که هیچ امّتی عذاب نمی شد، مگر پس از آن که رسولی به سوی آنان برانگیخته می شد تا آنان را از عذاب خداوند بیم دهد.
نیز این که خداوند تعبیر «مبعوث به رسول» را آورد نه «نبی» و نفرمود: «حتی نبعث نبیا» مؤیّد این نکته است.
در جلد دوم این کتاب در مباحث نبوّت، میان در فرق نبوّت و رسالت بیان شد که رسالت، یک منصب خاص الهی است که مستلزم حکم فصل امت است و حکم فصل یا با عذاب استیصال یا تمتع و بهره مندی از زندگی تا مدّتی معین است.(21)
و شاید این آیه هم به همان اشاره دارد:
«ألم یأتهم نبأ الذین من قبلهم قوم نوحٍ و عادٍ و ثمود و قوم ابراهیم و أصحاب مدین والمؤتفکات أتتهم رسلهم بالبینات فما کان الله لیظلمهم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون»؛(22) آیا خبر کسانی که پیش از آنان بودند، [یعنی] قوم نوح، عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین و شهرهای زیر و رو شده (قوم لوط)، به آنان نرسیده است؟ پیامبران شان با دلایل روشن، به سوی آنان آمدند، (ولی نپذیرفتند). خداوند، به آنان ستم نکرد، ولی خودشان بر خودشان ستم می کردند.
در این آیه شریف، نفی ظلم با بیّنه آوردن رسولان، نشان دهنده آن است که اقوام هلاک شده، مستحق آن عذاب و فنایی هستند که بر آنان واقع شده است؛ زیرا، از آن جا که انبیا و رسولان، برای آنان بینه آورده اند، حجّت بر آنان تمام شده است و پیش خداوند معذور نیستند. بنابراین، هلاکت آنان با وجود اتمام حجّت، عذر نداشتن آن ها، ظلم نیست.
به هر حال، عذاب، خواه دنیایی یا اخروی، فقط زمانی نیکو است که پیش از آن، انبیایی برانگیخته شده باشند تا حجّت برای خداوند، تمام شده باشد.
این جمله از کتاب اللوامع که «اگر خداوند، لطف نداشته باشد، نیکو نیست که مکلّف را به خاطر ترک ملطوف فیه، عقاب کند.»(23) به این مطلب، بر می گردد.
(24)(25)(26)
و پروردگارت غافل از اعمالی که انجام می دهند نیست.
این آیه شریف گواهی می دهد که کفّار، هنگام عذاب اخروی، اعتراف می کنند؛ به این که حجت بر ایشان تمام شده بود و آنان کوتاهی کرده اند. این، امری است که با اتمام لطف از ناحیه خداوند، ملازم است. در غیر این صورت، اینان، باید بتوانند عذر آورند و به کوتاهی خود اعتراف نکنند، و حتّی عذرشان برای آنان حجّت باشد.
ذیل آیه شریف به سنّت خداوندی در هلاک کردن ایشان با عذاب دنیوی اشاره شده است. آن سنت، این است که خداوند، آنان را بدون بیدار کردن و راهنمایی، هلاک نمی کند، بلکه خداوند پس از فرستادن رسولان و برانگیختن انبیا و تمام کردن لطف، هلاک می کند.
4ـ «وسیق الذین کفروا إلی جهنم زمرا حتّی إذا جاؤوها فتحت أبوابها و قال لهم خزنتها أم یاتکم رسل منکم یتلون علیکم آیات ربکم و ینذرونکم لقاء یومکم هذا قالوا بلی ولکن حقت کلمة العذاب علی الکافرین»؛(27) و کسانی که کافر شدند، گروه گروه، به سوی جهنم رانده می شوند تا این که به دوزخ می رسند. در این حال، درهای جهنم باز می شود و نگهبانان دوزخ به آنان می گویند: «آیا رسولانی از میان شما نیامدند که آیات پروردگارتان را برای شما بخوانند و از ملاقات این روز شما را بر حذر دارند؟». می گویند: «آری!»، ولی فرمان عذاب الهی، بر کافران مسلّم شده است.
این آیه، دلالت دارد بر این که همه کافران به حجت و از بین رفتن زمینه عذر، اعتراف می کنند، و این، از لوازم اتمام لطف است.
5ـ «کما القی فیها فوجٌ سألهم خزنتها أم یأتکم نذیرٌ قالوا بلی قد جاءنا نذیر فکذبنا و قلنا ما نزل الله من شی ء إن انتم إلاّ فی ضلال کبیر و قالوا لوکنا نسمع أو نعقل ما کنا فی أصحاب السعیر»(28) هر زمان که گروهی در آن افکنده می شوند، نگهبانان دوزخ از آنان می پرسند: «آیا بیم دهنده ای نزد شما نیامد؟». می گویند: «آری! بیم دهنده به سوی ما آمد، ولی ما او را تکذیب کردیم و گفتیم، خداوند، هرگز چیزی نازل نکرده و شما در گمراهی بزرگی هستید.»! و می گویند: «اگر گوش می دادیم و یا تعقل می کردیم، از جمله دوزخیان نبودیم».
این آیه شریف، تصریح دارد بر این که تمام گروه ها و کسانی که در جهنّم عذاب می شوند، به آمدن نذیر و اتمام لطف و از بین رفتن زمینه عذر و دروغ شمردن فرستادگان، اعتراف دارند، و در پایان می گویند: «اگر در دنیا از اندرزها و موعظه های رسولان، پیروی می کردیم و یا در حق، اندیشه می کردیم، اکنون از اصحاب جهنم نبودیم.».
6ـ «و هم یصطرخون فیها ربنا أخرجنا نعمل صالحا غیرالذی کنا نعمل أو لم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر و جاءکم النذیر فذوقوا فما للظالمین من نصیر»؛(29) و ایشان در آن فریاد بر می آورند: «پروردگارا! ما را از دوزخ بیرون آور تا عمل صالح انجام دهیم، غیر از آن کارهایی که انجام می دادیم!»! آیا شما را به اندازه ای که انسان در آن متذکّر شود، عمر ندادیم و آیا بیم دهنده ای نزد شما نیامد؟ پس عذاب الهی را بچشید که ستمگران هیچ یاری دهنده ای ندارند.
علامه طباطبایی می فرماید:
در مجمع البیان آمده است که کلمه «اصطراخ» به معنای «شیون و فریاد و ناله همراه با استغاثه» است. این کلمه، از باب افتعال و به معنای «فریاد» است. جمله «ربنا اخرجنا...» بیان همان شیون و ناله آنان است. جمله «أو لم نعمرکم ما یتذکر فیه» پاسخ آن فریاد است. جمله «فذوقوا فما للظالمین من نصیر» هر کدام از آن ها، شرح دهنده ما قبل خودشان هستند.
معنای آیه این است که: این کفار که در آتش هستند، شیون و فریاد می کنند، استغاثه می کنند، در حالی که فریادشان این است: «پروردگارا! ما را از آتش بیرون آر تا عمل صالح انجام دهیم، غیر از آن اعمال زشتی که مرتکب می شدیم.» ولی به آنان گفته می شود: «نه! هرگز! آیا آن قدر عمر به شما ندادیم که هر کس می خواست می توانست متذکر شود؟ ما این مقدار عمر به شما دادیم، پیامبران بیم دهنده هم نزد شما آمدند و از این عذاب شما را بیم دادند، ولی متذکّر نشدید و ایمان نیاوردید. پس عذاب را بچشید که ستمکاران را یاوری نباشد، تا به یاری آنان برخیزند و از عذاب خلاص شان کند.».(30)
(31)
نیامد!». (اکنون) بشارت دهنده و بیم دهنده به سوی شما آمد و خداوند بر هر چیزی قادر است.
مراد از «فترت»، در این جا، دورانی است که خالی از آمدن رسول باشد. معنای آیه، آن است که «ای اهل کتاب! رسول ما آمد تا آن چه را که به بیان اش نیاز است، برای شما بیان کند ـ و حال آن که زمان خالی از رسولان است ـ تا این که آن ها را برای شما بیان کنند.».
این آیه، دلالت می کند بر این که آمدن رسولان، برای اتمام حجّت بر مردمان است تا نگویند: «بشیر و نذیری برای ما نیامد.».
گفتنی است همان گونه که با فرستادن رسولان به آبادی ها و شهرها، بر اهل آن ها اتمام حجت می شود، با فرستادن یک رسول بزرگ در ام القوی واکتفا شدن به او نیز اتمام حجت می شود؛ زیرا، با رسیدن خبر ایشان و امکان ارتباط، دیگر برای کسی که بشنود، التفات کنند و احتمال صدق دهد، عذری باقی نمی ماند.
خداوند تبارک و تعالی نیز به این مسئله اشاره دارد و می فرماید:
«ولو شئنا لبعثنا فی کلّ قریة نذیرا فلا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا»؛(32) اگر می خواستیم، در هر شهر و روستایی بیم دهنده ای بر می انگیختیم. پس از کافران اطاعت نکن و با قرآن با آنان جهاد بزرگی بکن.
در تفسیر المیزان آمده است:
اگر می خواستیم که در هر روستا و سرزمینی، بیم دهنده ای برانگیزیم تا ایشان را بیم دهند و رسولی بفرستیم تا رسالت های ما را به مردم ابلاغ کند، هر آینه بر می انگیختیم، ولی تو را به سبب بزرگی مقام و منزل ات در نزد ما، به سوی تمامی بلاد و سرزمین ها فرستادیم.(33)