ماهان شبکه ایرانیان

دیدگاه کلی درباره‌ی آموزش آرام سازی

انسانها از اولین زمانهای ثبت شده، حالتی به نام تنش زدایی را با اشتیاق فراوان دنبال کرده‌اند و آن را چه به صورت امری درونی و چه به صورت موضوعی علمی شرح داده‌اند

دیدگاه کلی درباره‌ی آموزش آرام سازی

انسانها از اولین زمانهای ثبت شده، حالتی به نام تنش زدایی را با اشتیاق فراوان دنبال کرده‌اند و آن را چه به صورت امری درونی و چه به صورت موضوعی علمی شرح داده‌اند. واقعیت این است که تنش زدایی به طور کلی به عنوان مرحله‌ای جذّاب و مطلوب در نظر گرفته می‌شود. هر چند تنش زدایی بدون روشهای آموزشی آن شرح داده نمی‌شود، اما انتظار می‌رود که توأم با شل کردن عمومی عضلات و آرام نمودن جریان فکر باشد. از روشها این گونه استنباط می‌شود که چنین پدیده‌ای از واقعیتی فیزیکی (تنش زدایی عضلانی پیشروند) به امری فکری و روانی یا هیپنوتیسم و تنش زدایی فکری، تغییر شکل داده است.
در روان شناسی تاریخچه‌ای طولانی درباره‌ی پژوهش راجع به عواطف متمرکز در سیستم عصبی پیرامونی یا درموقعیتهای ویژه‌ی دیگر وجود دارد. برخی نظریه‌ها مانند جیمز - لانگه (1) و کنن- بارد (2)، برای عواطف و هیجانها موقعیتی ویژه را فرض کرده‌اند، هر چند رفتارگرایان بنامی مانند «واتسون» (3) چنین عقیده‌ای را نپذیرفته‌اند.

نظریه‌ی جیمز- لانگه

این نظریه که در سال 1844 توسط ویلیام جیمز و متعاقب آن کار لانگه پیشنهاد شده است، این نکته را مطرح ‌می‌کند که یک محرک باعث پاسخ احشایی می‌شود و پاسخ احشایی هر احساسی را که درک می‌شود، به وجود می‌آورد. بنابراین، سیستم خودمختار از طریق نقشی که در انگیختگی احشایی دارد، به عنوان میانجی در عواطف و هیجانها عمل می‌کند.
«کنن» در اواخر سال 1920 دو قسمت اساسی این نظریه، یعنی پاسخ احشایی خیلی آرام و حساسیت خیلی کم آن را مورد انتقاد قرار داد. اگر چه از بخشهایی از این نظریه، به طور تجربی حمایت می‌شود، ولی به نظر می‌رسد که در توصیف همه‌ی رفتارها ناتوان بوده است.

نظریه‌ی کنن- بارد

این نظریه برای عواطف و احساسات یک مرکز تالامیک را مطرح می‌کند. از این دیدگاه، تکانه‌ها از کرتکس مغز رسیده و عملکرد بازدارنده را روی کرتکس و تالاموس تغییر می‌دهند، به نحوی که عملکرد تالاموس تسهیل یابد. این تکانه‌های تالامیک به دو قسمت ساقه‌ی مغز و کرتکس حرکت کرده، بنابراین پاسخهای احشایی و عاطفی را به وجود می‌آورند. «لشلی» (4) این زمینه از نظریه را مورد سؤال قرار داد، چرا که مرکز تالامیک برای شرح کامل پاسخهای عاطفی بشر خیلی ظریف است. (گلدفرید، 1996).
نظامهای پیشرفته‌ی آموزش تنش زدایی نیز اغلب به بخشی از نظام جامع رفتار، بدون درمان دارویی، کمک می‌کنند. به هر حال، برخی از روشهای تنش زدایی ابتکارشان را در نظامهای جامع رفتاری برای اختلالهای روان تنی و روان شناختی نشان داده‌اند. این دیدگاه جامع آموزش تنش زدایی، تلویحاً بر دیدگاه عواطف اشاره کرده است. در حالت دیگر نظامهای آموزش تنش زدایی ممکن است بر تفکر شرقی تأکید نماید.
یکی دیگر از نظرهای کلی درباره‌ی تنش زدایی این است که به عنوان متضاد با اضطراب به کار می‌رود. تعداد زیادی ابزار عینی و فرافکن برای اندازه‌گیری اضطراب موجود است که می‌تواند برای متخصصان سودمند باشد. همچنین تعدادی نظریه وجود دارد که پدیدآیی اضطراب را توصیف می‌کند، که در این جا به نظریه‌ی اسید لاکتات اشاره خواهد شد. این نظریه به عنوان یکی از بهترین دیدگاههاست.

نظریه‌ی لاکتات اضطراب

در 1967، پیتز و مککیلور (5) نتایج تحقیقی که در شرایط کنترل شده و دقیق انجام شده بود و مبتنی بر تزریق سدیم لاکتات (6) در ایجاد اضطراب شده بود، گزارش کردند. تزریق اسید لاکتات به طور معتبری نشانه‌های اضطراب و حتی حمله‌های اضطرابی را به وجود می‌آورد. درمقابل، محلولهای غلیظ نمک در فشار اسمزی همانند، در افراد نرمال، علائم اضطراب را خیلی کم به وجود می‌آورد. این یافته‌ها در سه مطالعه‌ی دیگر هم تکرار و تأیید شد. پیتز همچنین یک نظریه‌ی پیرامونی را برای خلق مراحل اضطراب (اضطراب عصبی) در بشر، پیشنهاد کرد. این فرضیه به خاطر معروفیت شایان خود، فایده‌ی زیادی برد و بحثهایی پیرامون آن مطرح شد. (برون، 1974)
اساساً مشخص شده است که میزان سطح سدیم لاکتات، منشأ درونی دارد و به کاهش کلسیم خون در غشای گیرنده‌ها منجر می‌شود و در نتیجه‌ی آن کاهش کلسیم خون و علائم اضطرابی فراهم می‌شود. پیتز مسیر متابولیک شیمیایی را از گلیکوژن به لاکتات برای شرح افزایش سطح سدیم لاکتات مطرح کرد. از قدیمی ترین مطالعات این طور بر می‌آید که ورزش، سطح سدیم لاکتات را بالا می‌برد و پیتز هم عقیده دارد که اپی نفرینی که از بخش مرکزی غده‌ی فوق کلیوی ترشح می‌شود، می‌تواند سطح لاکتات را در خون بدون ورزش نیز بالا ببرد.
متاعقب تبلیغات شایعی که راجع به نظریه‌ی لاکتات صورت گرفت، گروز و فامر (7) (1969) اکرمن و ساچر (8) (1974) و دیگران یادآور شدند که این نظریه هم دارای نقص بوده، ولی واجد شرایط شایسته ای برای علت یابی اضطراب عصبی می‌باشد، چرا که سدیم لاکتات با آزمایشهایی که در مورد امکان کمبود کلیسم خون بود، متفاوت است. به علاوه، به وجود آمدن حمله‌های عصبی بر اثر سدیم لاکتات قدری مبهم به نظر می‌رسید. در هر حال، سایر نظریه‌ها نیز نمی‌توانند از بحث و انتقاد مبرّا باشند و هیچ دیدگاهی - شیمیایی یا پیرامونی- نمی‌تواند با وجود مو شکافیهای دقیق، زیاد بقاء یابد.
اکنون تنش زدایی به عنوان آغازی برای مبارزه با اضطراب، مورد توصیف قرار می‌گیرد. (بوگن، 1996).

تعاریف تنش زدایی و ابزارهای آن

نبسون (9) (1975) اثر تنش زدایی را که بر اساس کارهای اصلی «هس» (10) بنا شده بود، مشخص نمود. وی معتقد بود همان طور که پاسخ به محرک غذا می‌تواند آرامش ایجاد نماید، تنش زدایی نیز می‌تواند با تحریک بخش قدامی هیپوتالاموس در جهت مخالف آن، یعنی پاسخ مورد نظر یا گریز، از بخش خلفی هیپوتالاموس به وجود آید. بنابراین، پاسخ مورد نظر به وسیله‌ی سیستم عصبی پاراسمپاتیک و یا در جهت مخالف آن، یعنی سیستم عصبی سمپاتیک، عمل می‌کند. نبسون چنین ادعا کرد که این دو پاسخ، یعنی مرحله‌ی کاهش متابولیسم و افزایش متابولیسم، در جهت عکس هم عمل کرده و اثرات یکدیگر را خنثی می‌کنند. (پتی، 1977).
«ولپه» (11) (1958) در یک سلسله اعمال مبتکرانه، خاطرنشان کرد که سیستمهای فرعی سمپاتیک و پاراسمپاتیک، سیستم عصبی خود مختار هستند. او مدعی بود که این دو سیستم الزاماً به طور متقابل و منحصر به فردند. بنابراین، فعالیت سیستم عصبی پاراسمپاتیک، فعالیت سیستم عصبی سمپاتیک را ساکن می‌کند و این موضوع همان موردی است که ولپه آن را تحت عنوان سیستم جنگ یا گریز توصیف کرده بود. (پیتز و همکاران، 1977).
بنسون (1975) و دیگران نیز ابزار روان شناختی به منظور تشخیص تنیدگی تهیه کرده‌اند که از میزان مصرف اکسیژن، سرعت تنفس، ضربان قلب، فعالیت موج آلفا در مغز، فشار خون، گرفتگی عضلانی و هدایت گالوانیزه‌ی پوست قابل تشخیص است. این موضوع نشان می‌دهد که پاسخ تنش زدا عموماً با کاهش عملکردهای خود مختار همراه است. به هر حال، این مسأله می‌تواند با مقایسه‌ی نتایج مختلف مطالعات راجع به آرمیدگی که با استفاده از ملاک اندازه گیری آن به دست آمده و یا از چگونگی عملکرد یک درمانگر که دریابد چه هنگام مراجعش آرام گرفته است، مورد قیاس قرار گیرد. البته باید آگاه بود که نتیجه‌گیری از مطالعاتی که پیرامون اثر روشهای تنش زدایی بر مسائل روان شناختی و جسمانی به وجود می‌آید، ارتباط زیادی به تعریف مشخص تنش زدایی و موارد اندازه‎‌گیری آن دارد.

پایه‌های نظری روشهای تنش زدایی و درمان غیر دارویی رفتار

ولپه (1958) مدعی شده است که فعالیت سیستم عصبی پاراسمپاتیک در جهت مخالف، فعالیت سیستم سمپاتیک را کاهش می‌دهد. با توجه به این الگو، تنش زدایی، سیستم عصبی پاراسمپاتیک را فعّال و فعالیت سیستم عصبی سمپاتیک را به طور متقابل متوقف می‌کند. این عملکرد می‌تواند در شرطی سازی تقابلی یا خاموشی ترس مرضی نیز مورد استفاده قرار گیرد. عمل شرطی به نظر آسان می‌آید، چرا که مراکزی در سیستم عصبی پاراسمپاتیک وجود دارد که با مکانیزم جنگ یا گریز در جهت مخالف عمل می‌نماید. (اسنو، 1978).
بنسون همچنین متذکر شد که این دو عمل مخالف یکدیگر عمل می‌کنند، همانند مراحل کاهش متابولیسم و افزایش آن؛ ولی تفاوتی که با الگوی ولپه داشت این بود که این مراحلِ کنترل شده با نواحی ویژه‌ای در هیپوتالاموس که به تغییرات روان شناختی مربوط می‌شد. ارتباط دارد. بنابراین، استنباط می‌شود که پاسخ آرمیدگی مدعی است که این نوع درمان به همراه تمرینهای فیزیکی، پاسخ جنگ یا گریز را متوقف می‌کند.
روشهای آموزش تنش زدایی به طور مرسوم به چهار دسته‌ی بزرگ تقسیم می‌شود که شامل این موارد است: تنش زدایی جسمانی، تنش زدایی فکری، روشهای کمکی بیوفیدیک یا پس خوراند زیستی و هیپنوتیسم. در هر الگو، نتیجه‌ی کارتقلیل فعالیت سیستم عصبی خود مختار به خصوص فعالیت سیستم عصبی سمپاتیک می‌باشد. با استناد به پژوهشهای انجام شده می‌توان گفت که میان این روشها رقابت آشکاری وجود ندارد و شاید به صلاح باشد که روشی از آموزش آرمیدگی انتخاب شود که مبتنی بر آسودگی مراجع یا زمان صرف شده برای آموزش، سابقه‌ی آشنایی مراجع و تسلط درمانگر به این کار باشد.

روشهای آرام سازی جسمانی

سیستم اصلی برای آرام سازی جسمانی، نوع آرام سازی عضلانی پیشرفته است که توسط جکبسون توسعه یافت. در این سیستم بیمار تنشهای عضلانی را می‌شناسد و طریق آرام سازی ماهیچه‌ها را نیز فرا می‌گیرد. جکبسون سیستم کاملی را که روی آرام سازی عضلات پایه گذاری شده بود، شرح داد. برن اشتاین و بروکووک (12) (1973) نیز به این روش اعتقاد داشتند.
در طی آموزش، مراجع در یک اتاق نیمه روشن نشسته یا دراز می‌کشد. صحبت کردن و رفتارش به آرامی صورت می‌گیرد. درمانگر عضلات مراجع را به طور متواتر برانگیخته و سپس آرام می‌کند: دستها، ساعد، عضله بازو، مچ دست، پیشانی، چشمها، دهان، گردن (جلو و عقب)، شانه‌ها، قفسه سینه، شکم، کفل، ران، ماهیچه‌ی ساق پا و پا. قبل از این که مرحله‌ی عضلانی بعدی شروع شود، باید هر کدام از اینها دو مرتبه انجام شود. مراجع باید یاد بگیرد چشمانش را ببندد. اگر به راحتی قادر به این کار نباشد، نباید قبل از آن برای بزرگترین تنش عضلانی بکوشد. درمانگر می‌تواند تشخیص دهد که بین شل شدن ناگهانی ماهیچه‌های سفت و آرمیدگی آرام عضلات، کدام یک سودمندتر است. برای مراجع، مطالعه‌ی یک کتاب مقدماتی راجع به تنش زدایی می‌تواند مفید باشد.
بعد از این که مراجع دوبار در روز تمرین کرد، در جلسات درمانگر - مراجع، آرام سازیهای مختلفی آموزش داده می‌شود و یا یک آرمیدگی به ماهیچه‌های منتخب که عادت به این کار را ندارد، به هنگام فعالیت مطرح می‌شود. درمان اصلی جکبسون در یک یا دو ساعت درهر روز انجام می‌شود و شامل آرمیدگیهای متفاوتی می‌شود. در یک معرفی دیگر، دو روش مجزای درمان شرح داده شده است: آرمیدگی عضلانی پیشرفته و کنترل خودکار. در کنترل خودمختار، مراجع عملکردهای عضلانی را به ویژه در کنترل فکر و چشمها فرا می‌گیرد. بنابراین، تجسّم فکری به وسیله‌ی عضلات چشم و تجسّم شنوایی به وسیله عضلات زبان کنترل می‌شود. البته، جکبسون (13) اشاره‌ی مستقیمی نکرده است، ولی آزمایشهای وسیعی توسط وی گزارش شده است (1976). این کار مورد علاقه‌ی او بود که آزمایشهایش را به صورت مرسوم در علوم تجربی گزارش کند و ابزار مستقیمی برای افزایش عملکرد عوامل بالقوه‌ی بدنی و روانی فراهم نماید.
ولپه (1958) نیز شرح مختصری از آرمیدگی عضلانی پیشرفته را در کاربرد اصول باز داری متقابل به خدمت گرفت. بیمار ممکن بود این آرمیدگی مختصر را دو بار در روز در جلسه‌ی پانزده دقیقه‌ای مورد استفاده قرار دهد. تلقین و پاسخهای شرطی (نشانه‌های آرام بخش) توأم در آرمیدگی عضلانی پیشرفته ولپه به کار می‌رود.

فنون تنش زدایی فکری

در روشهای آرام سازی فکری، بیمار از تخیّلات و تصورات فکری خود به عنوان بخشی از جریان آرمیدگی، استفاده می‌کند. این شیوه‌ی آرمیدگی که برای آزمودنیها مفید است شامل آموزش خودزا، فعالیتهای احساسی، تصویرسازی ذهنی، آگاهی حواس، تعمّق و آرمیدگی شرطی می‌شود.

آموزش خودزا

این روشِ آرمیدگی جامع و منفعل به وسیله‌ی شولتز و لوت (14) (1969) گسترش یافت و نظامی جامع از درمان رفتارهای بیمارگونه را نمایش داد. همچنین یکسری کارهای آزمایشی وسیع که اغلب منشأ اروپایی داشتند در برخی کتب گزارش داده شد (بروکس، 1997). این آرمیدگی اروپایی روشی را که شامل شش تمرین استاندارد بود، آزمایش می‌داد (لوت، 1969): سنگینی، حرارت، نظم ضربان قلبی، تنفس، گرمای شکم و خنکی پیشانی. همچنین شامل هفت تمرین تعمقّی نیز می‌شود: تجربه‌ی فردی رنگها، تجربه‌ی رنگهای انتخابی، تجسم اشیای واقعی و به هم پیوسته، تجسم اشیای مجرد و انتزاعی، تجربه‌ی مرحله‌ی منتخب احساسی، تجسّم سایر افراد و پاسخهایی از ناخودآگاه. این روش نوعی تنش زدایی منفعل و غیر عضلانی است و به زمان قابل ملاحظه‌ای برای انجام این مراحل نیاز دارد. رابطه‌ی بین روش آرمیدگی منفعل و خود هیپنوتیزمی بسیار نزدیک است و آموزش خودزا ممکن است به عنوان مورد خاصی از خود هیپنوتیزمی در نظر گرفته شود.

فعالیتهای احساسی

کلنیز (15) (1970) این موضوع را برای پیشرفت سنجش حالات عاطفی در قالب پژوهشی جدید شرح داد که سیکلی احساسی مرکب از هشت مرحله است که به ترتیب عبارتند از: بدون عاطفه، خشم، تنفّر، غم، عشق، جنسی، خوشی و حرمت. مراجع به مراحل احساسی می‌اندیشد و به محض شنیدن صدای مختصری، انگشتش را روی کلیدی مثل پیانو فشار می‌دهد. فشار انگشت یک ابزار اندازه‌گیری است. (بروکس، 1997)
کلنیز (1970) همبستگی بین اندازه‌ی روان شناختی و مراحل احساسی گوناگون را یادداشت می‌کند. بنسون (1975) عقیده دارد که تغییرات مستمر با استخراج پاسخ آرمیدگی ممکن است با مراحل احساسی حرمت، عشق و غم همراه شود. کلنیز (1970) مطرح می‌کند که این عمل با هیپنوتیزم به خاطر این که در حالت اخیر فرد در تمام مدت زمان تحت کنترل است، متفاوت است. او تغییرات آشکار روان شناختی را که همراه با مراحل احساسی بود گزارش کرد.

روش تصویر سازی ذهنی

در این روش آرمیدگی، بیمار تصورات ذهنی خود، به ویژه بینایی، را به منظور دستیابی به مرحله‌ی آرمیده به کار می‌گیرد. این روش درکارهای سالتر (16) (1941 و 1961) شرح داده شده است. او تصویر سازی ذهنی را که شامل احساسات نیز بود، توصیه کرد. به طور مثال، حرارت و سنگینی، شبیه قسمتی از آموزش خود زا هستند. بررسی شگفت انگیزی راجع به ادبیات این روش آرمیدگی گزارش شده است؛ هر چند اسکالتر (17) (1976) در مورد رابطه‌ی بین تصویر سازی ذهنی و مرحله‌ی خواب آلودگی (مرحله‌ی بین خواب و بیداری کامل) بحث کرده است و پنی (1978) (18) در مقاله‌ای مشخص کرد که تصویر سازی ذهنی بیشتر از هیپنوتیزم مؤثر است. (اسکاکتر، 1976).

روش آگاهی حواس

این روش روی کارهای شارلوت سلور بنا شده است و شامل آگاهی کلی به بدن می‌باشد، نه این که فقط تصویر سازی ذهنی صورت بگیرد. درواقع، لمس کردن، تجسم واقعی اشیا و روشهای شبیه دیگر، از اجزای آن می‌باشد. در بین تمرینهای گوناگون، جدایی از خویشتن در تصویر سازی ذهنی، می‌تواند به پاسخ آرمیدده منجر شود. گلدفرید و داویسون (1999) (19) روش اصلاح شده‌ای را برای آگاهی حواس به نحوی که نوعی روش آرمیدگی محسوب شود، گزارش کردند. در این تغییر جالب، سؤالهایی برای خلق تصورات مطرح می‌شود. به طور مثال، آیا امکان دارد که از چگونگی حبس نفستان و بردن آن به سوی چشمها و استنشاق آن در هر زمان، آگاه باشید؟

تعمّق

شاید بیشتر روشهای تعمّق، برای آرمیدگی و آرام کردن فکر و بدن به کار گرفته می‌شود. این روشها شامل تفکر برتر TM، ذن، یوگا و تعمّق (Gurdjieffian) می‌شود. بنسون ( 1975) استفاده از تعمّق را در ذن و یوگا گزارش کرده است. اسمیت (20) (1975) اثرات آرمیدگی را در تعمق یوگا مطالعه کرده است و دی راپ (21) (1968) روشی آسان از تعمق را شرح داده است.
به تازگی در تحقیقی مربوط به تعمّق مربوط به تعمّق و بسیاری از زوایای مؤثر آن که شامل شخصیت مراجع و درمانگر در بازده‌ی موقعیت کاری آن می‌شود، مشخص گردید که بین تعمّق، هیپنوتیزم و سایر روشهای آرمیدگی، در نتایج، اندازه‌گیری عینی (روان شناختی) یا موضوعی، اختلاف وجود دارد. بنسون (1977) چهار روش ساده را برای به دست آوردن پاسخهای آرمیدگی که احتیاجی به آموزش تعمّق ندارد گزارش کرده است؛ به این صورت که انجام 2 تا 15 دقیقه آرمیدگی در روز، آن هم در شرایط آزمایشگاهی یا غیر آن، باعث احساس مثبت خود سنجی شده و فشار خون را پایین می‌آورد.
در مورد ارتباط بین تعمّق در فعالیت نیمکره‌ی چپ و راست نیز تحقیق شده و حدسهایی توسط ارن آستاین (22) (1972) بوگان (23) (1969) زده شده است که به نظر می‌رسد تعمّق، در نیمکره‌ی غیر غالب وجود داشته و تأکیدی بر پژوهشهای «طولی» «عینی» و «گشتالت» می‌باشد.

تنش زدایی شرطی:

برن استایل و بروکوک (1973) استفاده از نشانه‌های آرام بخش را که در مرحله‌ای از آرمیدگی شرطی شده بود، مطرح کردند. به این صورت که بیمار کلمه‌ی آرام را بین دم و بازدم فقط در مرحله‌ی آرمیده بالاتری، تکرار می‌کند. پس از شرطی شدن در مرحله‌ی آرمیده، نشانه‌های آرام بخش می‌تواند برای استخراج پاسخهای آرمیده در چرخه‌های دیگر استفاده شود.

تنش زدایی و بیوفیدیک (پس خوراند زیستی):

براون (24) (1974) استفاده از بیوفیدیک را در آموزش آرام سازی گزارش کرده است. سیستمهای پاسخ منتخب برای بیدفیدبک شامل EMG در عضله‌ی پیشانی، RMG روی سایل عضلات، EMG و GSR دمای پوست و فشار خون می‌باشد. تارلر و بنلولو (13978) گزارش کردند که آرام سازی بیوفیدبک اغلب به وسیله‌ی پس خوراند ماهیچه‌ی پیشانی صورت می‌گیرد و عمومیت آرمیدگی در عضله‌ی پیشانی برای گروه ماهیچه‌های دیگر اغلب مورد سئوال است. استفاده از بیوفیدبک در آموزش آرام سازی به طور جدی به پاسخ آرمیده شرطی همراه است.

تنش زدایی با استفاده از هیپنوتیزم:

آرام سازی از طریق هیپنوتیزم شامل استفاده از اشارات مستقیم پاسخهای آرمیده‌ی شرطی و خود هیپنوتیزمی می‌شود. گلدفرید و داویسون گزارش کردند که هیپنوتیزم ممکن است برای بیمارانی که تجارب سختی در استفاده از دیگر روشهای آرام سازی داشته‌اند، اختصاص یابد. رابطه بین هیپنوتیسم و دیگر روشهای آرام سازی نیز امروزه مورد بحث است.

کاربرد و شواهد آزمایشی

آموزش آرام سازی و روشهای مرتبط با آن اغلب درکاهش رفتار اضطرابی، پر تنشی، سردردهای میگرنی و سردردهای تنشیِ مزمن به کار می‌رود و همچنین جزئی از روشهای روان درمانی حساسیت زداییِ منظمِ ولپه (1958) می‌باشد.
پل (1969) آرام سازی عضلانی پیشرفته (PMR) و هیپنوتیزم را با یک گروه کنترل مقایسه کرد. وی تعداد 60 آزمودنی زن را در سه گروه مختلف قرار داد که یک گروه PMR کوتاه، گروه دیگر هیپنوتیزم ( تخیل هیپنوتیک) و گروه سوم هم کنترل بودند. چهار مقیاس روان شناختی نیز برای اندازه‌گیری تنش به کار برد که شامل تنش عضلانی بازو، ضربان قلب، سرعت تنفس و هدایت پوستی بود. همچنین یک مقیاس اضطراب خودسنجی نیز استفاده شد. نتایج شامل موارد زیر بود: (گلفرید و داوینسون، 1999)
1- هر دو روش هیپنوتیک و PMR کوتاه شده، باعث کاهش برانگیختگی روان شناختی شده بود، ولی ناآرامی درونی فقط در یک یا دو بخش بدن باقی بود.
2- PMR خیلی بیشتر از هیپنوتیک در ایجاد تغییرات درمانی روان شناختی مؤثر است، آن هم چه در کارآمدی، شدت یا وسعت آن.
3- هدایت گالوانیزه پوست (GSR) مقیاس روان شناختیِ مهمی نبود.
ماتیوس و گلدر (25) (1996) آرام سازی را با گروههای کنترل مقایسه کردند. آنها در اولین بررسی خود گروهی را که از PMR کوتاه استفاده می‌کرد، با گروه کنترل مقایسه کردند. گروه آزمایشی ده نفر بودند و ابزارهای روان شناختی شامل الکترومیوگرام بازو، جریان خونِ بازو و هدایت پوست بود. ابزارهای اندازه‌گیری اضطراب درونی نیز شامل مقیاس اضطراب آشکار و مقیاس پرسشنامه‌ی شخصیتی آیزنک می‌شد. آنها هیچ اثر مهم رفتاری را گزارش نکردند.
در بررسی دیگر که به صورت طرحی متقاطع و شامل چهارده آزمودنی بود، سه ابزار روان شناختی شامل الکترومیو گرام بازو، جریان خون بازو و هدایت پوست بود. ابزارهای اندازه‌گیری اضطراب درونی نیز شامل مقیاس اضطراب آشکار و مقیاس پرسشنامه‌ی شخصیتی آیزنک می‌شد. آنها هیچ اثر مهم رفتاری را گزارش نکردند.
در بررسی دیگر که به صورت طرحی متقاطع و شامل چهارده آزمودنی بود، سه ابزار روان شناختی جدید مورد استفاده قرار گرفت که شاملEMG بازو، ضربان قلب و سرعت تنفس، ابزار سنجش اضطراب درونی و یک مقیاس خلقیِ روان پزشکی بود. محققان موارد آرام سازی خیلی کمی از فعالیت EMG پیشانی، فراوانی پایینی از فعالیت هدایت پوست امّا کاهش قابل ملاحظه‌ای در سطح هدایت پوست را گزارش کردند. همچنین ضربان قلب و سرعت تنفس، کاهش چندانی پیدا نمی‌کرد. هیچ تغییر مهمی در سطح فعالیتهای درونی پوست به وجود نیامد. البته موارد آرمیدگی به تعداد بیشتری گزارش شد.
اسمیت (1995) طی مطالعه‌ای مقایسه‌ای روش تعمّق و یوگا را با گروه کنترل بررسی کرد که در آم 95 مورد روان نژند شرکت داشتند. ابزارهای سنجش اضطراب درونی شامل MMPI، رور شاخ، مقیاس اضطراب آشکار تیلور (26) (MAS)، بررسی روزانه و یک ابزار تشخیصی کلینیکی بود. اسمیت گزارش کرد که 73% موارد تعمّق و یوگا درکاهش اضطراب مؤثر بودند و در مقابل 42% گروه کنترل، کاهش اضطراب را نشان دادند.
اسلوان (1978) آرمیدگی فیدبک خودکار را با آرمیدگی فیدبیک EMG و دارو و گروه کنترل که هیچ کاری روی آنها صورت نمی‌گرفت، مقایسه کرد. آزمودنیها شامل 20 مورد میگرنی بودند و ابزارهای اندازه‌گیری شامل مقیاس اضطراب و چهار مقیاس سنجش سردرد بود. نتایج حاکی از آن بود که EMG، سطح کنترل درد را بیشتر از آرمیدگی فیدبکِ خودکار، کاهش می‌دهد.
پتی (27) (1977) اثرات هیپنوتیزم را در تصویر سازی بینایی مطالعه کرد. او همچنین هیپنوتیزم را با تصویر سازی بینایی در PMR با یک گروه کنترل دراز کشیده مقایسه کرد. نتایج حاکی از آن بود که هیپنوتیزم، تصویر بینایی را در حد متوسط و کم می‌افزاید. هیپنوتیزم در PMR و گروه کنترل برتری داشت امّا کاهش اضطراب در هر یک از گروهها بسیار کم بود.
اسفو (28)، PMR جکبسون، آرامش شناختی، فعالیت متمرکز عضلانی به همراه آرامش شناختی، PMR ولپی وخود آرمیدگی را با هم مقایسه کرد. ابزارهای اندازه‌گیری شامل مقیاس اضطراب درونی، ضربان قلب و سطح هدایت پوست بود. نتایج نشانگر اختلافهای جزئی بین گروههای رفتاری و شرایط مذکور بود.
ماسور (29) (1987) بیوفیدبک PMR، EMG و گروههای تحت درمان دارویی را در افراد مبتلا به سردرد تنشی مزمن مقایسه کرد. در این مطالعه هیچ اختلاف مهمی بین گروهها در میزان کاهش سردرد به دست نیامد، امّا کاهش قابل توجهی در میزان سردرد سه گروه دیده شد.
دتریک (30) (1978)، PMR و EMG و دارو را در سردرد تنشی مقایسه کرد. در این تحقیق، 20 نفر حضور داشتند که هر گروه به 5 نفر تقسیم شده بود. نتایج نشانگر این بود که EMG همراه بیوفیدبک PMR، فعالیت سردرد را کاهش می‌دهد.
تارلر - بنلولر (31) (1978) نقش آرمیدگی را در آموزش بیوفیدبک مرور کردند. در این مطالعه‌ی جامع که حدود 85 صفحه می‌شد، نتایج مهم شامل مباحث زیر مطرح گردید:
1- در مراحل مشخصی از آرمیدگی اثر تلقین روان شناختی وجود دارد. این فعالیت منجر به کاهش متابولیسم و نقصان فعالیت سیستم عصبی سمپاتیک می‌گردد.
2- هیچ نوع برتری میان بیوفیدبک درمقابل تمرینهای آرام سازی در کاهش سطوح EMG به دست نیامد که حاکی از تعارض میان نتایج باشد.
3- فقدان شیوه‌های هنجار شده در روشهای بیوفیدبک و آرام سازی، میزان کوششهایی برای بررسی میزان کارآیی نسبی آنها شده است.
4- ترکیبی از آرام سازی و بیوفیدبک ممکن است بیمار را با یک رفتار بهینه و مطلوب آماده سازد. بهترین شکل آموزش آرام سازی یا بیوفیدبک هنوز مشخص نشده است.
5- روشهای همراه با آرمیدگی منفعل، از پذیرش بیشتری برخوردارند. دراین میان، بیشترین فراوانی در مورد روشهای آرمیدگی مربوط به آرام سازی پیشرفته، آموزش خودکار و تعمّق است.
سر (32) (1999) نیز کنترل روان شناختی پر تنشی را بررسی کرد. وی از مطالعات مربوط به بیوفیدبک در کاهش فشار خون، در مقایسه با مطالعات تعمّق و آرمیدگی انتقاد کرد؛ یعنی درباره‌ی این که کدام روش کارآیی بیشتری دارد، کمتر می‌شود سخن گفت. امّا شواهد آزمایشی ضعیفی در دست است که نشان می‌دهد آموزش آرمیدگی- تعمّق کاهش کم ولی مهم فشار خون را به وجود می‌آورد. دیپیانو و سالزبرگ (33) (1999) نیز کاربرد بالینی هیپنوتیزم را برای سه اختلال روان تنی ( اختلالهای پوست، سردرد و تنگی نفس) مشخص کردند.
بنابراین، اگر چه شواهد زیادی برای کارآمدی روشهای تنش زدایی در زمینه‌ی شکایات جسمانی و روانی وجود دارد، ولی هیچ گواه آشکاری برای برتری یک روش بر دیگری در دست نیست. امید می‌رود که پژوهشهای آینده رابطه‌ی علت و معلولی واضحی را بین روشهای مختلف آرام سازی و نشانه‌های ویژه‌ی اضطراب فراهم کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. James- Lange.
2. Kanon- Bard.
3. Watson, J.B.
4. Lashly.
5. Pitze & Mackilver.
6. سدیم لاکتات، به عنوان یک ماده ایجاد کننده‌ی حمله هراس در تحقیقات بیولوژیک اضطراب به کار گرفته شده است. این ماده در 2 سوم بیماران دچار هراس، حمله حاد هراس را ایجاد می‌کند و در گروه کنترل سالم تغییری پدید نمی‌آورد. مکانیسمهای مختلفی به صورت فرضیات در رابطه با این مسأله که چرا سدیم لاکتات می‌تواند ایجاد حمله هراس کند، مطرح شده است. بعد از کشف این مطلب که استنشاق دی اکسید کربن 5% نیز همان حمله هراس را رخ می‌دهد، منجر به این موضوع شد که هم انفوزیون لاکتات که از طریق محیطی تبدیل به Co2 می‌شود و چه استنشاق دی اکسید کربن 5% حمله هراس را با افزایش فشار Co2 تسهیل می‌سازند.
7. Groze& Famer.
8. Acreman & Sacher.
9. Nebson S.
10. Hess M.
11. Wolpe J.
12. Bernstein, D. A. & Borkovec T. D.
13. Jacobson, E.
14. Sholtze & Lote.
15. Kelnizes.
16. Saltre A.
17. Schacter D. L.
18. Peny S.
19. Goldfried M. & Davison, G.
20. Smith J. C.
21. Deropp R.S.
22. Amastain S.
23. Bogan M.
24. Brown B. B.
25. Mathews A.M.& Gelder M.G.
26. Taylor M.
27. Petty G. L.
28. Asefo.
29. Masur F. T.
30. Detrick P. F.
31. Tarler-Benlolo.
32. Seer p.
33. Depiano F. A. & Salzberg. H. C.

منبع مقاله :
آقا محمدیان، حمید رضا، (1389)، آموزش رهایی از اضطراب (آرام سازی غیر دارویی)، مشهد: شرکت به نشر، چاپ پنجم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان