مردم چگونه می دانند که چه هنگام باید بدنبال کمک گرفتن از پزشک باشند؟ آنها چگونه می دانند که بیمار یا ناخوش هستند؟ تصمیم گیری برای اینکه خود و یا سایر افراد نیاز به مراقبتهای پزشکی دارند، بخاطر مشکل تعریف بیماری، همواره آسان نیست. مردم ممکن است نشانه های جسمانی زیادی را تجربه کنند که ممکن است این نشانه ها به یک بیماری اساسی مربوط باشد یا نباشد. برای مثال، تو دماغی حرف زدن (1) و عطسه های مداوم، شخص را وادار به گرفتن مراقبتهای پزشکی نمی کند ولی دردها و پیچش های شدید معده، احتمالاً باعث استفاده از خدمات پزشکی می شود.
بنا به گفته برنون و فیست (2) (1997 صفحه166)" پزشکان نه تنها بیماری را با تشخیص خودشان تعیین می کنند، بلکه با ارائه تشخیص آن بیماری را بطور رسمی و قانونی تصویب و تأیید می کنند". به نظر می رسد که پزشک برای مراقبتهای بهداشتی بیشتر به عنوان دروازه بان عمل می کند (مثل بستری کردن).
رفتار بیمارگون در مقابل رفتار نقش بیمار
کسل و کوب (3) (1996) در برخورد با نشانه های بیماری، پذیرفتن رفتار نقش بیمار و رفتار بیمارگون را از هم تمییز دادند. رفتار بیمارگون قبل از تشخیص پزشک ظاهر می شود و شامل فعالیتهای افرادی است که نشانه های بیماری را تجربه کرده اند. این فعالیتها وضعیت سلامت فرد را تعیین می کنند و درمانهای مناسبی را قبل از دیدن پزشک ارائه می کنند (مثل استفاده از پارازیتامول برای رفع نشانه های زکام یا سرماخوردگی). در حالی که رفتار نقش بیمار، در مورد رفتار افرادی بکار می رود که به دنبال یک تشخیص (معمولاً) توسط دکتر، صورت می گیرد. هدف این فعالیتها بهبود یافتن بیماری است (مانند داشتن وقت ملاقات با دکتر بطور مستمر، استراحت چندروزه و غیره). بنابراین، این خود تشخیص است که رفتار بیمارگون را با رفتار نقش بیمار از هم جدا می کند.
امروزه معلوم شده است عوامل متعددی در این مسأله که مردم در هنگام بیماری کی، کجا و چگونه به دنبال کمک می روند، تأثیر می گذارند که عبارتند از:
* عوامل اجتماعی و دموگرافیک (خصیصه ای)
خصوصیات علائم و نشانه ها
عوامل اجتماعی و خصیصه ای (4)
شواهد معتبری وجود دارد که نشان می دهد در امر استفاده از خدمات مراقبتهای پزشکی نظیر رفتن پیش دکتر، بین دو جنس (مذکر و مؤنث) تفاوتهایی وجود دارد. به طور متوسط احتمال رفتن پیش دکتر عمومی در زنان دو برابر مردان است. البته این مطلب بدان معنی نیست که زنان کمتر از مردان سلامت هستند بلکه معلوم شده است که زنان نسبت به علائمی که تجربه می کنند، حساس ترند و این امر گواه این واقعیت است که زنان علائم و نشانه های بیشتری را به دکتر خود گزارش می کنند (پِنبیکر (5)، 1982). تفاوتهای مربوط به جنسیت عمدتاً مربوط به عوامل اجتماعی هستند. گزارش شده است که مردان بیشتر از لحاظ مشکلات ناشی از مشروبات الکلی و درگیری های مربوط به شغل در معرض خطر هستند و عدم فعالیت فیزیکی (جسمی)، بی کاری و استرس زنان را بیشتر تهدید می کند (وربراگ (6)، 1989). می توان گفت که به لحاظ اجتماعی، مردان طوری پرورش یافته اند که قوی و نیرومند باشند و اعتراف نکنند که بیماری آنها آنقدر جدی است که باید بدنبال مراقبتهای پزشکی باشند.
وضعیت اجتماعی- اقتصادی هم در این امر، نقش ایفا می کند. افرادی که در سطح بالاتر اجتماعی و اقتصادی قرار دارند، علائم و نشانه های کمتری را تجربه می کنند و درجه بالاتری از سلامت را نسبت به افرادی که در سطوح پایین قرار دارند، نشان می دهند (پنیکر، 1982).هرچند، معلوم نیست که آیا این رابطه یک رابطه علت و معلولی است یا رابطه همبستگی. جالب اینکه افرادی که از لحاظ اقتصادی- اجتماعی در سطوح بالاتری قرار دارند در رفتارهای سالم که جنبه پیشگیرانه دارند، تبعیت بیشتری از توصیه ها و دستورات پزشکی می کنند (مخصوصاً رفتار مراقبتی در مقابل سرطان در زنان، نقش وضعیت اقتصادی اجتماعی افراد در سلامت را به خوبی نشان می دهد). هنگامی که افراد با سطح بالاتر اقتصادی- اجتماعی بیمار می شوند، احتمال اینکه بدنبال مراقبتهای پزشکی بروند، بیشتر است. افراد سطوح پایین اقتصادی- اجتماعی برای مراقبتهای پزشکی بیشتر صبر می کنند و درمان را دشوارتر و بستری شدن را حتمی تر می کنند (برنون و فیست، 1997).
عوامل اجتماعی- فرهنگی نیز در واکنش نسبت به علائم بیماری دخیل هستند. فرهنگها از نظر اینکه افرادشان نسبت به بیماری احساسات شدید نشان بدهند یا نه، متفاوتند. مِکَینک (7) (1978) در مطالعه نگرش نسبت به بیماری متوجه شد که در قومیتهای مختلف، آمریکائی های یهودی نسب نسبت به آمریکائیهای مکزیکی الاصل، بیشتر به دنبال کمک تخصصی می رفتند، نقش بیمار را بهتر می پذیرفتند و در فرآیند پیشگیری و درمان پزشکی بیشتر مشارکت می کردند. آمریکائیهای مکزیکی الاصل سعی می کردند نسبت به علائمی که پزشکان آنها را جدی می دانستند، بی اعتنا باشند و نیز درباره علائمی که پزشکان آنها را خفیف تشخیص داده بودند، مبالغه کنند. آمریکائیهای ایرلندی الاصل بیشتر از همه نسبت به درد بی اعتنا بودند و آنها را انکار می کردند. این یافته ها مشابه نتایج تحقیق بعدی کلارک و کلارک (8) (1980) درباره سطح تحمل درد در سربازان شرپا در پنال (9) بود که در مبحث مربوط به درد مورد ملاحظه قرار گرفت.
بالاخره، سن یک عامل دموگرافیک دیگری است که بر گزارش علائم بیماری و امید به کمک گرفتن از مراقبتهای پزشکی تأثیر می گذارد.معمولاً جوانان و افراد میانسال بیشترین اکراه و مخالفت را برای گرفتن کمک پزشکی نشان می دهند و نوجوانان پسر بیشتر از بقیه گروههای سنی این اکراه را ابراز می کنند (گارلند و زیگلر (10)، 1994). چنانچه مردم علائم خود را به مسن شدن خود نسبت دهند در گرفتن کمکهای مراقبت پزشکی تأخیر بیشتری ایجاد می شود. بزرگسالان مسن تر، کمتر تحت تأثیر این جمله قرار می گیرند که:" احتمالاً بخاطر سن من است (11)" ولی میانسالان حتی برای شکایات مشابه زودتر سراغ مراقبتهای پزشکی می روند (لِوِنتال و دایفنبچ (12)، 1991). مؤلفان تأثیر سن را اینگونه مطرح می کنند که بیماران مسن تر درباره نامشخص بودن (بلاتکلیفی) سلامت خود تحمل کمتری دارند و افراد میانسال تمایل دارند که بیماری خود را خفیف نشان دهند یا حتی بشدت آن را انکار کنند.
ویژگیهای علائم بیماری (13)
علاوه بر عوامل اجتماعی و دموگرافیک که در گزارش علائم مؤثرند، ضروری است که به ویژگیهای خود علائم نیز توجه شود. زیرا این ویژگیها نیز در اینکه مردم چگونه و چه موقعی به دنبال کمک پزشکی می روند، مؤثرند. مردم علائم خود را به شیوه خاص و منحصر به فردی ادراک و تفسیر می کنند که برای خود آنها معنی دار بوده و معمولاً یک امر خصوصی (شخصی)است. آنها ممکن است از تجربیات قبلی یا عقاید (عامی) خودشان درباره میزان جدی بودن علائم خود، سنجش و هم تراز کردن پاداشها و هزینه های ملاقات با دکتر استفاده کنند. پاداشها ممکن است شامل تخفیف علائم و اطمینان بخشی مجدد باشد. این هزینه ها و خسارات ممکن است شامل تعارض با زندگی روزمره، از دست دادن زمان و مکان دریافت خبر بد باشد.تحقیقی که توسط مِکنیک در 1978 (که برنون و فیست در 1997 نقل کرده اند) انجام گرفته، چهار ویژگی را برای علائمی که پاسخهای فرد به بیماری را تعیین می کند، فهرست کرده است:
1-قابل مشاهده (14) بودن علائم
قابل مشاهده بودن علائم به آشکار بودن نشانه ها، هم برای فرد و هم برای سایر مردم مربوط می شود. در کل، افراد بخاطر علائم قابل مشاهده بیشتر از علائم پنهانی بدنبال کمک و یاری می روند. کلون و راجرز (15) (1991) زنان جوانی را مطالعه کردند که پیامهایی درباره پیشگیری از پوکی استخوان (16) دریافت کرده بودند (از دست دادن بافت استخوانی که منجر به ضعف استخوانها شده و قابلیت شکنندگی پیدا می کند). نتایج این مطالعه نشان داد که زنان جوان مورد مطالعه در مقایسه با زنان جوانی که درباره جنبه های بدشکلی استخوان هیچگونه هشداری دریافت نکرده بودند، بیشتر قصد داشتند تا درباره توصیه های مربوط به هشدار جنبه های بدشکلی و پوکی استخوان جانب احتیاط را رعایت کنند. این مطالعه اهمیت ظهور و قابل مشاهده بودن علائم را در اثربخشی بر پیش بینی رفتارهای سالم نشان می دهد.
2- شدت علائم (17)
مِکنیک (1978) پیش بینی کرد که جدی بودن علائم با درخواست کمک ارتباط دارد (هر قدر علائم موجود جدی تر باشند، احتمال نیاز به جستجوی عمل بیشتر خواهد بود). این نظریه توسط ساچمن (18) (1965) مورد تأیید و حمایت قرار گرفت. او دریافت که علائمی جدی تلقی می شوند که نه تنها نگرانی بیشتری در بیماران بوجود می آورند، بلکه بیشتر احتمال دارد که بعنوان شاخص بیماری تعبیر و تفسیر شوند. در حقیقت کامرون (19) و دیگران (1993) دریافتند که شدت علائم بیماری حتی بیش از قابل مشاهده بودن علائم (به شماره 1 نگاه کنید) در تصمیم گیری برای مراقبت سلامت با اهمیت تلقی می شوند. برعکس، وقتی مردم مشکلات بزرگ سلامت را تجربه می کنند، ممکن است از مراجعه به دکتر (بخاطر ترس از کشف وضعیت بدتر خود) هراس داشته باشند. بدیهی است که ادراک شخص از شدت علائم از آنچه که دکتر و حتی بیمارستان برداشت می کند، متفاوت است. بنابراین، متخصصان سلامت باید شیوه هایی را پیش بگیرند که به خود بیماران بیش از علائم اطمینان بکنند، چون ادراک بیماران ادراک واقعی است و با تجربیات پزشکی متخصصان هماهنگ است.
3- تداخل (20) علائم با زندگی روزمره
ساچمن در 1965 دریافت که فردی که کم ظرفیت تر باشد، بیشتر احتمال دارد که بدنبال مراقبت پزشکی باشد. این یافته ساچمن نظرگاه مکنیک (1978) را مبنی بر اینکه علائم بیشتر به عنوان درخواست کمک پزشکی تلقی می شوند تأیید می کند. این امر در صورتی است که علائم با زندگی شخصی برخورد کنند.
4- فراوانی و تداوم (21) علائم
ما وقتی از یک پزشک و یا متخصص پزشکی کمک می گیریم که علائم و نشانه های خود را شدید و پایدار و مستمر بدانیم. یک درد مداوم بیش از یک درد متناوب موجب می شود که ما قرار ملاقات با پزشک بگذاریم. پروچسکا و همکاران (22) (1987) دریافتند که حتی علائم خفیف، چنانچه استمرار داشته باشند، فرد را بسوی دریافت کمک از پزشکان و مراقبت از سلامت خود سوق می دهند.
بطور خلاصه، تحقیقات نشان می دهد که تمام این عوامل در پیش بینی اینکه چه کسی و چگونه بدنبال دریافت کمکهای پزشکی می روند، باید مورد ملاحظه قرار گیرند. مکنیک (1978) خاطرنشان می کند که علائم به تنهایی لزوماً برای درخواست توجه پزشکی از سوی افراد کافی نیستند. قابلیت مشاهده، جدی بودن، تداخل با زندگی روزمره و تداوم علائم همگی در جستجوی کمک از پزشکان نقش بازی می کنند و این پدیده در بستر و زمینه اجتماعی، خانوادگی و دوستانه اتفاق می افتد.
اساس اجتماعی سلامت و بیماری
دیدگاه شخصی فرد و میزان دانش و آگاهی او از بیماری ممکن است به تحریف در تفکر فرد درباره علل، استلزامات و درمانها منجر شود (مثل دیدگاه وینستین (23) (1984) درباره خوش بینی غیرواقعی که قبلاً شرح داده شد.)علیرغم دانش وسیع در پزشکی، زیست شناسی، فیزیولوژی و روانشناسی، اکثر مردم از چگونگی کارکرد بدن خود و اینکه چگونه بیمار می شوند، غافل هستند. حتی بعضاً افراد با تحصیلات بالا نیز این مشکل را در تلاش برای بهم پیوستن توضیحات مربوط به سلامت و بیماری در ساختار دانش موجود خود تجربه می کنند. بنابراین تصور و اندیشه مردم درباره سلامت و بیماری به خودی خود عرصه بسیار جالبی است. برای تحقیق بیشتر در این عرصه به خوانندگان توصیه می شود تا متن جالب و عالی " شرح سلامت و بیماری" نوشته استین تون- راجرز (24) (1991) را مطالعه کنند.
مقدمه ای در باب درد
اوخ! درد دارد! بسیاری از ما، شاید به دلایلی که خودمان متوجه نیستیم، در اوقات متفاوتی از زندگی خود این تظاهرات هیجانی را ارائه دهیم. ما درگیر کنش و رفتاری می شویم که ما را به سوی تجربه درد که برحسب شدت و طول دوره متفاوت است، هدایت می کند. در حقیقت، در بعضی از موارد حتی ممکن است ما از درد تا بعد از چند بار اتفاق آگاه نباشیم. در موارد دیگر، ممکن است ما از درد مطلع باشیم، ولی احساس کنیم که برای کنترل و تسکین و کاهش آن ناتوان هستیم. از آنجائی که عینیت بخشیدن به درد هم بعد روانشناختی و هم بعد جسمانی دارد روانشناسان به مطالعه درد علاقه مند شده اند.
طبق نظر آلبرت شوایتزر (25) درد سلطه گر وحشتناکتری نسبت به خود مرگ برای بشر است (به نقل از اسکونیگتون، 1995 صفحه اول). چنین ادعای بزرگی، تحلیل دقیق و گسترده تری را درباره ماهیت درد می طلبد. باید تحلیل شود که معنی درد برای کسی که آنرا تجربه می کند چیست و چگونه می توان آن را بهتر کنترل و درمان کرد. این نیاز وقتی آشکارتر می شود که فرد درد را بعنوان رایج ترین علامت پزشکی بداند که در موقع درخواست کمک از پزشک ارائه می شود.
پینوشتها:
1.Sniffle
2.Brannon and Feist
3.Kasl and Cobb
4.Demographic
5.Pennebaker
6.Verbrugge
7.Mechanic
8.Clark and Clark
9.Nepalese Sherpa
10.Garland and Zigler
11.Must be my age
12.Levental and Diefenbach
13.Symptom Characteristics
14.Visibility
15.Klohn anf Rogers
16.Osteoporosis
17.Severity
18.Suchman
19.Cameron et al
20.Interference
21.Frequency and Persistence
22.Prochaska et al
23.Weisntein
24.Stainton-Rogers
25.Albert Schweitzer
منبع مقاله :
کرتیس، آنتونی جیمز، (1384)، روانشناسی سلامت (بهداشت روانی)، ترجمه فرامرز سهرابی، تهران: انتشارات طلوع دانش، چاپ سوم