ایشان فرزند حسین بن على ـ علیهما السلام ـ سومین امام شیعیان جهان , مادرش <شهر بانویه >(1-1)‘ مشهورترین لقبش ><زین العابدین > و<سجاد> است.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ در سال سى و هشت قمرى دیده به جهان گشود (2-1)و دوران کودکى خود را در مدینه سپرى کرد. حدود دو سال از خلافت جدش امیر موءمنان ـ علیه السلام ـ را درک نمود و پس از آن مدت ده سال شاهد حوادث دوران امامت عمومى خویش امام مجتبى ـ علیه السلام ـ بود که تنها در شش ماه آن عهده دار خلافت اسلامى بود. پس از شهادت امام مجبتى ـ علیه السلام ـ در سال 50هجرى , به مدت ده سال در دوران امامت پدرش حسین بن على ـ علیه السلام ـ که در اوج قدرت معاویه با او در ستیز و مبارزه بود, در کنار او قرار داشت
در محرم سال 61هجرى در جریان قیام و شهادت پدرش حسین ـ علیه السلام ـ در سرزمین کربلا حضور داشت . پس از فاجعهء کربلا که امامت به او رسید, همراه دیگر اسیران اردوگاه حسینى به اسیرى به کوفه و شام برده شد, و در این سفر سر پرست و تکیه گاه حسینى به اسیرى به کوفه و شام برده شد, و در این سفر سر پرست و تکیه گاه اسیران در کوران مصائب و گرفتاریها بود. او در این سفر با سخنرانیهاى آتشین خود حکومت یزید را رسوا ساخت و پس از باز گشت از شام , در شهر مدینه اقامت گزید تا آنکه در سال 94یا 95هجرى به شهادت رسید و در قبرستان معروف <بقیع > در کنار قبر عمویش امام حسن ـ علیه السلام ـ به خاک سپرده شد
خلفاى معاصر حضرت
امام على بن الحسین در دوران امامت خود با زمامداران یاد شده در زیر معاصر بوده است: 1- یزید بن معاویه (61ـ 64ق ) (3-1).
2ـ عبد الله بن زبیر(61ـ 73) (4-1).
3ـ معاویه بن یزید(چند ماه از سال 64
4ـ مروان بن حکم (نه ماه از سال 65
5ـ عبد الملک بن مروان (65ـ 86
6ـ ولید بن عبد الملک (86ـ 96
بیمارى امام ; یک مصلحت الهى
متاءسفانه بسیارى از مردم ناآگاه , از امام چهارم به عنوان امام بیمار یاد مى کنند و با ذکر این لقب , در ذهن آنان شخصى رنجور و ناتوان با چهره اى زرد و پژ مرده و روحى افسرده تداعى مى شود در حالى که واقعیت غیر از این است , زیرا امام چهارم تنها در کربلا مدت کوتاهى بیمار بوده است و پس از آن بهبود یافته و در حدود 35سال همچون سایر امامان از سلامت جسمى بر خوردار بوده است
بى شک بیمارى موقت آن حضرت در آن حادثه , عنایت خداوندى بوده است تا بدین وسیله از وظیفهء جهاد معذور گردد (5-1)و وجود مقدسش از خطر کشتار مزدوران یزید محفوظ بماند و از این رهگذر, رشتهء امامت تداوم یابد. اگر حضرت بیمار نبود مى بایست در جهاد با یزیدیان شرکت کند و در این صورت همچون سایر فرزندان و یاران پدرش به شهادت مى رسید و نور هدایت خاموش مى شد
(سبط ابن الجوزى > مى نویسد: على بن الحسین چون بیمار بود کشته نشد (6-1
<محمد بن سعد> مى نویسد: آن روز(عاشورا) که على بن الحسین همراه پدرش بود, بیست و سه یا بیست و چهار سال داشت و هر کس بگوید که او در آن زمان کوچک بوده و موى بر نیاورده بوده , بى اساس است ; بلکه او آن روز بیمار بود (به همین جهت در جنگ شرکت نکرد (7-1
<ابن سعد> همچنین گزارش مى دهد که : پس از کشته شدن حسین بن على , شمر به سوى على بن الحسین آمد و او بیمار بود و در بستر خوابیده بود. شمر گفت : این را بکشید. یکى از همراهان وى گفت : سبحان الله ! آیا جوانى را که بیمار است و در جنگ هم شرکت نداشته بکشیم ؟ در این هنگام <عمر بن سعد> در رسید و گفت : با این زنان و این بیمار (کارى نداشته باشید (8-1
<شیخ مفید> از<حمید بن مسلم >, یکى از سپاهیان یزید, چنین نقل مى کند:(روز عاشورا) به چادر على بن الحسین رسیدیم , او سخت بیمار و بر بسترى خوابیده بود. شمر با گروهى از پیادگان آمد, به او گفتند
آیا این بیمار را نمى کشى ؟ من گفتم : سبحان الله ! آیا کودکان را هم مى کشید؟! (9-1)این کودکى است و بیمارى او را از پا در خواهد آورد, و چندان از این سخنان گفتم تا آنان را از کشتن او باز داشتم . در این هنگام <عمر بن سعد> آمد
زنان به روى او فریاد زدند و گریستند. او به افراد خود گفت : هیچ کس از شما به خانه هاى این زنان داخل نشوید و (متعرض این جوان نشوید (10-1
چنانکه ملاحظه شد, بیمارى امام چهارم , مصلحتى الهى بود که موجب حفظ حیات آن حضرت گردید و هرگز به معناى ضعف روحى و عجز ناتوانى او در برابر دشمن نبود. امام نه تنها در آن شرائط سخت و دشوار اسیرى , ملجاء و پناهگاه اسیران و آرام بخش دلهاى دردمند آنان بود, بکله با دشمن با شجاعت و شهامت بر خورد مى کرد و سخنرانیها و مناظرات پر شور آن حضرت در کوفه و شام گواه این معناست . چنانکه پس از انتقال اسیران به کوفه , به دنبال گفتگوى تندى که در مجلس عبید الله بن زیاد بین او و امام صورت گرفت , عبید الله خشمگین شد و دستور قتل حضرت را صادر کرد, اما امام فرمود:<مرا به کشتن تهدید مى کنى ؟! آیا نمى دانى که کشته شدن , براى ما یک امر عادى بود و];ّّ (شهادت براى ما کرامت و فضیلت است >؟ (11-1
پیام آور قیام کربلا
چنانکه اشاره شد, امام سجاد در فاجعهء کربلا حضور داشت و پس از شهادت پدرش حسین بن على ـ علیهما السلام ـ در راءس بازماندگان خاندان حسینى , ابلاغ پیام قیام و شهادت سرخ آن حضرت را به عهده گرفت و با سخنرانیها و مناظرات خود, به افشاى چهرهء پلید حکومت اموى و بیدار ساختن افکار عمومى پرداخت
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه به بعد بر ضد خاندان پیامبر(بویژه در منطقهء شام ) به عمل آورده بود, بى شک اگر بازماندگان امام حسین ـ علیه السلام ـ به افشاگرى و بیدار سازى نمى پرداختند, دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت , قیام و نهضت بزرگ و جاوید آن حضرت را در طول تاریخ لوث مى کردند و چهرهء آن را وارونه نشان مى دادند, اما تبلیغات گستردهء امام سجاد و دیگر باز ماندگان حضرت سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در دوران اسیرى ـ که حماقت و کینه توزى یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود ـ اجازه ء چنین تحریف و خیانت را به دشمنان حسین ـ علیه السلام ـ نداد و طبل رسوایى یزید را به صدا در آورد. از آنجا که مبارزات تبلیغاتى امام چهارم را در بخش زندگانى امام حسین ـ علیه السلام ـ بتفصیل نوشته ایم , در اینجا به همین مقدار اکتفا مى کنیم
عصر اختناق
بر اساس تقسیم بندى ادوار چهار گانهء امامت پس از رحلت پیامبر اسلام (که در بخش زندگانى امیر موءمنان ـ علیه السلام ـ توضیح دادیم ) زندگانى امام سجاد در دورهء چهارم قرار داشته است , یعنى * دورهء نومیدى از پیروزى حرکت مسلحانه
* کوشش سازنده به امید ایجاد حکومت اسلامى توسط خاندان پیامبر در دراز مدت
* زمینه سازى براى رسیدن به این هدف از رهگذر کار فرهنگى و تربیت نیروى انسانى متناسب
* تبیین تفکر اصیل اسلامى و نشان دادن بدعتها و تحریفها
توضیح اینکه حادثهء دلخراش عاشورا(در کوتاه مدت ) ضربت خرد کننده اى بر نهضت شیعه وارد ساخت , و با انعکاس خبر این حادثه در سراسر کشور اسلامى آن روز, بویژه در عراق و حجاز, رعب و وحشت شدیدى بر محافل شیعه حکمفرما گشت , زیرا مسلّم شد که یزید که آماده است تا حد کشتن فرزند پیامبر(که در همهء جهان اسلام به عظمت و اعتبار و قداست شناخته شده بود) و اسیر کردن زنان و فرزندان او حکومت خود را استحکام بخشد, در راه تثبیت (پایه هاى حکومت خویش از هیچ جنایتى دریغ نمى کند (12-1
این رعب و وحشت , که آثارش در کوفه و مدینه نمایان گردیده بود, با بروز<فاجعهء حره > و سرکوب شدید و بیرحمانه ء نهضت مردم مدینه توسط نیروهاى یزید(ذیحجهء سال 63هـ.ق ) شدت یافت و اختناق شدیدى در منطقه نفوذ خاندان پیامبر بویژه مدینه در حجاز و کوفه در عراق , حاکم شد و شیعیان و پیروان امامان , که دشمنان بنى امیه به شمار مى آمدند, دستخوش ضعف و سستى گردیدند و تشکل و انسجامشان از هم پاشید. امام سجاد با اشاره به این وضع ناگوار (مى فرمود:<در تمام مکه و مدینه بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند> (13-1
<مسعودى >, مورخ نامدار, تصریح مى کند که :<على بن الحسین , امامت را به صورت مخفى و با تقیهء شدید و در زمانى (دشوار عهده دار گردید> (14-1
امام صادق ـ علیه السلام ـ در ترسیم این وضع تلخ و اندوهبار مى فرمود:<مردم پس از(شهادت ) حسین بن على ـ علیه السلام ـ بر گشتند( از اطراف خاندان پیامبر پراکنده شدند) جز سه نفر:<ابو خالد کابلى , یحیى بن ام الطویل , و جبیر بن مطعم >(15-1). سپس افرادى به آنان پیوستند و تعدادشان افزون گشت .<یحیى بن ام الطویل > به مسجد پیامبر در مدینه مى رفت و خطاب به مردم مى گفت :<ما مخالف و منکر شما(و راه و آیین شما) هستیم و میان ما و شما دشمنى و (خشم و کینهء آشکار و همیشگى هست ...> (16-1
نا گفته پیدا است که اینگونه موضعگیرى صریح آشکار در آن شرائط, تنها از معدود افراد جان بر کفى همچون <یحى بن ام الطویل > ساخته بود که خود را براى تمام عواقب خطرناک آن آماده کرده بودند, به همین دلیل <حجاج بن یوسف > به جرم دوستى و پیروى یحیى از امیر موءمنان ـ علیه السلام ـ دستها و پاهاى او را قطع کرد و وى را به شهادت رسانید ((17-1
<فضل بن شاذان >, یکى از برجسته ترین دانشمندان و محدثان شیعه در اواسط قرن سوم هجرى و از شاگردان امام جواد و امام هادى و امام عسکرى ـ علیه السلام ـ مى گوید
در آغاز امامت على بن الحسین ـ علیه السلام ـ جز پنج نفر پیرو او نبودند:<سعید بن جبیر, سعید بن مسیب , محمد بن (جبیر بن مطعم , یحیى بن ام الطویل و ابو خالد کابلى > (18-1
حکومت سیاه عبدالملک
دوران امامت حضرت سجاد، مصادف با یکى از سیاهترین ادوار حکومت در تاریخ اسلام بود. گر چه پیش از آن حضرت نیز حکومت اسلامى دستخوش انحراف گشته به یک حکومت استبدادى و خود کامه تبدیل شده بود، اما زمان امام چهارم، این تفاوت را با ادوار سابق داشت که سر دمداران حکومت در این زمان، به صورت آشکار و بدون هیچ گونه پرده پوشى، به مقدسات اسلامى دهن کجى مىکردند، و آشکارا اصول اسلامى رازیر پا مىگذاشتند و هیچ کس هم جرأت کوچکترین اعتراض را نداشت/
بیشترین دوران امامت حضرت سجاد (ع) مصادف بود با دوران خلافت عبدالملک بن مروان که مدت بیست و یک سال طول کشید. مورخان از عبدالملک به عنوان فردى زیرک، با احتیاط و دور اندیش، ادیب، باهوش و دانشمند یاد کرده اند(1)
مولف«الفخرى» مىگوید: «عبدلملک فردى خردمند، عاقل، دانشمند، فاضل، ادیب، باهوش، جبار، بسیار باهیبت، فوق العاده سیاستمدار، و داراى حسن تدبیر بود»(2)«هندشاه» مىنویسد: «او مردى بود عاقل و فاضل و فصیح و فقیه، و علم اخبار و دقایق اشعار، نیکو دانستى و صاحب رأى و تدبیر بود»(3)/
او پیش از رسیدن به قدرت، یکى از فقهاى مدینه به شمار مىرفت (4). و به زهد و عبادت و دیندارى شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت سپرى مىکرد به طورى که به او «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) مىگفتند!(5)
گویند: پس از مرگ پدرش مروان، هنگامى که خلافت به او رسید، سرگرم خواندن قرآن بود، اما با شنیدن این خبر، قرآن را بست و گفت: «اینک بین من و تو جدایى افتاد! و دیگر با تو کارى ندارم»!.(6)
او براستى از قرآن جدا شد و در اثر غرور قدت، چنان دستخوش مسخ شخصیت گردید که مورخان از کارنامه سیاه حکومت او بتلخى یاد مىکنند. «سیوطى» و «ابن اثیر» مىنویسند: در طى تاریخ اسلام عبدالملک نخستین کسى بود که غدر و خیانت ورزید (عمر و بن سعید بن العاص را پس از امان دادن کشت) و نخستین کسى بود که مردم را از سخن گفتن در حضور خلیفه منع کرد و نخستین کسى بود که از امر به معروف جلوگیرى کرد(7)
او دو سال پس از شکست دادن عبدلله بن زبیر در مکه (در سال 75 هجرى) در جریان سفر حج وارد مدینه شد و ضمن سخنانى خطاب به مردم چنین گفت: من نه همچون خلیفه خوار شده (عثمان)، نه همچون خلیفه آسانگیر (معاویه) و نه مانند خلیفه سست خرد (یزید) هستم، من این مردم را جز با شمشیر درمان نمىکنم، شما از ما کارهاى مهاجران را مىخواهید، اما، مانند آنان رفتار نمىکنید (ما را به پرهیزگارى مىخوانید و خود به آن عمل نمىکنید)به خداسوگند از این پس هر کس مرا به تقوا امر کند، گردن او را خواهم زد!(8)
جمله اخیر را براى آن گفت که خطیبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه جمعه، گفتار خود را با جمله «اتق الله» (پرهیزگار باش) آغاز مىکردند(9)پیدا است وقتى کسى که خود را خلیفه پیامبر قلمداد مىکرد، در شهر پیامبر و کنار مدفن او چنین سخنانى بگوید و بر سنت او اینگونه حمله برد، رفتار و گفتار مأموران او در ایالتهاى دور افتاده چگونه خواهد بود/
عبدالملک در مدت حکومت طولانى خود، آنچنان با ظلم و فساد و بیدادگرى خو گرفت که نور ایمان در دل او بکلى خاموش گشت. وى روزى خود به این امر اعتراف کرد و به «سعید بن مسیت» چنین گفت:
«چنان شدهام که اگر کار نیکى انجام دهم خوشحال نمىشوم، و اگر کار بدى از من سر زند، ناراحت نمىگردم»! سعید بن مسیب گفت: مرگ دل در تو کامل شده است!(10)
عبدلملک غالبا با زنى بنام «ام الدردأ» گفتگو مىکرد. روزى «ام الدردأ» به وى گفت: «اى امیر المأمنین! شنیدهام پس از عبادت و تهجد، شراب نوشیدهاى»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب که خون مردم را نیز نوشیدهام»!!(11)
او که روزى از لشگر کشى یزید به مکه (جهت سرکوبى عبدالله بن زبیر) به خدا پناه مىبرد و ابراز نفرت مىکرد، پس از رسیدن به حکومت، نه تنها این عملیات را ادامه داد، بلکه شخص سفاکى چون حجاج را مأمور این کار کرد و او مسجد الحرام و کعبه را (که پسر زبیر در آنجا متحصن شده بود) با منجنیق سنگباران کرد!(12)
عُمّال ستمگر
نمایندگان عبدالملک نیز در مناطق مختلف کشور اسلامى، به پیروى از او، حکومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدرى با مردم رفتار مىکردند/
«مسعودى» مىنویسد: «عبدالملک فردى خونریز بود. عمال او ماند «حجاج» حاکم عراق، «مهلب» حاکم خراسان، و «هشام بن اسماعیل» حاکم مدینه نیز همچون خو وى سفاک و بیرحم بودند»(13)/
هشام بن اسماعیل که حاکم مدینه بود، چندانبر مردم سخت گرفت و آنچنان خاندان پیامبر را آزار داد که وقتى ولید بعد از مرگ پدرش به حکومت رسید، ناچار شد او را از کار برکنار نماید(14)
بدتر از همه آنان حجاج بود که جنایات او در تارخ اسلام مشهوراست. عبدالملک پس از شکست عبدالله بن زبیر توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى حجاز (مکه و مدینه و طائف) منصوب کرد.(15)
حجاج در مدینه گردن گروهى از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصارى» «انس بن مالک»، «سهل بن ساعدى» و جمعى دیگر را به قصدخوار کردن آنان داغ نهاد!. دستاویز او در این کار آن بود که اینان کشندگان عثمانند!(16)
او هنگام ترک مدینه چنین گفت:
«خدا را سپاس مىگویم که مرا از این شهر گنده بیرون مىبرد. این شهر از همه شهرها پلیدتر و مردم آن نسبت به امیرالمومنین دغلکارتر و گستاخترند. اگر سفارش امیرالمومنین نبود. این شهر را با خاک یکسان مىکردم. در این شهر چز پاره چوبى که منبر پیامبر خوانند و استخوان پوسیدهاى که قبر پیامبر مىدانند، چیزى نیست»؟!(17)
حطجّاج در عراق
پس از آنکه حجاج مکه و مدینه را مطیع ساخت، عبدالملک دانست آن که مىتواند عراقیان را سرجاى خود بنشاند حجاج است، لذا در سال هفتاد و پنجم هجرى حکومت عراق (کوفه و بصره) را به وى سپرد. حجاج چون به «کوفه» در آمد، همچون حاکمى که از سوى خلیفه آمده باشد رفتار نکرد، بلکه سر و صورت خود را پوشاند و به طور ناشناس به مسجد وارد شد، صف مردم را شکافت و بر فراز منبر نشست و مدتى دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت که این کیست؟ یکى گفت: او را سنگسار کنیم. گفتند: نه، صبر کن ببینیم چه مىگوید؟
همین که سکوت همه جا را فراگرفت، حجاج روى خود را گشود و چنین آغاز سخن کرد:
«مردم کوفه! سرهایى را مىبینم که چون میوه رسیده، موقع چیدن آنها فرارسیده است و باید از تن جداگردد، و این کار به دست من انجام مىگیرد، و خوانهایى را مىبینم که میان عمامهها و ریشها مىدرخشد...»
آنگاه سخنان تهدیدآمیز خود را ادامه داد و چنان مردم را ترساند که بى اختیار سنگ ریزه از دست مردى که مىخواست او را سنگسار کند، بر زمین ریخت! (18)
ورود حجاج به «بصره» نیز همچون ورود وى به کوفه بود. «ابن قتیبه دینورى» ورود او را به «بصره» چنین توصیف مىکند:
حجاج همراه دو هزار نفر از سپاهیان شام و طرفداران آنان و چهارهزار نفر از نیروهاى متفرقه، رهسپار بصره شد. هنگام ورود به بصره، دو هزار نفر از آنان را همراه برد و تصمیم گرفت روز جمعه هنگام نماز وارد شهر شود. او به همراهانش دستور داد مسجد را محاصره کنند و در کنار هر یک از درهاى مسجد که بالغ بر هیجده در بود، صد نفر بایستند و شمشیرهایشان را زیر لباس پنهان سازند. آنگاه به آنان گفت: به محض آنکه در داخل مسجد سروصدا بلند شد، هر کس خواست از مسجد بیرون برود، کارى کنید که سر بریدهاش جلوتر از تنش بیرون رود!
ماموران در کنار درها مستقر شدند و به انتظار ایستادند. حجاج همراه دویست نفر مسلح که صد نفرشان پیشاپیش وى، و صد نفر دیگر پشت سر او حرکت مىکردند و شمشیرها را زیر لباس مخفى ساخته بود/
حجاج به آنان گفت: وقتى وارد مسجد شدیم، من براى مرم سخنرانى خواهم کردو آنها مرا سنگباران خواهند ساخت، وقتى که دیدید من عمامه را از سرم برداشتم و بر زانو هایم گذاشتم، شمشیر را از نیام بکشید و آنها را از دم تیغ بگذرانید !
با این نقشه، وقتى که موقع نماز رسید، او بر فراز منبر نشست و طى سخنانى گفت: «... امیر المومنین (عبدالملک) مرا به حکمرانى شهر شما و تقسیم بیت المال در میان شما منصوب کرده است، و به من دستور داده است که به داد مظلومان برسم و ظالمان را کیفر دهم، نیکوکاران را تقدیر و بدکاران را مجازات کنم... خلیفه وقتى مرا به این سمت منصوب کرد، دو شمشیر به من داد: یکى شمشیر رحمت، و دیگرى شمشیر عذاب و کیفر. شمشیر رحمت در راه از دستم افتاد، امام شمشیر عذاب اینک در دست من است!...»
مردم حجاج را از پاى منبر سنگباران کردند. در این هنگام عمامه را از سرش برداشت و روى زانو گذاشت. ماموران وى بیدرنگ به جان مردم افتادند. مردم که وضع را چنین دیدند، به بیرون مسجد هجوم بردند، اما هر کس گام از در مسجد بیرون گذاشت، سر از بدنش جدا شد بدین ترتیب فراریها را مجبور به بازگشت به درون مسجد کردند و در آنجا آنها را کشتند به طروى که جوى خون تا درب مسجد و بازار سرازیر گردید!(19)
بدین ترتیب حجاج در سراسر عراق حکومت وحشت برقرار ساخت، و بسیارى از بزرگان و مردمان پارسا و بیگناه را کشت. او چنان ترسى در دلها افکند که نه تنها عراق، بلکه سراسر خوزستان و شرق را فراگرفت/
موج کشتار و اختناق
«مسعودى»، مورخ مشهور مىنویسد: حجاج بیست سال فرمانروایى کرد و تعداد کسانى که در این مدت با شمشیر دژخیمان وى یا زیر شکنجه جان سپرد ند، صد و بیست هزار نفر بود! وتازه غیر از کسانى بودند که ضمن جنگ با حجاج به دست نیروهاى او کشته شدند/
هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وى (که از شنیدن نام آن لرزه بر اندامها مىافتاد) پنجاه هزار مرد، و سى هزار زن زندانى بودند که شانزده هزار نفر آنها عریان و بى لباس بودند!
حجاج زنان و مردان را یک جا زندانى مىکرد و زندانهاى وى بدون سقف بود از اینرو زندانیان از گرما تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.(20)
نقاط تاریک و روشن کارنامه ولید بن عبدالملک
پس از مرگ، عبدالملک، پسر وى «ولید» به خلافت رسید. برخى از مورخان از ولید تمجید نموده او را بر پدرش عبدالملک و جدش «مروان» و بسیارى دیگر از خلفاى بنى امیه ترجیح دادهاند، زیرا غیر از «عمر بن عبدالعزیز» هیچ یک از خلفاى اموى در دوران زمامداران خود، به اندازه او کارهاى عام المنفعه و امور خیریه انجام نداده است. ولید در دوران زمامدارى خود در تاسیس و توسعه و تعمیر مساجد و اماکن مقدس کوشش مىکرد و استانداران و فرمانداران خود را به کارها تشویق مىنمود/
مورخان مىگویند:
ولید مسجد جامع «دمشق» را بناکرد و مسجد پیامبر و مسجد الاقصى را توسعه داد. به دستور او در هر شهرى که محلى براى اقامه نماز وجود نداشت، مسجد ساخته شد. وى همچنین براى دفاع از مرزهاى کشور اسلامى پایگاهها و دژهاى گوناگون ایجاد نمود، راههاى راتباطى متعدد احداث کرد، در نقاط مختلف کشور چاههاى آب حفر نمود، مدارس و بیمارستانهایى تاسیس کرد، صدقات و اعانههاى پراکنده را لغو نموده مقررى ثابتى از بیت المال براى بیماران زمینگیر و معلولین و نیازمندان معین کرد/
او آسایشگاههایى براى نگهدارى نابینایان و افراد از پا افتاده و جذامیان احداث کرد و پزشکان و پرستارانى براى مراقبت از آنها معین نمود و دستور داد به غذا و استراحت آنها رسیدگى نمایند. نیز دارالایتامهایى جهت نگهدارى و تربیت و تعلیم کودکان بى سر پرست و یتیم به وجود آورد. غالب اوقات شخصا از شهر و بازار دیدن مىکرد وافزایش یا کاهش نرخها را کنترل مىنمود. (21)
آلودگیهاى ولید
بر رغم نقاط روشنى که در زندگى و زماندارى ولید به چشم مىخورد، وى داراى نقاط ضعف و تاریک بسیار و انحرافهاى آشکارى بود که در بررسى زندگى و زمامداراى وى نباید ناگفته بماند. بنابه گفته مورخان، ولید مردى ستمگر و جبار بود، پدرو مادرش او را در کودکى، با هوسرانى و بى قیدى پرورش دادند، از اینرو وى فاقد ادب و شایستگى انسانى بود.(22)
او با علم نحو و ادبیات عرب آشنایى نداشت و تا آخر عمر نمىتوانست قواعد عربى را به کار ببرد و هنگام گفتگو، از لحاظ دستور زبان، مرتکب اشتباهات فاحش مىشد/
روزى در مجلس پدرش و در حضور عدهاى، هنگام گفتگو با یک نفر عرب، جمله بسیار سادهاى را غلط ادا کرد! پدرش اورا مورد مواخذه قرار داد و گفت: «هر کس زبان مردم عرب را بخوبى نداند، نمىتواند برآنها حکومت کند.» ولید به دنبال این جریان، همراه عدهاى از دانشمندان علم نحو، وارد اطاقى شد و دررا به روى خود بست و مدت شش ماه مشغول فراگرفتن این علم شد، ولى پس از این مدت، نادانتر از روز نخست بیرون آمد! (23)
شاید یکى از علل این مسئله که وى به گسترش علوم و فنون توجه نشان مىداد، محرومیت خود او از دانش بود و مىخواست از این رهگذر، بر نقطه ضعف خویش سرپوش گذارد!
فرمانروایان ستمگر
ولید عناصر فاسد و جنایتکار را، به عنوان امیر و فرماندار و حاکم، بر سرنوشت مسلمانان مسلط کرده بود و این عده عرصه را بر مردم تنگ ساخته بودند. یکى از عمال او «حجاج بن یوسف» بود که وى را پس از مرگ عبدالملک، در پست خود ابقا کرد/
در آن زمان، منطقه شام زیر نظر خود ولید بود. در عراق «حجاج»، در حجاز «عثمان بن حباره»، و در مصر «قره بن شریک» حکمرانى مىکردند و هر یک از اینها در بیدادگرى مشهور بودند و «عمر بن عبدالعزیز» (برادر زاده ولید) که تا حدى دوستدار عدل و انصاف بود، با اشاره به حکومت این چند نفر در این مناطق مىگفت: زمین پر از ظلم و ستم شده است، خدایا مردم را از این گرفتارى نجات بده!(24)
گویا با توجه به این بیدادگریهاى سردمداران و مظلومیت و بى پنهاى مسلمانان بود که امام سجاد (ع) طى بیانى، مردم آن زمان را به شش دسته تقسیم کرده، زمامداران را به شیر و مسلمانان را به گوسفندانى تشبیه مىنماید که در بین شیر و گرگ و روباه و سگ و خوک گیر کرده گوشت و پوست و استخوانشان توسط شیر دریده مىشود!(25)
چرا امام چهارم قیام نکرد؟
اینک که فضاى سیاسى زمان حضرت سجاد تا حدى روشن گردید، بخوبى متوجه مىشویم که چرا آن حضرت قیام نکرد؟ زیرا با رعب و اختناق شدیدى که در جامعه حکمفرما شده بود و با کنترل و تسلط شدیدى که حکومت جبار اموى بر قرار ساخته بود، هر گونه جنبش و حرکت مسلحانه پیشاپیش محکوم به شکست بود و کوچکترین حرکت از دید جاسوسان حکومت اموى پنهان نمىماند ؛ چنانکه روزى جاسوس عبدالملک در مدینه، به وى گزارش داد: على بن الحسین کنیزى داشته، او را آزاد کرده و سپس وى را تزویج نموده است. عبدالملک طى نامهاى که به امام نوشت، این کار او را براى آن حضرت نقص شمرد و اعتراض کرد که چرا حضرت با یکى از افراد همشأن خود از قریش وصلت نکرده است؟!
امام در پاسخ وى نوشت: بزرگتر و بالاتر از پیامبر کسى نبود، او کنیز و زن (مطلقه)برده خود را به همسرى گرفت. خداوند هر پستى اى را با اسلام بالا برد، هر نقصى را با آن کامل ساخت و هر لئیمى را در پرتو آن کریم ساخت، و پس هیچ فرد مسلمانى پست نیست و پستىاى جز پستى جاهلیت نمىباشد.(26)
عبدالملک با این کار مىخواست به امام هشدار بدهد که همه کارهاى او -حتى امور داخلى و شخصى او - را زیر نظر دارد! در چنین شرائطى حرکت انقلابى چگونه امکان داشت؟ گویا امام سجاد با درک این شرائط تلخ و ناگوار بود که دعاى خود به پیشگاه خدا عرض مىکرد:
«چه بسا دشمنى که شمشیر عداوتش را بر ضد من آخته، دم تیغش را براى ضربه زدن بر من تیز کرده و سرنیزهاش را به قصد جان من تیز ساخته است، زهرهاى جانکاهش را براى کام من در جام فرو ریخته و مرا آماج تیرهاى خویش قرار داده و چشم مراقبتش براى کنترل من نخفته است، و مصصم است که به من گزند برساند و تلخابه مرارت خود را به من بنوشاند!
خدایا ناتوانیم را از تحمل گرفتاریها و رنجهاى گران، عجزم را از شکست دادن آن که آهنگ جنگ با من کرده، تنهاییم را در برابر فزونى کسانى که با من دشمنى نموده و براى گرفتار کردنم در کمین نشستهاند، در نظر گرفتى و به یاریم آغاز کردى و به من نیرو بخشیدى» (27)
دو راهى دشوار
با توجه به آنچه گذشت در مىیابیم که، «امام چهارم پس از حادثه عاشورا بر سر یک دو راهى دشوار قرار گرفته بود: یا مىبایست با ایجاد هیجان و احساسات که کسى چون او بسهولت قادر بود در میان جمع معتقدان و علاقهمندان خود به وجود آورد، به یک حرکت تند و عمل متهوارنه دست زند، پرچم مخالفتى برافرازد، و حادثهاى شورانگیز بیافریند، ولى بر اثر آماده نبودن شرائط لازم براى پایدارى و اقدام عمیق، چون شعلهاى فرو بخوابد و میدان را براى تاخت و تازهاى بنى امیه در میدان فکر و سیاست خالى کند/
و یا مىبایست احساسات سطحى را به وسیله تدبیرى پخته و سنجیده مهار کند، نخست مقدمه لازم کار بزرگ خود را فراهم آورد: اندیشه راهنما و نیز عناصر صالح براى شروع به کار اصلى -کار تجدید حیات اسلام و بازافرینى جامعه اسلامى و نظام اسلامى - را تامین کند، عجالتاً جان خود و تعداد بسیار معدود یاران قابل اتکاى خود را حراست نماید و میدان را در برابر حریف رها نکند، تا زنده است و تا از چشم جستجوگر و هراسان دستگاه بنى امیه پنهان است، در این جبهه - جبهه سازندگى افراد صالح و تعلیم اندیشه راهنما- به مبارزهاى بى امان ولى پنهان مشغول باشد و آنگاه ادامه این راه را که بیگمان به سرمنزلى مقصود بسى نزدیکتر بود، به امام پس از خود بسپارد...
شک نیست که راه نخست، راه فداکاران است، ولى یک رهبر مسلکى که شعاع تاثیر عمل او نه تنها دایره محدود زمان خود، بلکه سراسر عمر تاریخ را در برمى گیرد، کافى نیست که فداکار باشد، بلکه علاوه بر آن باید ژرفنگر و دوراندیش و پرحوصله وسخت با تدبیر نیز باشد، و این همه شرائطى است که راه دوم را براى امام چهارم حتمى و قطعى ساخت.»(28)
شورش مردم مدینه
خوددارى پیشواى چهارم از همکارى با شورشیان مدینه را نیز باید از همین دیدگاه تحلیل کرد. شورش مدینه در سال 63(یا 62) هجرى رخ داد و به فاجعه «حره» مشهور گردید. (29)این حادثه از آنجا سرچشمه گرفت که پس از شهادت امام حسین (ع) موجى از خشم و نفرت در مناطق اسلامى بر ضد حکومت یزید برانگیخته شد. در شهر مدینه نیز که مرکز خویشاوندن پیامبر وصحابه و تابعین بود، مردم به خشم در آمدند. حاکم مدینه (عثمان بن محمد بن ابى سفیان) که در ناپختگى و جوانى و غرور چیزى از یزید کم نداشت، با اشاره یزید (30)گروهى از بزرگان شهر را به نمایندگى از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاد تا از نزدیک، خلیفه جوان را ببینند و از مراحم وى برخوردار شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حکومت وى تشویق کنند/
به دنبال این طرح، عثمان هیئتى مرکب از «منذربن زبیر بن عوام»، «عبیدالله بن ابى عمرو مخزومى»، «عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه» و چند تن دیگر از شخصیتهاى بزرگ مدینه را جهت دیدار با یزید به دمشق روانه ساخت. از آنجا که یزید نه از تربیت اسلامى برخوردار بود، نه مشاورانى داشت که به او توصیه کنند که حداقل در حضور آن هیئات رفتار سنجیدهاى داشته باشد، و نه تدبیر پدر را داشت که بداند کسى که به نام اسلام بر مسلمانان حکومت مىکند، حداقل باید ظواهر اسلامى را حفظ کند، نزد آنان نیز از شرابخوارى و سگبازى و تشکیل بزمها و مجالس ساز و آواز و فسق و فجور کوتاهى نکرد، اما پذیرایى باشکوهى از آنان در کاخ خود به عمل آورد، به آنان احترام بسیار کرد و به هر کدام هدایا و خلعتهاى هنگفتى بالغ بر پنجاه هزار و صد هزار دینار بخشید. او فکر مىکرد که آنان با دریافت این پولها و با آن پذیرایى جانانه در کاخ سبز دمشق، در بازگشت به مدینه، از او تمجید و تحسین خواهند کرد، اما این دیدار نه تنها به نفع او تمام نشد بلکه کاملا نتیجه معکوس بخشید/
نمایندگان بجز منذر بن زبیر (که به بصره رفت) به مدینه بازگشتند و در اجتماع مردم این شهر اعلام کردند که: «ما از نزد شخصى برگشتهایم که دین ندارد، شراب مىخورد، تارو طنبور مىنوازد، سگبازى مىکند، خنیاگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربایى مىکنند، و با مشتى دزد و خرابکار به شب نشینى مىپردازد. اینک شما را شاهد مىگیریم که او را از خلافت برکنار کردیم»
پسر حنظله گفت: «من از نزد شخصى برگشتهام که اگر هیچ کس با من یارى و همکارى نکند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت، او به من عطیه داد مرا احترام کرد ولى من عطیه او را نپذیرفتم مگر براى اینکه در جنگ با وى از آن استفاده کنم.»
به دنبال این جریان، مردم مدینه با عبدلله پسر حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و همه بنى امیه را از شهر بیرون کردند/
این گزارش که به یزید رسید، «مسلم بن عقبه» را که مردى سالخورده و از سرسپردگان درباره بنى امیه بود، با لشکرى انبوهى براى سرکوبى نهضت به مدینه اعزام کرد و به وى گفت: به آنان سه روز مهلت بده، اگر تسلیم نشدند، با آنان بجنگ، و وقتى پیروز شدى سه روز هر چه دارند از اموال و چهار پایان و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سربازان بگذار///
سپاه شام، مدینه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونینى بین دو گروه در گرفت و سرانجام، شورشیان شکست خوردند و سران نهضت کشته شدند. مسلم به مدت سه روز دستور قتل عام و غارت شهر را صادر کرد. سربازان شام جنایاتى مرتکب شدند که قلم از بیان آنها شرم دارد. مسلم را به خاطر این جنایات «مسرف» نامیدند/
پس از پایان قتل و غارت، مسلم از مردم به عنوان بردگى براى یزید بیعت گرفت! (31)
نقش عبدالله بن زبیر
عبدالله بن زبیر، که فردى جاه طلب و ظاهر الصلاح بود، اندکى پیش از ورود امام حسین (ع) به مکه در سال 60 وارد مکه شده در آنجا اقامت گزیده بود، ولى در مدت امام حسین (ع) در مکه، او تحت الشعاع قرار گرفته و چندان مورد توجه مردم نبود. پس از شهادت امام حسین (ع) میدان را براى فعالیت او باز شد و در برابر یزید اعلام مخالفت کرده خود را خلیفه خواند/
عبدالله با خاندان امیر مومنان (ع) میانهاى نداشت. او در برپایى فتنه «جمل» نقش مهمى داشت و در دوران فعالیت در مکه، درود بر پیامبر را از آغاز خطبه حذف کرد و چون در این مورد از او پرسیدند، گفت: پیامبر خویشاوندان بدى دارد که هنگام بردن نام او گردن خویش را بر مىافرازند.(32) با توجه به این سوابق که امام سجاد (ع) از فتنه او اظهار نگرانى مىکرد.(33) نیز گفتهاند که اخراج حاکم مدینه و بنى امیه از این شهر با موافقت او صورت گرفته بوده است. (34)
چرا امام چهارم با شورشیان مدینه همکارى نکرد؟
اینک وقت آن رسیده است که علل خوددارى امام سجاد (ع) از همکارى با شورشیان را مورد بررسى قرار دهیم. علل خوددارى امام را مىتوان چنین خلاصه کرد:
1- با ارزیابى اوضاع، و ملاحظه اختناق شدیدى که پس از شهادت امام حسین (ع) به وجود آمده بود، امام شکست نهضت مدینه را پیش بینى مىکرد، و مىدید اگر در آن شرکت جوید، نه تنها پیروز نمىشود، بلکه خود و پیروانش نیز کشته مىشوند و باقى مانده نیروهاى تشیع از بین مىرود بدون آنکه نتیجهاى حاصل شود/
2- با توجه به سوابق عبدالله بن زبیر، و نفوذى که او در میان صفوف شورشیان یافته بود، این نهضت نمىتوانست یک نهضت اصیل شیعى باشد و امام نمىخواست امثال عبدالله بن زبیر قدرت طلب، او را پل پیروزى قرار دهند/
3- چنانکه گذشت، شورشیان، عبدالله بن حنظله را به رهبرى خود برگزیده بودند و هیچ گونه نظر خواهى از امام نکرده بود. گر چه رهبران شورش افرادى صالح و پاک بودند و انتقادها و اعتراضهاى آنان نسبت به حکومت یزید کاملا بجا و درست بود، اما پیدا بود که این حرکت، یک حرکت خالص شیعى نیست و در صورت پیروزى معلوم نیست به نفع شیعیان تمام شود/
گویا با توجه به این گونه ملاحظات بود که امام از ابتدا در شورش شرکت نکرد، و یزید که این موضوع را مىدانست و از طرف دیگر فاجعه کربلا در افکار عمومى براى او گران تمام شده بود، به «مسلم بن عقبه» توصیه کرده بود که معترض على بن الحسین ع نشود/
مامن پناهندگان
وقتى که بنى امیه را از مدینه بیرون کردند، مروان از امام خواهش کرد که همسر و خانواده او در حرم امام باشند. امام نیز با بزرگوارى پذیرفت. از اینرو طى سه روز که مدینه دستخوش قتل و غارت بود، خانه امام سجاد مامن خوبى براى پناهندگان بود و تعداد صد نفر زن با اعضاى خانواده خویش به منزل امام پناهنده شدند و امام تا آخر غائله از آنان پذیرایى کرد/
«مسلم بن عقبه»، پس از ختم غائله، على بن الحسین (ع) را خواست. وقتى که حضرت حاضر شد او را نزدیک خود نشاند و مورد احترام و تفقد قرار داد و سپس با بازگشت حضرت به خانه، موافقت کرد. (35)
ابعاد مبارزات امام چهارم (ع) با مظالم و مفاسد عصر
بارى امام چهارم با انتخاب راه دوم، یک سلسله برنامههاى ارشادى و فرهنگى و تربیتى و مبارزات غیرمستقیم را آغاز کرد و بدون آنکه حساسیت حکومت را برانگیزد، فعالیتهایى انجام داد که مهمترین آنها را مىتوان در چند بخش زیر خلاصه کرد:
1- زنده نگهداشتن یاد و خاطره عاشورا
از آنجا که شهادت امام حسین (ع) و یاران آن حضرت در افکار عمومى براى حکومت اموى بسیار گران تمام شده و مشروعیت آن را زیر سوال برده بود، براى آنکه این فاجعه فرموش نشود. امام با گریه بر شهیدان و زنده نگهداشتن خاطره آنان مبارزه منفى را به صورت گریه ادامه مىداد. شک نیست که این اشکهاى سوزان وگریههاى پرسوز ریشه عاطفى داشت زیرا عظمت فاجعه و مصیبت کربلا به قدرى بزرگ و دلخراش بود که هیچ یک از شهود عینى آن حادثه، تا زنده بودند، آن را فراموش نمىکردند، اما بى شک چگونگى برخورد امام سجاد با این موضوع اثر و نتیجه سیاسى داشت، یادآورى مکرر فاحعه کربلا نمىگذاشت ظلم و جنایت حکومت اموى از خاطرهها فراموش شود. امام هر وقت مىخواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب مىافتاد، اشک از چشمانش سرازیر مىشد. وقتى علت این کار را مىپرسیدند، مىفرمود: چگونه گریه نکنم در حالى که (یزیدیان) آب را براى وحوش و درندگان بیابان آزادگان گذاشتند، ولى به روى پدرم بستند( و او را تشنه کشتند)/
امام مىفرمود: هر وقت کشته شدن فرزندان فاطمه (س) را به یاد مىآورم، گریه گلویم را مىگیرد.
روزى خدمتگزار حضرت عرض کرد: آیا عم و اندوه شما تمامى ندارد؟!
حضرت فرمود: واى بر تو، یعقوب پیامبر که تنها یکى از دوازده پسرش ناپدیدشده بود، در فراق فرزند خویش آنقدر گریست که چشمانش نابینا شد و از شدت اندوه کمرش خم شد، در حالى که پسرش زنده بود( و کاملاً از یافتن او نا امید نگشته بود) ولى من ناظر کشته شدن پدرم، برادرم، عمویم و هفده نفر از بستگانم بودم که پیکرهایشان در اطرافم نقش زمین شده بود، پس چگونه ممکن است غم و اندوه من پایان یابد؟!(36) «سهل بن شعیب»، یکى از بزرگان مصر، مىگوید: روزى به حضور على بن الحسین رسیدم و گفتم: حال شما چگونه است؟ فرمود: فکر نمىکردم شخصیت بزرگى از مصر مثل شما نداند که حال ما چگونه است؟ اینک اگر وضع ما را نمىدانى، برایب توضیح مىدهم:
«وضع ما، در میان قوم خود، مثل وضع بنى اسرائیل در میان فرعونیان است که پسرانشان را مىکشتند و دخترانشان را زنده نگه مىداشتند. امروز وضع بر با به قدرى تنگ و دشوار است که مردم، با سب و ناسزاگویى به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب مىجویند.»(37)/
2- پند و ارشاد امت
چون امام چهارم در عصر اختناق زندگى مىکرد، نمىتوانست مفاهیم مورد نظر خود را بصورت آشکار و صریح بیان کند، از اینرو از شیوه موعظه استفاده مىکرد و مردم را از طریق موعظه با اندیشه درست اسلامى آشنا مىکرد و این اندیشه را که در اثر تبلیغات حاکمان جائز در طول زمان به فراموشى سپرده شده یا تحریف گشته بود، به صورت اول و اصیل به یاد مردم مىآورد و توده مردم و جامعه اسلامى را تا هر مقدار که مىتوانست با حقایق و تعالیم اسلام آشنا مىساخت/
بررسى این موعظهها نشان مىدهد که امام با روش حکیمانه و بسیار زیرکانهاى، ضمن اینکه مردم را نصیحت و موعظه مىکرد، آنچه را که مىخواست در ذهن مردم جا بگیرد، به آنان القا مىکرد، و این، بهترین شکل انتقال افکار و اندیشه درست اسلامى در آن شرائط بود زیرا این مباحث، در عین حال که اثر و نتیجه سیاسى داشت و بر ضد دستگاه حاکم بود، حساسیت حکومت را بر نمىانگیخت. امام ضمناً مسئله «امامت»، یعنى سیستم حکومت اسلامى و رهبرى جامعه اسلامى توسط امام معصوم، را روشن مىکرد و مردم را از آنچه در جامعه اسلامى آن روز مىگذشت، یعنى حاکمیت حاکمان زور و کفر و سردمداران فاسق و منافق، آگاه مىساخت و به آنان تفهیم مىکرد که حکومتى مانند حکومت« عبدالملک»، حکومتى که اسلام خواسته، نیست. اهمیت این موضوع از این نظر بود که تا مردم نسبت به این مسئله توجه پیدا نمىکردند و از حالت جمود و تخدیرى که به مرور زمان به وجود آمده بود، بیرون نمىآمدند، تغییر اوضاع و تشکیل حکومت مطلوب اسلامى امکان نداشت.یک نمونه از این گونه بیانات و مواعظ امام سجاد که بهترین گواه نکات یاد شده است، سخنان مفصلى است که به تصریح محدثان، امام هر روز جمعه در مسجد پیامبر، آن را براى یاران خود و دیگران ایراد مىنمود. در اینجا به عنوان نمونه بخشهایى از سخنان امام را از نظر خوانندگان مىگذرانیم:
«مردم! پرهیزگار باشید و بدانید که به سوى خدا باز خواهید گشت. آن روز (رستاخیز) هر کس آنچه را که از نیک و بد، انجام داده، نزد خود حاضر خواهد یافت و آرزو خواهد کرد که بین او و اعمال بدش فرسخها فاصله باشد... نخستین امورى که در قبر، دو فرشته منکر و نکیر از آن سوال خواهند کرد، «خداى» تو که او را عبادت مىکنى، و «پیامبر» تو که به سوى تو فرستاده شده است، و «دین» تو که از آن پیروى مىکنى، و «کتاب» (آسمانى) که آن را تلاوت مىکنى، و «امام» تو که ولایتش را پذیرفتهاى، خواهد بود...»(38)
در این سخنان چند چیز جلب توجه مىکند:
1- تکرار این سخنان در هر روز جمعه که نشانگر اهمیت آن و میزان عنایت امام به طرح این مسائل است.
2- از اینکه گفتار امام با جمله: اى مردم! (ایها الناس) آغاز مىگردد، معلوم مىشود که در اینجا مخاطبان امام، تنها شیعیان و یا پیروان خاص امام نبودهاند، بلکه دایره مخاطبان وى وسیع و عام بوده است.
3- امام طى سخنان خود صراحتاً یا تلویحاً، به آیات، متعدد قران استناد و استدلال نموده است و این بدان جهت است که در اینجا طرف سخن، عامه مردم بودهاند و آنان به امام سجاد به عنوان یک امام نگاه نمىکردند، از اینرو امام براى تثبیت مطلب، به آیات قرآن استشهاد مىکرده است، ولى در مواردى که طرف سخن تنها شیعیان و یاران خاص امام بودند، حضرت ضرورتى براى استناد به آیات قرآن نمىدید.(39)
کادر سازى
نمونه دیگر از بیانات امام، موعظه نسبتا مفصلى است که آن را «ابوحمزه ثمالى» یکى از بهترین و نزدیکترین یاران حضرت، نقل مىکند. متن این روایت گواهى مىدهد که در جمع شیعیان و پیروان خاص آن حضرت بیان شده است. امام طى سخنانى مىفرماید:
خداوند ما و شما را از مکر ستمگران و ظلم و حسودان و زورگویى جباران حفظ کند. اى مومنان! شما را طاغوتها و طاغوتیان دنیا طلب که دل به دنیا سپرده و شیفته آن شدهاند و به دنبال نعمتهاى بى ارزش و لذتهاى زود گذر آن هستند، نفریبد به جانم سوگند در ایام گذشته حوادثى را پشت سر گذاشتید و از انبوه فتنهها به سلامت گذشتید، در حالى که پیوسته از گمراهان و بدعتگذاران و تبهکاران در زمین دورى و تبرى مىجستید؛ پس اکنون نیز از خدا یارى بخواهید و به سوى فرمانبرى از خدا و اطاعت از «ولى خدا» که از حاکمان کنونى شایستهتر است، برگردید/
امر خدا و اطاعت از کسى را که خدا اطاعت او را واجب کرده، بر همه چیز مقدم بدارید، و هرگز در امور جارى، اطاعت از طاغوتها را که شیفتگى به فریبندگیهاى دنیا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهى مقدم ندارید از معاشرت با گنهکاران و آلودگان، همکارى با ستمگران و نزدیکى و تماس با فاسقان بپرهیزید و از فتنه آنان برحذر باشید و از آنان دورى بجویید و بدانید که هر کس با اولیاى خدا مخالفت ورزد و از دینى غیر از دین خدا پیروى کند و در برابر امر رهبرى الهى خود سرانه عمل کند، در دوزخ گرفتار آتشى شعله ور خواهد شد...(40)
انحطاط وضع اخلاقى امت
اهمیت و ضرورت این نصایح و ارشادهاى امام هنگامى روشن مىگردد که میزان انحطاط اخلاقى امت در زمان حکومت عبدالملک و پسرش ولید و متروک شدن سنتها و آداب و تعالیم اسلامى در آن عصر را مورد توحه قرار دهیم:
مىدانیم که از حدود سال سى ام هجرى (نیمه دوم دوران خلافت عثمان) فساد مالى و انحطاط اخلاقى در جامعه اسلامى گسترش یافت و اشراف قریش که در آمد کلانى از خزانه دولت داشتند و از بخششهاى خلفاى وقت نیز بهرهمند بودند، به ثروت اندوزى پرداختنند و بدین ترتیب رفاهطلبى و اشرافیت و تجمل پرستى در جامعه اسلامى رواج یافت.ثروت اندوزان، املاک و مستغلات فراوانى گرد آوردند و کنیزان و غلامان بسیارى خریدند ؛ بخصوص کنیزانى که براى خوانندگى و بزم آرایى تربیت شده بودند...کم کم مجالس بزم و خوشگذرانى و خنیاگرى به طبقات دیگر نیز سرایت کرد.
این انحطاط اخلاقى در زمان حکومت یزید آنچنان گسترش یافت که دو شهر مقدس «مکه» و «مدینه» نیز از این آلودگیها محفوظ نماند/
«مسعودى» مىنویسد: «فساد و آلودگى یزید، به اطرافیان و عمال وى نیز سرایت کرد، در زمان او ساز و آواز در مکه و مدینه آشکار گردید و مجالس بزم بر پا شد و مردم آشکارا را به شرابخوارى پرداختند.» (41)
این وضع در زمان عبدالملک نیز همچنان ادامه یافت، به طورى که «شوقى ضیف» پس از بیان گسترش اشرافیت و رفاه زدگى در شهر مکه و مدینه مىافزاید:
«گویى این دو شهر بزرگ حجاز را براى خنیاگران ساخته بودند، تا آنجا که نه تنها مردمان عادى، بلکه فقیهان و زاهدان نیز به مجالس آنان مىشتافتند.»(42)
«قاضى ابو یوسف» به بعضى از اهالى مدینه مىگفت: اى مردم مدینه! وضع شما با این آواز خوانیها شگفتانگیز است، زیرا هیچ کس و ناکس و هیچ شخص محترم و غیر محترم در ایمان شما، از آن ابایى ندارد!(43)
محیط مدینه طورى شده بودکه «نه عالمان، غنا را ناروا مىشمردند و نه عابد از آن جلوگیرى مىکردند». (44)
روزى «دحمان» آواز خوان، نزد قاضى مدینه به نام «عبدالعزیز مخزومى» در اختلافى که یک نفر از اهل مدینه با یک عراقى اشت، به نفع شخص مدنى شهادت داد و قاضى او را عادل تشخیص داد شهادتش را پذیرفت.
عراقى به قاضى گفت: این «دحمان» است!
عبدالعزیز گفت: مىشناسمش، اگر نمىشناختم از هویتش سوال مىکردم!
عراقى گفت: از اهل غنا و آوازخوانى است و به کنیزان غنا یاد مىدهد! قاضى گفت: خدا، ما و شما را بیامرزد! کدامیک از ما اهل غنا نیست؟! برو حق این مرد را بده! (45)
در مدینه مجالس رقص و آواز مختلط تشکیل مىشد بدون آنکه در میان زنان و مردان پردهاى باشد. (46)
«عائشه» دختر «طلحه» بزمهاى مختلف ترتیب مىداد و در آن «عزّة المیلأ» آواز مىخواند. (47)
حتى کار به جایى رسیده بود که وقتى یکى از مشهورترین زنان آواز خوان آن عصر بنام «جمیله» سفرى به مکه کرد، در طول مسیر، آنچنان از وى استقبال شد که در مورد هیچ مفتى و فقیه و محدث و مفسر و قاضى زاهدى سابقه نداشت! داستان این سفر را چنین نقل مىکنند:
هنگامى که جمیله به قصد حج از مدینه حرکت کرد، گروهى از مردان خنیاگر نامدار آن زمان همچون: «هیت، طویس، دلال، بردالفؤاد، نومة الضحى، رفند، رحمة، هبة الله، معبد، مالک، ابن عائشه، نافع بن طنبوره، بدیح الملیح و نافع الخیر» (که تعداد آنان را تا سى نفر نوشتهاند). و نیز گروهى از زنان خنیاگر همچون: «فرهه، عّزة المیلأ، جبّابه، سلاّمه، حُلیده، عقیله، شمّاسیه، فرعه، بلبله، لذة العیش، سُعیده و زرقأ» او را مشایعت کردند و گروهى اورا تا آخر سفر همراهى کردند!/
هنگامى که کاروان جمیله نزدیک مکه رسید، از طرف دیگر از اشراف مکه و دیگران مورد استقبال گرم قرار گرفت و چون به مدینه بازگشت، از طرف اهالى مدینه و مردان و زنان اشراف استقبال شد و چنان شور و هلهلهاى به وجود آمد که اهالى مدینه بر در خانهها صف کشیده این صحنه را تماشا مىکردند. (48)
این داستان نشان دهنده گوشهاى از سقوط ارزشها در جامعه مدینه در آن عصر است. افرادى که در این سفر جمیله را بدرقه کردند، از بزرگان خنیاگران عصر خویش بودند که شهرت آنان در جهان آن روز پیچیده بود. حال اگر در نظر بگیریم که هر یک از آنان چند تن شاگرد و وردست و آموزنده تحت تعلیم داشته است، و باز اگر احتمال این امر را منتفى ندانیم که گروهى از نوازندگان مشهور در شهر مانده به بدرقه جمیله نرفته بودهاند، رقمى به دست خواهد آمد که باور کردن آن دشوار مىنماید. وقتى که وضع اجتماعى قبله گاه مسلمانان و مرکز تاسیس حکومت اسلامى چنین باشد، مىتوان حدس زد که دمشق، بصره و دیگر شهرهاى بزرگ آن زمان در چه وضعى به سر مىبرده است؟!(49)
ضرورت تبیین احکام و نشر فرهنگ اصیل اسلامى
در کنار این وضع اندوهبار، وقتى که ناآگاهى مردم از تعالیم اسلام، و پیدایش بدعتها و انحرافها را در نظر بگیریم، عمق فاجعه بیشتر روشن مىگردد و بهتر در مىیابیم که امام چهارم با درک عمیق درد جامعه بوده که با آن مواعظ، مردم را بیدار مىساخته است. اینک توجه شما را به نمونه هایى از متروک شدن تعالیم اسلام، و ناآگاهى مردم از وظایف اسلامى و پیدایش انحرافها جلب مىکنیم:
1- به گفته برخى از دانشمندان، بنى هاشم در زمان امام سجاد (ع) نمىدانستند چگونه نماز بخوانند و چگونه حج به جا آورند و اصولاً شیعیان از احکام دینى جز آنچه از افواه شنیده بودند، نمىدانستند!(50)
وقتى که وضع فریضهاى مثل نماز که از ارکان اسلام است و هر مسلمانى در شبانه روز باید پنج بار آن را به جا آورد، در میان بنى هاشم که مىبایست در این زمینهها از همه داناتر و آگاهتر باشند، چنین باشد، مىتوان حدس زد که میزان آگاهى دینى در مردم دیگر شهرها و مناطق، و شناخت توده مردم مسلمان در مورد سایر برنامههاى اسلام تا چه حد بوده است؟!
2- «انس بن مالک»، صحابى مشهور، مىگفت: چیزى از آنچه در زمان رسول خدا جارى بود، سراغ ندارم. گفتند: پس نماز چیست؟ گفت: پس آنچه بر سر نماز آوردید، چه بود؟!(51)
3- در سال 87 در زمان خلافت ولید بن عبدالملک «عمر بن عبدالعزیز» که امیر مدینه بود، به عنوان امیرالحاج به حج رفت ولى وقوف در روز عید قربان را غلط انجام داد.(52)
4- «محمد بن مسلم بن شهاب زهرى» مىگوید: در دمشق نزد «انس بن مالک» رفتیم، دیدیم تنها نشسته گریه مىکند، وقتى که از علت گریهاش پرسیدم، پاسخ داد: از مجموع آنچه از اسلام فرا گرفتم، جز این نماز را سراغ ندارم که مانده باشد و آن هم ضایع شده است.
5- اندکى پس از زمان انس، «حسن بصرى» مىگفت: اگر رسول خدا به میان شما برگردد، از میان همه آنچه به شما تعلیم کرده، جز «قبله» شما چیز دیگرى را نخواهد شناخت!!(53)
پی نوشت :
1-1- محمد بن یعقوب کلینى , اصول کافى , تصحیح و تعلیق : على اکبر الغفارى , تهران , مکتبة الصدوق , 1381هـ.ق , ج 1 ص 467ـ شیخ مفید, الارشاد, قم , مکتبة بصیرتى ـ ص 253ـ فضل بن حسن طبرسى , اعلام الورى با علام الهدى , الطبعة الثالثة, تهران , دار الکتب الاسلامیة, ص 256ـ حسن بن محمد بن حسن قمى , تاریخ قم , ترجمهء حسن بن على بن ];ّّ حسین قمى , تصحیح : سید جلال الدین تهرانى , تهران , انتشارات توس , 1361هـ.ش , ص 196ـ على بن عیسى اربلى , کشف الغمة فى معرفة الاءئمة, تبریز, مکتبة بنى هاشمى , 1381هـ.ق , ج 2ص 286
در کتب تاریخ زندگانى ائمه نام مادر چهارم سخت مورد اختلاف است و علاوه بر شهر بانویه , به دوازده صورت دیگر نیز همچون : شاه زنان , جهان شاه , شهر ناز, جهان بانویه , خوله , سلافه و... آمده است . جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به : دکتر شهیدى , سید جعفر, زندگانى على بن الحسین , چاپ اول , تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامى , 1365هـ.ش , ص 27ـ 29ـ دکتر کریمان , حسین , رى باستان , چاپ دوم , تهران , انتشارات دانشگاه ملى ایران , ج 1 ص 403ـ 416 آقاى دکتر کریمان به مناسبت بحث پیرامون مقبرهء بى بى شهر بانو ـ که بر اساس شهرتى عامیانه , محل دفن شهر بانو همسر امام حسین پنداشته مى شود ـ اقوال مختلف پیرامون نام مادر امام چهارم را بر شمرده و انتساب این محل به آن بانوا را رد کرده است.
1-2- شیخ مفید, همان کتاب , ص 253ـ علامهء طبرسى ـ تاج الموالید(ضمن مجموعه اى بنام <مجموعة نفیسة)> مکتبة بصیرتى , ص 112ـ شیخ مفید, مسار الشیعة(ضمن همان مجموعه ) ص 67ـ محمد بن جریر بن رستم طبرى , دلائل الامامة, الطبعة الثالثة, قم , منشورات رضى , 1363هـ. ش , ص 80ـ کلینى , همان کتاب , ص 466ـ سبط ابن الجوزى , تذکرة الخواص , نجف , المطبعة الحیدریه , 1383هـ. ق , ص 324ـ مسعودى , اثبات الوصیة, الطبعة الرابعة, نجف , المطبعة الحیدریه , 1373هـ. ق , ص 167ـ فتال نیشابورى , روضة الواعظین , تصحیح و تلعیق : الشیخ حسین الاءعلمى , الطبعة الاءولى , بیروت , موءسسة الاءعلمى للمطبوعات , 1406هـ. ق , ص 222ـ فضل بن حسن طبرسى , همان کتاب , ص 256ـ ابن ابى الثلج البغدادى , تایخ الاءئمة(ضمن مجموعة نفسیة), قم , مکتبة بصیرتى , ص 9 برخى از مورخان تولد امام على بن الحسین علیه السلام را در سال 36یا 37نوشته اند
1-3- ارقام داخل پرانتز گویاى مدت حکومت خلفا در زمان امامت حضرت سجاد مى باشد
1-4- عبد الله بن زبیر از معدود کسانى بود که با یزید بیعت نکرده بود, ازینرو پس از مرگ معاویه , اندکى پیش از حرکت حسین بن على ـ علیهما السلام ـ به سوى مکه , به این شهر گریخت و در آنجا سرگرم فعالیت هاى سیاسى شد. پس از شهادت امام حسین علیه السلام , چون رقیبى در حجاز نداشت , طرفدارانى پیدا کرد و خود را خلیفه خواند. یزید تا آخر عمر نتوانست او را شکست بدهد و او تا سال 73همچنان در مکه پرچم حکومت را در دست داشت . عبد الله حجاز و عراق و مصر و قسمتى از شرق اسلامى را مطیع خود ساخت و قلمرو حکومت جانشینان یزید تنها به شام و پاره اى از مناطق دیگر محدود شد. بنابر این از سال 61تا 73قمرى , دو خلیفه در دو منطقه از کشور اسلامى حکمرانى مى کردند, ولى با شکست و کشته شدن عبد الله بن زبیر توسط نیروهاى عبدالملک (در سال 73 همهء مناطق اسلامى تحت حکومت مروانیان قرار گرفت و شام از نو مرکزیت کلى یافت
1-5- مسعودى , همان کتاب , ص 167و ر. ک به : سبط ابن الجوزى , تذکرة الخواص , نجف , المطبعة الحیدریة, 1383هـ. ق , ص 324
1-6- سبط ابن الجوزى , همان کتاب , ص 324و ر.ک به : ابن العماد الحنبلى , شذرات الذهب فى اختیار من ذهب , الطبعة الاءولى , بیروت , دارالکفر, ج 1 ص 105
1-7- الطبقات الکبرى , بیروت , دار صادر, ج 5 ص 221
1-8- الطبقات الکبرى , ص 212و ر. ک به : ابن کثیر, البدایة و النهایة, الطبعة الثانیة, بیروت , دار المعارف , 1977م , ج 9 ص 104
1-9- احتمالاً حمید بن مسلم عمداً به منظور جلب ترحم آنان , حضرت را(که لاغر و ضعیف گشته بود) کودک نامیده ];ّّ است و یا بعدها چنین کارى را به خود نسبت داده است تا نزد شیعیان قدرى از بار گناه خود بکاهد
1-10- الارشاد, قم , مکتبة بصیرتى , ص 242و ر. ک به : محمد بن جریر الطبرى , تاریخ الاءمم و الملوک , بیروت , دار القاموس الحدیث , ج 6 ص 260حوادث سال 61 ـ اخطب خوارزمى , مقتل الحسین , تحقیق و تعلیق : شیخ محمد سماوى , قم , مکتبة المفید, ج 2 ص 38
1-11- اخطب خوارزمى , همان کتاب , ص 43
1-12- اسیر کردن زنان و کودکان و گرداندن سرهاى بریده شهدا در شهرها, عمدتاً به منظور ایجاد رعب و وحشت و زهر چشم گرفتن از مخالفین بود
1-13- <ما بمکة و المدینة عشرون رجلا یحبنا>(مجلسى , بحار الاءنوار, الطبعة الثانیة, تهران , المکتبة الاسلامیة, 1394هـ. ق , ج 46 ص 143ـ ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه , تحقیق : محمد ابوالفضل ابراهیم , قم , دار الکتب العلمیة, ج 4 ص 10420جلدى
1-14- قام ابو محمد على بن الحسین علیه السلام بالاءمر مستخفیا على تقیة شدیدة فى زمان صعب (مسعودى , اثبات الوصیة, الطبعة الرابعة, نجف , المطبعة الحیدریة, 1373هـ. ق , ص 167
1-15- به نظر محقق بزرگوار, شیخ محمد تقى شوشترى , به جاى <جبیر مطعم >,<حکیم بن جبیر بن مطعم > صحیح است ( قاموس الرجال , تهران , مرکز نشر الکتاب , 1388هـ.ق , ج 9 ص 399 در نقل فضل بن شاذان نیز, که خواهد آمد,<محمد بن جبیر بن مطعم > ذکر شده است
1-16- شیخ مفید, الاختصاص , تصحیح و تعلیق : على اکبر الغفارى , قم , منشورات جماعة المدرسین فى الحوزة العلمیة بقم المقدسة, ص 64ـ مجلسى , بحار الاءنوار, الطبعة الثانیة, تهران , المکتبة الاسلامیة, 1394هـ.ق , ج 46 ص 144و ر. ک به : شیخ طوسى , اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشى ), تصحیح و تلعیق :حسن المصطفوى , چاپخانهء دانشگاه مشهد, 1348هـ.ش , ص 123 شمارهء 194 در این کتاب روایت دیگرى نیز نقل شده و در آن نام <جابر بن عبدالله انصارى > نیز به سه نفر یاد شده اضافه شده است
بخش اخیر سخنان یحیى بن ام الطویل , از بیانات حضرت ابراهیم و پیروان او گرفته شده است که به نقل قرآن مجید, خطاب به بت پرستان زمان خود مى گفتند:<... ما از شما و آنچه به جاى خدا مى پرستید, بیزاریم . ما منکر و مخالف شما(و راه و آیین شما) هستیم و میان ما و شما دشمنى و خشم و کینهء همیشگى هست تا آنکه تنها به خدا ایمان بیاورید>(سورهء ممتحنه :4
یحیى نه تنها در حجاز, بکله در عراق (کوفه ) نیز همین بیانات را ایراد مى نمود و صراحتاً از مروانیان و لعنت کنندگان على علیه السلام بیزارى مى جست و به شیعیان توصیه مى کرد که از دشمنان على علیه السلام فاصله بگیرند( کلینى , اصول کافى , الطبعة الثانیة, تصحیح و تعلیق : على اکبر الغفارى , تهران , مکتبة الصدوق , 1398هـ.ق , ج 2 ص 379 حدیث 16
1-17- شیخ طوسى , اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشى ), ص 123
1-18- شیخ طوسى , همان کتاب , ص 115
1- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه'.ق، ج 4 ص 520)/
2- ابن طقطقا،الفخرى، بیروت، دارصادر، 1386 ه'. ص 122و 124/
3- تجارب السلف، تصحیح: عباس اقبال، چاپ سوم، تهران، کتابخانه طهورى، 1357 ه'.ش، ص 75/
4- ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دارصادر، 1386 ه'.ق، ص 122-سیوطى، تاریخ الخلفأ، تحقیق: محمد محیى الدین عبدالحمید، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه'.ق، ص 216/
5-هندوشاه، همان کتاب، ص 76/
6- سیوطى، همان مأخذ، ص 217-ابن طقطقا، همان کتاب، ص 122-ابو العباس المبرد، الکامل فى اللغة و الادب، تحقیق: نعیم زر زور (و) تغارید بیضون، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1985 م، ج 2،ص 192-هندوشاه، همان کتاب، ص 76- جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، تهران، امیرکبیر، 1336 ه'.ق، ج 4، ص 100/
7-سیوطى، همان کتاب، ص 218- ابن اثیر، همان کتاب، ج 4، ص .522 بعضى از این کارها را معاویه نیز قبلاً کرده بود/
8- سیوطى، همان کتاب، ص 218-دکتر شهیدى، سید جعفر، زندگانى على بن الحسین، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى،گ 1365 ه'.ش، ص 98 ور.ک به: ابن واضح، تاریخ یعقوبى، تحقیق: سید محمد صادق بحرالعلوم، نجف، مکتبة الحیدیة، 1384 ه'.ق، ص 20- جرجى زیدان، همان کتاب، ج 4، ص 99/
9-دکتر شهیدى، همان، ص 98/
10- ابن طقطقا، همان کتاب، ص 122- ابن اثیر، ج 4، ص 521- هندوشاه، همان کتاب، ص 76/
11-سیوطى، همان کتاب، ص 216/
12-سیوطى، همان کتاب، ص 217- هندوشاه، همان کتاب، ص 76/
13-مروج الذهب و معادن الجوهر، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 91/
14- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، تعلیق: سید محمد صادق بحرالعلوم، نجف، مکتبة الحیدیة، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 27 و 29-محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 220/
15- ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، الطبعه الثالثه، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، 1328 ه'.ق، ج 2، ص 31/
16-ابن واضح، همان کتاب، ج 3، ص 18.ابن اثیر مىگوید: دست آنان را همچون اهل ذمه ذاغ نهاد(الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 359)/
-17 ابن اثیر، همان کتاب،ج 4، ص 359 - دکتر شهیدى، سید جعفر، تاریخ تحلیلى اسلام تا پایان اموى، چاپ ششم، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1365 ه'.ش، ص 182 (به نقل از: مشکوة الادب). از ساحت قدس رسول گرامى اسلام ص به خاطر نقل این سخنان شرم آور، که از سر ضرورت و براى آشنایى خوانندگان با ماهیت پلید خلفاى اموى صورت گرفت، پوزش مىطلبم- مولف/
18- مبرد، الکامل فى اللغة والادب، الطبعه الاولى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1407 ه'.ق، ج 1، ص 311 - ابن اثیر، همان کتاب، ج 4، ص 375 -مسعودى، همان کتاب، ج 3، ص 127 و ر.ک به: ابن واضح، همان کتاب، ج 3، ص 19 - دکتر شهیدى، همان کتاب، ص 184 - اعثم کوفى، الفتوح، الطبعه الاولى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1406 ه'.ق، ج 7، ص 6/
19- الامامة والسیاسة، الطبیعه الثالثه، قاهره، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 2، ص 32/
20-مروج الذهب، و معادن الجواهر، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 166 و 167/
21-سید امیرعلى، مختصر تاریخ العرب، ترجمه عفیف البعلبکى، الطبعه الثانیه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1967 م، ص 123 و ر.ک به: ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، المکتبه الحیدریه، ج 3، ص 36 - ابن طقطقا، همان کتاب، ص 127 - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 9 و 10 - سیوطى، همان کتاب، ص 223 و 224/
22-سیوطى، همان کتاب، ص 223/
23-ابن اثیر، همان کتاب، ج 5، ص 11، - ابن طقطقا، همان کتاب، ص 127/
24-ابن اثیر، همان کتاب، ج 5، ص 11/
25- صدوق، الخصال، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، قم، منشورات جمامعة المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم المقدسه، 1403 ه'.ق، ص 339 (باب السنه)/
26- کلینى، فروع کافى، الطبعه الثانیه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1362 ه'.ش، ج 5، ص 344 (کتاب نکاح باب المومن کفو المومن) و ر.ک به: محمد بن سعد الطبقات الکبرى، ج5، ص 214 - مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 105 - ابن قتیبه دینورى، عیون الاخبار، قاهره، الموسسه المصریه العامه للتالیف و الترجمه و الطباعه و النشر، ج 4، ص 8،
27-صحیفه سجادیه، ترجمه صدر بلاغى، تهران، حسینه ارشاد، دعاى 49 (براى دفع مکر دشمنان)، ص 610/
28-(آیت الله) خامنهاى، سید على، پیشواى صادق، تهران، انتشارات سید جمال، ص 24/
29-حره به زمین سنگلاخى گفته مىشود که سطح آن سنگهاى آتشفشانى پوشیده شده باشد، و چون اطراف شهر مدینه داراى چنین خصوصیتى است و نفوذ سپاه شام به مدینه از طریق حره و اقم صورت گرفت، این جنگ به نام «حره» نامیده شد.
30-احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، بغداد، مکتبه المثنى، ج 4، ص 31/
31- ر.ک به: بلاذرى، همان ماخذ، ص 30-46 -ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه'.ق، ج 4، صفحات: 102-103 و 111-121 - مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 68-71/
32- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، المطبعة الحیدریة، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 8/
33- على بن عیسى اربلى، کشف الغمه، فى معرفة الائمه. تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 299/
34-بلاذرى، همان ماخذ، ص 30/
35- على بن عیسى، همان ماخذ، ص 319 - السید المحسن الامین، اعیان الشیعه، تحقیق: حسن الامین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ه'.ق، ج 1، ص 630 و 633/
36- مجلسى، بحار الانوار، الطبعه الثانیه، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1394 ه'.ق، ج 46، ص 108-ابن کثیر، البدایه والنهایه، الطبعه الثانیه، بیروت،مکتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص 107- ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیا و طبقات الاصفیأ، الطبعه الخامسه، بیروت، دار الکتاب العربى، 1407 ه'.ق، ج 3، ص 140-السید محسن الامین، همان مأخذ، ج 1، ص 631 و 636-على بن عیسى، همان مأخذ، ج 2، ص 314- صدوق، الخصال، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم المقدسه، 1403 ه'ق.ص، ص 518/
37-ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 220/
38- حسین بن على بن شعبه، تحف العقول، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، الطبعه الثانیه، قم، منشورات جماعه المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم المقدسه، 1363 ه'.ش، ص 249 - کلینى، الروضه من الکافى، تصحیح و تعلیق: على اکبر الغفارى، الطبعه الرابعه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362 ه'.ش، ص 72 - صدوق الامالى، قم، مطبعه الحکمه، 1373 ه'.ق، ص 301(المجلس الثانى)
39-(آیت الله) خامنهاى، سید على، پژوهشى در زندگى امام سجاد، چاپ اول، تهران، دفتر حزب جمهورى اسلامى، نشریه شماره 63، 1361 ه.ش، ص 36-38/
40 -على بن شعبه، همان مأخذ، ص 252-کلینى، همان مأخذ، ص 15/
41-ج الذهب، دارالاندلس، ج 3، ص 67/
42-تاریخ الادب العربى، (العصر العباسى)، الطبعه السابعه، مصر، دارالمعارف، ج 2، ص .347 البته این گونه گرایش (به اصطلاح) فقیهان و زاهدان به مجالس آنچنانى - که در شیعه درست عکس آن مشهود است - عمدتاً ریشه در مکتبى داشت که بنام اسلام اما به کام خلفاى جور، و بریده از تعالیم خالص قران و اهل بیت (ع) ایجاد شده بود و متأسفانه در عصر ما نیز در برخى از محیطهاى اهل سنت رسوباتى از آن به چشم مىخورد.
-43 ابن عبدربه، العقد الفرید، بیروت، دارالکتاب العربى، 1403 ه'.ق، ج 6، ص 11-شریف قرشى، باقر، حیاة الامام زین العابدین، الطبعه الاولى، بیروت، دارالاضؤ، 1409 ه'.ق، ج 2، ص 409/
44-ابوالفرج الاصفهانى، الاغانى، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج 8، ص 225/
45-بوالفرج، همان ماخذ، ج 6، ص 21/
46-ریف قرشى، همان ماخذ، ج 2، ص 410/
47- قرشى، همان ماخذ، ص 411/
48-ابوالفرج، همان ماخذ، ج 8، ص 208-210-کحاله، عمر رضا، اعلام النسأ الطبعة الخامسه، بیروت، موسس الرساله، 1404 ه' .ق، ص 212-214- دکتر شهیدى، جعفر، زندگانى على بن الحسین چاپ اول،تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه'.ش، ص 104/
49 -همان ماخذ/
50- مرتضى الحسینى العاملى، جعفر، در اسات و بحوث فى التاریخ و الاسلام (مجموعه مقالات) 1400 ه'.ق، ج 1، ص 56 (مقاله: الامام السجاد باعث الاسلام من جدید)/
51-مرتضى الحسینى العاملى، همان ماخذ - امین، احمد، ضحى الاسلام، الطبعه السابعه، قاهره، مکتبه النهضه المصریه، ج 1، ص 365( به نقل از بخارى و ترمذى - باب الاعتصام بالسنه).
52- سیوطى، جلال الدین، تاریخ الخلفأ، تحقیق، محمد محیى الدین عبدالحمید، الطبعة الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه'.ق، ص 224/
53-مرتضى الحسینى العاملى، همان ماخذ، ص 57 (به نقل از جامع بیان العلم)
منبع:سیره پیشوایان