الگوی تقسیم جنسیتی نقش ها در خانواده
2-2.تطبیق نظریات پارسونز درباره خانواده با دستگاه فکری جامعه شناختی او
حال نوبت آن است که در نگاهی تطبیقی و تحلیلی، ربط میان نظریات پارسونز درباره ی خانواده (و به طور خاص خانواده هسته ای) را با دستگاه فکری و پیش زمینه های نظری و همچنین گزاره های عملی او- در جامعه شناسی- جست و خیز و بررسی نماییم.(1)
نظریه ی نظام کنش پارسونز،(2) در همه ی ساحت های مورد بررسی او در جامعه تأثیر خود را نشان می دهد. یکی از این ساحت ها، خرده نظام خانواده است. پارسونز، برای مطالعه خانواده ارزش زیادی قایل است. مهم ترین دلایل این مسئله را در همین نگاه نظامی او می توان جست و جو کرد.
در اندیشه پارسونز، حفظ نظم و ادامه بقای اجتماعی جامعه، اصل اساسی و حیاتی است. شاید بتوان گفت تمام تلاش نظری وی در طرح نظریه ی نظام ها، به همین منظور صورت پذیرفته است. از سوی دیگر، می توان به این امر اعتقاد پیدا کرد که طرح مسئله ی اعتدال در نظریه ی نظام وی، حاکی از رویکرد محافظه کارانه ی او در عرصه ی حیات اجتماعی است. در حقیقت – همان طور که برخی از منتقدان او نیز معتقدند – پارسونز نسبت به شرایط اجتماعی و اوضاع سیاسی موجود در دوران خویش – بخصوص در آمریکا – موضع گیری مثبت داشته، آن را می پذیرد. (همان، ص 85) حتی اگر مثل گی روشه این انتقاد را وارد ندانیم (همان)، به دلیل دسترسی به شواهد دیگر(از جمله تلاش پارسونز برای ارائه الگویی ازخانواده که با شرایط عصر جدید – در جامعه ی مدرن – سازگاری داشته باشد)، اصل مسئله قبول وضع موجود از سوی وی را می پذیریم. بنابراین، پارسونز قصد دارد که از حیث تئوریک، مسئله ی نظم در جامعه ی مدرن را حل نماید. در این نظام که کنشگر با شرایط تازه ای از حیث فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی رو به رو است، مسلما در تمام خرده نظام ها از حیث ساخت، کارکرد (از نظر شیوه ی اعمال کارکردها و یا اصل کارکرد در خرده نظام ها) و فرایندهای درون نظامی، باید تغییراتی متناسب با اوضاع جدید، رخ دهد.
یکی از خرده نظام هایی که در شرایط جدید، ملزم به تغییر در نظام و روابط خود می گردد، خانواده است. نظام خانوادگی باید به گونه ای ترسیم گردد که بتواند در نگاهی کلان، نقش خود را به عنوان یک خرده نظام، در نظم و انسجام اجتماعی به خوبی ایفا نماید. در جامعه ی جدید که در اثر ترقی تکنولوژیک و پیشرفت صنعتی و در نتیجه ی تغییر الگوی اقتصادی، اشتغال و تأمین معاش، معنای جدیدی پیدا کرده است، خانواده به عنوان پایگاه تولید نسل، می باید ساختار و کارکردهایی را اتخاذ نماید که با این شرایط جدید همخوانی داشته باشد. به همین دلیل، نیز ساختار خانواده از حالت گسترده به شکل هسته ای تبدیل شده، کارکردهای ویژه ی نظام خانوادگی و همچنین اعضای آن نیز تغییر یافته است.
در این شکل جدید، خانواده دیگر نقش تولیدی نداشته، صرفا به یک واحد مصرفی تبدیل می گردد. مسلما به خاطر مؤلفه های خاص جامعه ی مدرن (به عنوان نظام کل)، وضع غیر از این هم نمی تواند باشد؛ زیرا در شرایط جدید، به دلیل توسعه ی تکنولوژی و صنعت و در نتیجه، پیچیده تر شدن مناسبات زندگی بشری، نیازهای جدیدی برای افراد تعریف می شود که برآوردن آن در محیط خانواده به هیچ وجه میسر نیست. همین خود موجب روی آوردن بسیاری از افراد به ایجاد مشاغل و یا شرکت در نهادهای صنعتی، تولیدی و یا خدماتی می گردد. این مسئله نیز در جای خود، نیاز به بسیاری از موسسات خدماتی درمانی، تامین اجتماعی، بیمه و حتی مراکز آموزشی و خدماتی مثل خانه های سالمندان (که به منظور تسهیل در امور شاغلانی که والدین پیر آنها بخشی از وقتشان را در خانه می گیرند، تاسیس می شوند)، را به وجود می آورد.
بنابراین، می بینیم که خانواده برای بقا نیازمند آن است که از درآمد حاصل از اشتغال دست کم یکی از اعضایش، امرار معاش نماید (و نیازهایش را برآورد.) همین، خانواده را به یک واحد مصرفی مبدل می سازد. از سوی دیگر، همان گونه که گفته شد، حداقل یکی از اعضا ملزم به اشتغال در بیرون از خانه است؛ و از آن رو که پارسونز معتقد است به منظور حفظ نظام، هر عضو باید نقشی را بر عهده گیرد که متناسب با اوست، این نقش–یعنی اشتغال به منظور نان آوری برای خانواده – را برعهده ی مرد می گذارد.
از همین جا به بعد است که مسئله ی تفکیک نقش ها در خانواده، در دیدگاه پارسونز، مطرح می شود. او با بهره گیری از اندیشه های روان کاوانه ی فروید، تحقیقات تجربی بیلز و همچنین مطالعات قوم شناسی (و میان فرهنگی) افرادی همچون بال و زلدیج، به این نتیجه می رسد که بهترین الگوی تقسیم نقش ها در خانواده، تقسیم آن بر اساس الگوی ابزاری – ابزاری بین زن و مرد است. بر اساس یافته های روانکاوانه فروید – که پارسونز آنها را مورد استفاده قرار می دهد – رشد جنسی و روانی پسر و دختر کاملا متفاوت بوده، در همین امر موجب آن می شود که برخی از تمایزات طبیعی بین زن و مرد به وجود آید. این تمایزات، هر یک از زن و مرد را مهیای ایفای نقش های ویژه ی مربوط به جنس خود می کند. همین مسئله در مطالعات بیلز به نحو دیگری وجود داشت. وی معتقد بود که در خانواده یک رهبر مسلط وجود دارد که به ایفای نقش ابزاری – از جمله اشتغال بیرون از منزل – می پردازد و یک رهبر نیمه مسلط که به ایفای نقش های ابرازی مشغول می شود (البته پارسونز از اصطلاح رهبر نیمه مسلط استفاده نکرد.) از نظر بیلز و پارسونز، زنان به دلیل همان ویژگی های طبیعی شان، موجوداتی مهربان، احساساتی و مطیع اند و همین، آنها را مهیای ایفای نقش های ابرازی می نماید. از سوی دیگر، مردان به دلیل پرخاشگری و خلاقیتشان، باید نقش های ابزاری را ایفا نمایند. (به نقل از: بستان، 1383، ص 140) از نظر پارسونز، مطالعات قوم شناسی هم، عقاید وی را در این رابطه تایید می نمود (از 56 جامعه ی آماری مورد مطالعه زلدیج، 46 مورد آن بر اساس تفکیک نقش ها، استوار بودند.) (میشل، 1354، ص 73)
البته مسئله ی قشربندی کارکردی نیز که از نظریات مورد قبول کارکردگرایان ساختاری – از جمله پارسونز – بود، تاییدی بر صحت ایده ی پارسونز نسبت به لزوم تفکیک نقش ها در خانواده به حساب می آید. به علاوه، مقوله تخصصی شدن که در همه ی عرصه های مدرن حیات بشری و از جمله در خانواده ی مورد نظر پارسونز، وجود دارد، مؤید دیگری بر این نظریه اوست. این مسئله (یعنی تخصصی شدن)، در خانواده موجب آن می شود که هر کس به ناچار – به خاطر تخصصی شدن همه ی حوزه های مربوط به زندگی – و به منظور بقای نظام، نقش خاصی را در آن بر عهده گیرد.
پس همان گونه که روشن شد، مسئله ی شکل گیری خانواده هسته ای با این ساختار خاص و کارکردهای ویژه ی اعضایش، همچنین نظریه ی تقسیم جنسیتی کار و نقش آن در خانواده، ریشه در اصول و مبانی تئوریک اندیشه پارسونز دارد (که در ادامه بیشتر روشن می گردد.)
پارسونز، همچنین، نگاه ویژه ای به مسئله ی شغل دارد. از نظر او، فردی که طی مراحل رشد و جامعه پذیری، مهارت های علمی و عملی مورد نیاز برای احراز یک شغل خاص را کسب کرده و آنگاه وارد عرصه ی اشتغال می شود، علاوه بر کسب سود شخصی، نیازمند احساس رضایت در خود و کارفرما، مشتری و یا ارباب رجوع است. به همین دلیل، این فرد باید اخلاق کاری را آموخته و با رسالت خویش آشنا باشد، تا بتواند به ارائه محصول و یا خدمتی متعهدانه نایل آمده و در نتیجه، به ایجاد رضایت خاطر در طرفین ارتباط شغلی، دست یابد. درست به همین منظور، فرد باید با این گونه ارزش ها و اصول جدید – برای اجرای در نظام رسمی اجتماع – آشنا شده و همچنین به صورتی مناسب با این شرایط تربیت گردد.
البته وی اساس معتقد است که شرایط زندگی مدرن، هنجارها، ارزش ها و گزاره های اخلاقی جدیدی را به ارمغان آورده است و در نتیجه، فرد برای ورود به اجتماع و حتی به منظور احراز مناصب و نقش های خانوادگی، باید با این بایدها و نبایدها و خوب ها و بدهای جدید آشنا گردد. همین، خود نیاز ورود فرد به عرصه های اجتماع و در معنای خاص آن، به مراکز آموزشی؛ و در نتیجه، کسب داده های تجربی و علمی مورد نیاز برای دست یابی به این هنجارها و ارزش های جدید را روشن می سازد. بنابراین، خانواده ها مجبور و ملزم اند شرایط را به گونه ای فراهم آورند که فرزندانشان برای تحصیل این امور، با جامعه علمی، آموزشی و فرهنگی اطراف خویش (و بیرون از خانواده)، در ارتباطی نزدیک قرار گیرند.
یکی از ارزش های نظام مدرن که پارسونز به آن معتقد است و به علاوه، می توان آن را به طور خاص از جمله دستاوردها و همچنین یکی از لوازم نظام شغلی جدید دانست، آزادی در تمام اشکال آن است. فرد انسانی کاملا آزاد است که شغل مورد علاقه خود را انتخاب نماید. البته شغل باید متناسب با نیازهای جامعه و استعدادهای فرد باشد و شاید همین، اندکی آن آزادی را مقید سازد. یکی از نکاتی که آزادی فرد را در انتخاب شغل تضمین می نماید، خاصیت نومکان بودن و تحرک جغرافیایی داشتن خانواده های جدید (هسته ای) است. این امر موجب می شود که فرد به دور از تعلقات خویشاوندی و بومی، دست به انتخاب شغل بزند؛ زیرا در این صورت، خانواده های جهت یاب هیچ فرصت شغلی را به دلایل نظیر دور بودن محل آن از مکان زندگی، از دست نمی دهند.
همچنین به دلیل لزوم اجرای اصل آزادی در همسرگزینی فرزندان در خانواده های جهت یاب، هر فرد با کسی ازدواج می نماید که خودش او را انتخاب کرده است و در نتیجه، هم زن و هم مرد، در هنگام ازدواج و تشکیل خانواده، به شرایط و ویژگی های یکدیگر – دست کم فی الجمله – آگاهند. در این شرایط، اگر مرد بخواهد شغلی را انتخاب نموده و یا دست به تغییر شغل بزند، با آمادگی و پذیرش همسرش – نسبت به این مسئله – مواجه می گردد (چون همسر، ظرفیت های بالقوه و شرایط – مثلا – مالی او را از قبل می دانسته است)
از سوی دیگر، پارسونز، پس از آنکه نقش های ابزاری را به مرد و نقش های ابرازی را به زن می سپارد، هر یک از آنها را از دخالت در حوزه کارکردی دیگری نهی می نماید. اساساً وی معتقد است که همین عدم دخالت زن و مرد در وظایف یکدیگر موجب آن می شود که نظام اشتغال از دخالت های نابجای ارزش های خانوادگی به دور باشد و همچنین در شرایطی «ارزشهای کار، خوشبختی و همبستگی خانوادگی را بر هم نمی زند.» (میشل، 1354، ص71) بنابراین، با واگذاری مسئله نان آوری به مرد، زن از دخالت در آن ممنوع شده است. به همین دلیل، در مورد نحوه تامین معاش خانواده هم، مرد تصمیم گیرنده است (پس باز هم به همان نتیجه می رسیم؛ یعنی آزادی فرد در انتخاب شغل)؛ اگر این نکته را بر برداشت پارسونز از طبیعت مطیع زنانه اضافه کنیم، مسئله روشن تر می گردد.
آزادی فرزندان در خانواده از دیگر نکاتی است که نگاه خاص پارسونز به خانواده و مسئله ی آزادی، آن را ایجاب می نماید. همان گونه که گفته شد، پارسونز معتقد است که فرزندان در خانواده باید از آزادی قابل توجهی بهره مند باشند تا بتوانند استعدادهای خویش را شکوفا نمایند و در حقیقت، خود را برای کسب موقعیت های شغلی در آینده آماده سازند.
مسئله دیگر آن است که به منظور آماده شدن فرزند برای ایفای نقش در اجتماع چه به صورت تشکیل خانواده، چه به شکل احراز مناصب اجتماعی – و از جمله شغل – خانواده کارکرد جامعه پذیر نمودن او را بر عهده دارد. و البته در فرایند جامعه پذیر نمودن فرزند، نهادهای دیگر مثل مدرسه، نیز نقش دارند. اما دست کم بر این مسئله اتفاق نظر وجود دارد که «اجتماعی شدن فرد از خانواده شروع می شود.» (مک کلانگ لی و همکاران، 1372، ص 235) اهمیت این کارکرد خانواده وقتی روشن می گردد که ما می بینیم از دیدگاه پارسونز افراد انسانی باید به گونه ای تربیت شوند که اصل را اجتماع و حفظ آن دانسته، کارکردهای متناسب با این آرمان و هدف مشترک را – با تمام وجود و با انگیزه کافی – بر عهده گیرند.
از نظر پارسونز، شخصیت انسان(3)، «از همان آغاز زندگی و در تمام طول هستی اش به طور عمده، در مناسباتش با محیط اجتماعی – فرهنگی معین، ساخت پذیرفته و تغییر می کند.» (روشه، 1376، ص177) در اندیشه ی پارسونزی، این تغییرات؛ دست کم تا رسیدن فرد به سنین جوانی، که به واسطه دخالت خانواده و دیگر نهادهای جامعه پذیری، سرعت یافته، در مسیر صحیح هدایت می شوند، در مجموع جامعه پذیری را در فرد به وجود می آورد.
پارسونز، «در چهارچوب مدل فرویدی، فرایند جامعه پذیری را شرح و بسط می دهد.» (همان، ص178) البته در عین حال، او مدعی است که در این مسیر، الگوی فرویدی را به شکل بسنده ای تصحیح نموده است. در چهار مرحله برای جامعه پذیری کودک تصویر می نماید. مرحله ی اول، وابستگی دهانی کودک به مادر است. در این مرحله، کودک و مادر در وضعیت همانندی به سر می برند. روابط کودک با مادرش، از راه دهان بسیار پررنگ و عمده است. در این دوره، مادر نقش تیمارگر را برای فرزند ایفا نموده، همه ی مراقبت هایی را که کودک نیاز دارد، تامین می کند. دلبستگی عاشقانه، دومین مرحله است. در این مرحله، کودک کم کم می فهمد که موجودیتی جداگانه از مادر و یا والدینش دارد. رابطه ی کودک با مادر، دیگر یک طرفه نیست. در حقیقت، فرزند در این مرحله «دو جانبه بودن کنش متقابل میان کنشگران را در نقش های متکامل یاد می گیرد.» (همان، ص182) مادر در اینجا دیگر تیمارگر کودک نیست، بلکه رابطه ی او با کودک به دلبستگی عاطفی و عاشقانه مبدل می گردد. فرزند در این مرحله و در کنش متقابل با مادر دچار خودشیفتگی می شود. در حقیقت کودک عشقی را که درون مادر نسبت به خودش می بیند به صورت علاقه به خودش، منعکس می کند.
سومین مرحله، فهم نظام نقش های خانوادگی است. کودک در این مرحله پس از عبور از مرحله ی ادیپی، چهار نقش متفاوت را در خانواده شناسایی می کند. این نقش ها عبارتند از: زنی، مردی، والد بودن، فرزند بودن. وی در این مرحله می فهمد که بر اساس دو صفت سلسله مراتب پایگاه اجتماعی و جنسیت، این تفکیک ها در نقش اعضای خانواده به وجود آمده است. در این مرحله، کودک نقش های وابسته به جنس خود را کشف می نماید. «این یادگیری از راه همانندسازی با والدین همان جنس و نیز از راه یادگیری انتظارات نقش والدین و بزرگ سالان دیگر صورت می گیرد.» (همان، ص183) به نظر پارسونز، مرحله ی ادیپی در رشد کودک، فقط در جامعه ی مدرن معنا پیدا می کند؛ زیرا در این جامعه پدر به دلیل اشتغالات بیرون از منزل، زمان کمتری را در خانه حضور دارد و همین موجب می شود تا پسربچه در تشخیص جنسیت و نقش های جنسی خود دچار بحران شود. پس از آنکه فرزند، در این مرحله، نقش های متفاوت را در نظام خانوادگی فهمید، در گروه هایی مثل مدرسه و همسالان شرکت می نماید و همین نقطه ی آغاز تشخیص هویت اجتماعی اوست. او از اینجا به بعد درک می کند که فرد در خانه با فرد در اجتماع یکی نیست.
اما آخرین مرحله، بلوغ است. در این مرحله، فرزند، که حالا به سن نوجوانی رسیده است، مراحل نهایی جامعه پذیری را سپری می نماید. در این دوران، نوجوان، بین گرایش های مربوط به گروه هم جنسان در مدرسه یا در میان دوستان، و تمایلات جنسی (نسبت به جنس مخالف) و همچنین وابستگی های خانوادگی، سردرگم است. اما کم کم در می یابد که باید برای جامعه خارج از خانواده، اهمیت بیشتری قایل باشد (تا بتواند به زندگی خویش در معنای عام آن، ادامه دهد.)
از آن رو که پارسونز، ادامه ی حیات نظام کل – را جز با وجود و حضور افراد انسانی که محقق شدن اهداف کلان جامعه را در اولویت فکری و عملی خویش قرار داده باشند، نمی داند، روند جامعه پذیری را بسیار با اهمیت ارزیابی می نماید. البته ذکر این نکته نیز ضروری است که پارسونز شرح متفاوتی از اجتماعی شدن ارائه می دهد که در آن، هم فرد و تمایلات وی مورد توجه قرار می گیرد و هم ارزش ها و هنجارهای مربوط به نظام. اساساً از نظر وی، در روند جامعه پذیری، ما فرد بودن را یاد می گیریم ولی به صورت منطبق بر بایدهای نظام اجتماعی. به همین دلیل، ارزش ها و آزادی های فردی هرگز شخص را به هرج و مرج سازی در جامعه سوق نمی دهد.
از سوی دیگر، دقیقا به همین علت، یعنی حفظ و بقای جامعه است که پارسونز کارکرد بعدی خانواده را استقرار شخصیت بزرگسال می داند. فرد، باید در خانواده از حمایت های عاطفی و روانی کافی برخوردار باشد تا بتواند با شخصیتی مستقر و تثبیت شده در جامعه حضور یابد و به ایفای نقش های خود در جامعه و یا نسبت به جامعه – حتی در خانه – بپردازد.
از نظر پارسونز، در خانواده همواره باید وظایف تفکیک شده ی افراد، از سوی آنها انجام شود. البته او شرایط استثنایی و بحرانی را نیز برای اعضای خانواده تصور می نماید و در آن شرایط، نگاهی متفاوت به انجام وظایف از سوی آنها دارد. تبیینی که او از نقش بیمار(4) ارائه می دهد، مصداقی بر همین نگاه پارسونز به انجام وظایف در شرایط خاص است. در دیدگاه او، بیماری فقط یک مسئله زیست شناختی نیست. بلکه از نظر اجتماعی هم قابل بررسی است. بیمار، امکان حضور در محل کار خود را ندارد و به همین جهت، موسسه یا بنگاه کاری وی دچار مشکل خواهد شد. همچنین، به پزشک مراجعه نموده، نظام خدمات درمانی در یک سو متکی به او می گردد. به عقیده ی وی، کناره گیری بیمار از نقش ها و وظایفش، مثلا در خانواده، کاملا موجه است. (هلتن، 1379، ص161) این دقیقا همان جایی است که فرد می تواند نقش ویژه اش در خانواده را انجام ندهد. البته این شخص موظف است که برای بهبودی تلاش نماید تا دوباره به شرایط عادی برگشته، بتواند وظایف خویش را مجددا بر عهده گیرد. در این راه، یعنی در مسیر بهبودی، سایر افراد خانواده و دیگر اعضای جامعه هم باید به او کمک نمایند؛ چون اساساً او خودش مسئول وضعی که در آن واقع شده نیست. به علاوه، از همین جا ضرورت وجود نظام های حمایتی و تأمینی (مثل بیمارستان و یا نهاد بیمه) برای اعضای خانواده، در جامعه، مشخص می گردد. در این رابطه، نمی توان زن باردار و یا شیرده را هم مشمول بهره مندی از همین شرایط و حمایت ها دانست.
تاکید پارسونز بر اینکه بیماری نوعی انحراف است، پس باید حل شود، نشانگر آن است که از نظر وی، عدم حضور یک فرد در نقش خود در نظام کل، دست کم عملکرد بخشی از آن را نامتعادل و نامناسب می سازد. پس به منظور تصحیح مجدد این عملکرد، لازم است فرد با اقدامات حمایتی که از او صورت می گیرد، به وضع عادی و در نتیجه، تصدی دوباره ی نقش خود، بازگردد. البته این مسئله درباره کسانی که بیماری مسری، مزمن و یا روانی دارند، صدق نمی کند، بلکه در آن موارد برای حفظ سلامت جامعه، لازم است این افراد، حتی مدت بیشتری را از نظام خارج باشند. همین نکته حاکی از اهمیت ویژه پارسونز نسبت به مسئله حفظ و بقای نظام کل است و اینکه حتی مصالح فردی هم نباید سلامت و بقای جامعه را تهدید نماید.
بنابراین، چنان که روشن شد، اهمیت خاصی که پارسونز برای نظام به معنای عام خود و جامعه در معنای دقیق آن، و همچنین حفظ انسجام و نظم در آن قایل است، منجر به ایجاد و صدور گزاره های بسیاری درباره خانواده، از سوی او شده است. در بررسی جزئی تر نظام کنش نیز موارد زیادی از این دست را می توان یافت که در ادامه به آنها اشاره می شود. از نظر پارسونز، هر نظامی باید دارای سه عنصر اصلی باشد: کارکرد، ساخت و فرایند کنشی.
پی نوشت ها :
1.مهم ترین پیش زمینه های علمی نظریه پردازی های پارسونز عبارتند از زیست شناسی، اقتصاد به ویژه اقتصاد نهادی، علوم سیاسی، روانکاوی، و مردم شناسی. همچنین، کارکردگرایی ساختاری(در این نظریه، کارکردها در زمینه های ساختی متفاوت مورد بررسی و مقایسه قرار می گیرند)، به عنوان مکتب جامعه شناختی پارسونز و نظریه کلان جامعه شناختی او، یعنی نظریه ی نظام کنش نیز در ایده پردازی های او در باب خانواده نقشی اساسا داشته است.
2. براساس این نظریه، هر نظام از اجزا و یا خرده نظام هایی تشکیل یافته که در مجموع کارکرد اصلی آنها، حفظ و بقای نظام و نظم آن است. «سرآغاز تمامی نظریه ی پارسونز که در عین حال، آن را در چارچوبی بسیار وسیع مطرح می کند، مفهوم کنش اجتماعی است.»(ورشه، 1376، ص 56) از نظر وی، کنش اجتماعی، گزینش ارادی افراد برای رسیدن به اهدافشان است. در کنش متقابل بین Ego (خود) و alter (دیگری)، جهت گیری ها بر اساس برداشت شخص از انتظارات دیگری است. (پارسونز و شیلز، 1952، ص 105).
3.از نظر پارسونز، شخصیت، یا به تعبیر بهتر «نظام شخصیتی، متمایزکننده ی زندگی اجتماعی در سطح فردی است.» (آزاد ارمکی، 1383، ص53). او در اثر مشهور خود، نظام اجتماعی، این مفهوم را تنها برای تحلیل نقش اجتماعی افراد به کار می گیرد و به خود واقعی افراد کاری ندارد. (توسلی، 1376، ص189)
4.Sick role
منبع: فصلنامه علمی-ترویجی بانوان شیعه - شماره 23