از نظر روان شناسان، خانواده به سه دسته متلاشی، متزلزل و متعادل تقسیم می شود. غایت نظر روان شناسان خانواده ی متعادل است، اما در فرهنگ اسلامی یک مرتبه ی بالاتری به نام خانواده ی متعالی وجود دارد که برای رسیدن به چنین مرتبه ای لازم است از همان گام های نخست شکل گیری زندگی مشترک، اصولی را در نظر داشت و آنها را مهم و جدی تلقی کرد. این اصول باید در تمام مراحل زندگی مشترک به کار گرفته شوند تا آن زندگی به استحکام، تعادل و در نهایت تعالی برسد. البته عمل نمودن به این اصول حتی از میانه ی راه، گشایش های مبارک و نتایج نیکویی خواهد داشت.
اساساً نوع جهت گیری نسبت به این اصول می تواند خانواده را متلاشی، متزلزل یا متعالی سازد. رعایت همه ی این اصول، خانواده را به تعادل و در کمال آن، به تعالی می رساند. اگر از برخی از این اصول غفلت شود، خانواده به مرز تزلزل، و چنانچه از همه ی آن غفلت شود، به مرز تلاشی نزدیک می شود.
1- اصل تعقّل
یکی از اصولی که در تمام مراحل زندگی باید مورد توجه ویژه قرار بگیرد، اصل «تعقّل» است. آدم عاقل کسی است که نسبت به موقعیت ها و شرایط مختلف، اندیشه و در پایان چاره جویی کند.
امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: «چون خداوند خرد را آفرید، او را به سخن درآورد و به او فرمود: پیش آی، پس پیش آمد؛ سپس گفت: بازگرد، پس بازگشت؛ آن گاه فرمود: به ارجمندی و شوکتم سوگند، آفریده ای نزد من که از تو دوست داشتنی تر باشد نیافریدم و تو را تنها به کسانی که دوستشان دارم به طور کامل ارزانی داشتم. همانا فرمان و بازداشتن و کیفر و پاداشم به تو متوجه است.»(1)
«عقل»، آن موهبت الهی است که رایانه از آن بی بهره است. یک رایانه قادر به عمل به آنچه که برای آن تعریف نشده است، نیست. این دستگاه فقط می تواند مطابقِ آنچه که به آن داده شده است، عمل کند. در حالی که انسان این گونه نیست. یک انسان عاقل و خلاّق نباید مانند یک رایانه، تنها به اینها بسنده کند که: «دکتر فلانی گفت که اگر این طور شد، آن طور رفتار کنید»؛ یا «بهمان مشاور گفت که اگر این گونه شد، آن گونه عمل کنید»؛ و یا «فلان حاج آقا گفت که اگر چنین شد، چنان کنید».
اینهایی که برشمردیم سه حالت است؛ حال اگر حالت چهارمی رخ داد چه کنیم؟ توجه داشته باشیم که اگر پای صحبت متخّصصین می نشینیم، اگر کتاب مطالعه می کنیم، اگر به مشاور مراجعه می کنیم، به این دلیل است که: (لَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ )(2) به عبارت دیگر علم نیروی محرکه ی تعقّل است.
چنانچه در روایت آمده است: «حق برای فرمان برداری از خداست و نجاتی نباشد جز به فرمان برداری از او و فرمان برداری با دانش فراهم آید و دانش با آموختن به دست آید و آموختن به خرد گره خورده و دانش جز از دانای وارسته ی خداشناس به دست نیاید و شناختن دانش با خرد فراهم آید.»(3)
با علم می شود چراغ عقل را فروزان تر کرد، اما این بدان معنا نیست که تعقّل تنها و فقط باید در حیطه ی علم باشد؛ و چاره اندیشی شما فقط به مصادیقی محدود باشد که خوانده اید و یا شنیده اید. عاقل کسی است که بتواند با سبک و سنگین کردن نمونه ها و مصادیقی که می بیند و یا می شنود، برای بهبود زندگی خود چاره اندیشی کند. در حقیقت عاقل کسی است که قادر باشد با خلاّقیت، برای هر مصداقی، راه حلّی نو بیندیشد.
مثلاً در شرع مقدّس، شرکت در مجلس گناه، اگر به معنای تأیید حرام باشد، حرام است. این یک قاعده ی کلّی است که تحت هیچ شرایطی نمی توان از آن عدول کرد. حال ممکن است مادر همسرتان مصّر به رفتن شما به چنین مجلسی باشد؛ یا ممکن است که این مجلس، جشن عروسی خواهر و یا برادرتان باشد و امتناع شما از رفتن، موجب دل شکستگی پدر ومادرتان شود. بالاخره در این محدوده ی کلّی، هزاران مصداق جزئی رخ می دهد که امکان استقتاء تک تک آنها نیز از مراجع تقلید وجود ندارد. حال در میان این کش و واکش ها چه باید کرد؟
در چنین شرایطی این ما هستیم که باید همه ی جوانب را به خوبی بسنجیم، مسائل را سبک و سنگین کنیم و زیرکی و خلاقیت به خرج دهیم تا به بهترین راه حل ممکن برسیم؛ و بهترین راه حل آن است که به واسطه ی آن نه تنها از ارتکاب فعل حرام اجتناب کنیم، بلکه عواقب نامطلوب احتمالی ناشی از آن را نیز کنترل نماییم. گاهی بعضی افراد برای این که مرتکب یک فعل حرام نشوند، ده ها حرام دیگر انجام می دهند. یا این که برخی تا کاری می خواهند انجام دهند، اصلاً توجهی به جنبه های دیگر کار خود ندارند؛ در حالی که زرنگی شخص مؤمن در این است که بتواند تبعات رفتاری را که ملزم به انجام آن و یا ترک آن است به خوبی کنترل کند.
برای مثال می توان به عمل یکی از روحانیون در یک سمینار علمی خارج از کشور که نمونه ی بارز زیرکی و خلاقیت یک انسان عاقل است، اشاره کرد. غالباً در این نوع از محافل علمی، رسم بر این است که حضّار بعد از اتمام یک سخنرانی خوب، با وجد و هیجان به نزد سخنران می روند و با او دست می دهند تا از این طریق رضایت خود را از سخنرانی او ابراز کنند و این روحانی نیز بعد از سخنرانی خوب خود از این قاعده مستثنی نبود. حالا این شخص در مواجهه با خانم ها چه باید می کرد؟ قطعاً طبق قانون شرع، در هیچ شرایطی نباید دست می داد؛ اما صرف نظر از این که نباید دست می داد باید مراقب می بود که این عمل او، بار منفی و ذهنیت های غلطی نیز به دنبال نداشته باشد. وی با زیرکی اقدام به عملی کرد که همه ی این ملاحظات یک جا در آن جمع می شد. هر بار که خانمی به قصد دست دادن به ایشان نزدیک می شد، او یک شاخه گل از گلدانی که بر روی میز بود، بر می داشت و به آن خانم هدیه می کرد. ملاحظه کنید که ایشان با یک رفتار خلاّقانه، چطور هم از ارتکاب یک فعل حرام جلوگیری کرد و هم به نحوی شایسته، احساسات حضّار را پاسخ گفت!
در امر به معروف نیز باید خلّاقیّت را لحاظ کرد تا بیشترین تأثیرگذاری و کمترین نتایج سوء را داشته باشد، اما باید توجه داشت که ما مجاز به هر گونه نوآوری نیستیم؛ بلکه خلّاقیّت ها نیز باید در چار چوب دین باشد.
2- اصول توکّل
«توکّل»، یعنی این که دلگرم به دانش، توانمندی ها و تجارب خویش نباشیم؛ ضمانت خوشبختی خود را در جلسات مشاوره، سخنرانی ها و کتاب ها ندانیم بلکه در تمامی مراحل زندگی، ضمانت را از جای دیگری بدانیم و بر کس دیگری تکیه کنیم؛ و چه کسی مهربان تر و تواناتر از خداوند و چه ضامنی بالاتر از او که خود فرموده است: (وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)(4)؛ یعنی کسی که بر من توکل کند، کفایتش می کنم.
حضرت صادق(علیه السلام) می فرماید: «همانا توانگری و عزّت در گردش اند تا چون به توکل رسند، جای گیرند.»(5)
منظور از توکّل، نفی تلاش نیست؛ بلکه این است که تلاش را نیز با استمداد و طلب خیر از خداوند آغاز کنیم و نتیجه را به او بسپاریم.
اگر پایه های توکّل در زندگی محکم شود، آن زندگی از چند آفت جدّی برحذر می ماند:
الف: ترس
یکی از آفت ها ترس است. کسانی که برای تحققّ امری، بر مقدورات خود حساب می کنند، در صورت کاستی یکی از این مقدورات، دچار خوف می شوند، اما کسی که دست حمایت خداوند را همراه خود دارد، چه خوفی بر دلش راه پیدا می کند که خداوند خودمی فرماید: (أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ)؛(6) هیچ ترس و حزن و اندوهی برای اولیاء خدا نیست. در روایت نیز آمده است؛ «ریشه ی قوت قلب، اعتماد و توکل به خداست.»(7)
لذا کسی که توکل می کند، از هزینه های زندگی، تهیه ی مسکن، آینده ی شغلی، آینده ی فرزندان و... نمی ترسد. شخص متوکّل در تمام مراحل زندگی شجاعت دارد. برای او، عباراتی از قبیل: «نگران هستم»، «حالا چه خواهد شد؟»، «اگر جوابش منفی باشد، چه کنم؟» معنا ندارد. اساساً خیلی از دغدغه های ذهنی دیگران برای او موضوعیت پیدا نمی کند. فرد متوکّل، نه به بله گفتن دیگران دل خوش می کند، و نه از نه گفتن آنان هراسی دارد. اگر او مسیری را درست تشخیص داد، به آن وارد می شود؛ حتی اگر بر حَسَب ظاهر، این مسیر سختی هایی نیز داشته باشد و یا از نظر دیگران شدنی نباشد، او می داند که اگر اراده ی خدا بر تحققّ امری تعلّق بگیرد، حتماً می شود واگر نه، نه.
ب: دروغ
توکل، مانع از ترس است؛ قبلاً هم اشاره کردیم، آدمی که می ترسد، چه بسا دروغ نیز بگوید. اساساً علت بسیاری از دروغ ها و عدم صداقت ها، ترس است.
البته صداقت هم مراتب دارد. گاهی دروغ مستقیم نمی گوییم؛ ولی مطلب را به گونه ای می گوییم که راستِ راست هم نیست. آدم متوکّل از هیچ چیز باک ندارد.
از سوی دیگر باید توجّه کنیم که اگر توکّل کردیم، باید کاملاً در جهت خواست خداوند حرکت کنیم. باید رفتار وگفتارمان همگی در جهتی باشد که خدا می خواهد.
ج: بخل
آفت دیگری که زندگی هر یک از ما را تهدید می کند. «بخل» است. گاهی بخل های ما، به بهانه ی عدم اسراف و پرهیز از تشریفات صورت می گیرد. لذا باید مراقب باشیم تا به بهانه ی عدم اسراف، وارد مرز «بخل» نشویم.
بخل هم نوعی ترس است؛ ترس از تمام شدن اندوخته ی مالی؛ و این آفت در زندگی خانوادگی تهدید بسیار بزرگی است. همان گونه که پرهیز از اسراف بر فرد مؤمن واجب است، پرهیز از بخل نیز واجب است. فردی که سنجیده خرج می کند، اگر خرجی را ضروری و بجا تشخیص داد، بدون هراس، با دلگرمی به فضل خدا، این خرج را به راحتی انجام می دهد؛ اما همین شخص، بدون یافتن دلیل موجّه، حتی زیر بار یک هزینه ی بسیار اندک نیز نمی رود. حضرت امام خمینی (قدس سره) وجوهات زیادی دریافت می کردند و بودجه های زیادی با امضای ایشان خرج می شد؛ اما ایشان آنچنان حساب شده عمل می کردند که حتی نیمه ی آب لیوانشان را با قرار دادن کاغذی روی آن برای استفاده ی بعدی نگاه می داشتند.
بطور نمونه زندگی مشترک با والدین، بسیاری از هزینه های سنگین زندگی ما را کاهش می دهد. اما چنانچه رضای خدا و صلاح خود، همسر و والدینمان را در استقلال از آنها می بینیم، هراسی از پرداخت بیش از نیمی از درآمد خود، برای اجاره بهای منزل داشته باشیم؛ البته توجّه داشته باشید که صرف نظر از ملاحضات اقتصادی، اگر صلاحدیدهای دیگری - مثل خدمت و رسیدگی بیشتر به پدر ومادر و یا برآورده کردن نیاز عاطفی آنها - ما را بر آن دارد که با آنها در یک خانه زندگی کنیم؛ در این حالت اقدام ما ربطی به بخل ندارد. توجه داشته باشید که در اینجا ملاک، معادلات اقتصادی نیست؛ بلکه سنجش و انتخاب حالت هایی است که مرضی خداوند است.
در یک قاعده ی کلّی، اگر برای خرجی ملاک پیدا کردید و ضرورت آن را تشخیص دادید، اصلاً نگرانش نباشید، خداوند طبق وعده ای که داده است، در کار شما گشایش ایجاد خواهد کرد.این که از کجا و به چه نحوی این گشایش صورت می گیرد، فقط و فقط به خداوند مربوط است و آنچه که مربوط به ماست، این است که گشایش های مالی خود را برای تجمّلات، به رخ کشیدن و چشم و هم چشمی از او نخواهیم. مخلص کلام آنکه، هر گاه در چار چوب حلال و عدم اسراف، زندگی خود را بچینیم، خداوند نیز در همان چارچوب، امور معیشتی ما را تضمین می کند.
«حرکت در مرز تعادل دشوار است. مواظبت برای این که نه گرفتار بخل و امساک شود و نه در دامن اسراف و ولخرجی بیفتد، هوشیاری و منطق می طلبد. برخی به عنوان این که باید قناعت کرد و حسابگر بود، بر خانواده ی خود سخت می گیرند و گاهی حق آنان را هم تضییع می کنند. برخی هم به عنوان این که باید دست و دل باز و بخشنده و کریم بود، مال خود را هدر می دهند و ولخرجی می کنند.»(8)
3- اصل حلم
از پایه های دیگر استحکام زندگی، «حلم» است. خاصه این که اهمیت آن در سال های آغازین زندگی بسیار بیشتر است. متأسفانه اکثریت طلاق ها و مشکلات خانوادگی مربوط به سال های آغازین زندگی مشترک است.(9) این بدان معناست که اگر زن و شوهر مشکلات چند سال اول زندگی را تاب می آوردند، چه بسا میوه ی شیرین بردباری خود در آن سال ها را در سال های آتی برداشت می کردند.
انسان صبور مانند مسافر یک کشتی بزرگ یا یک ناو است. همان طور که مسافر یک ناو عظیم از تلاطم ها و امواج سهمگین دریا در امان است، فرد حلیم نیز از تلاطم ها و اوج و فرودهای امواج زندگی به دور است. جزر و مدها، تعریف و تهدیدها، راه گشایی ها و راه بندان ها، هیچ کدام فرد صبور را دچار آشفتگی های روحی نمی کند؛ او همواره با آرامش و طمأنینه به مسیر خود ادامه می دهد.
همه ی ما با مروری بر گذشته ی خود، اتّفاقات و لحظات ناگواری را به خاطر می آوریم که در آن زمان، رهایی از آنها را غیر ممکن می دانستیم؛ اما اکنون آن حوادث ناگوار، تنها در حد یک خاطره ی تلخ در گوشه ای از ذهن ما نشسته اند. با نظری دقیق تر به آن خاطرات، متوجه می شویم که پیوسته پس از آن سختی ها، گشایش هایی در زندگی ما رخ داده است که بر حسب ظاهر هیچ ارتباطی با آن واقعه ی تلخ نیز نداشته اند. اساساً حیات و سرنوشت این طور است؛ تا می خواهند کسی را بالا ببرند و در زندگی او گشایش هایی ایجاد کنند، کمی بر او سخت گیری می کنند.
اوج و فرودهای زندگی، مثلِ داستان شب و روز است. برای ما که باور داریم در پی هر روز، شبی هست و در پی هر شب روزی، هراسیدن از شب و خوشحالی در روز معنا ندارد. هر کودکی می داند که قاعده ی روزگار این چنین است؛ نیمی از آن شب است و نیمی از آن روز. این گونه نیست که با گذشت سختی ها، برای همیشه قدم در آسایش و راحتی بگذاریم؛ بلکه در اوج راحتی، دچار سختی می شویم و در اوج سختی، به راحتی می رسیم.
در این باره امام حسین (علیه السلام) در دعای عرفه عبارت زیبایی دارند. ایشان می فرمایند: «خدایا تدبیرت در ملک وجود، مختلف و گوناگون است و تقدیرت به سرعت متحول می شود. پس چنین تقدیر و تدبیری مانع از آن است که بندگان با معرفتت بر عطایا و نعمت هایت آرام گیرند و در بلاها و سختی ها از لطفت ناامید شوند.»(10)
حال که چنین است، باید برای شب های خود فکری کنیم؛ چراغی روشن کنیم تا سیاهی و ظلمت آن را بشکنیم. چراغ شب ها، حلم است. حلم را که روشن کنیم، شبهایمان روز می شود. حلم، انسان را مانند اقیانوس می کند. اقیانوسی که همه ی دشواری ها و ناگواری ها را در خود می بلعد، بی آنکه دچار اندک تلاطمی شود. در یک ظرف کوچک آب اگر سنگی پرتاب کنیم، با موج و تلاطم، آب آن سرریز می شود؛ اگر میله ی داغی در آن فرو بریم، دمای آن تغییر می کند؛ اما اقیانوس را ببینید که چه پر ظرفیت است! هیچ یک از رویدادهای خارج از آن کوچک ترین اثری بر آن نمی گذارد. اما تلاطم های اقیانوسی مربوط به جاذبه ای است که ماه برای او دارد و از آسمان است. مؤمن حلیم نیز جوش و خروشش مربوط به بالاست نه پایین.
اساس هیچ زندگی ای را از شیرینی و خوشی نریخته اند؛ در حقیقت بخش عظیمی از شیرینی زندگی هایی که به ظاهر همه اش خوشی است، مرهون سکون و حلم دو طرف است. اگر زن و شوهری در رابطه با زندگی خود درد دل نمی کنند، به این معنا نیست که هیچ مشکلی ندارند. اساساً زندگی بی مشکل وجودندارد. به حسب ظاهر بعضی از روایات، حتی در خانه ی حضرت علی (علیه السلام)و حضرت زهرا (سلام الله علیه) نیز مشکلات جزئی پیش می آمد؛ البته وقتی حضرت زهرا متوجه می شدند که نظر همسرشان چیست، تابع می شدند. در هر حال مشکلات مختلف و فشارهای زیادی در زندگی این دو بزرگوار وجود داشت که خارج از تاب و توان دیگران بود؛ اما همه ی این سختی ها در اقیانوس حلم این دو تن غرق می شد.
حالا یکی حلمش در حدّی است که نمی گذارد مشکلات از خانه و خانواده اش فراتر رود و دیگری در حدّی است که نمی گذارد از خودش بیرون رود و در بهترین حالت، شخص به اندازه ای حلیم است که نه تنها مشکلات از وجودش فراتر نمی روند؛ بلکه اجازه نمی دهد که به ذهنش نیز خطور کنند. این شخص آنچنان ناگواری ها را در وجود خود ذوب می کند که حتی خاطره ی آنها نیز محو می شوند. اینان به واقع اهل صفح و چشم پوشی اند و اهلیت و شایستگی بهترین زندگی ها را دارند.
4- اصل فضل
اصل دیگری که رعایت آن، یک ازدواج را به تعالی می رساند، «فضل» است. در ازدواج مبنا را بر عدالت قرار ندهید؛ بلکه آن را بر مبنای فضل استوار کنید.
ازدواج معامله ی پایاپای نیست که بگوییم: «من این کار را کردم، پس او هم باید آن کار را بکند»؛ «شأن من این است، پس او باید متناسب با شأن من این چنین عمل کند»؛ «ما این تعداد مهمانی داده ایم، پس آنها هم باید به همین تعداد مهمانی بدهند.»
در فضل، انسان همیشه به دنبال این است که به ازای هر قدمی که برایش برداشته می شود، ده مقابلش را پیش بیاید. اگر معادلات زندگی خود را بر پایه ی فضل قرار دهیم، دیگر حساب و کتاب هایمان را کنار می گذاریم و نمی خواهیم که همیشه شاهین ترازوی توقعاتمان در حال تعادل بماند؛ بلکه بدون چشم داشت، بی حساب می بخشیم و بدون توقع، بزرگوارانه نثار می کنیم.
آدمی هر گونه با دیگران رفتار کند، خدا نیز همان گونه با او رفتار می کند. اگر اهل فضل باشد، خدا نیز با فضلش و اگر اهل حساب و کتاب باشد، با عدلش با او برخورد می کند. آن وقت چه کسی می تواند عدل خدا را تاب بیاورد؟
«الهی عاملنا بفضلک و لاتعاملنا بعدلک. خدایا با فضلت با ما رفتار کن نه با عدلت.» مطابق آیات قرآن دو مسیر وجود دارد: مسیر بهشت و مسیر جهنّم. اما کمی که دقیق تر می شویم، می بینیم که بهشت و جهنّم، آدرس آخر قرآن است. در حقیقت، مسیر بهشت و جهنّم به نام آنها نامگذاری نشده است، بلکه فقط مقصد به نام آنهاست. این بدان معناست که باید از همان آغاز راه، به علائم و هشدارها توجه کنیم تا با پیمودن مسیر درست، به آدرس آخر خود برسیم. این کار بی شباهت به رانندگی در جاده های پیچ در پیچ نیست. اگر راننده از اول راه، توجه به علائم نکند و در باند اشتباه حرکت کند، امکان رفتن به باند دیگر را نخواهد داشت و در نهایت به مقصد دیگری می رسد.
در آغاز راه تنها دو باند وجود دارد که باید آنها را شناسایی کنیم؛ یکی باند عدل خدا است و دیگری فضل خدا. ظاهراً هر دوی اینها در یک جاده هستند؛ اما هر چه پیش می رویم، آرام آرام یک حائلی میان آن دو کشیده می شود که نمی گذارد از یکی وارد دیگری بشویم. باندِ جاده ی فضل به بهشت منتهی می شود و باندِ جاده ی عدل به جهنّم. بی شک هر که قدم در باند عدل خدا بگذارد، به جهنم می رسد؛ حتی اگر پیامبر خدا باشد. ایّوبِ نبی (علیه السلام) وقتی یک به یک همه چیزش را از دست داد وعاقبت تحملش طاق شد، با خدا محاجّه کرد. که خدایا مرا محاکمه کن! خدا گفت: چه کردی؟ از اعمال خیرش گفت، خداوند فرمود: اینها را خود کردی یا ما توفیقش را به تو دادیم؟! او دید نمی تواند با عدل خدا، روبرو شود. توبه کرد و تسلیم شد. خدا هم فرمود: (صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ )(11). چه خوب بنده ای بود همانا بازگشت کننده بود. توبه ی پیامبران یعنی حرکت به سوی فضل خدا.
مراقب باشیم که هیچ وقت به خاطر کارهایی که برای مردم انجام می دهیم، حساب و کتاب نکنیم. «مگر مردم در حق من چکار کردند؟»، «دیدی آخر فلانی چه طور مزد دستم را داد؟»، «من اینقدر زحمت می کشم؛ اما کسی قدر زحماتم را نمی داند.» گلایه های این چنینی، یعنی حرکت در باند عدل. اگر می خواهیم مسافر جاده ی فضل باشیم، باید این حرف ها را دور بریزیم. باید بدون هیچ انتظاری یک طرفه ببخشیم و یک سویه احسان کنیم.
بیشتر ناراحتی ها و مشکلات ما، ناشی از توقّعاتی است که در باند عدل دچار می شویم؛ اما در فضل دیگر توقّعی از کسی نمی ماند. در مسیر فضل اول می بینیم که چقدر می توانیم و بعد انجام می دهیم.
در عدل هر چه پول بدهیم، آش می خوریم؛ اما در فضل هر چه آش داشته باشیم به دیگری می دهیم. در مجلس امام حسین (علیه السلام)، این سروری که همه چیزش بر پایه ی فضل است، هر چه غذا که آماده کرده باشند، به مردم می دهند و اگر زیاد آمد، می دهند تا با خود ببرند. دقت داشته باشیم که در فضل هیچ معامله ای در کار نیست.
5- اصل حیا
رعایت «حیا» اصل دیگری است که استحکام بنای خانواده را تضمین می کند. حیا و پاکی و سنگینی زبان - نه سنگینی دل- از ایمان است.(12)
همواره باید مراقب بود که هیچ گاه پرده ی حیا درهیچ یک از مراحل زندگی دریده نشود. حیا، حافظ محبت های ماست؛ حیا، کانون زیبایی های زندگیست، حیا، عیوب ما را می پوشاند و گاه برطرف می کند.
در روایت داریم: چهار چیز است که در هر کس باشد حتی اگر سر تا پا هم گناه باشد، خداوند آنها را به حسنات دگرگونش می کند: راستی، حیا، خوش اخلاقی و سپاسگزاری.(13)
اگر از همان آغاز زندگی زن و شوهر نسبت به یکدیگر حیا داشته باشند، خیلی از توقعات خویش را به زبان نمی آورند؛ دلخوری هایشان را به هر طریقی بروز نمی دهند و هنگام خشم هر رفتار ناشایستی را مرتکب نمی شوند.مثلاً شخصی از همسرش درخواستی دارد اما حیا مانع شده است که آن را بیان کند؛ چون قاعدتاً اگر خواسته ی خود را بر زبان آورده بود و همسرش آن را اجابت نمی کرد، رنجیده می شد و اگر خواسته اش اجابت می شد، آدم پرتوقعی در نزد همسرش جلوه می کرد. می بینیم که حیا زندگی فرد را از این دو امر ناخوشایند محافظت کرده است.
در روایت آمده است: حیا کلید همه ی خوبی هاست.(14) با کمک حیا؛ حریم ها و درنتیجه قوام زندگیمان حفظ می شود. اگر توصیه می شویم که در خطاب به یکدیگر تعابیر ناشایست بکار نبریم؛ با یکدیگر محترمانه رفتار کنیم؛ هر خواسته و هر توقعی را از همسر خود نداشته باشیم، همه و همه به خاطر از دست ندادن گوهر حیا از صندوقچه ی زندگی است.(15)
6- اصل حسن
و آخرین اصل اساسی، حفظ آراستگی و جمال درتمام شئون زندگی است. ازدواج، کمال توأم با جمال است. حسن و کمال باید توأمان در ازدواج نمایان شود. دین ما که بر ارتباطات زن و مرد مراقبت های مؤکّد دارد، به زن و شوهر که می رسد، در به جلوه در آمدن جاذبه های آن دو برای یکدیگر نیز توصیه های مؤکّدی دارد.
باید فضای ازدواج، همه اش زیبایی باشد؛ ظاهر و باطن باید همه اش حسن و جمال باشد. خانه زیبا، ظاهر زیبا، اخلاق زیبا، رفتار زیبا، گفتار زیبا، برخورد زیبا؛ حتی فرزند که زیباییِ مضاعفی بر زندگیست نیز ظاهری آراسته و زیبا داشته باشد. ابراز عواطف نیز زندگی را زیبا می کند. لذا اگر توجه به زیبایی نشود زندگی ها خشک و بی روح خواهد بود.
اگر در خانواده، زن و شوهر احساس حسن و زیبایی کنند، از حسن و زیبایی های خارج از خانه اقناع می شوند. اگر مرد و زن بخواهند وظیفه ی (هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ)(16) را خوب بازی کنند، باید زیبایی و آراستگی خود را به کمال برسانند تا همچون لباس، یکدیگر را از خطرهای بیرونی حفظ کنند.
7- نورانیّت اهل بیت (علیهم السلام) در خانواده
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در وصف اهل بیت خود، توصیفات جمعی زیادی داشتند، مانند «مَثَل اهل بیت من، مَثَل کشتی نوح است.»(17) گاهی هم مورد به مورد در وصف اهل بیت سخنانی می گفتند. گاهی حضرت زهرا (سلام الله علیه و آله)را توصیف می کردند و گاهی امام حسین (علیه السلام) و گاهی حضرت علی (علیه السلام) را و..اما در یک روایت، هر یک از اهل بیتشان را جداگانه و به نام، یکجا توصیف می کنند؛ که به عنوان حسن ختام می شود برخی از اصول یاد شده را با این روایت جمع بندی کرد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده اند(18)؛ ( لَو کَانَ الحِلم رَجُلاً لَکَانَ عَلی(علیه السلام)؛ یعنی، اگر حلم می خواست به شکل مردی ظاهر شود، به شکل علی(علیه السلام) ظاهر می شد. سراسر زندگی امیرالمؤمنین (علیه السلام) حلم و بردباری بود. ایشان درباره ی حلم می فرمایند: کسی که حلم ندارد، تظاهر به حلم کند؛ تا حلیم شود. غالباً در نهج البلاغه نیز هر جا حضرت می خواهند علم را توصیف کنند با حلم توصیف می کنند.
در ادامه روایت آمده است: (لَو کَانَ الفَضل شَخصاً لَکَانَ الحَسَن (علیه السلام))؛ اگر فضل می خواست به شکل یک شخص در آید، آن شخص امام حسن (علیه السلام) می شد.
(لَو کَانَ الحَیَاه صُورَهً لَکَانَ الحُسَین (علیه السلام)) اگر برای حیا صورتی بود، آن صورت، جمال امام حسین(علیه السلام) می شد.
(لَو کَآنَ الحُسین هِیئَة لَکَانَت فَاطِمه (سلام الله علیها) بَل هِیَ اعظم) اگر حسن و زیبایی هیئتی به خود می گرفت، در هیئت فاطمه (سلام الله علیها) ظاهر می شد؛ بلکه او بالاتر است.
اگر می خواهیم زندگیمان تجلّی علوی داشته باشد، حلیم باشیم. اگر می خواهیم تجلی حسنی داشته باشد مطابق با فضل رفتار کنیم و اگر می خواهیم جلوه ی حسینی داشته باشد رابطه ی خود را با حیا توأم کنیم و سرانجام اگر طالب جلوه ی فاطمی هستیم، باید حسن و زیبایی را در زندگی خود افزون کنیم.
در واقع اصولی که نام برده شد، جز این نبود که خانواده بر محور اهل بیت (علیهم السلام) رقم بخورد و این همان خانواده ی متعالی است که در جستجوی آن بودیم. خانواده ای که ارتباطاتشان فاطمی، علوی و از سر حیا و فضل است.
آقای دولابی (رحمه الله) می فرمودند که شبی نواب صفوی همراه با چهار نفر از دوستانش به خانه ی ما آمدند. آنها را نزد خود تجسم پنج تن کردم و به خودگفتم که دولابی امشب پنج تن، مهمان تو هستند؛ پس مؤدب بنشین و با این نیّت تا صبح خادمی آنها را کردم. همچنین شیخ مفید (رحمه الله) می گوید که در شبی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در خواب دیدم که حسن (علیه السلام) وحسین (علیه السلام) را آوردند تا به ایشان فقه بیاموزم. صبح که شد مادر سید مرتضی و سید رضی، دو پسر خود را آورد و گفت که به این دو فقه بیاموز.
ما نیز می توانیم جلوه هایی از اهل بیت (علیهم السلام) باشیم. اگر پایه های زندگی خود را بر حلم، فضل، حیا و حسن و زیبایی بنا کردیم در واقع به خواست خدا خانواده ی ما تجلی پنج تن می شود.
8- الگوی خانواده ی مطهر در قرآن
آیه ی شریفه ی ( إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)(19) درباره ی عصمت اهل بیت (علیهم السلام) به کار می رود؛ اما کاربرد دیگر این آیه، مربوط به تربیت خانوادگی است که کمتر به آن توجه شده است. در این آیه قرآن کریم الگوی خانواده را به نام خانواده ی مطهر معرفی می کند که همان خانواده ی متعالی است و در مرتبه ای بسیار بالاتر از خانواده ی متعال قرار دارد. در واقع در فرهنگ اسلامی مبدأ حرکت در یک سیر صعودی، از خانواده ی متعادل به سوی مقصد، یعنی خانواده ی متعالی می باشد. به تعبیر دیگر آنچه که روانشناسان غایت یک خانواده معرفی می کنند، در فرهنگ اسلامی نقطه ی آغاز است!
در همه ی مکاتب غالباً اشخاصی به عنوان الگو معرفی می شوند؛ اما در این باره قرآن خلاقیتی به کار برده است که نظیر ندارد. قرآن هم اشخاص الگو را معرفی می کند و هم خانواده ی الگو را که تعبیر به اهل بیت می شود. معنای لغوی اهل بیت همان خانواده است اما در معنی اصطلاحی، اشاره به الگوی خانواده ای دارد که از منظر قرآن خانواده متعالی محسوب می شود.
البته باید در نظر داشت که هدف از ارائه ی یک الگو، مطابقت تام و تمام با آن نیست بلکه هدف حرکت در مسیری است که آن الگو در مقصد آن قرار دارد؛ حال چه این الگو یک شخص باشد و یا یک خانواده. اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) الگو معرفی می شود، به معنای رسیدن به همان نقطه ای نیست که ایشان قرار دارند؛ بلکه به این معناست که باید در مسیری حرکت کرد که به ایشان منتهی می شود چنین الگویی یک معیار است و آن معیار یعنی انسان کامل؛ همینطور اهل بیت (علیهم السلام) نیز یعنی الگوی خانواده ی کامل.
این خانواده ی الگو، واجد چه ویژگی ای است؟ قرآن درباره ی ایشان می فرماید:
(إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)؟ ویژگی این خانواده این است که هر گونه رجس و پلیدی از آن دور شده است. این بدان معناست که اگر می خواهید خانواده ی خود را به این الگو نزدیک نمایید، باید رجس را از خانواده ی خود دور کنید و هر چه می توانید پاک باشید. دقت داشته باشید که اهل بیت دارای ویژگی های ممتاز بسیاری هستند؛ از هر فضیلتی، اعلا درجه ی آن برخوردارند. تک تک اعضای این خانواده در تقوا، علم، زهد، نیکی، بندگی و... سرآمد هستند؛ اما از میان همه ی این فضایل قرآن بر پاکی این خانواده و خروج اعضای آن از رجس و گناه تأکید دارد و درباره ی ایشان می فرماید: (یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ). پس اگر پیش از تطهیر خانواده ی خود تنها در پی پیشرفت تحصیلی، مالی، اجتماعی و یا دست یابی به رفاه بیشتر اعضای آن هستیم، بدانیم که به بی راهه می رویم. پس باید اولاً بدانیم مظاهر این تطهیر چیست؟ ثانیاً مسئولیت ما چیست؟ قرآن به هر دو سؤال پاسخ گفته است:
الف: مصادیق رجس و پلیدی
قرآن برای پرهیز از همه ی این بدی ها می فرماید: (َاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ )(20)؛ یعنی از گناه اجتناب کنید. همچنین در آیه ای دیگر به صراحت عنوان می کند که: (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ...رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ).(21) یعنی شراب و قمار را به عنوان دو مصداق بارز از رجس و از اعمال شیطان معرفی می کند و در خصوص دلیل آن می گوید: زیرا این دو عمل باعث دشمنی و درگیری میان شما می شود. همه ما می دانیم که دشمنی و درگیری تهدید بزرگی برای آرامش خانواده است؛ چرا که مخل هدف اصلی تشکیل خانواده یعنی رسیدن به آرامش است.
ممکن است عده ای هنگام برخورد با این آیه بگویند: غیبت کنیم بهتر است یا قمار کنیم؟! ما به جای اینکه دور هم بشینیم و غیبت دیگران را بکنیم و آرامش جمعی را بر هم بزنیم، دور هم جمع می شویم و پاسور بازی می کنیم. این استدلال مانند این است که شخصی بگوید به جای آنکه آدم بکشم، دزدی می کنم! یا بگوید برای پاک شدن نجاست بدن خود، آن را با آب آلوده می شویم! این از آن دسته از استدلال های بسیار غلط است که برخی از ما به آن متوسل می شویم. با دستمال کثیف نمی توان شیشه را پاک کرد برای پرهیز از یک گناه نباید به گناه دیگری آلوده شد. هدف اصلی اجتناب از همه ی گناهان است.
شیطان برای فریفتن انسان ها غالباً از دو روش مؤثر بهره می گیرد. یکی آنکه برای صدور جواز یک گناه، گناه دیگری را در مقابل آن قرار می دهد؛ مانند نمونه ای که در بالا ذکر شد.
روش دیگر آنکه به بهانه ی کارهای خیر مهم تر، افراد را از کارخیری که درصدد انجام آن هستند، باز می دارد؛ مثلاً به بهانه ی وجود نیازمندی های بزرگ تر و مهم تر در جامعه، ما را از کمک برای تهیه ی جهیزه ی یک دختر نیازمند منصرف می کند. اگر قصد سفر کربلا داشتید و فردی به شما گفت چرا به جای کربلا هزینه ی این سفر را برای کمک به نیازمندان صرف نمی کنید، بدانید که این کلام شیطان است که بر زبان او جاری می شود. البته توجه داشته باشید که این مثال ها به معنای نفی مهم و اهم کردن مسائل نیست؛ اما غالباً این القائات باعث می شود که ما از تصمیم اول خود منصرف شویم؛ بی آنکه اقدام به عمل خیر دیگری کنیم.
به یقین بین دو امری که نقداً پیش آمده است، باید یکی را به نفع دیگری رها کرد و به امر مهم تر پرداخت. بسیار بدیهی است که انتخاب میان تشرف برای چندمین بار خود به کربلا و یا کمک به همسایه ای که در تهیه ی جهیزیه ی دختر خود درمانده است و بیم بی آبرو شدنش می رود، انصراف از سفر کربلا بسیار پسندیده تر است. مؤید این مطلب شرح حال بزرگانی است که دست به چنین انتخاب هایی زدند و درمقابل، خداوند آنها را دستگیری و زمینه ی رشدشان را فراهم کرد. اما در بسیاری از مواقع حساس شدن بر بعضی از کارها القائات شیطان است. دقت داشته باشید که شیطان می خواهد نیت خود را با عنوان خیر عملی کند نه با انجام دادن خیر!
دو مصداقی که از زبان قرآن برشمردیم یعنی قمار و شراب، نمونه هایی از رجس بود. حال آنکه در روایات آمده است که هرگناهی رجس است. وجود غیبت، تهمت، ناسپاسی، لقمه ی حرام، فحاشی، بی تفاوتی نسبت به حال همسایگان و آبروی دیگران و... در یک خانواده، به معنای فاصله گرفتن آن خانواده از تکامل و تعالی است.
اگر به خانه، مسکن یعنی محل سکون گفته می شود، به این دلیل است که مکان و مأوایی برای رسیدن به آرامش و سکون است. با بیان این آیه عامل اضطراب، بی اعتمادی، نگرانی، سوء ظن، دشمنی و هر آنچه که آرامش خانه را بر هم می زند، گناه می باشد.
البته باید توجه داشت که برخی از مسائل به خودی خود گناه محسوب نمی شوند؛ اما زمینه ای برای ظهور و بروز گناه هستند؛ استفاده از شبکه های ماهواره ای از آن جمله است. همین که ماهواره را به خانه ی خود آوردید، شیطان را شریک در زندگی خود کرده اید. برخی می گویند: همه چیز ماهواره که بد نیست! ما از بدهایش اجتناب می کنیم و از خوب هایش بهره می بریم؛ مثل شبکه های خبری! در پاسخ باید گفت که خطر آنها به مراتب از تصاویر مستهجن بیشتر است.
اثربخش ترین وسیله در تربیت افراد، رسانه است و از میان رسانه، مؤثرترین آنها تلویزیون، اینترنت وماهواره! در یک جلسه ی سخنرانی یک سخنران تنها از طریق گفتار خود شما را تحت تأثیر قرار می دهد؛ اما یک فیلم با یاری از قصه پردازی، تصویر، صدا، بازی، رنگ ها و صحنه پردازی های جذاب، بیشترین و عمیق ترین اثر تربیتی را بر شما می گذارد! اگر برخی از برنامه ها با یاری از تبلیغات، هزینه ی ساخت خود را جبران می کنند، چگونه است که برای تهیه و پخش برخی دیگر از برنامه ها، هزینه های کلان می شود! چه استدلالی می تواند پرداخت چنین هزینه هایی را توجیه کند؟! آیا آنها واقعاً دلشان برای مردم ما سوخته است که با هزینه های گزاف این همه شبکه های فارسی زبان را تجهیز می کنند؟ اینجاست که باید به نیت سوء دست اندرکاران چنین برنامه هایی پی برد.
ب: محافظت از خانواده
در قرآن تأکید شده است که: (...قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ...)(22)؛ یعنی خود و خانواده تان را از آتش نگاه دارید؛ آن هم آتشی که به بیان قرآن هیزمش سنگ ها و مردم هستند! این یک هشدار و امر الهی است که نمی توان آن را سبک شمرد. متأسفانه امروزه می بینیم که پدر اهل دیانت است و مادر نیست! و یا مادر متدین است و پدر نیست! و یا هر دو اهل تدین هستند و فرزند نیست! در این باره قرآن هشدار داده است که نمی توانید نسبت به دینداری خانواده ی خود بی تفاوت باشید.
روایات فراوانی در ذیل این آیه وجود دارد. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «چون این آیه نازل شد؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! خود و خانواده تان را از آتش حفظ کنید»، مردی از مسلمانان نشست و گریه کرد و گفت: من از حفظ خود ناتوانم. اکنون مسئولیت خانواده ام نیز بر عهده ام نهاده شد!»
پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند: «برای تو همین کافی است که به آنچه خودت را بدان فرمان می دهی، آنان را نیز فرمان دهی و از آنچه خودت را نهی می کنی، آنان را نیز از آن نهی کنی.»(23)
حال اگر با شیوه های مختلف و بیان های گوناگون متذکر شدید و اثرگذار نبود، بر شما حرجی نیست. گناه پسر نوح را به حساب پدرش نمی نویسند! البته در این خصوص مرد خانواده مسئولیت بیشتری دارد؛ زیرا در فرهنگ اسلامی بر مسئولیت مرد خانواده نسبت به همسر و فرزندان تأکید بیشتری شده است. مثلاً مرد نمی تواند نسبت به وضعیت ظاهری همسر خود هنگام حضور در جامعه بی تفاوت باشد؛ بلکه نسبت به این امر مسئول است و در قیامت از او سؤال خواهد شد. در مقابل، اگر پدر وماری مرتکب گناه شدند، فرزند خانواده به میزان پدر خانواده مسئولیت ندارد. یک بار تذکر از سوی فرزند کافیست؛ زیرا او نباید فضای خانه را متشنج کند.
در روایت دیگری درباره ی این آیه اصحاب گفتند: ای پیامبر خدا! چگونه خانواده مان را از آتش حفظ کنیم؟ فرمودند: «آنان را به آنچه خدا دوست می دارد، بخوانید و از آنچه خدا ناخوش می دارد، نهی شان کنید.»(24)
حضرت علی (علیه السلام) در تفسیر این آیه می فرماید: به آنان علم و ادب بیاموزید.(25)
همچنین حضرت (علیه السلام) در این باره می فرماید: آنها را به کار خیر تعلیم دهید.(26)
البته لازم به ذکر است که شما نمی توانید فرزندان را به کار خیر وادار کنید. بلکه با فضا سازی مناسب و تدارک یک محیط سالم و دوستان خوب می توانید پرداختن به کار نیک را در او ترغیب و این امر را برای او تسهیل نمایید.
از امام صادق (علیه السلام) نیز درباره ی این آیه سؤال شد که چگونه خانواده هایمان را از آتش حفظ کنیم؟ ایشان فرمودند: با امر به معروف و نهی از منکر.(27) از این روایت می توان نتیجه گرفت که مصداق اصلی امر به معروف و نهی از منکر، خانواده است. شخص دیگری همین پرسش را کرد و گفت: یا بن رسول الله! ما آنها را امر به معروف می کنیم، ولی آنها نمی پذیرند. حضرت پاسخ دادند: هر گاه آنها را امر به معروف کردید، دیگر وظیفه ی خود را انجام داده اید.(28)
یکی از شروط امر به معروف و نهی از منکر احتمال تأثیر آن است؛ یعنی شما باید تا حد امکان شرایط تأثیر آن را فراهم کنید. حال چه زمانی حرف ما در دیگران اثر می گذارد؟ هنگامی که خود عامل به کار خوبی باشیم که به آن توصیه می کنیم. دیگر آنکه به کسی خدمت کرده و دل او را به دست آورده باشیم. مطالعه نیز قدرت تأثیر را بالا می برد. مردم از فرد اهل علم و مطالعه تأثیر بیشتری می گیرند؛ زیرا استدلال هایش قوی تر و بیانش روان تر است. همچنین مردم از کسی که با آنها باشد؛ یعنی با آنها رفاقت و همدردی کند و در خوشی ها و ناخوشی هایشان مشارکت داشته باشد، بیشتر تأثیر می پذیرند. با دادن هدیه نیز می توان دل ها را صید کرد و در پی آن قدرت تأثیر کلام خود را بالا برد. اگر به دلایلی دستتان تنگ است، می توانید با خلاقیت، چیزهای کوچک و کم بهاء اما با ارزش هدیه بدهید.
سلیمان بن خالد نزد امام صادق (علیه السلام) آمد و گفت: خانواده ای دارم که از من حرف شنوی دارند؛ آیا آنان را به کار نیک فرا خوانم؟ حضرت فرمودند: بله و همین آیه را تلاوت کردند.(29)
باید که از هر فرصت مناسبی برای دعوت فرزندان خود برای انجام کارهای نیک استفاده کنیم. اگر برای او هدیه ای می خواهید بخرید، یک شرط خیر برایش بگذارید؛ مثلاً به او بگویید برای هر کار خیر یک مثبت و هر کار بد یک منفی به او می دهید و هنگامی که جمع امتیازات به 10 رسید، برایش یک هدیه می خرید. جانماز زیبایی برای او بگیرید و در آن هر دفعه شکلاتی بگذارید. هر کار نیک او را در نزد دیگران بازگو کنید.
گفتن احادیث درخور فهم فرزند نیز او را ترغیب به نیکی و پرهیز از بدی ها می کند. در روایت آمده است که حدیث دل ها را شاد می کند. حدیث همواره تازه است و دل ها را نیز تازه می کند. اصلاً حدیث به معنای سخن تازه است. امام صادق(علیه السلام) از پدر خود نقل می کند: شخصی آمد و گفت رحمت خدا بر تو، آیا برای خاندانم حدیث بگویم؟ حضرت فرمودند: آری. سپس حضرت این کار را به آیه ی: (....قُوا أنفُسَکُم وَ أهلِیکُم نَاراً...) و آیه ی: (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاَةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهَا) نسبت دادند. (30)
آیه ی اخیر می گوید که خانواده ی خود را به نماز فرمان بده و بر آن پافشاری کن. پافشاری به معنای تذکر و گفتن مکرر نیست بلکه به معنای آن است که با تدبیر، روش های خلاقانه و ایجاد جذابیت، فرزندان خود را از همان سنین کودکی به نماز وادار کنیم. به این منظور می توانیم از یک سخنران خوب، کتاب های جذاب و یا سی دی هایی که در این باره تهیه شده اند، یاری بگیریم و فرزند را برای استفاده از آنها با تهیه ی هدایای دلچسبش تشویق کنیم. قرآن نیز از این روش استفاده می کند.
قرآن همه را با مباحث عرفانی جذب و وادار به اطاعت نمی کند؛ بلکه با زبان و بیانی سخن می گوید که همه بهره مند شوند. هر کس را با ارائه ی چشم اندازهای گوناگون فراخور مرتبه و ظرفیتی که دارد جذب می کند. از وعده ی خوردنی های گوناگون، باغ ها و نهرها آغاز می کند و آرام آرام آنچنان روح افراد را اعتلا می دهد تا آن که در آخر می فرماید: (و رضوان من الله اکبر)(31)
سر دلبران در کلام دیگران
- میدان دادن به شهوت، آزاد گذاردن غرایز و امیال، نشست و برخاست با اهل بدعت و معصیت، و بی توجهی به واقعیات، عواملی هستند که عقل را دچار ضعف و سستی می کنند، و این نور عرشی و نور ملکوتی را از کار می اندازد و انسان از جاده اعتدال منحرف و دچار افراط و تفریط می شود.(32)
- اگر انسان عالم و متفکر نبوده و مانند کرم ابریشم در این دنیا به خود بتند و به فکر تحصیل پول و شهرت و زندگانی مرفّه و... باشد، کم کم عقلش را از دست داده انسان کوته فکری می شود و آنقدر خرفت و بی عقل می شود که در اواخر عمر حتی به فکر نظافت نیز نیست.(33)
- در شرح این کلام (الناس اثنان: عالم و متعلم و سایر الناس همج و الهمج فی النار)(34) امام علی (علیه السلام) باید گفت: همج پشه هایی هستند که شب پیدا می شوند. این پشه های شب، اذیت می کنند. اما اگر نسیمی بوزد، دیگر پیدا نیستند. همان نسیم اگر چه تند بادی هم نیست، اما آنها را می برد. انسان جاهل نیز مانند همج است؛ یا افراط گر یا تفریط گر و به خود و دیگران آزار می رساند.(35)
احادیث
توکل
- برای متوکل به خدا، سختی ها آسان است.(36)
بخل
- بخل ورزیدن به آنچه در دست داری بدگمانی به معبود است.(37)
- بخل نکوهیده ترین خوی است.(38)
جمال
- لباس زیبا بپوش؛ زیرا خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد اما باید از حلال باشد.(39)
- زیبایی رخسار مؤمن، از حسن عنایت خدا به اوست.(40)
- نیکویی صورت، زیبایی ظاهر است و نیکویی خرد، زیبایی درون.(41)
پی نوشت ها :
1- الکافی، ج1، باب عقل و جهل، حدیث 1.
2- عنکبوت/ 43.
3- الکافی، ج1، باب عقل و جهل.
4- طلاق/ 3.
5- الکافی، ج 3، باب ایمان وکفر، حدیث 1585.
6- یونس/ 62.
7- غررالحکم، ص 197؛ «الامامُ علیُّ (علیه السلام): أصلُ قُوَّةِ القَلبِ التَّوکُّلُ علَی الله».
8- الفبای زندگی، (جواد محدثی)، ص 42.
9- 50% طلاق ها فقط مربوط به سه سال اول زندگی مشترک است.
10- مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
11- ص/ 44.
12- الکافی، ج 2، ص 106؛ «امام صادق (علیه السلام): الحَیاءُ وَ العِفافُ وَ العِیُّ - أعنِی عِیُّ اللَّسانِ لاعِیُّ القَلب- مِنَ الإیمانِ»
13- همان، ص 107؛ «حضرت صادق (علیه السلام)، از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) أربَعَ مَن کُنَّ فِیهِ وَ کانَ مِن قَرنِهِ إلی قَدَمِهِ ذَنَوباً بَدَلِها الله حَسَناتٍ: الصَّدقُ وَ الحَیاءُ وَ حُسنُ الخُلقِ وَالشُکرُ».
14- بهشت اخلاق، ج 2، ص 637.
15- از آنجا که در زمینه حیا کتاب مفصلی نوشته ام، به همین مختصر بسنده و خوانندگان را به خواندن آن کتاب توصیه می نمایم.
16- بقره/ 187؛ «آنها لباسند برای شما و شما لباسید برای آنها».
17- بحارالانوار، ج16، ص 402.
18- مِئة مَنقَبَة، ص 135.
19- احزاب/ 33.
20- حج/ 30.
21. مائده/ 90.
22- تحریم/ 6.
23- الکافی، ج 5، ص 62؛ الامام الصادق (علیه السلام): لما نزلت هذه آیه: «یا أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً» جلس رجلُ من المسلمینُ یبکی و قالَ: أنَا عَجَزتُ عَن نفسی، کُلَّفتُ أهلی! فَقالَ رَسولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله): حَسبُک أن تأمُرَهُم بِما تأمُرُ بِهِ نَفَسکَ، و تَنهاهُم عَمّا تَنهی عَنهُ نَفسَک.»
24- الدر المنثور، ج 8، ص 225؛ «الدّر المنثور عن زید بن أسلم: تَلا رَسولُ الله (صلی الله و علیه و آله) هذِهِ الآیَةَ: «قُوا أَنفُسَکُم وَ أَهلِیکُم نَاراً» فَقالوا: یا رَسولَ الله ِ، کَیف نَقی أهلَنا ناراً؟ قالَ: تأمرونَهُم بمِا یُحِبُّهُ اللهُ، و تَنهَونَهُم عَمَّا یَکرَهُ اللهُ.»
25- کنزل العمّال، ج2، ص 539؛ «عَلَّموهُم و أدَّبوهُم.»
26- مستدرک الوسایل، ج 123، ص 201؛ «...قال اعملوا الخیر و ذکروا به اهلیکم و ادبوهم...»
27- وسائل الشیعه، ج 11، ص 418؛ «...کیف نقی اهلنا ؟ قال تامرونهم و تنهونهم»
28- همان، ج 20، ص 177؛ «...کیف نقیهن؟ قال تامرونهن و تنهونهن قیل له انا نامروهن و ننهاهن فلا یقبلن فقال اذا امرتموهن و نهیتموهن فقد قضیتم ما علیکم.»
29- الکافی، ج 2، ص 211؛ «الکافی عن سلیمان بن خالد: قُلتُ لأبی عَبدالله (علیه السلام): إنَّ لی أهلَ بَیت و هُم یَسمَعونَ مِنّی، أفَأَدعوِهُم إلی هذَا الأمرِ [الایمان]؟ فَقالَ: نَعَم، إنَّ اللهَ عَزَّو جَلَّ یَقولُ فی کِتابِهِ: (یَأیُّهاً الَّذینَ ءَ امَنُوا قُوا أنفُسَکُم وَ أهلِیکُم نَاراً وَ قُودُهَاَ النَّاسُ وَ الحِجارَةُ)»
30- طه/ 132؛ (و تو اهل بیت خود را به نماز و طاعت خدا امر کن و خود نیز بر آن صبور باش).
31- توبه/ 72؛ (و رضای خداوند از هر نعمتی برتر است).
32- نظام خانواده در اسلام، (حسین انصاریان)، ص 336.
33- عوامل کنترل غرایز در زندگی انسان، (آیت الله مظاهری)، ص 92.
34- الکافی، ج 1، ص 386.
35- عوامل کنترل غرایز در زندگی انسان، (آیت الله مظاهری)، ص 103.
36- غررالحکم، ص 197؛ «قال علی (علیه السلام): من توکل علی الله تسهلت له الصعاب»
37- همان، ص 292؛ «امام علی (علیه السلام): البُخلُ بِالمَوجُودِ سُودُ الظَّنَّ بِالمَعبودِ».
38-بحارالانوار، ج 1، ص 94؛ «امام هادی (علیه السلام):البُخلُ أذَمُّ الاخلاق».
39- وسائل الشیعه، ج 5، ص 6؛ «امام صادق (علیه السلام): اَلبَسَ وَ تَجَمُّل فَأنَّ اللهَ جَمیلُ وَ یُحِبُّ وَیُحِبَّ الجَمالَ وَ یسکَنَ مِن حلال».
40- غررُ الحکم، ص 91؛ «امام علی (علیه السلام) حُسنُ وَجهِ المُومِن مِن حُسنِ عِنایَةِ الله».
41- بحارالانوار، ج 1، ص 95؛ «امام حسن عسگری(علیه السلام): حُسنُ الصُّورَةُ جَمالُ ظاهِرٌ العَقلِ جَمالٌ باطِنٌ».
منبع مقاله :
بانکی پورفرد، امیرحسین، (1391)، سّر دلبران (عوامل آرامش بخش و نشاط آفرین در خانواده)، اصفهان: حدیث راه عشق، چاپ ششم