مصاحبه با دکتر ابراهیم فیاض درباره آموزه مهدویت و نظریه پردازی در علوم انسانی
دکتر ابراهیم فیاض دانش آموخته حوزه و دانشگاه است. دروس حوزوی را در قم تا خارج و کارشناسی جامعه شناسی و ارشد مردم شناسی را در دانشگاه تهران تمام کرده است. برای دکترا رشته فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع) را انتخاب کرد و در سال 1381 فارغ التحصیل شد. کثرت، تنوع و عمق مطالعات دکتر فیاض مثال زدنی و نوآوری های او در زمینه مفهوم سازی و نظریه پردازی خواندنی است. هم چنین این استاد دانشگاه های تهران و امام صادق (ع) سفرهای علمی زیادی به خارج از کشور داشته است.
مهدویت علاوه بر اینکه سنتی مبتنی بر گذشته و چشم اندازی درباره آینده به شمار می رود، راهبردی در زمان حال در مواجهه با مسائل و دغدغه های امروز محسوب می شود. با این حال به نظر می رسد ساحت نظریه پردازی و عرصه مدیریت ما با این آموزه بیگانه بوده و علی رغم تعریف و تمجید علمی و شور و اشتیاق قلبی نسبت به آن، هنوز امکان بهره مندی عینی از ظرفیت ها و توانمندی مهدویت به طور کامل میسر نشده است. دکتر ابراهیم فیاض در تبیین جایگاه کلیدی، آموزه مهدویت در فکر و تاریخ اسلامی، صورت بندی جدیدی از آن در قالب (فلسفه ای برای تاریخ ) و ( ساختاری برای زندگی ) ارائه می دهد و از این طریق به تحلیل واقعیت های جامعه و جهانی که در آن قرار گرفته ایم، می پردازد.
آقای دکتر! نسبتی که ما به لحاظ علمی با مهدویت برقرار کرده ایم را چگونه ارزیابی می کنید؟
از آنجا که مهدویت غایت مکتب ما را شکل می دهد، درحقیقت می توان گفت که کاملاً جهت آینده و حتی به یک معنا جهت گذشته را به ما نشان خواهد داد. در کنار این سیر زمانی، سیر مکانی ما نیز در مهدویت نشان داده می شود و اگر جغرافیای مهدویت در احادیث جغرافیای خاصی است و هویت های مکانی گوناگونی از جمله ایرانی ها و خراسانی ها در آن نقش بازی می کنند. این ترسیم مکانی و زمانی در مهدویت، در واقع تولید معنا می کند و می توان گفت کسی که نظریه مهدویت را دنبال کند، دچار نیهیلیسم و پوچ گرایی و بی جهتی نخواهد شد، چرا که مکان و زمان در این قصه واضح است و اگر بر روی این تاریخ و جغرافیا در اندیشه مهدویت کار می شد، ما پیش از این می توانستیم به تئوری پردازی نائل شویم.
هنگامی که تاریخ و جغرافیا به هم پیوند بخورند، همیشه یک نوع فرهنگ تولید می کنند و این فرهنگ، یک نوع هویت می سازد و هویت نیز یک نوع چهارچوب تئوریک به دست ما می دهد. در غرب خیلی سعی کرده اند که بر همین اساس جلو بروند، حال آنکه ما با توجه به مهدویت به خوبی می توانستیم تئوری سازی عظیمی داشته باشیم که در تمام حوزه ها و دانشگاهایمان، تأثیر بگذارد. برخورد امروز ما با مهدویت خیل خام خوارانه است و همچنان که در مورد نفت، خام خواری می کنیم و از فراوری آن غافلیم، در بعد معارف نیز متأسفانه این چنین عمل می کنیم. کتاب هایی که هم اکنون چاپ می شوند – اگر چه مراتب قدردانی از آنها محفوظ است – حتی در همان صورت خام خواری به جامعیت نرسیده و نقصان زیادی دارند و تا آن زمان که شاهد آثار جامعی باشیم که بتوانند مبنای تئوریک تولید کنند، فاصله داریم.
اگر بخواهیم ترسیم دقیقی از مهدویت داشته باشیم و زوایای مختلف آن را به نظاره نشینیم، آیا می توان از همین زاویه هویت بخشی و معناسازی آغاز کرد یا اینکه طرح بحث دیگری به کار می آید؟
مبدأ شیعه عاشورا و مقصد آن ظهور امام زمان (عج) است که در تمام متون زیارت نامه های شیعیان این شروع و پایان به چشم می آید. در این میان نیز تاریخی است که شیعه با آن زندگی می کند و زندگی فردی و اجتماعی خود را با عاشورا و ظهور امام زمان (عج) شکل می دهد و اصلاً زندگی بدون این دو، در شیعه قابل تصور نیست. بنابراین توجه هر چه بیشتر شیعه به این دو موضوع مهم، معنابخشی بیشتری برای او رقم خواهد زد.
اگر مبدئیت عاشورا خوب توضیح داده نشود، آن مقصد نیز به خوبی روشن نمی شود.
در این صورت می توان گفت اگر ما بخواهیم ذهنیت درستی از ظهور امام زمان (عج) و به طور کلی مسأله مهدویت داشته باشیم، ناچاریم که به گذشته و به طور مشخص به عاشورا مراجعه کنیم؟
کسانی که در مهدویت شبهه ایجاد می کنند، می توانند عاشورا را مطالعه کنند. آن که دیگر عینی و تاریخی است و اسناد و ابعاد آن، به عنوان یک نمونه به وقوع پیوسته، مشخص و واضح است. بعضی دیگر که پیشینه روشنفکری دارند، می گویند اسناد عاشورا و احادیث آن اعتبار ندارد و گویی می خواهند بگویند این ماجرا اتفاق نیفتاده است. من می گویم همان مقدار که باقی مانده و یقینی است، کفایت می کند.
با این تفاسیر، می بایست تجلی امام زمان (عج) را در روز عاشورا دید. این بحث دقیقی است که من فقط به آن اشاره کوتاهی می کنم. در فرازی از روایت ها و زیارت نامه ها درباره امام حسین (ع) آمده است که « فقد قاتل کریما ». این از آن نکات عجیب در فلسفه و علوم اجتماعی است چرا که جنگ با مساله پیشرفت تاریخ گره خورده و اگر جنگ به وجود نیاید، هیچ وقت تاریخ پیشرفت نمی کند؛ جنگی که در آنجا مطرح می شود، همواره با نوعی لئامت و پستی و کشت و کشتار و خونریزی همراه است اما امام حسین (ع)، با کرامت و نه با رذالت جنگید. درواقع آن جمع اضداد، دیالکتیک و تضاد در این جریان وجود دارد و امام حسین (ع)، هم به طور جدی و عزیزانه جنگ می کند و هم کرامت دارد. چیزی که در تاریخ عادی بشر نمونه ندارد و تقریباً محال است. این مدل، درباره امام زمان (عج) نیز صادق است و ایشان هم کریمانه می جنگد.
بنابراین می توان مسائلی که درباره قیام و ظهور حضرت وجود دارد را با استناد و مراجعه به این مدل قبلی، بازسازی کرد و توضیح داد.
دقیقاً و از همین رو اشکالی که در رابطه با جنگ های امام زمان (عج) و خشونت آن به وجود آمده است، پاسخ می یابد. چرا که مدل ظهور و امام زمان (عج) مانند مدل امام حسین (ع) و عاشورا است. امام حسین (ع) جنگ را شروع نکرد و در جواب کسانی که به هنگام رویارویی با سپاه سیصد نفره حر پیشنهاد جنگ دادند (اگر چه لحظه ای که حر آمد جلویش را گرفت، حدود سیصد نفر بودند اصحاب امام هم کم نبودند و در آن موقع تعداد آنها بیشتر از روز عاشورا بود) امام فرمود ما شروع کننده جنگ نیستیم. بعد از آن هم امام به حر پیشنهاد داد راه سومی جز بازگشت و کوفه انتخاب کند که او نپذیرفت. این نشان می دهد که قرار نبود امام حسین (ع) جنگ کند اما اگر چاره ای جز جنگ نباشد، امام حسین (ع) جدی است.
در روز عاشورا نیز، امام جنگ را شروع نکردند و جنگ با تیری که عمر بن سعد می اندازد آغاز می شود. اگر شما به صحبت های امام حسین (ع) در طول این صبح تا عصر توجه کنید، می بینید که ایشان تا لحظه آخر و حتی زمانی که بچه های ایشان را شهید کردند و دیگر هیچ کس نماند، سپاه دشمن را نصیحت می کنند. حال آنکه به طور طبیعی می بایست خشم انسانی جلوه گر شود و خون چشم های ایشان را در بر بگیرد.
این یک بحث جدی است. آزادی، رهایی از بیرون است و آزادگی، رهایی از درون و بیرون و متأسفانه ما حریت را به آزادی معنا کردیم. حر ابتدا از درون و نفس خود رها می شود و سپس از سپاه ابن زیاد بیرون می آید و در نتیجه آزاده می شود. در قیام امام زمان (عج) هم انسان کامل تجلی پیدا می کند و در حقیقت ادامه و ثمره حرکت های قبلی است. از این رو امام زمان (عج) به معصومین قبلی شباهت دارد و عمامه پیغمبر و شمشیر علی را به همراه دارد.
با این نگاه همانندی های میان عاشورا و ظهور شناخته می شود؛ از نوع و محتوای خطابه ها گرفته تا صف بندی جریان ها و ماهیت و اهداف دشمنان که در هر دو قیام به چشم می آید، مؤید نظر شماست.
بله همین طور است و اتفاقاً اگر این موارد مطرح شود، به خوبی ابعاد مختلف عاشورا و مساله ظهور امام زمان (عج) روشن خواهد شد.
در این مطالعه و مقایسه چه نوع روشی به کار می آید تا در حوزه های معرفتی و تاریخی تضمینی گر نگاه درست ما به موضوعات باشد؟
روش تحقیق در این مطالعه « عینیت معناگرا » ست که البته هگل نیز از آن بهره برده است. یعنی در عین حال که عینی است و می توان سیر آن را در تاریخ دید، « تولید معنا » هم می کند و در واقع از یک بعد، رئالیستی و از بعد دیگر ایده آلیستی است. روش شناسی در دنیای امروز در حال گسترش است و آخرین روش های علوم اجتماعی، به عینیتی معطوف شده که بعد ذهنیت نیز در آن وجود دارد و تولید معنا می کند.
روش « عینیت گرایی خالص » بی معنایی به وجود می آورد و در ذهنیت گرایی خالص نیز ایده آلیستی و خیال پردازانه است. این دو که با یکدیگر عجین می شوند، به نقطه اعتدالی می رسند و روشی را به وجود می آورند که ما آن را در شیعه می بینیم و در صورت بی توجهی به آن، از درک بسیاری مطالب دور می مانیم. به عنوان مثال، در رابطه با امام زمان (عج) داریم که ایشان مانند خورشید پشت ابر هستند که اگر چه در ظاهر دیده نمی شوند اما شعاع های نور ایشان پیداست و مردم از آنها منتفع می شوند. این نکته به همان روش عینیت ذهنیت گر اشاره دارد؛ یعنی عینیت دارد چرا که ما نورهای او را می بینیم اما از آنجا که خود او غایب است، ذهنی است.
از این رو موضوع امام زمان (عج) مثل خود خدا فطری است و فقط کافی است که انسان قابلیت داشته باشد تا نور امام زمان (عج) به او برسد و نیاز نیست که به زحمت های آنچنانی روی بیاوریم و یا به دام بازی هایی که بعضی برای دیدن امام برقرار و سوء استفاده می کنند، گرفتار شویم. در واقع ما هم اکنون در محضر امام هستیم و آنهایی که اهلیت داشته باشند، در محضر امام زمان (عج) بهره می برند و در همه حال و نه تنها در یک لحظه خاص، با ایشان رابطه قلبی دارند.
آرمان مهدویت و نگاهی که با توجه به آن حاصل می شود، تا چه اندازه می تواند در حل مشکلات علمی، فرهنگی و اجتماعی ما تأثیرگذار باشد و آیا اساساً این توانمندی را دارد ؟ بر این اساس نحوه انتفاع و بهره مندی ما می بایست چگونه باشد؟
با این نگاه می بایست به تئوری سازی در بعد علوم انسانی توجه کرد؛ آنچنان که در غرب هگل به آن پرداخت. هگل، مبدأ تولید تئوری های علوم انسانی را بر اساس ظهور حضرت مسیح ترسیم می کند و معتقد است که خدا در قالب مسیح تجسم یافت و در تاریخ تجلی پیدا کرد و سپس این تجلی در انسان های کامل ادامه می یابد. متأسفانه او پس از مسیح، ناپلئون را مصداق انسان کامل می داند و سومین نمونه نیز هیتلر بود که او خود موفق به دیدارش نشد. هیتلر یک مسیحی کاتولیک اتریشی گیاه خوار بود و ماجرای برخورد او با یهودیان جنبه ای مذهبی داشت که این خود توضیح خاصی دارد که من نمی خواهم وارد آن شوم و جغرافیای مسیحیت را شرح دهم.
حاصل این فلسفه تاریخ و این علوم انسانی، در تاریخ غرب به خوبی نمایان است. در بعد فلسفه تاریخ، جنگ های جهانی اول و دوم رقم خورده و پس از آن بود که غرب مرکزیت خود را از دست داد و به نسبت گرایی و بازگشت به خویشتن رسید.
اکنون نیز که نو محافظه کاران ایالات متحده به حمله صلیبی روی آورده اند و با این عنوان به افغانستان و عراق لشکر کشیده اند. ابعاد دیگری از این فلسفه تاریخ آشکار شده است. در حقیقت همان تلاش نافرجامی که در جنگ های صلیبی هزاره نخست میلادی برای بازگشت دوباره مسیح صورت گرفت و به موجی از کشتارها و فجایع انسانی بدل شد، امروزه نیز تکرار می شود. از این رو می توان ادعا کرد که این فلسفه تاریخ، که بر مبنای تجسم مسیح صورت بندی شده بود، به پایان خود رسیده است.
در بعد علوم انسانی نیز ماجرا به همین صورت است و پیشرفتی که در تمدن غرب مطرح می شود، نقاط ضعف بسیار دارد و نمونه هایی عینی شکست آن را می توان مشاهده کرد. زمانی که من در آلمان با بعضی پیرمردهای 70- 80 ساله صحبت می کردم، متوجه همین نکته شدم. آنها می گفتند که بچه های ما ساعت ده صبح از خواب بیدار می شوند و کار نمی کنند، در حالی که ما در قدیم چنان بودیم که پدران ما آنچنان بودند اما وضعیت الان ما این چنین است ! در واقع پیشرفت در تجربه غربی، ویران ساز است و اوج ویران سازی آن را می توان در از بین رفتن خانواده دید. همان گونه که اصالت فرد به نابودی خانواده انجامید، سوسیالیزم و کمونیزم هم خانواده را از بین برد و می توان گفت که اساساً مدرنیته سرمایه داری و سوسیالیزم با خانواده نمی سازد.
در مقابل مشاهده می کنید که در قصه عاشورا و ظهور امام زمان (عج)، نه جنگ طلبی وجود دارد که به جنگ جهانی اول و دوم بینجامد و نه پیشرفتی که به ویران سازی اخلاقی منجر شود. در واقع آنچه در قضیه امام حسین (ع) و امام زمان (عج) وجود دارد، چهارچوب تئوریک بسیار مهمی ایجاد می کند که تمام مبنای علوم انسانی ما را شکل خواهد داد حتی در بعد ساختاری نیز دیگر نه اصالت فرد لیبرالیستی و کاپیتالیستی و نه اصالت جامعه سوسیالیستی به کار می آید و آنچه مرحوم شهید مطهری در کتاب تاریخ و جامعه خود آورده که ما هم اصالت جمعی هستیم و هم اصالت فردی ( یا به عبارت من ، ما نه اصالت فردی هستیم و نه اصالت جمعی ) نکته بسیار دقیقی است. در روز عاشورا امام حسین (ع) با خانواده خود در مقابل انسان های پست ایستاد و این خود یک مبنای تئوریک است و نشان می دهد که ما معتقد به اصالت خانواده هستیم.
با توجه به این نقد تمدن غرب و فلسفه های معرفتی و ساختاری آن، آیا می توان بر اساس مهدویت به تولید علوم انسانی جدیدی چشم دوخت که در برابر مدل غربی به معنویت و عدالت معطوف شود و زندگی بخش باشد ؟
در بعد معرفتی، به تجلی خداوند در قالب انسان کامل و داستان عاشورا و ظهور، به عنوان یک درام معنا بخش، اشاره کردم و روش شناسی آن را توضیح دادم. در بعد فلسفه ساختاری نیز اصالت خانواده مطرح می شود که بیان آن گذشت. اگر ما آن فلسفه معرفتی و این فلسفه ساختاری را با یکدیگر ترکیب کنیم، به خوبی می توانیم مدلی به جهان پیشنهاد دهیم که در پناه نهضت امام حسین (ع) و نهضت امام مهدی (عج)، معنا آفرین و زندگی ساز باشد. تجلی بخش عظیم جهانی این علوم انسانی پیشنهادی ما، انقلاب اسلامی ایران و نهضت امام خمینی (ره) است که در آن، خانواده ها به میدان آمدند و زنان و دختران و مردان و پسران، در کنار یکدیگر به تظاهرات می رفتند. درواقع انقلاب ایران ریشه در عاشورا دارد و همان ایده پیروزی خون بر شمشیر و غلبه مظلومیت بر خشونت در آن تکرار می شود.
من در جواب یکی از پروفسورهای برجسته فرانسوی که به خون آلوده بودن فضای نهضت امام حسین (ع) اعتراض می کرد و آن را خشونت بار می دانست، گفتم، این خون مظلومانه است و نه ظالمانه و ما به دنبال خونریزی نیستیم. در واقع این یک پاسیو به حساب می آید و نه یک اکتیو و سیر تولید معنای آن برخلاف مسیحیت، که مبتنی بر خشونت و ظلم پذیری است، مظلومانه و کریمانه است.
همچنین پیشنهاد ما درباره آینده، فلسفه تاریخی است که اصلاً از خانواده بنا می شود و جنگ طلبی در آن نیست. فلسفه تاریخی است که صلح، نشاط، عدالت و معنا ایجاد خواهد کرد. مدلی است که اگر چه کاملاً صلح آمیز است اما این گونه نیست که اگر کسی پستی و رذالت به خرج دهد، کریمانه با آن نجنگند.
ما در جریان دفاع مقدس و تهاجم صدام به ایران نیز شاهد بودیم که او چگونه شهرهای ما را بمباران کرد حتی برای آنکه به ما بفهماند مساله سلاح شیمیایی جدی است، به سردشت و نیز حلبچه عراق یورش برد. همچنین دیدیم که چگونه آمریکایی ها هواپیمای مسافربری ما را هدف قرار دادند. با این وجود در جریان مقاومت، ایران مردم عادی را هدف نگرفت و به عنوان مثال بانک رافدین بغداد را زد. به همین دلیل مردم عراق از رزمندگان ما استقبال می کردند و جالب آنکه امروز هم که ایرانی ها برای زیارت به عراق می روند، مورد استقبال واقع می شوند.
اگر مردم اروپا و آمریکا هم قصه عاشورا و امام زمان (عج) را بفهمند، مسیر ذهنی آنها تغییر می کند و در حال حاضر می توان دید که چگونه مردم و جوانان، در اروپا و آمریکا شیعه می شوند، دیگر نیازی به طرح استدلال نیست چرا که عاشورا زیباست و فطرت انسان این زیبایی را می فهمد و قصه امام زمان (عج) هم سراسر زیبایی است. پس از عاشورا و مصائب دردناک آن، حضرت زینب سلام الله علیها فرمود « مارأیت الا جمیلا » در صورتی که می توانست به جای جمیل از کلمه حکیم، عزیز یا شریف استفاده کند و این نکته بسیار عجیبی است که می طلبد مدت ها روی آن مطالعه کرد. در واقع ایشان زیبایی شناسی عاشورا را مطرح می کند و هنر، ادبیات، فلسفه و علم در مرتبه های بعدی پس از زیبایی شناسی آغاز می شود. درواقع اسماء جمال الهی است که در روز عاشورا تجلی می یابد و این زیبایی برای همه انسان ها قابل درک است. کافی است این زیبایی شناسی عاشورا و ظهور موعود، معرفی و ترویج شود و حوزه های علمیه و دانشگاه های ما به بازتولید آن بپردازند. در این صورت است که اگر چه می بایست آثار و نوشته های غربی را مطالعه کرد اما به طور کلی دیگر نیازی به علوم انسانی غربی احساس نخواهیم کرد و می توان برای همه انسان ها و جوامع حرف تازه ای ارائه کرد. امام حسین (ع) و امام زمان (عج) متعلق به همه آدم ها هستند و زیبایی آنها برای همه زیباست.
مشاهده وضعیت چند دهه گذشته جهان و تحولات مربوط به آغاز هزاره سوم میلادی گویای این مساله است که از یک سو مشکلات و نارسایی های تمدن غرب به عنوان تمدن غالب جهان امروز روز به روز آشکارتر می شود و از سوی دیگر جریان تشیع حضور چشمگیری در عرصه جهانی یافته که به طور مشخص پس از انقلاب اسلامی و به تازگی ماجرای اشغال عراق و جنگ لبنان روند رو به رشدی داشته است. آیا این تحولات می تواند در راستای آشنا شدن جامعه جهانی با مهدویت و انتظار تحلیل شود؟
اگر عمیق تر نگاه کنیم و مسائل بیشتر افشا شود، متوجه خواهیم شد که حتی لشکر کشی امریکا به عراق و افغانستان، بر اساس تقابل دو فلسفه تاریخی است که شرح آن گذشت. اینکه در عراق به دنبال امام مهدی (عج) بودند و حتی روحانیونی را دستگیر کرده و در جلسات خصوصی محاکمه و بازجویی کردند؛ آن گونه که حاکمان عباسی نیز چنین می کردند. در همین راستا قابل تحلیل است.
در جریان جنگ رژیم صهیونیستی با حزب الله لبنان نیز مباحث مشابهی مطرح شد. از آنجا که محل نبرد در نزدیکی روستایی بود که این مکان از سوی صهیونیست های مسیحی به عنوان محل وقوع نبرد آرماگدون معرفی می شود، این برداشت رایج شد که جنگ با حزب الله در واقع نبرد با دشمنان مسیح است.
از این رو به خوبی مشهود است که این رخدادها متأثر از جنگ در فلسفه تاریخ است. در یک سوی این جنگ، فلسفه تاریخ هگل قرار دارد که از مسیح آغاز می شود و سپس به ناپلئون می رسد؛ ناپلئونی که یکی از کثیف ترین انسان های تاریخ به شمار می آید و شرح اقدامات خونبار او در جلد یازدهم تاریخ تمدن ویل دورانت آمده است، او همان کسی است که در حیفا، قاهره و اسنکندریه کشت و کشتارهای عجیبی به راه انداخت و نام او با استعمار گره خورده است. در این فلسفه تاریخ، پس از مسیح و ناپلئون، هیتلر قرار می گیرد که پنجاه و پنج میلیون کشته در جنگ جهانی دوم حاصل عملکرد اوست. امروز هم صهیونیست های مسیحی و نو محافظه کاران آمریکایی در مسیر این فلسفه تاریخ قرار گرفته اند و تنفری که از آنها در سطح جهان به وجود آمده، نشانگر این جریان تاریخی است. امروزه مردم دنیا این مدل را نمی خواهند و حتی دوستان ما در آلمان می گفتند که برای اولین بار پس از جنگ جهانی دوم مردم در اعتراض به سیاست های جنگ طلبانه، به طور علنی به آمریکا فحش دادند. محبوبیت آمریکا روزبه روز کاهش می یابد و چهره منجی جنگ های جهانی، بوسنی و کوزوو و حتی نبرد اعراب در برابر اسرائیل، درحال رنگ باختن است و در برابر آن، فلسفه تاریخ حزب الله قرار گرفته و مقاومت می کند.
مدلی که شیعه برای آینده جهان دارد، بر محور « انسان کامل » و « خانواده » معنا می یابد که هر دو مبانی قرآنی دارند. این یک مدل پارادایمی به وجود می آورد که در همه جا ظهور می یابد. خانواده مظهر حیات و عمق دهنده به حیات است؛ امام حسین (ع) همراه خانواده خود می جنگد، در انقلاب ایران خانواده ها حضور دارند و حزب الله لبنان هم با خانواده های خود می جنگد و از همین رو تعداد زیادی از شهدای آن را بچه ها و زنان شان، تشکیل می دهند. در مدل اسلامی بر خلاف مسیحیت که رهبانیت را برگزیده است، معنویت با ازدواج رشد می کند و کسی که ازدواج کند، نماز او ارزش چند برابری می یابد و نیمی از دین خود را به دست می آورد.
با توجه به ضرورتی که برای مهدویت ترسیم شد و اینکه این مسأله می تواند مبنای تولید علوم انسانی و جامعه پردازی ما قرار گیرد، نسبت آنچه در حوزه های علمی و پژوهشی می گذرد، با این موضوع چگونه ارزیابی می شود؟ چه تغییراتی می بایست صورت بگیرد و چه موانعی بر سر این راه وجود دارد؟
امام زمان (عج)، زنده و حاکم است و همواره ناظر ماست. او واسطه میان زمین و آسمان است. وجه خداست که اولیاء به آن توجه می کنند و توصیف های دیگری که متون و زیارت نامه های مربوط به امام زمان (عج) آمده است. با این وجود، باید پرسید که جایگاه این تعابیر در روش شناسی حوزه های علمیه چیست و چرا این ویژگی ها در چهارچوب کلامی و فقهی ما نیامده است؟ اگر رابطه امام زمان (عج) با اصول، فقه، کلام و اخلاق حوزه، به صورت چهارچوب های فکری و درسی ترسیم نشود، تحولی صورت نخواهد گرفت و کاری از پیش نمی رود.
فقه بدون کلام تنها ما را به سکولاریسم و لائیسیسم نزدیک می کند و نتیجه آن این می شود که کسی اینگونه فتوا دهد که پورنوگرافی از آنجا که تصویر است و واقعی نیست، اشکال ندارد ! این چنین است که به سکولاریسم نزدیک می شویم و به همان دامی که کلیسا در غرب به آن گرفتار شد، وارد می شویم. لائیسیسم در غرب توسط طلبه های فرانسوی – و نه عده ای روشنفکر – به وجود آمد و از دل کلیسا شکل گرفت. از این رو باید توجه داشت که فقه بدون کلام، به لائیسیسم و سکولاریسم می انجامد و بر این اساس، طرح مهدویت در علوم و دروس حوزوی ضرورتی اساسی پیدا می کند.
جالب آنکه فلسفه تاریخ ما اسطوره ای و ضد غریزه نیست که اشکالات فریر باخ و مارکس و دیگران بر آن وارد شود. فلسفه تاریخی که در چشم انداز مهدویت شکل می گیرد، هم در بطن وقایع تاریخی حضور دارد و هم غریزه و خانواده را در بر می گیرد که البته با مدل غربی متفاوت است و به بی معنایی، فساد و فحشا نمی انجامد. با این توضیح بحث مهدویت و فلسفه تاریخ به عنوان کانون مباحثات علوم انسانی می بایست در حوزه و دانشگاه مطرح شود.
اگر بخواهیم از منظر مهدویت به مقوله هویت وارد شویم، « ما » و « دیگران » یا « خودی » و « غیرخودی » چگونه تصویر می شود ؟ دیگر آنکه ادبیات ما در معرفی و توضیح مهدویت می بایست چگونه باشد تا مخاطبان گوناگون این پیام، به دور از ذهنیت های مزاحم و به درستی متوجه اهمیت و عمق آن شوند؟
مبنای اصلی در این بحث، فطرت است. فطرت یک مقوله میان فرهنگی است و آیه « فطرت الله التی فطر الناس علیه » گویای این نکته است که مردم یک مقوله میان فرهنگی دارند. موضوع امام زمان (عج) نیز مانند سایر آموزه های فطری دین، یک مقوله میان فرهنگی است. بنابراین باید سعی کرد ذهن ما به ذهن مخاطبان مان نزدیک شود تا امکان همدلی به وجود آید. از این رو کار بسیار مهمی که می بایست انجام دهیم این است که در رایزنی های فرهنگی ما این بحث مطرح می شود و با گسترش میان فرهنگی مساله مهدویت در سطح جهان، در برابر جهانی شدن آمریکا مبتنی بر فساد و فحشاء و جنگ و کشتار، به اصلاح شرایط جهانی کمک کنیم. مبنای ما انسان کاملی است که مظهر کرامت است. ساختار ما، خانواده ای است که این انسان کامل در آنجا تجلی پیدا می کند و در چهارچوب مهدویت، بر بحث خانواده و کرامت انسانی تأکید می شود. حال آنکه در مدل غربی، خشونت، جنگ، فساد و پرونوگرافی محوریت یافته است.
در مقابل این نوع جهانی سازی که بر اساس اقتصاد شکل گرفته و بر مبنای همین اقتصاد نیز به جنگ های گوناگون دامن زده می شود و درنهایت به نابودی می انجامد، ما جهانی شدن بر اساس ارتباطات میان فرهنگی را مطرح می کنیم که بر مبنای فطرت و میان ذهنیت شکل می گیرد و به استمرار زندگی و عشق به آن می انجامد. نهضت امام زمان (عج) زندگی محور است و برای تحقق مدلی از جهانی شدن بر اساس زندگی محوری شکل می گیرد و از آنجا که یک مقوله میان فرهنگی است، از راه گفت و گو و تفاهم میان انسان ها گسترش می یابد. به عبارت دیگر مسیر جهانی شدن مهدوی از ارتباطات میان فرهنگی می گذرد، نه مانند جهانی سازی غربی که از آن برای تهاجم یک فرهنگ به فرهنگ های دیگر تلاش می شود.
منبع: نشریه همشهری آیه شماره 3