چکیده
چند سالی است که درباره ملال از مادیات و رو آوردن به معنویات در جهان غرب، مطالب و حرفهای بیشتری شنیده میشود. یکی از شایعترین مفاهیمی که به بهانه آن به این قبیل موضوعات پرداخته میشود، پیشبینیهای گوناگونی است که از آخرالزمان و فرارسیدن پایان جهان حکایت دارند. از آنجا که آخرالزمان یکی از مفاهیم بنیادین مسیحیت محسوب میشود، نویسندگان مذهبی به بهانه این قبیل پیشبینیها، برداشتهای خود از این مقوله را به مفهوم آخرالزمان پیوند میزنند و میکوشند مخاطبانشان را به توجهات و تأملات معنوی تشویق کنند. در یکی از آخرین موارد از این نوع پیشبینیها، گفته میشود که بر اساس پیشبینی تقویم قوم مایا، روز دوازدهم از ماه دوازدهم از سال 2012 پایان جهان خواهد بود که هالیوود نیز بر همین مبنا فیلمی تهیه کرده است. نویسنده مقاله زیر با دستاویز قرار دادن این پیشبینی میکوشد با ارجاع مخاطب به آموزههای مذهبی، به او بباوراند که چنان روزی دیر یا زود از راه خواهد رسید. بنابراین باید از این باور حتمی، برای تغییر نگاه خود به مقوله حیات و مرگ استفاده کرد و جای بیشتری را در زندگی خود به معنویات اختصاص داد. اگر چه در لابهلای تفکرات نویسنده رگههایی از برخی اندیشههای انحرافی همچون تناسخ نیز پیدا میشود، اما نگاه دینمحورانه وی حکایت از تلاش دلسوزان مذهبی برای احیای معنویات در جامعه آمریکا دارد.
***
اگر چه بدبینان با تمسخر اشاره میکنند که « پایان جهان» بارها و بارها در طول قرنها پیشبینی شده و هیچ اتفاقی نیفتاده است ـ که آخرین آنها Y2K است و وقتی تقویم سال 2012 را نشان داد، احتمالاً شاهد هیچ اتفاقی نخواهیم بود ـ اما روشن است که بشریت رو در روی آیندهای قرار دارد که به طرز فزایندهای ناپایدار خواهد بود.
سیستمهای اقتصادی، تکنولوژیک، کشاورزی و سیاسی جهان در حال فروریزی هستند. اگرچه دلایل این امر مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند، اما در این تردیدی نیست که هجوم انسان به جهان طبیعی، تعداد بسیار زیادی از گونههای حیات را از روی زمین محو و خاک، هوا و اقیانوسها را آلوده کرده است. در یکصد سال اخیر، با وجود دو جنگ جهانی و جنگهای کمشدتتر اما موحشتری که از زمان خاتمه جنگ جهانی دوم تقریباً بهطور بیوقفه در گوشه و کنار جهان جریان داشته است، به نظر برای انسانها غیرممکن میرسد که در یک حالت هماهنگ با درون خود یا با سیارهای که آن را خانه خود مینامند، زندگی کنند.
آیا ما به «پایان زمان» رسیدهایم؟
در زندگی اجتماعی، مشخصه غالب دوران ما، جدایی فزاینده در جهان بین داراها و ندارها، اربابان و بردگان، کنترلکنندگان و کنترلشوندگان است. قدرت ثروتمندترین طبقه انسانها هیچ گاه به این وسعت نبوده است. سلاحهای کشتار جمعی ـ و نیروهای مسلحی که برای آنان کار میکنند ـ و در انحصار آنها قرار دارند، قدرت لازم را دارند که بارها سیاره زمین را نابود کنند.
صلح، مدارا، امور خیریه که همیشه شعار آنها داده شده است، فاقد کارایی هستند. چنین آموزههایی دیگر هیچ چیز به حساب نمیآیند. مذهب سازماندهی شده که به خاطر تخطیهای خود و فقدان توان بالقوه تغییر شکلدهنده، تضعیف شده است، به ندرت حتی میکوشد برای عدالت یا تشویق ملتها به چشم پوشیدن از جنگ موضع بگیرد.
در رأس توده انسانها غولهای مالی غربی بودهاند؛ به خصوص امپراتوری انگلیسی ـ آمریکایی ـ صهیونیستی و اتحادیه اروپا که بانکداری، صنایع، سرمایهگذاری و اعتبارات را در کنترل خود دارند. جهان توسط یک گروه نخبه مالی جهانی و زیردستان آنها در دولت، شرکتها، مجامع دانشگاهی، ارتش و رسانهها اداره میشود. این گروه نخبه میلیاردها نفر از مردم و کشورهایی را که در آنها ساکن هستند، گرفتار چنبره بدهیهای سرسامآور کردهاند. آنها کنترلکنندگانی هستند که از قبل زمین، علوم و صنایع سود میبرند و این کار را از طریق نزولخواری پولهایی انجام میدهند که مثل آب خوردن از طریق انحصارهای اعطایی یا حداقل از طریق سیاستمدارانی که نخهایشان را در دست دارند، به دست میآورند. اکنون رهبران سیاسی تمام کشورهای غربی بهخصوص آمریکا، خدمتکاران صاحبان منافع مالی و شرکتی خصوصی هستند.
کنترلکنندگان متوجه شدهاند که ثبات تا چهاندازه کم شده است. بنابراین به نظر میرسد که آنها با استفاده از تک تک ابزارهای موجود، از جمله حوزههای نظارت الکترونیکی و مهندسی اجتماعی، در پی تحکیم سلطه خود در جهان هستند. آنها به کشورهایی که بهطور کامل تحت کنترل آنها قرار ندارند مثل روسیه و چین، برچسب متخاصم میزنند و آنها را با پایگاههای نظامی خود محاصره میکنند. کنترلکنندگان مظنون در میان خودشان سوگند یاد کردهاند که نباید به جمعیت فعلی جهان که تقریباً هفت میلیارد نفر است، اجازه افزایش داد. بخش بزرگی از این جمعیت انسانی باید دستچین شوند، اقدامی که به نظر میرسد هماکنون با منابع جهان در دست انجام است، با توجه به اینکه این منابع بهطور روزافزون به دست صاحبان منافع مالی متمرکز شده واگذار میشوند.
اما این وضعیت ضرورتاً مصیبت بزرگتری که بشریت را تهدید میکند از آن دور نخواهد کرد. چرا که خود کنترلکنندگان نیز ساکن همین جهان هستند. هیچ کدام از انسانها در یک جزیره مجزا ساکن نیستند. آنچه که کمترین مخلوقات خدا را تهدید میکند، خود آنها را نیز تهدید میکند.
از این رو چشماندازی که کنترلکنندگان پیش چشم خود تصویر کردهاند کامل نیست. چیزی که آنها از قلم انداختهاند، آزادی، الهام و معنویت انسان است. آنها طبیعت و قوانین طبیعت را نیز از قلم انداختهاند. علاوه بر این آنها خدا را نادیده انگاشتهاند. ما از واژه «خدا»، هر معنایی را که مستفاد کنیم، باز هم میدانیم که «چیزی» یا «کسی» وجود دارد که نیروی خالق نهایی است.
برای مثال آنها هنوز راهی برای بطلان اصل علت و معلول نیافتهاند که «هر آنچه که بکاری میدروی.» یک مثال این واقعیت، فاجعه نفتی بیپی در خلیج مکزیک است که در اثر غفلت در پرداختن به مشکلات موجود حادث شده است و به طریقی یادآور فاجعه شاتل فضایی چلنجر در سال 1986 است. هر دوی این حوادث غرور انسان را به حضیض خاکدان میکشاند. همچنین ممکن است بهخاطر بذرهای دستکاری ژنتیکی شده آغشته به آفتکشها، مصیبتهای دیگری نیز در راه باشند، چرا که نقصهای موجود در محصولات کشاورزی یا ظهور حشراتِ دارای مقاومت بسیار بالا، میتوانند به گرسنگیهای گسترده منجر شوند.
کنترلکنندگان آرزو دارند از پایتختهای جهانی پر زرق و برق و ساخته شده از شیشه و آهن خود حکومت کنند و در همان حال قصرهای واقع در حومه شهرها، مناطق روستایی یا داخل سرزمینی را «ایمن» نگه دارند. اگر نگوییم همه، بسیاری از آنها نوادگان فیزیکی یا روحی کسانی هستند که با انکار عیسی مسیح در دو هزار سال پیش، خدا را انکار کردند، هرچند که از نظر سنتهای ژنشناسی، نژاد آنها میتواند بسیار قدیمیتر باشد. با اینکه کلیساهای مسیحی تفسیرهای گیجکننده و متناقض بسیاری را عرضه میکنند، این عیسی مسیح بود که پایان جهان را پیشبینی کرده و به دنبال آمادهسازی بشر برای آن بود. مسیحیت یک مذهب معتقد به معاد است، به خصوص با توجه به اینکه آموزههای آن تا عهد عتیق و اسحاق نبی به عقب میرود.
اما در به رسمیت شناختن اینکه میزان جمعیت بشر یک موضوع تعیینکننده است، ما نباید بپرسیم که چرا در این زمان، این تعداد انسان روی زمین زندگی میکنند؟ آنها از کجا آمدهاند؟ آیا جمعیت فعلی انسانها صرفاً نتیجه بهبود شرایط بهداشتی، شیوههای کشت و کار دارای بازدهی بیشتر یا کاهش مرگ و میر اطفال است؟ یا یک عاملی پنهان در این امر دخیل است؟ امروزه سیاره زمین شبیه یک ایستگاه قطار در ساعت اوج شلوغی آن شده است. شاید در این بحث، ما باید از یک منظر سمبلیک به موضوع نگاه کنیم. مثلاً باید بگوییم که افزایش شدید جمعیت بشر به این دلیل رخ داده است که شاید تمامی ارواح انسانی از چند هزار سال قبل اجازه یافتهاند به منظور دادن یک فرصت نهایی به آنها برای تکامل بخشیدن به معنویت خود و حرکت به سمت عرصههای متعالیتر از وجود، تجسد یابند!؟
همچنین میتواند اینگونه باشد که یک اثر جانبی جمعیت فوقالعاده زیاد زمین، ظهور انبوه اطلاعات حیاتی بوده که به نوبه خود به رشد استثنایی علوم، فنآوری و بهرهوری اقتصادی منجر شده است؛ آخرین مرحله آن هم انقلاب سایبرنتیک بوده است. آیا انسان با تکبر خود، در این پیشرفت فاحش در کیفیات درخشان خود نقش داشته است و در عین حال از محافظت از خود در برابر وسوسههای ناشی از پیامدها و توان بالقوه آنها برای محدود کردن او در یک عرصه مادی قصور ورزیده است؟ شاید انسان روح خود را از طریق یک معامله فاوستی مبتنی بر این توهم واگذار کرده است که نهایتاً روزی علم، فناناپذیری فیزیکی را برایش به ارمغان میآورد. در این توهم، انسان زمین را به مثابه خانه خود تلقی کرده است نه اقامتگاهی موقت برای یادگیری، تجربه کردن و تعالی نهایی. تمثیل بزرگ انسان امروزی میتواند «فاوست» گوته باشد که در سال 1808 منتشر شد و در آن بحران معنوی عصر نوین را به تصویر کشید.
ما باید این واقعیت را در نظر داشته باشیم که به خاطر خیزشهای اجتماعی و سیاسی ناشی از شیوههای نوین ارتباطات، هر انسان زندهای در معرض آموزههای انقلاب معنوی قرار گرفته است. نه فقط از سوی مسیحیت، بلکه از سوی اشکال دیگر مذهبی همچون اسلام، بودائیسم، هندوئیسم و تائوئیسم و نیز آموزههای معنوی همچون یوگا که خطوط مذهبی را درمینوردد. تمامی اینها به ما میآموزند که خانه واقعی در قلمروهای معنوی جای دارد نه در محدودههای حیات و ممات خاکی.
دیگر اینکه، چرا ما در قرن گذشته شاهد ظهور تعداد زیادی از آموزههای روشنگری از چهارگوشه جهان بودهایم که پهلو به پهلوی وحشت سیاسی، مالی و نظامی سازمانیافته زدهاند؟ آیا تک تک ارواحی که بر روی زمین هستند، مورد آزمون قرار نگرفتهاند؟ همانطور که در بالا اشاره شد، شاید به هر یک از ما یک فرصت نهایی برای حفظ روشنگری داده شده است، قبل از آنکه پرده پایین بیاید و نمایش فصل بعد خاتمه یابد. این میتواند یک راه برای نگاه کردن به مفهوم «پایان زمان» باشد.
ما در انتظار چه هستیم؟ آیا نباید برای افزودن بر روشنگری و حقیقت، از هر طریق ممکن دست در دست هم دهیم؟ آیا ما نباید مراکزی را برای روشنسازی و آماده کردن یکدیگر برای آنچه که فرارویمان قرار دارد ایجاد کنیم؟ در واقع برخی از ما چنین کردهایم. اما آیا آنچه انجام دادهایم کفایت میکند؟
با توجه به چالشهای مخوفی که هماکنون آغاز شده است، به نظر میرسد که زمان در حال به پایان رسیدن است. چه کسی میداند، شاید فقط یک یا دو سال دیگر از این آزادی نسبی تحرکی که داریم باقی مانده باشد و بعد کنترلکنندگان، با تدارک دیدن چیزی که به نظر میرسد دیکتاتوری جهانی برنامهریزی شده، دولت جهانی و پول رایج جهانی آنان باشد، قرابت ژرف خود با رویه سیاه حیات را آشکار کنند. آنها آموختهاند که چگونه برای قبضه بیشتر قدرت، بحرانها و فاجعههایی چون یازدهم سپتامبر را تولید کنند. نشانههایی وجود دارد که آنها در حال چیدن دام هستند؛ بوروکراتیزه کردن فزاینده تمامی جنبههای زندگی، تمهیدات زمان جنگ همچون جیرهبندی و ایستگاههای ایست بازرسی، متمرکز کردن نهادهای مالی، کنترل بر مردم از طریق اشتغال پایین و بیکاری، از بین بردن آزادی بیان در اینترنت و تداوم رشد سیستمهای رایانهای شدهای که دربردارنده اطلاعات شناسایی فردی است، از جمله این نشانهها به شمار میروند. همچنان که قبلاً نیز رخ داده است، احتمالاً از افزایش هرج و مرج اکثریت مردمی که کنترلکنندگان به مهندسی شدن آنها کمک کردهاند، آنقدر بدحال خواهند شد که امیدوارانه استقلال خود را در ازای قید و بندهای نظم اقتدارگرایانه معامله خواهند کرد.
آیا کنترلکنندگان برای نیل به مقاصدشان تلاش نخواهند کرد تا آخرین ذرات معنویت روی زمین را از بین ببرند؟ آنها از زمان تغییر مقوله وجدان در دهه 1960 که به یک نقطه عطف تبدیل شد، تاکنون به آموزهها و جنبشهای معنوی بسیاری یورش بردهاند. کودکان با کمک مواد مخدر خطرناک ساخته و توزیع شده توسط عوامل مخفی، تخدیر شدند. دیگر نمونهها، واکنش مهندسی شده در درون کلیسای کاتولیک در برابر واتیکان دوم و نیز سلطه بر مسیحیت پروتستان از سوی صهیونیستهای موجود در بین اوانجلیستها بود. یکی از دوستان اشاره میکرد که این صهیونیستهای شبه نظامی بودند که بر جنبش اصلاحی در درون یهودیت غلبه کردند و آن را از میان برداشتند. و این سازمانهای اطلاعاتی غربی بودند که در طول یک قرن به ایجاد اسلام رادیکال کمک کردند تا خاورمیانه را به عنوان یک پایگاه «تروریسم» اعلام کنند تا بتوانند جنگ علیه جهان اسلام را توجیه کنند و منابع نفتی آنان را به قبضه خود درآورند.
کنترلکنندگان این واکنشها را در کنار واکنشهای دیگر مهندسی کردهاند، چون تنها راه حکومت آنان، امحای امید فطری در درون افراد آزاد برای دستیابی به یک سطح بالاتر آگاهی و جهانی انسانیتر است. از سایر شیوهها، میتوان به کنترل افکار از طریق برنامههای تلویزیونی و تداوم تبلیغات کند و کرخکننده از طریق یک سیستم آموزشی مبتنی بر یادگیری طوطیوار و آزمونهای استانداردسازی شده تحت کنترل دولت اشاره کرد. همانگونه که رمانهای «1984» و «جهان جدید شکوهمند» نسلهای پیشتر و دستکاری کلبی مسلک سیاسی گزارش شده از سوی «فاکس نیوز» تحت مالکیت مورداک نشان میدهند، کنترل تودهها کار آسانی است. فاکس نیوز این کار را با همدستی جنبش تی پارتی و برانگیختن آن به یک شورش جعلی انجام میدهد که موضوعات واقعی مربوط به کنترل نخبگان را نادیده میگیرد. تمامی این عناصر این واقعیت را پنهان میکنند که این کنترلکنندگان هستند که تروریستهای واقعی در جهان امروز به شمار میروند.
ظاهراً اکنون میکروتراشههای کارگذاری شده به همراه تجویز خودکار مواد دارویی به افراد از طریق نانو فنآوری در راه است. اولین گام به سمت میکروتراشهها در آمریکا، میتواند کارت شناسایی ملی باشد که سناتور آمریکایی چالز شومر در ارتباط با اصلاحات مربوط به قوانین مهاجرت پیشنهاد کرده است. طبق گزارشهای منتشره، کارتی که شومر پیشنهاد کرده است، حاوی یک شماره امنیت اجتماعی فرد به همراه اطلاعات عددی همچون اسکن از شبکیه چشم و اثر انگشت خواهد بود. چنین کارتی به سادگی میتواند توسعه یابد و شامل تاریخچه اعتباری و جنایی، توالیهای ژنتیک و سوابق پزشکی نیز شود که همگی به یک بانک اطلاعات مرکزی متصل خواهند بود.
همانطور که در «سیاست» آمده است، سناتور شومر ابراز کرده است که «هاشم» ـ در عبری به معنای «بزرگان» ـ او را برای محافظت از کشور اسرائیل در درون سنای آمریکا منصوب کردهاند. او از خود به عنوان یک نامزد ریاست جمهوری احتمالی سخن گفته است. با پیش رفتن رویدادها بهویژه با قد برافراشتن سیاستمدارانی همچون شومر، به نظر میرسد که تعداد زیادی از مردم بیگناه با این تصمیمات دشوار مواجه خواهند شد که «تا کجا باید این چنین پیش رفت»؟
هنوز خدا به تمسخر و ریشخند گرفته نشده است. هر انسانی که روی زمین زندگی میکند دارای یک وجدان خدادادی است که به او اجازه میدهد درست را از خطا تمیز بدهد ـ اگر به ندای وجدانمان گوش فرادهیم ـ . بعضیها میگویند ما دارای یک فرشته نگهبان شخصی هستیم که وجدانمان را هدایت میکند. چه تعداد از ما به دنبال رایزنی با این هادی هستیم؟
آیا زمانی برای جلوگیری از «تغییرات زمین» که در مقیاسی باورنکردنی، بزرگ پیشبینی شدهاند در دست هست؟ زمین چگونه خود را پاکسازی خواهد کرد؟ برای مثال، توسط ادگار کیس و دیگران پیشبینی شده است که به عنوان بخشی از این پاکسازی، نیویورک و کانکتیکت روزی زیر آب خواهند رفت. چنین پیشبینیهایی امروزه به نسبت شصت سال پیش کمتر بیمعنی به نظر میرسند؛ اکنون دانشمندان در حال بحث بر سر پتانسیل افزایشیافته رویدادهای آب و هوایی شدید به دلیل تغییراتی هستند که در حوزه مغناطیسی زمین جریان دارد.
بدون شک زمانی نیز فرا خواهد رسید که ایالات متحده دیگر کمترین شباهتی با شکل و شمایل فعلیاش نخواهد داشت. هنگامی که زمان تطهیر زمین از نادرستیها فرا میرسد، چگونه امکان دارد ملتی بیتوجه، خشن، دارای تمایلات شدید مادی و خودپسند همچون ملت آمریکا مسیر فعلیاش را تداوم دهد؟ عدالت مجسم چگونه میتواند ملتی را تاب بیاورد که به شکل سادیستیک زندانیان جنگی را شکنجه میدهد و بهطور منظم شهروندان را با حملات هواپیماهای بیسرنشین در آن طرف دنیا میکشد؟
جی.آی.گوردیف یک استاد معنوی از قفقاز است که در دورافتادهترین مناطق آسیا تدریس کرده است و سالهای رشد خود را به تدریس به دانشآموزان در فرانسه گذرانده است. در دهه 1920 او از ایالات متحده دیدار کرد و بیشتر وقتش را در نیویورک گذراند. به نقل از وی گفته شده است: «آمریکا قبل از آنکه برسد، میگندد.» دلایلی که او میآورد، دلمشغولی آمریکا به «کسب و کار دلار»، رژیم غذاهای فرآوری شده و شیوه زندگی وقتگذرانه آن است.
حق با گوردیف بود. کسب و کار دلار، «شش گنده» امروزی ـ «جی.پی مورگان چیس»، «سیتی گروپ»، «بانک آمریکا»، «ولز فورگو»، «گلدمن ساچز» و «مورگان استنلی» ـ را در نظر بگیرید. آنها فاسدترین و متعفنترین مؤسسات در سراسر جهان هستند. آنها با ایجاد و نابود کردن حبابهای سرمایهگذاری غولآسا، منافع آمریکا را وجهالمصالحه خود قرار دادهاند. بر تضمینهای پرداخت شده از پول مالیاتدهندگان به ضیافت نشستهاند و مشاغل کارگران حمل و نقل دو نسل گذشته را به بازارهای کار خارجی و دارای دستمزد پایین واگذار کردهاند. سپس برگشتهاند و از آمریکا و مردم آن به عنوان پلیس جهانی برای محافظت از منافع خود استفاده کردهاند.
نهادهای بینالمللی مثل بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، بانک بینالمللی مفاصاحسابها و نیز بانکهای مرکزی کشورها مثل بانک مرکزی آمریکا، بانک انگلستان، بانک مرکزی آلمان و غیره نیز به همین بدی هستند. در حالی که ادعا میشود هیتلر میلیونها نفر را به کشتن داده است، بانکداران جهانی تصمیمات مرگ و زندگیای را اتخاذ میکنند که بر زندگی میلیاردها نفر تأثیر میگذارد. آنها این کار را از طریق کنترل شیرفلکه اصلی پول انجام میدهند که به آنها قدرت اعمال نفوذ بر هر کسب و کار و صنعتی را در جهان که از اعتبارات آنها استفاده میکنند، میدهد. اعتبار نیز به عنوان یک ابزار ضروری برای بیشتر کسب و کارها، به مثابه نفس کشیدن برای یک انسان است.
زمانی که گرد و غبارها فرو نشستند، آیا هنوز اجتماعاتی از انسانهای نجاتیافته در آمریکا وجود خواهند داشت؟ ممکن است این امر بستگی به خود آمریکاییان داشته باشد و اینکه آنها چهاندازه آزادی خود را مطالبه میکنند. این نجاتیافتگان هر که باشند، ممکن است دارای اندیشهای همراه با معنویت و خواستار زندگی نزدیک به طبیعت باشند. اما مقیاس و ظاهر هر تمدن آتی، ناشناخته و نامعلوم است. آینده اروپا نیز میتواند به همین اندازه ظریف باشد. شاید روسیه، چین و مکانهای منتخبی در آمریکای لاتین، آسیا یا آفریقا عملکرد بهتری داشته باشند. ما هنوز نمیدانیم.
آنچه که ما باید بدانیم این است که زمان برای بشریت به پایان رسیده است. ما فرصت خود را برای تصمیمگیری در مورد اینکه به چه چیزی باید ارزش دهیم از دست دادهایم؛ اینکه آیا باید در خدمت یک مفهوم نادرست از یک خود جداگانه باشیم یا در خدمت خدا و همسایگان. اکنون ما با حتمیت دریافتهایم که در طول زندگیهای بسیارمان، چه نسخهای را پذیرفتهایم و آن را با زندگیمان عجین کردهایم.
هر کسی که از معنویتی خالص برخوردار است، به جای ترویج جنگ، کشمکش و جدال، دست به هر کار ممکنی برای تشویق صلح، عدالت و هماهنگی بین انسانها و ملتها خواهد زد. با این حال به نظر میرسد که «پایان زمان» قریبالوقوع است. همانطور که شیواپوری بابا به نقل از کتاب «زیارت طولانی» نوشته جان بنت گفته است: «ما در پایان یک چرخه شش هزار ساله قرار داریم».
ما نباید تلاش کنیم برای گیج و سردرگم کردن یا ایجاد رضایت خاطر در مردم تلاش کنیم. اکنون زمان آن است که افراد در این مورد تصمیم بگیرند که میخواهند این چالشها رو به کدام سو داشته باشند. میخواهند با چه کسی وقت خود را بگذرانند و قصد دارند انرژی و تعهد خود را دقیقاً وقف چه چیزی کنند. بهترین توصیه، انتخاب خردمندانه است، اما نباید دیگر بیش از این منتظر بمانند.
عیسی مسیح میگوید: «شما نه از ساعت آن خبر دارید و نه از روز آن.» بنابراین چرا ما هر روز صبح از خواب برمی خیزیم و همچنان فکر میکنیم که میدانیم آن روز چه چیزی در انتظار ماست؟ در واقع ما از چیزی خبر نداریم. روندهایی که ما در اینجا به دنبال آن هستیم، میتوانند یک روز، یک سال یا یک قرن زمان ببرند. بنابراین چه باید کرد؟ در ادامه چند پیشنهاد ارائه میشود:
ـ یک معلم یا یک گروه را بیابید که بتوانند شما را به روشنگری معنوی و جایی هدایت کنند که شما نیز بتوانید به دیگران نیز کمک کنید، تا همین کار را انجام دهید.
ـ به خودتان بیاموزید، با تمام کسانی که در پیرامونتان هستند با تأمل رفتار کنید، از جمله کسانی که شما آنها را «شیطان» قلمداد میکنید.
ـ به جهان طبیعی به عنوان موجودی زنده و آگاه نگاه کنید، نه یک توده تلنبار شده از مواد مرده.
ـ تردید را کنار بگذارید و بیاموزید که تنها با آنچه که واقعاً برای یک طبیعت مادی نیاز است زندگی کنید.
ـ بیاموزید به کارتان عشق بورزید و آن کار را با تکریم و احترام انجام دهید.
ـ از تماشای تلویزیون دست بردارید؛ به جای آن مراقب بهداشت و رژیم غذاییتان باشید.
ـ مهارتهای ذهنی، عاطفی و یدی خود را تقویت کنید.
ـ با خودتان و دیگران صادق باشید.
ـ به «تراشه»ها دست رد بزنید، اصلاً مهم نیست که این تراشهها چه هستند.
ـ هیچگاه از یادگیری دست برندارید.
ـ خودتان مواد خوراکی مورد نیازتان را بکارید.
ـ در صلح و صفا باشید.
ـ خوشحال باشید.
پی نوشت ها :
1 ـ Richard C.Cook محقق و نویسنده
منبع: www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=19273
منبع:ماهنامه سیاحت غرب شماره 84