در کتاب هفتهی بنیتا به سراغ کتاب بسیار مهمی رفتهایم. کتابی که جایزهی نوبل ادبیات را برای نویسندهاش به ارمغان آورد. کتابی در مورد جنگ ولی از بسیاری جهات، بسیار متفاوت. نویسندهاش هم نویسندهی متفاوتی است. او اولین نویسندهای است که در ژانر مستندنگاری جایزهی ادبی نوبل را از آن خود کرد. البته نوبل امسال نیز یک اولین دیگر را ثبت کرد و آن هم اهدای جایزهی نوبل به «باب دیلن» بود. این اقدام آکادمی نوبل، واکنشهای بسیاری را برانگیخت و این سوال را مطرح کرد که آیا باب دیلن مستحق دریافت جایزه نوبل ادبیات بود؟ این مطلب را میتوانید در بنیتا بخوانید.
«سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ» نویسندهی زن بلاروسی است. او کتاب «جنگ چهرهی زنانه ندارد» را نوشته است. او به واسطهی همین کتابش جایزهی نوبل ادبیات در سال 2015 را از آن خود کرد. او متولد سال 1948 اوکراین و از پدری بلاروسی و مادری اکراینی است. کارش را با خبرنگاری در مجلات محلی آغاز کرد. او بیشتر به دلیل نوشتن و روایت در مورد رویدادهای کشورش چون جنگ جهانی دوم، جنگ شوروی و افغانستان، سقوط اتحاد جماهیر شوروی، فاجعهی چرنوبیل و گفتوگو و مصاحبه با شهود این واقعه مشهور است که منجر به آزار و اذیت او توسط نظام حاکم آن دوره شد. از آثار دیگر او میتوان به «صداهایی از چرنوبیل؛ تاریخ شفاهی یک فاجعه هستهای» و «پسران روئین چهره» (درباره وقایع افغانستان) اشاره کرد. علاوه بر جایزه نوبل ادبیات، جایزهی «مدیسی» و جایزه صلح ناشران آلمان را نیز کسب کرده است. اما شهرت جهانی او به دلیل کتاب آخرش، جنگ چهرهی زنانه ندارد، است.
سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ
در ابتدای این کتاب، خواننده نمیداند با چه چیزی روبرو است؛ نمیداند که قرار است رمان بخواند یا داستان کوتاه یا بیوگرافی. در صفحات اول پس از مقدمه و ... با چیز جدیدی روبرو میشود. کتاب، داستان بارها تعریف شدهی جنگ را بار دیگر تعریف میکند اما از زبان کسانی که کمتر دیده و شنیده شدهاند؛ از زبان زنان. زنانی که دوشادوش مردان در بسیاری از پستهای نظامی و در جای جای جبههها و در بدترین شرایط، جنگیدند. چه به عنوان پرستار و پزشک و آشپز و رختشور و چه در قامت سرباز و مسلسلچی و رانندهی تانک و خلبان هواپیما.
اما روایت این زنان از جنگ، از جنس دیگری است. در گفتههایشان بویی از افتخار و ردی از غرور به خاطر جنگیدن برای مام میهن نیست. حرفهایشان از درد و رنجی بود که در جنگ و سالهای بعد از آن تحمل کرده بودند. ترسها و کابوسهایی که بعد از جنگ رهایشان نکرده و سالها نتوانستند حرفی از آنها بزنند.
در پشت جلد کتاب آمده: «... جنگ چهرهی زنانه ندارد روایتِ پُرفرازونشیب این مستندنگارِ بلاروسی است از روزگار و خاطراتِ زنانی که در ارتشِ اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و حالا بعد از سالها از کابوسها، تنهایی و هولهایشان میگویند. او چندصد نفر از این زنان را مییابد و با تمامشان حرف میزند. از هر قشری هستند؛ پرستار، تکتیرانداز، خلبان، رختشور، پارتیزان، بیسیمچی و... و خاطرات تکاندهندهاند... زنانی که پوتین پوشیدند و در ترکیبِ خاک و خون و ترس زنده ماندند... الکسیویچ با تدوین این آدمها کنارِ هم کلیتی میسازد متناقض و شورانگیز، پُرهیاهو و صامت... کتاب، گاه شامل چنان لحظاتی میشود که فراتر از خواندهها و شنیدههای مرسوم است دربارهی جنگ. بیپرده و عریان است و ناگهان مادری را به ما نشان میدهد که برای عبور از خط بازرسی آلمانیها بچهاش را نمکاندود میکند تا تب کند و سربازان بهراسند از تیفوس و او بتواند در قنداق بچهی گریان با پوست ملتهب سرخشده دارو ببرد برای پارتیزانها... و این کتابِ چنین آدمهایی است... »
اکسیویچ بلاروسی است. او با جنگ و داستانها و پیامدهای جنگ بزرگ شده. به همین خاطر خوب بلد است از جنگ بگوید. اما کتابش از زبان خودش نیست. او با بسیاری از زنانی که در جنگ جهانی دوم جنگیده بودند، حرف زده و حرفهای آنان را در کتابش ثبت کرده. پس میتوان گفت که این کتاب کتاب زنان جنگ است. الکسیویچ در این کتاب میخواهد به مخاطبش بفهماند که جنگ تفاوتی بین زن و مرد نمیگذارد. خوانندهی کتاب میبیند که بسیاری از شخصیتها بعد از روز سوم فراموش میکنند که زن هستند یا مرد، میکشند، زخمی میکنند و گاه کشته میشوند و روزی که به خانه بر میگردند در نگاه اول شناخته نمیشوند، حتی از سوی مادرانشان.
الکسیویچ مخاطب را متوجه این نکته می کند که مردم هیچگاه زن را به عنوان قهرمان جنگ در نظر نگرفتهاند و تصوری از زنِ قهرمان جنگ نداشتهاند. دلیل آن هم به این بر میگردد که جامعه همواره زن را موجودی لطیف و احساسی تعریف کرده.
حرفهای یکی از زنان را در این کتاب، اینگونه آمده: « بعد از جنگ تا مدتها میترسیدم بچهدار شم. وقتی بعد از هفت سال بچهدار شدم، تازه آروم شدم...
اما تا به امروز نمیتونم هیچی رو ببخشم. و نمیبخشم... من وقتی اسرای آلمانی رو میدیدم خوشحال میشدم. خوشحال میشدم از اینکه اونا رو تو این وضعیت میدیدم؛ هم سرشون تو کیسه بود و هم پاهاشون... اونا رو از خیابونای روستا عبور میدادن، التماس میکردن؛ "مادر، نون بدید... نون..." تعجب میکردم از اینکه روستاییها از خونههاشون بیرون میاومدن، یکی بهشون نون میداد، یکی یه تیکه سیبزمینی. پسر بچهها پشتسر اسرا میدویدن و به طرفشون سنگ پرتاب میکردن... زنها گریه میکردن...به نظرم من دوتا زندگی داشتم؛ یکی مردانه، و دیگری هم زنانه...»
نسخه انگلیسی کتاب جنگ چهره زنانه ندارد
کتاب به 7 بخش تقسیم شده و هر بخش عنوان متفاوتی دارد؛ «زنها کی برای اولین بار در تاریخ وارد ارتش شدند؟»، «انسان بزرگتر از جنگ است»، «نمیخواهم حتی به خاطر بیاورم»، «دخترها، بزرگشید، بالغ شید... شما هنوز خامید»، «بوی ترس و چمدان آبنبات»، «من این چشما رو امروز هم به خاطر میآرم» و «نیاز به سرباز بود، اما من میخواستم زیبا هم بمانم»، نام این بخشهاست.
این کتاب را عبدالمجید احمدی ترجمه کرده و نشر چشمه آن را در 364 صفحه و به قیمت 26000 تومان منشر کرده است. برای تهیهی این کتاب میتوانید به فروشگاه نشر چشم واقع در تهران، خیابان کریمخان زند، نبش میرزای شیرازی، پلاک 107 مراجعه نمایند.