برای نخستینبار وقتی که ٣سال بیشتر نداشت، به همراه برادر بزرگترش به سینما رفت. آنها سریالِ «بلایِ جان نازیها» را دیدند.
آرام به صندلی تکیه داده بود. پسرکِ ریز جثه چشمهایش را ریز و درشت میکرد تا صورت بازیگران را بهتر ببیند، تمام صحنهها را با دقت فراوان میدید و گوشهایش را تیز میکرد تا صدای بازیگران را به گوش خودش آشنا کند. فیلم که تمام شد، هر دو به سمت خانه راه افتادند، خانهای در محله پردسر لاهیجان که شاید ١٥ خانواده هم در آنجا زندگی نمیکردند.
به خانه که رسیدند، از او پرسیدند: «فیلم چطور بود؟» او که نمیتوانست داستان فیلم را شرح بدهد، دست به قلم شد. روی کاغذی سفید طرحی کشید که بهعنوان نقاشی ثبت شد.
آن پسرک ٣ساله که بعدها وقتی بزرگتر شد، دوست داشت همیشه ٢سال کوچکتر باشد، قصه فیلم را در نقاشیاش شرح داده بود. نخستین نقاشیاش را کشید تا نشان دهد علاقه او بیشتر به کشیدن و رنگ و کاغذ و سیاه مشق است. هنوز وارد نوجوانیاش نشده بود که پدرش را از دست داد. پدر که قاضیِ باسابقهای بود، سکته کرد و پسرش را درهمان کودکی تنها گذاشت.
پسری که نامش را اردشیر گذاشتند. مادرِ اردشیر، سَروَر مهکامه که شاعر هم بود، او را با همان روحیه شاعریاش بزرگ کرد. اردشیر دل و ذهن و فکرش متوجه نقاشی و طراحی بود. آرزوی کودکیاش اما این بود که کلاه نوار طلاییِ قضاوت بر سرش بگذارد و راه پدرش را ادامه دهد.
اردشیر با کارهای مادرش میانه چندانی نداشت، حتی هیچوقت نتوانست در دبیرستان شعری را از بر کند و درسهای دستور زبان و انشای او تعریفی نداشت، اما در دبیرستان «تمدن» حضوری بهتر داشت. فضا و تجربهای شگفتانگیز برای جوان خوشپوش لاهیجانی به حساب میآمد، چون هیچوقت بیش از ٥ یا ٦ دانشآموز سر کلاس نمیآمدند و ناظم مدرسه مجبور بود دانشآموزان را از سرکوچه شیروانی یا کافه نادری یا کافه فیروز جمع کند و به سر کلاس بیاورد.
اردشیر آنقدر به چیزهای مختلف علاقهمند شده بود که تصمیم گرفت در ٤ کنکور شرکت کند: هنرهای زیبا، حقوق، فلسفه و معقول و منقول. او سرانجام رشته حقوق را انتخاب کرد، همان آرزوی دوران کودکیاش را. اردشیر همیشه درحال دویدن و تحرک بود. گرایشی علمیاش هم به نقاشی تغییر پیدا کرد و برای همیشه به علاقهاش پرداخت. کار در کارگاهی کوچک که پر از رنگ باشد و قلمی برای کشیدن. او تمام حرکات و سکنات، لباس و کفشهای پرسوناژهایش را از روی خودش میکشید. او بعدها درباره کارهایش گفت: «کاریکاتورها اسناد یک عصرند؛ همچنان که مدارک رسمی، اعلامیههای دولتی و گزارشهای پارلمانی نیز چنین هستند.»
١٨ مهر؛ سالروز درگذشت اردشیر محصص طراح، کاریکاتوریست و نقاش ایرانی (١٣٨٧)