از آن شب سخت ١٣روز گذشت. شبی که زمین غرید و شهرها و روستاهای استان کرمانشاه با تکانهای زمین به ویرانهای تبدیل شد. شبی که واژه درد برایمان معنا شد، اما از همان شب سخت دست پرسخاوت مردم از سراسر کشور روی شانههای زلزلهزدگان قرار گرفت.
به گزارش ، شهروند نوشت: مردم هم کنار ارتش و سپاه و تیمهای امدادی آمدند. آمدند تا مهر و دوستی را به کودکان، زنان، مردان و پیران رنجدیده دیار زاگرس انتقال دهند. با وجودی که نیازهای مردم در این مناطق نسبت به روزهای نخست زلزله تغییر کرده اما همچنان سیل کمکهای نقدی و غیرنقدی مردمی جریان دارد تا گوشهای از رنجهای هموطنان خود را التیام ببخشند. کودکی کاپشن تنش را هدیه داد، هژبر و علی ماشینشان را پیشکش کردند. اسماعیل و شهین حلقه ازدواجشان را دادند. دیگری جایزه ١٠٠میلیونی بانکش را بخشید و خانوادهای اموال پسر شهیدشان را هدیه دادند. آدمهای ساده اما با دل دریایی. از میان این سیل کمکهای مردمی، «شهروند» با ٣ خانوادهای گفتوگو کرده است که با وجود کمبضاعتبودن اما همدل و همراه بودند. با ارزشترین زندگی خود را به ساکنان زلزلهزده هدیه کردهاند.
١٠٠میلیون تومان کمک به ایتام زلزلهزده
برندهشدن در قرعهکشی بانک، بهانهای شد تا محمدعلی کمالی ١٠٠میلیون تومان به کودکانی که در زلزله کرمانشاه خانوادههایشان را از دست دادهاند، کمک کند. این مرد ٤٨ساله ساکن شهرستان «اوز» فارس است. کسی که با وجود درآمد معمولی سخاوتمندانه زندگیاش را با کودکان زلزلهزده قسمت کرد:
خودتان را معرفی کنید؟
محمد کمالی هستم. ٤٨سال دارم. ساکن شهرستان «اوز» از توابع لارستان.
ازدواج کردید؟
بله. من صاحب سه فرزند هستم. یک پسر ١٨ساله به نام عبدالله و دو دختر به نامهای فاطمه و منیر.
شغل شما چیست؟
من پرورش گلوگیاه دارم. الان چند سال است که در این حرفه فعالیت میکنم.
وقتی خبر کمک مالی شما در رسانهها منتشر شد، صحبتها و شایعاتی درخصوص وضع مالی و درآمد قابل توجه شما بر سر زبانها افتاد.
واقعیت این است که من اصلا تمایلی به رسانهایشدن این موضوع نداشتم، اما همکاران شما بالاخره از طریقی خبر کوتاهی دراینباره منتشر کردند، اما درباره درآمد و وضع مالی که گفتید، من زندگی متوسطی دارم، یک خانه و یک شغلی که به آن علاقه دارم. وضع زندگیام بد نیست اما درآمد آنچنانی ندارم. تحصیلات یا تخصص خاصی هم ندارم که درآمد چند میلیونی داشته باشم. به نظر من کمککردن به افراد نیازمند چندان ارتباطی به وضع مالی ندارد. شاید خیلیها اگر جای من بودند، همین کار را میکردند.
چه شد که تصمیم گرفتید به زلزلهزدگان کرمانشاه کمک کنید؟
من مثل همه مردم ایران وقتی خبر زلزله را شنیدم، خیلی ناراحت شدم. تصاویر روستاها و خانههای ویرانشده مردم آن منطقه بسیار دلخراش بود. از همان دوشنبه یعنی فردای زلزله پیگیر اخبار و گزارشهای این حادثه بودم. سرنوشت زلزلهزدهها بهخصوص بچههایی را که خانوادههایشان را از دست داده بودند، کودکان بیسرپناه و یتیمی که همه زندگی آنها از بین رفته بود و کسی را هم نداشتند تا از آنها در این شرایط و پس از زلزله حمایت کند، ذهن من را بشدت درگیر کرده بود. دوست داشتم برای آنها کاری انجام دهم. از همان فردای زلزله به دنبال راهی برای کمک این کودکان بودم.
شما قبل از زلزله در قرعهکشی بانک برنده شده بودید؟
نه. روز چهارشنبه یعنی دو روز بعد از زلزله حوالی ظهر بود که از طرف بانک سپه با من تماس گرفتند و گفتند که در قرعهکشی حسابهای قرضالحسنه این بانک یکمیلیارد ریال برنده شدم. ابتدا باورم نمیکردم، چندبار اسم و مشخصاتم را از پشت تلفن چک کردم، اما همه چیز درست بود، ١٠٠میلیون تومان پول نقد از طرف بانک به اسم من درآمده بود.
کی حساب قرضالحسنه را افتتاح کرده بودید؟
راستش من اصلا به دنبال برندهشدن در قرعهکشی بانک نبودم. به خاطر کارم از بانک یک دستگاه کارتخوان درخواست کردم و برای استفاده از این دستگاه حساب قرضالحسنه را باز کردم. وقتی این خبر را شنیدم، خیلی خوشحال شدم. به هرحال رقم قابل توجهی است.
همان موقع تصمیم گرفتید که این پول را به زلزلهزدگان کمک کنید؟
نه همان موقع. تا بعدازظهر با خودم فکر کردم. از یک طرف پول زیادی بود، از سوی دیگر تصاویر بچههای بیسرپناه و زلزلهزده منطقه ذهاب در نظرم بود. به هرحال تصمیم سختی بود، هر چه با خودم کلنجار رفتم، به نتیجهای نرسیدم. درنهایت تصمیم گرفتم موضوع را با همسرم درمیان بگذارم.
بعدش چه شد؟
بعدازظهر به خانه رفتم و به همسرم گفتم که ١٠٠میلیون تومان برنده شدم. بعد هم از نیتم برای اهدای این پول به بچههای بیسرپرست زلزلهزده با او گفتم. همسرم هم وقتی صحبتهای من را شنید، قبول کرد تا همه این پول را به بچههای بیسرپرست و یتیم این زلزله اهدا کنیم.
همسر شما هیچ مخالفتی نکرد؟
اتفاقا خیلی هم استقبال کرد. او وقتی از تصمیم من مطلع شد، بیدرنگ موافقت کرد. حتی من را تشویق کرد که زودتر پول را به دست آنها برسانم. همسر من خودش یکی از خیرین منطقه است. در این کارها او از من خیلی جلوتر است.
چرا کودکان بیسرپرست مناطق زلزلهزده را برای کمک انتخاب کردید؟
همانطور که گفتم، از همان روز نخست زلزله، تصاویر بچههایی که خانوادههایشان را از دست داده بودند، برای من خیلی غمانگیز بود. همان موقع تصمیم گرفتم هرکمکی که از دستم بربیاید، برای آنها انجام دهم. ضمن اینکه انجمن خیریه ما و کلا شهرستان ما در حمایت از بچههای بیسرپرست فعالیت زیادی دارد. هرچند ١٠٠میلیون رقم زیادی نیست، اما به هرحال میتواند کمکی برای آنها باشد.
این پول را چطور به دست زلزلهزدگان رساندید؟
هنوز به دست آنها نرسیده. چون منتظریم تا شرایط آنجا کمی عادی شود و بچههای یتیم و آنها که خانوادههایشان را از دست دادهاند دقیق شناسایی کنیم.
یعنی خودتان این کار را انجام میدهید؟
نه به کمک تعدادی از دوستانم. من عضو هیأت امنای یک انجمن خیریه هستم. انجمن «سلمان فارسی»، چند سال است که عدهای دور هم جمع شدیم و در حد توانمان به نیازمندان کمک میکنیم. الان هم این پول را به حساب انجمن واریز کردهام. انجمن ما نمایندگانی هم در کرمانشاه دارد. آنها مشغول شناسایی بچههای مورد نظر هستند. در واقع این پول از طریق انجمن به دست نیازمندان میرسد. البته همه این اقدامات تحت نظارت انجمن سلمان «اوز» انجام میشود.
انجمن شما چه اقدامات دیگری برای زلزلهزدگان کرمانشاه انجام داده است؟
از همان روزهای نخست، کار جمعآوری کمکها را آغاز کرد. «اوز» شهر کوچکی است و مردم بخشندهای دارد. در این شهر کمکهای زیادی از طرف انجمن ما جمعآوری شد. همشهریهای ما کمکهای نقدی زیادی هم به هلالاحمر تحویل دادند. چند کامیون کمک غیرنقدی هم از شهر ما به سمت مناطق زلزلهزده رفت که بیشتر آنها از طریق هلالاحمر جمعآوری شد. تا جایی که من اطلاع دارم، یکی دیگر از اهالی این منطقه ٣٥٠میلیون تومان کانکس برای زلزلهزدگان خریداری کرده است. شاید دوست نداشته باشد که نام او را فاش کنم اما او با این پول 120عدد کانکس ١٢متری مجهز به آشپزخانه و سرویس بهداشتی و 500 تخت پتو تهیه کرد و برای زلزلهزدگان فرستاد.
بخشش یادگاریهای «بهشت»
یکسالونیم تمام کسی به وسایلش دست نزده بود. هیچکس حتی به خانهاش هم نمیرفت. یادگاریهای شهیدعلی پویا، سرگردی که هنگام دستگیری گروهکهای تروریستی کشته شده بود، همچنان در خانه مجردیاش باقی مانده بود. مادرش دلش میخواست یادگاریهای پسرش دستنخورده باقی بماند تا هروقت دلتنگ شد، به سراغ آنها برود. تنها چیزی که از پسرش مانده بود، همین وسایلها و یادگاریها بود. اینها، علی را برای مادرش تداعی میکرد تا اینکه یک زلزله همه چیز را تغییر داد. کرمانشاه زیرورو شد و خانواده شهیدعلی پویا با دیدن مصیبت و ماتم هموطنانشان تصمیم سخت را گرفتند.
با تنها یادگاریهای علی خداحافظی کردند و آنها را به زلزلهزدگان بخشیدند. وسایلها و یادگاریهایی که ارزش مالی کمی هم نداشت. بین ١٠ تا ١٥میلیون تومان قیمت داشت و هرکدامشان میتوانست زندگی را برای یک زلزلهزده آسانتر کند. مادر علی با دیدن آوارگان زلزله کرمانشاه درنهایت راضی شد تا تنها یادگاریهای پسرش را ببخشد. کار خیری که شهیدعلی پویا زمانی که زنده بود نیز، در زندگیاش زیاد انجام داده بود. حسین پویا برادر کوچکتر شهیدعلی پویا است. او در گفتوگویی با «شهروند» از زندگی برادرش و درنهایت تصمیمی که در رابطه با این بخشش گرفته شد، میگوید:
برادرتان دقیقا چه روزی شهید شد؟
ششم تیرماه سال گذشته. دقیقا شب ٢١ماه رمضان بود که در درگیری با گروهکهای تروریستی شهید شد.
ماجرای این درگیری چه بود؟
برادرم سپاهی بود. او ٢٢سال خدمت کرده بود. کارش شناسایی بود. روز حادثه به برادرم و همکارانش اطلاع دادند که در مرز ایران و عراق چند نفر از عوامل گروهکهای تروریستی پنهان شدهاند. برادرم به همراه سهنفر دیگر برای دستگیری به محل رفتند و در آنجا پس از درگیرشدن برادرم و دونفر دیگر از همکارانش شهید شدند. آنها ١٢نفر بودند که به سمت برادرم و همکارانش تیراندازی کردند.
چی شد که تصمیم گرفتید یادگاریهای برادرتان را به زلزلهزدگان اهدا کنید؟
بعد از اینکه برادرم شهید شد، خانهاش خالی ماند. وسایل خانهاش هم که به تازگی خریده بود، در آنجا مانده بود. هیچکدام دلمان نمیآمد به وسایل و یادگاریهای برادرم دست بزنیم. هر ازگاهی مادرم میرفت و آنها را تمیز میکرد. مادرم هربار دلش برای برادرم تنگ میشد، به خانهاش میرفت. میگفت؛ آنجا بوی برادرم را میدهد. ما هم حرفی نمیزدیم تا اینکه بعد از گذشت یکسال از فوت علی، به مادرم پیشنهاد دادیم که وسایل خانه علی را بهعنوان جهیزیه به یک زوج اهدا کنیم، ولی مادرم قبول نمیکرد. دوست نداشت از یادگاریهای پسرش دل بکند. ما هم اصرار نکردیم تا اینکه در کرمانشاه زلزله آمد. مادرم با دیدن مصیبت و ناراحتی مردم آنجا، خودش پیشنهاد داد تا یادگاریهای با ارزش برادرم را به آنها اهدا کنیم.
این یادگاریها چه بود و چقدر ارزش داشت؟
تقریبا در حدود ١٠ تا ١٥میلیون تومان قیمتش بود. ساعتهای برادرم، وسایل خانه و بعضی از یادگاریها و حتی طلاهای برادرم را به مردم زلزلهزده بخشیدیم. هرچه در خانهاش بود، بخشیدیم.
وضع مالی برادرت چطور بود؟
وضع مالی بدی نداشت. خیلی هم خوب نبود، ولی از زندگیاش راضی بود.
فکر میکنی اگر برادرت زنده بود، خودش به مردم زلزلهزده کمکی میکرد؟
مطمئنم اگر علی زنده بود، خودش میرفت به آن مناطق و هرچه کمک از دستش برمیآمد، انجام میداد. پول و وسیله که کمک کمی است. میدانم که برادرم بیشتر از این حرفها کمک میکرد، چون علی مرد خیری بود. تازه بعد از فوتش بود که متوجه شدیم به چند نفر کمک مالی کرده است. بعد از شهیدشدن برادرم، چند نفر در مراسمش شرکت کردند و گفتند که علی به آنها کمک میکرده است. ما خبر نداشتیم. یعنی هیچکس خبر نداشت. برادرم تمام کمکهایش پنهانی بود. مثلا مردی آمد و گفت که مادرش سرطان دارد و در این مدت برادرم هزینه درمان مادرش را پرداخت میکرده؛ افراد زیادی مثل این مرد بودند که هرکدام مشکلی داشتند و به دست برادرم حل شده بود تا جایی که دوستان و آشناهایش به خانه میگفتند بهشت؛ برای همین مطمئنیم که روح علی با این کار شاد شده است. ما در واقع کاری را انجام دادیم که خودش خیلی دوست داشت.
تمام افراد خانوادهتان به این کار راضی بودند؟
بله. من و خواهرهایم خیلی دوست داشتیم که این یادگاریها را به کسی اهدا کنیم، چون فهمیده بودیم علی در دوران زندگیاش مرد خیری بوده؛ اما مادرم به دلیل علاقه زیاد به برادرم راضی به این کار نمیشد، ولی زلزله باعث شد تا نظر مادرم هم عوض شود. خودش میداند که علی از این کار راضی است. مادرم میگوید تا الان راضی به این کار نبودم، ولی بعد از زلزله انگار مطمئن شدم که این همان کاری است که علی دوست دارد. بعد از این اتفاق هم علی به خواب خواهرهایم رفته بود. در خواب خیلی خوشحال بود. درست همان شبی که کمکها را فرستادیم، یکی از خواهرهایم که اصلا از موضوع اطلاعی نداشت، خواب برادرم را دیده بود که خیلی خوشحال بود. وقتی فردایش تماس گرفت و خوابش را تعریف کرد، به او گفتیم حتما علی به خاطر کاری که دیشب انجام دادیم، خوشحال است. خانه علی خالی شده، هیچ یادگاری خاصی از او نداریم، ولی تمام خانواده حتی مادرم خوشحال هستیم، چون میدانیم که برادرم هم خوشحال است. کاش میشد کمکهای بیشتری به این مردم مصیبتزده میکردیم.
وسایل را چطور به مردم زلزلهزده اهدا کردید؟
خودمان شبانه به آن مناطق رفتیم و با دستان خودمان وسایل را اهدا کردیم.
هدیه ارزشمند تازه عروس و داماد
اسماعیل و شهین زوج ٣٢ و ٢٨سالهای از روستای هیأتآباد کامیاران هستند که تنها ٣ ماه از زندگی مشترکشان میگذرد. آنها هم مثل خیلی دیگر از هموطنانمان تنها به آوارگان دیار فرهاد فکر کردند و رفتند برای کمک. اسماعیل دانشجوی رشته مدیریت بود اما به خاطر مشکلات مالی دست از تحصیل کشیده و در زمین پدری مشغول کشاورزی است.
اسماعیل محمدی میگوید: تنها به کمککردن فکر میکردیم و هرگز تصور نمیکردم این همه بازتاب داشته باشد. هدف ما آوارگان بیسرپناه زلزلهزده بود؛ نمیخواستیم جلب توجه کنیم اما زمانی که انگشترها را اهدا کردیم، از ما عکس گرفتند و گفتند این بخشش شما کار هر کسی نیست. او درباره اینکه چطور این فکر در ذهنشان شکل گرفت، گفت: زلزله آمده بود، در تلویزیون و خبرگزاریها تصاویر زلزلهزدهها را میدیدم. خیلی ناراحتکننده بود. دیدن رنج مردم برایم سخت بود. داغدار و مجروح بودند. گریهها و نالههایشان عذابم میداد. داغی بود که بر دلم نشسته بود. بیسرپناه و سرگردان و رنجور بودند. سر زمین بودم که فکری به ذهنم رسید. در حال خوردکردن گندم بودیم. همسرم هم کنارم بود. به شهین گفتم برای تو باارزشترین چیز در زندگی مشترکمان چیست؛ مکثی کرد و گفت: تو. لبخندی زدم و گفتم منظورم جسم و روح نیست. در زندگی مشترکمان. سکوت کرد و فکر کرد.
سند ازدواجمان را گفت اما وقتی نگاهم را دید، متوجه منظورم شد؛ حلقه ازدواجمان را نشان داد. ٣ ماه پیش آن را خریده بودیم. تازه به خانه بخت آمده بود اما با تمام وجود گفت آن را میبخشم. او در ادامه میگوید: همانجا بود که به سمت شهر حرکت کردیم. سوار تاکسی شدیم. از روستای ما تا شهر ٥ کیلومتری راه هست. باجناقم در شهر کامیاران آشنایی داشت که اقلام نقدی و غیرنقدی برای زلزلهزدهها جمع میکرد. وقتی رسیدیم حلقههایمان را از دستمان بیرون آوردیم. همانجا بود که هدف دوربینهای عکاسی شدیم. نمیخواستیم در رسانهها انعکاس پیدا کند اما بهسرعت تیتر خبرها شدیم. وقتی حلقههایمان را دادیم، مردی که اقلام برای زلزلهزدهها جمع میکرد، گفت این انگشترها اینجا گم میشود بهتر است آنها را بفروشید و بعد هدیه بدهید. به همین خاطر آنها را به یکی از دوستان دادیم تا آنها را به فروش برساند. وقتی برگشتیم تازه به اقواممان گفتیم که تعجب کردند. وقتی مردم شهرمان انعکاس خبر را دیدند، ترغیب شدند تا راحتتر ببخشند. دوست داشتم خودم به مناطق زلزلهزده بروم اما نمیخواستم بگویند او برای خودنمایی و نمایش آماده است.
اسماعیل که پدرو مادرش را سالهاست از دست داده و تا پیش از ازدواج با تنها برادرش زندگی میکرد، میگوید؟ انگشترهایمان را یکمیلیون و پانصدهزار تومان خریده بودیم. شاید هدیه ما خیلی ناچیز باشد اما میخواستم مرهمی باشد بر دل داغدیدگان. امیدوارم گوشهای از زندگی مردم زلزلهزده تأمین بشود. ما خودمان هنوز نتوانستهایم وام ازدواجمان را بگیریم. چون هنوز یک ضامن کارمند پیدا نکردهایم؛ اما خدا را شکر من همسرم را دارم و در کنار او آرامم. هر زنی نمیتواند به راحتی از حلقه ازدواجش بگذرد اما او این کار را کرد.
شهین گیلاسی هم همسر اسماعیل است. او که حتی ثانیهای فکر نکرد و حلقه ازدواجش را تقدیم مردم زلزلهزده کرد، میگوید: «من از ازدواج اولم یک بچه دارم. سه سالی است که فرزندم را ندیدهام. بعد از طلاق او پیش شوهر سابقم ماند و دیگر او را ندیدم. وقتی که اسماعیل پیشنهاد اهدای حلقه به زلزلهزدگان را داد، با خود فکر کردم که من کودکم را ممکن است سالها بعد ببینم، ولی به فکر زنان و مردان زلزلهزدهای افتادم که بچههایشان زیر آوارها گرفتار شدند و دیگر هرگز امیدی برای دیدن آنها ندارند. هموطنهایم با رویاهایشان تا ابد زندگی میکنند. به همین خاطر حلقهام را بخشیدم تا مرهمی باشد بر دل داغدار هموطنانم در کرمانشاه؛ من حتی پیش از اهدای حلقهام با خانوادهام در اینباره صحبت نکردم تا آنها مانع کارم نشوند. پس از اینکه به شهر رفتیم و حلقههایمان را هدیه کردیم، خانوادهام در جریان قرار گرفتند. او میگوید: «همسرم درآمد خاصی ندارد. بهجز زمین کشاورزی که از پدرش به ارث رسیده؛ شاید سالانه ١٠ تا ١٢میلیون تومان دستمان را بگیرد. به جز یارانههایی که دولت برایمان واریز میکند هیچ منبع درآمد ثابتی نداریم. با این حال از اینکه حلقه ازدواجمان را اهدا کردهایم، راضی و خوشحالیم. مطمئنم که هیچوقت از این کارمان پشیمان نمیشویم. من و اسماعیل دارایی دیگری به جز همین حلقه ازدواجمان نداشتیم وگرنه آن را تقدیم زلزلهزدگان میکردیم. خیلی دوست داشتیم که بیشتر از این به آنها کمک کنیم، ولی تنها دارایی با ارزشمان که میتواند کمکی باشد برای آنها، همین حلقه بود که تقدیم کردیم. امیدوارم که زلزلهزدگان بهزودی بتوانند سر و سامان بگیرند و به زندگی عادیشان برگردند.»