چنانکه گفته می‌شود، طبیعت از خلا بیزار است! مشابه این مثل در مورد بیزاری انسان‌ها از "تضاد" نیز صدق می‌‌کند، به خصوص زمانی‌که پای روابط در میا‌‌ن باشد. همیشه دوست داریم احساسمان را در دو دسته مثبت یا منفی‌ قرار دهیم، چراکه باور داریم متضادها نمی‌توانند به صورت همزمان درون ما وجود داشته باشند. به همین دلیل درباره احساسان متضادمان از کلمه یا استفاده می‌کنیم؛ با امید به اینکه یکی‌ بر دیگری غلبه کند. اما در حقیقت برای داشتن یک رابطه موفق، می‌بایست "و" را جایگزین "یا" کرد، قبول کنیم که احساسات مثبت و منفی‌ می‌توانند با هم در ما ایجاد شوند چراکه تلاطم و ناپایداری در طبیعت هر رابطه‌ای نهادینه است.

 

تمامی روابط در تضادها گره خورده‌اند، اما چرا با این وجود دشوار است که بپذیریم احساس‌های درونی ما نیز با یکدیگر می‌توانند در جدال باشند؟

گرایش به ساده سازی ریشه عمیقی در ما انسان‌ها دارد؛ درباره همه مسائل و پرسش‌ها دنبال جواب‌های ساده‌ای مثل درست یا غلط، خوب یا بد هستیم. اگر همزمان در شرایط متناقضی قرار بگیریم ثبات روحی ما متزلزل خواهد شد. ما انسان‌ها، همیشه به دنبال سرکوب تضادهای درونی هستیم، زیرا باعث تلاطم و سردرگمی ما می شوند. بی معناست که همزمان عشق و نفرت، رضایت و نومیدی، آسودگی‌ و تلاطم را در خود احساس کنیم ولی دررابطه با همسر یا نامزد خود به وفور دچار این احساس می‌شویم.

تضادهای ما مشکل ما نیستند

بیشتر ما برای کنار زدن و از بین بردن ناپایداری‌های درونی، طرف مقابل در رابطه را محکوم به خوب مطلق یا بد مطلق می‌کنیم. برای جهت دهی‌ مثبت به این ناپایداری، انکار تمامی‌ افکار و احساسات ناخوشایند و منفی‌ را شروع می‌کنیم. با فریب ضمیر خودآگاهمان و دیکته کردن عباراتی چون "من ناسپاس هستم"، "هیچگاه راضی‌ نمیشوم"، "سلطه طلبی من اشتباه است" و مقصر دانستن "من" از تمامی اضطراب‌هایی‌ که به دلیل اختلاف به وجود آمده‌اند، فرار می‌کنیم.  یکی‌ از مشکلات "انکار" این است که باعث می‌شود، هیچ گاه خود واقعیمان در یک رابطه نباشیم و به جای درک درونی و شناخت شخصی‌، تلاش در تغییر فاکتورهای ناخوشایندی کنیم که لذت‌ها را از ما سلب می‌کنند. اما به جای چنین تلاش‌های بیهوده‌ای باید یاد بگیریم که نمی‌توانیم بدون آسیب به قسمت‌های دیگری از رابطه فقط موارد ناخوشایند آن را حذف کنیم. قطعاً نمی‌توان پوششی بر روی نقاط ضعف انداخت، بدون اینکه نقاط قوت آن‌ تحت تاثیر قرار بگیرند. در واقع این لاپوشانی‌ها و مدفون کردن هاست که سبب آسیب دیدن رابطه ما خواهد شد، نه خود تضاد‌های درون ما. چراکه هر مساله مدفون تبدیل به خشمی در درون ما می‌شود و  با سرکوب بخش‌های دردناک رابطه، احتمال پیشرفت در آن‌ را از خود سلب می‌کنیم. حالتی فلج مانند که دیگر چیزی برای تغییر باقی‌ نمانده و ما همچنان ناراضی‌ خواهیم بود.

محکوم کردن طرف مقابل

پذیرش به جای انکار

مرحله اول در حل هر مشکلی‌ شناخت آن‌ است. پذیرش نقاط ضعف دردناک است، اما این "انکار" است که ما را از خوشحال بودن به معنای حقیقی‌ آن در یک رابطه باز می‌دارد.

در مقابل روش قبل، اگر به جای دیدن "مثبت"‌های همسر یا نامزد خود، برعکس، تلاش به حذف ذهنی‌ آنها کرده و فقط "منفی‌"‌های شخصیت و رفتار او را پر رنگ کنیم، به شکل دیگری در رابطه‌مان اسیر خواهیم شد که رهائی از آن‌ به مراتب سخت‌تر از قبل است، به این دلیل که ناخوداگاه ما دائم در جستجوی "مثبت"‌های فرضی‌ خود خواهد ماند. مادامی که علل عشق و احساس خود را نسبت به همسر یا نامزد خود نشناسیم نخواهیم توانست آزادانه انتخاب کنیم که در آن رابطه بمانیم یا خیر؛ خود این حالت نیز  فلج و بی حرکتی در رابطه به وجود می‌آورد که پیشرفت را متوقف خواهد کرد.

 

اختلاف

و اما راهکارها:

تضادها حقیقی‌اند. خوب و بد همیشه به صورت همزمان وجود داشته و خواهند داشت. زمانیکه بتوانیم به جای خوب "یا" بد، خوب "و" بد را در ذهن خود نهادینه کنیم، درک تمامی تضاد‌های درونی ما سهل‌تر خواهد بود. با پذیرش نقاط ضعف و قدرت رابطه‌مان میزان انگیزه ما برای ادامه و تلاش بیشتر مشخص خواهد شد. زمانی‌ خواهیم توانست همراه و قدردان در رابطه‌مان باشیم که تمامی جوانب آن‌ را بسنجیم، بشناسیم و بپذیریم. آگاهی‌ از تمامی تضادها، چه درونی و چه متقابل در یک رابطه است که زمینه اصلاح، پیشرفت یا اتمام آن را به شکل سالم و انتخاب شده فراهم خواهد کرد.