ماهان شبکه ایرانیان

شهید آیت الله قاضی و جوانان (۱)

گفتگو با دکتر حسین علایی *درآمد سیر مبارزاتی شهید قاضی در آذربایجان و ترویج اندیشه امام درآن دیار با دشواری های فراوانی همراه بوده که عمدتاً به خوبی تحلیل و تبیین نشده است

شهید آیت الله قاضی و جوانان (1)
گفتگو با دکتر حسین علایی
*درآمد
سیر مبارزاتی شهید قاضی در آذربایجان و ترویج اندیشه امام درآن دیار با دشواری های فراوانی همراه بوده که عمدتاً به خوبی تحلیل و تبیین نشده است.دکتر علایی که در آن مقطع دانشجویی در تبریز بود و سپس از فرماندهان دفاع مقدس گشت، با دقت و تیزبینی همیشگی خود از این تلاش ها و ارتباط قشر دانشگاهی با آن شهید بزرگوار و نیز مشکلات بی شماری که ایشان با آن دست به گریبان بوده و مظلومانه تحمل کرده است سخن گفته است.

چگونه با شهید قاضی طباطبائی آشنا شدید؟
 

بسم الله الرحمن الرحیم .پدرم روحانی بودند و ما اهل قم هستیم، بنابراین قبل از اینکه برای تحصیل به تبریز بروم در قم که دیپلم می گرفتم، سعی می کردم در آن زمان ، یعنی سال 1353 اسامی علمایی را که در جاهای مختلف طرفدار امام خمینی بودند ، پیدا کنم و آنها را بشناسم. امام آن زمان در تبعید بودند. منزل ما در قم در همسایگی منزل امام در یخچال قاضی قرار داشت ، به همین دلیل از کودکی با امام آشنا بودم. پدرم قبل از تبعید امام به درس ایشان در مسجد سلماسی می رفتند و لذا غیر از همسایگی ، از این طریق هم با امام آشنا و به ایشان علاقمند بودم . وقتی که می خواستم به تبریز بروم ، پدرم گفتند که در آنجا آقای قاضی طباطبائی هستند. ایشان پس از قیام 15 خرداد در تبریز دستگیر شده و فردی مبارز و در آذربایجان بسیار مشهور و نماینده یا وکیل امام در آنجا بودند. پدرم به من توصیه کردند با ایشان آشنا شوم . از طرف دیگر وقتی می خواستم بروم پدرم به من فرمودند که آقای قاضی طباطبائی یک کتاب راجع به اربعین امام حسین(ع) نوشته اند و در این باره تحقیق کرده اند. شما ببینید این کتاب آنجا هست ، بگیرید تا من مطالعه کنم . مثل اینکه آن موقع آن کتاب در تبریز چاپ شده بود و در جای دیگر زیاد نبود .
به هر حال من با آشنایی قبلی با اسم آقای قاضی طباطبائی به تبریز رفتم . در واقع نیمه دوم سال 1353، یعنی مهر آن سال بود که دانشگاه ها باز می شد . وقتی وارد تبریز شدم ، سعی کردم بروم و آیت الله قاضی را پیدا کنم. در همان روزهای اول چون با تبریز آشنا نبودم و زبان ترکی هم بلد نبودم ، به مدرسه طالبیه در بازار رفتم که دوستان پدم در آنجا بودند. قبل از اینکه بخواهم در دانشگاه خوابگاه بگیرم ، در مدرسه طالبیه به حجره یکی از دوستان که فردی به نام آقای سید رضا را در آنجا معرفی کرده بودند، رفتم و در حجره ایشان بودم . آن موقع آقای قاضی طباطبائی ظهرها در مسجد مقبره نماز می خواندند و من سعی می کردم ظهرها زمانی که در دانشگاه نبودم و می رسیدم ، به مسجد مقبره در بازار بروم و به نماز ایشان برسم.
وقتی که ایشان را دیدم قبل از اینکه بروم و خود را معرفی کنم و با ایشان آشنا شوم ، از حالات، قیافه و نماز خواندن ایشان خیلی خوشم آمد. در آن دوران در تبریز نماز های جماعت آیت الله قاضی طباطبائی در مسجد مقبره جزو شلوغ ترین نمازها بود. البته در تبریز نماز جماعت ها معمولاً نسبت به سایر شهر های ایران شلوغ تر بود، لیکن در آن مقطع برایم بسیار تعجب آور بود که مساجد تبریز تقریباً مثل مساجد قم خیلی شلوغ و پرجمعیت بودند، به خصوص مسجد مقبره که آیت الله قاضی در آن نماز می خواندند. بعدها متوجه شدم که آیت الله قاضی شب ها در مسجد شعبان در خیابان تربیت هم نماز می خوانند، بر همین اساس به مسجد شعبان هم می رفتم و به تدریج به منزل ایشان هم رفت و آمد می کردم . البته به منزل ایشان بیشتر علما و روحانیون می رفتند.
لیکن بهانه صحبت و مذاکره با ایشان زمانی شد که آقای سید مهدی هاشمی در زندان بود. او آن روزها به عنوان یک فرد مبارز معروف بود و ما هم شنیده بودیم که اینها در زندان اعتصاب غذا کرده اند. یکی از افرادی که با اینها در ارتباط بود و می دانست که من به دانشگاه تبریز می روم ، در یکی از سفرهایی که در قم بودم ، مرا پیدا کرد. الان اسمش در خاطرم نیست. به من گفت:«شما که به تبریز می روید ، بروید پیش آقای قاضی طباطبائی و بگوئید که این افراد در زندانند و اعتصاب غذا کرده اند و شما برای اینها اقدامی کنید.» وقتی به تبریز برگشتم ، این بار که به مسجد شعبان رفتم ، بعد از نماز پیش آیت الله قاضی طباطبائی رفتم و با ایشان صحبت کردم و این پیام را رساندم و گفتم که این افراد در آنجا زندانی هستند. البته من آنها را نمی شناختم، ولی خصوصیاتی را که آن آقا برایم تعریف کرده بود ، برای آقای قاضی طباطبائی تعریف کردم و گفتم که آنها اعتصاب غذا کرده اند و بالاخره اگر کاری از دستتان بر می آید و کمکی می توانید انجام بدهید ، دریغ نفرمائید. ایشان هم به طور کامل حرفهای مرا گوش کردند و فرمودند: «بله. اگر کاری از دستم بر بیاید انجام می دهم.» البته اینکه ایشان چه کردند، اطلاعی ندارم . من هم بعد از اینکه این پیام را رساندم ، درباره این موضوع با ایشان صحبت نکردم . بعداً که آقای سید مهدی هاشمی در جریان انقلاب آزاد شد ، او را شناختم ، چون در قم در نزدیکی منزل ما منزل گرفته بود. بعدها هم که عضو سپاه شد، چون من هم در سپاه بودم دورادور با او آشنایی داشتم.
این اولین آشنائی های من با آقای قاضی بود . چاپ کتاب اربعین آقای قاضی هم تمام شده بود و من نتوانستم آن را پیدا کنم و برای پدرم ببرم. فکر می کنم از خود آقای قاضی هم پرسیدم که کتاب اربعین شما را چگونه می توان پیدا کرد . ایشان هم احتمالاً این طور که در ذهنم هست فرمودند: «چاپ این کتاب تمام شده است و الان نیست. خودم هم نسخه ای از آن را ندارم.» به هر حال من همچنان برای نماز به مسجد مقبره و مسجد شعبان می رفتم . در آن زمان یادم نمی آید که ایشان منبر می رفتند یا نه ، ولی ظاهراً ممنوع المنبر بودند و دیگران صحبت می کردند. ایشان می نشستند و من هم می نشستم .
در سال 1356 حاج آقا مصطفی خمینی از دنیا رفتند، در روز اول آبان 1356 در قم بودم . در قم مجالس متعددی گرفته شد. من هم دائماً در آن مجالس که هفته اول در قم برگزار شدند، شرکت کردم. وقتی که برای ادامه درس به تبریز برگشتم ، به ذهنم رسید که خدمت آیت الله قاضی بروم و از ایشان بخواهم مجلس ترحیمی بگیرند. منزل ایشان در انتهای خیابانی بود که انتهای آن پادگان ارتش قرار داشت ، البته الان آن را خراب کرده اند. به منزل ایشان رفتم . طلاب هم در آنجا بودند. آقای قاضی در اثر رفت و آمدی که به منزلشان داشتم ، مرا می شناختند، ولیکن تقریباً تا زمان شهادت حاج آقا مصطفی خمینی با ایشان حرف سیاسی نزده بودم و فقط حرف های معمولی و عادی می زدم .
به هر حال به ایشان گفتم :«آقا! شما بیایید برای رحلت فرزند امام اطلاعیه بدهید و مجلس بگیرید. ما هم به عنوان دانشجوهای مذهبی همکاری می کنیم و تا آنجا که بتوانیم بچه های مذهبی دانشگاه را می آوریم و کمک می کنیم.» وقتی به اتاق رفتم تا با ایشان صحبت کنم ، چون علما در آنجا زیاد بودند و آقای قاضی معمولاً حرفهای سیاسی را جلوی بقیه نمی زدند، به من گفتند: «برویم بیرون، در راهرو دم در بنشینیم و آنجا صحبت کنیم.» بیرون رفتیم و نشستیم و صحبت کردیم. من به ایشان گفتم: «مجالس قم خیلی با شکوه بودند و من در آنها شرکت کردم . با اینکه خفقان و اختناق است و خیلی ها می ترسیدند ، ولی مجالس باشکوهی برگزار شدند و رژیم هم کوتاه آمد و مقابله جدی نکرد. شما هم اگر در تبریز چنین مجلسی بگیرید ، مشکلی پیش نخواهد آمد.» ایشان گفتند: «در تبریز ما دو مسئله داریم . یکی مسئله رژیم شاه را و یکی هم مسئله طرفداران آیت الله شریعتمداری ، بنابراین در اینجا مجلس گرفتن برای حاج آقا مصطفی مثل قم نیست و کار مشکلی است.» من گفتم: «شما اطلاعیه بدهید و اعلام کنید ، گرداندن مجلس با ما. روحانی آن را هم ما دعوت می کنیم و مجلس را خودمان اداره می کنیم . سعی می کنیم به دانشجو ها هم بگوییم بیایند.»
البته غیر از من افراد زیادی در این باره با ایشان صحبت کرده بودند. شاید خودشان هم از قبل چنین تصمیمی داشتند . به هر حال اطلاعیه بسیار جالبی دادند و مجلس ختم را به صورت رسمی در مسجد بادکوبه ، مسجد کنار قسمت شرقی بازار ، سمت استانداری اعلام کردند. برای این مجلس دنبال این بودیم که کسی را دعوت کنیم که در آنجا اسم امام را بالای منبر ببرد. دوستانی داشتیم که ضمن تماس هایی که این طرف و آن طرف داشتند بتوانند چنین کسی را پیدا کنند . علمای تبریز هم خودشان اقدام کرده بودند. با همه این اقدامات قرار شد آقای حسینی همدانی بیاید که با آقای فلسفی هم در ارتباط بود ، بیاید و صحبت کند. ایشان فارسی صحبت می کرد ، نه ترکی . قبل از اینکه صحبت کند ما به آقای حسینی همدانی گفتیم که شما در این مجلس دو سه بار اسم امام را ببر تا اسم آیت الله خمینی در این مجلس برده شود. ایشان هم گفت :«باشد.» و قبول کرد. قرار شد با دوستانی که آنجا بودند سازماندهی شود و پس از مجلس ایشان را فراری دهیم . آیت الله قاضی اطلاعیه را دادند. دانشجوهای دانشگاه تبریز آنهایی که ما می شناختیم یعنی بچه های مذهبی با هم هماهنگ کردند که در این مجلس شرکت کنند. ساواک از قبل برنامه ریزی کرده بود . قبل از اینکه مجلس شروع شود نیروهایشان را در اطراف مجلس چیده بودند و افراد جوان و دانشجو را که به سمت مجلس می آمدند دستگیر می کردند. بعضی از دوستان ما مثل آقای حمید صفّاری قبل از اینکه به مسجد برسند دستگیر کردند. ما بدون آنکه حواسمان باشد به جای اینکه از خیابان به سمت مسجد برویم از داخل بازار وارد مسجد شده بودیم . داخل بازار کنترل برای ساواک سخت تر بود. به خاطر اینکه مردم زیاد در آنجا تردد می کردند. به این ترتیب وارد مسجد شدیم . آقای قاضی هم اول وقت تشریف آوردند. قرآن مسجد را هم یکی از بچه ها به نام آقای اشعری خواند که بعدها روحانی شد و پای منبر نشسته بود که آن موقع مجرعه (؟) می گفتند ولی میکروفون دست ایشان بود. آقای حسینی آمد و به منبر رفت. مسجد هم پر شده بود و این برای ما جای تعجب بود که برای فرزند امام چگونه مسجد این قدر پر شده بود. تصور می کردیم دانشجوها بیشتر بتوانند آن را پر کنند ، ولی وقتی برنامه شروع شد دیدیم که دانشجوها در برابر حجم مردمی که حضور داشتند پیدا نیستند و به چشم نمی خورند و در اقلیت اند. در آنجا آقای حسینی چند بار اسم امام را آورد و ایشان به زبان فارسی هم سخنرانی کرد . سخنرانی خیلی خوب انجام شد و مجلس هم با موفقیت تمام شد. با اینکه ساواک هم برنامه ریزی کرده بود که آن را کنترل کند و نگذارد این اتفاق بیفتد ولیکن برگزار شد. برگزاری این مجلس مشوق کسانی بود که این نوع کارها را دنبال می کردند . خودمان هم از اینکه چنین مجلسی به این صورت برگزار می شد ، خیلی خوشحال شدیم . آیت الله قاضی طباطبائی علاقمند به این بودند که با دانشجوها و دانشگاه ارتباط داشته باشند و سعی می کردند این علاقه را نشان دهند، به همین خاطر هم بود که هر بار که به منزل ایشان می رفتم و می گفتم که کاری خصوصی در مورد دانشگاه دارم ، ایشان حتماً در جایی خارج از اتاق عمومی می رفتند و با هم در مورد آن موضوع صحبت می کردیم که این امر برایم جالب بود.
اشاره کردید که آقای قاضی با دانشگاهیان رابطه خوبی داشتند. آیا این رابطه منحصر به شما بود یا ارتباطات گسترده تری هم داشتند ؟ آیا این ارتباطات فقط در منزل بود یا خارج از منزل هم چنین ارتباطاتی را برقرار می کردند ؟ شهید قاضی راه پیمایی هایشان را معمولاً به سمت دانشگاه هدایت می کردند و جمعیت جلوی دانشگاه جمع می شد.
در زمان شاه علما به دانشگاه رفت و آمد نمی کردند و فضا برای رفت و آمد علمایی همچون آیت الله قاضی به دانشگاه فراهم نبود. فقط در دانشگاه تبریز بعضی وقتها از سوی انجمن علمی مذهبی، علامه محمد تقی جعفری را برای سخنرانی دعوت می کردند. قبل از اینکه به دانشگاه برویم فقط چند باری شنیده بودیم که آیت الله مطهری را به آنجا دعوت و ایشان هم سخنرانی کرده بودند، ولی علما اصولاً به دانشگاه رفت و آمد نداشتند. البته آنچه شما اشاره کردید ، نزدیک پیروزی انقلاب و پس از آن است، در حالی که آنچه من می گویم مربوط به دوران طاغوت است. نکته دیگر اینکه آن دسته از دانشجویانی که علاقمند بودند، با ایشان ارتباط برقرار می کردند .آن موقع دفتر آقای قاضی سازمان و تشکیلاتی به آن صورت نداشت که بتواند این ارتباطات را تسهیل کند و هر کسی که می رفت و مراجعه می کرد ، این ارتباط برقرار می شد . دانشجوها و دانشگاهیان، حتی بسیاری از دانشجوهای مذهبی ، خیلی کم آیت الله قاضی را می شناختند ، افراد معدودتری هم بودند که علاقه داشتند با ایشان ارتباط برقرار کنند و از میان همان علاقمندها هم افراد کمتری بودند که از ترس ساواک حاضر می شدند نزد ایشان بروند ، چون ایشان در آن زمان ساواک فضایی را ایجاد کرده بود که کسانی که طرفدار امام خمینی و یا اصولاً افراد مطرحی بودند، کسی به سادگی با آنها تماس نمی گرفت . شاید این تصور واقعیت هم نداشت ، ولی چنین فضایی حاکم بود و خود به خود کسی این کار را نمی کرد .
این زمانی که خدمتتان عرض می کنم قبل از پیروزی انقلاب و بین سالهای 54 و 57 یعنی اواخر 56 است. در این دوره ارتباط با آیت الله قاضی ، محدود بود. از میان دانشجویان هم افراد کمی با ایشان ارتباط داشتند. یادم نیست آن زمان چه کسانی با ایشان در تماس بودند ، ولی مهم رفتاری بود که آیت الله قاضی از خودشان نشان می دادند . ایشان در آن زمان حاضر بودند با افراد و دانشجویانی بنشینند و صحبت کنند که حتی یک سوم ایشان سن داشتند . این موضوع برای فرد عالمی که می تواند وقت خود را صرف کارهای دیگری کند ، خیلی مهم است . من به دلیل ارتباط خانوادگی و روحانی ، از همان روزهای اول که وارد تبریز شدم ، با ایشان ارتباط و رفت و آمد علمایی داشتم . هم به منزلشان و هم به دو مسجدی که در آنجا نماز می خواندند، می رفتم . قم هم که بودم به منزل علما رفت و آمد می کردم و این برایم امری عادی و طبیعی بود .

شهید آیت الله قاضی و جوانان (1)

با سبک رفت و آمد علما آشنا بودید؟
 

بله، یعنی می دانستم علما چه سبکی دارند، درد و غمشان چیست ، چه منشی دارند که متفاوت با سایر افراد جامعه هستند. مثلاً علما در ساعت خاصی جلوس دارند. در آن ساعت اگر نزدشان بروید، می توانید با آنها صحبت کنید .هر ساعتی نباید بروید و مزاحمشان شوید. هر کار آنها وقتی دارد. مثلاً زمان نماز و بعد از نماز زمان های مناسبی است که بتوانید نزدشان بروید و با آنها صحبت کنید. من هم سعی می کردم این کار را بکنم . در زمان طاغوت خیلی تمایل داشتم همه علمای بزرگ و هر کسی را که معروف یا مشهور بود یا چیزی درباره او شنیده بودم، از نزدیک ببینم. نه فقط علمای مبارز بلکه آنهایی را هم که اهل نوشتن و کتاب بودند، سعی می کردم از نزدیک ببینم، مثلاً علامه طباطبائی را که آن زمان در قم بودند و داشتند تفسیر المیزان را می نوشتند و به عنوان یک فیلسوف و مفسر بزرگ قرآن مطرح بودند. آن موقع مدرسه می رفتم .از مدرسه سعی می کردم خود را برسانم و با ایشان که آن موقع روز به حرم می رفتند و برمی گشتند ، در خیابان راه بروم .این نشان دهنده علاقه من بود.
در تبریز هم به همین صورت بود، به همبن خاطر بیشتر وقتها که پیش آیت الله قاضی می رفتم ، برای این بود که از آن روحیات، حالات و منش بهره ببرم. در نماز هم به همین صورت است .ما می توانیم در نماز خیلی ها شرکت کنیم ، ولی بعضی از افراد جاذبه های بیشتری دارند . آیت الله قاضی یکی از کسانی بودند که در تبریز چنین جاذبه ای برایم داشت. البته علمای دیگری هم بودند که خدمتشان می رسیدم و به آنها سر می زدم ، ولیکن در بین علمای مبارز در آذربایجان، کسی که از ابتدا طرفدار امام بود ، آیت الله قاضی بود ، به خصوص اینکه ایشان پس از 15 خرداد دستگیر و زندانی شده بود ، به طوری که تبریزی ها به ایشان می گفتند:«خمینی آذربایجان ». ایشان به عنوان یک فرد شجاع و نترس در برابر رژیم مطرح بود . از این جهت اهمیت زیادی داشت.
در سال 56 حوادث قم به وجود آمدند و جریان 17 دی منجر به 19 دی شد و طی آن تعدادی از طلاب و مردم شهید شدند. همین باعث شد تا ارتباط جدی تری با آیت الله قاضی برقرار کنم . بعد از 19 دی به قم رفتم و در مجالس آنجا شرکت کردم و دوباه به تبریز برگشتم و خدمت آیت الله قاضی رفتم و گفتم :«شما هم برای چهلم شهدای قم مجلس بگیرید . همان طور که مجلس حاج آقا مصطفی خمینی را گرفتید و دیدید که هم خوب برگزار شد و هم اتفاقی نیفتاد.» در این باره چند جلسه با ایشان صحبت کردم و گفتم : «اگر شما و بقیه علما در تبریز اطلاعیه ای بدهید ، در دانشگاه هم دانشجوها آمادگی دارند که در این مجلس شرکت کنند و بچه های مذهبی تمام توانشان را به کار می گیرند و به این مجلس می آیند.» این مجلس در 29 بهمن در چهلم شهدای قم برگزار شد . بعد از دو سه جلسه ای که با ایشان صحبت کردم ، ایشان گفتند:«من آمادگی دارم ، ولیکن ما داریم با قم صحبت می کنیم که مراجع قم در مورد شهدای قم اطلاعیه بدهند و اعلام عزای عمومی کنند .اگر این کار انجام شود ، آن وقت مجلسی که ما می گیریم مجلس پررونق تر و باشکوه تری خواهد بود.»

شهید آیت الله قاضی و جوانان (1)

به هر حال ایشان قبل از 29 بهمن با چند نفر دیگر از علمای معروف تبریز اطلاعیه ای دادند . فکر می کنم 29 بهمن روز شنبه بود که آن روز را در مسجد قزللی ، جلوی بازار اعلام مجلس فاتحه کردند. علما و مراجع ثلاث قم : آیت الله گلپایگانی ، آیت الله نجفی مرعشی و آیت الله شریعتمداری هم آن زمان اطلاعیه دادند و اعلام عزای عمومی کردند . برای آذربایجان مهم بود که آیت الله شریعتمداری هم اطلاعیه بدهد و چهلم شهدای قم را به عنوان روز عزای عمومی اعلام کند و پیرو آن می شد اقدامات زیادی در تبریز انجام داد .ما در دانشگاه با بچه ها صحبت کردیم که در مجلسی که آیت الله قاضی اعلام کرده است ، به صورت دسته جمعی و جدا بیایند و در آن شرکت کنند. این موضوع را به اطلاع آیت الله قاضی هم رساندیم که در مجلسی که شما می گیرید به همه بچه های مذهبی دانشگاه تا جایی که توانستیم اطلاع دادیم و آنها هم اعلام آمادگی کرده اند. آیت الله قاضی اطلاعیه را صادر و مجلس را اعلام کردند.
اتفاقاً آن مجلس ، مجلس بسیار عظیمی شد که دور از انتظار بود. قرار بود مجلس ساعت ده صبح آغاز شود . وقتی ساعت نه جلوی بازار رفتم ، دیدم هنوز در مسجد بسته است . جمعیت بسیار انبوهی از مردم تبریز آمده و جلوی مسجد اجتماع کرده بودند. فشردگی جمعیت به قدری زیاد بود که از دم پاسگاه راهنمایی و رانندگی جلوی میدان ( آن موقع می گفتند میدان کوروش و بعد هم اسم آن میدان نماز شد . الان نمی دانم نام آن چیست .)
تا سر بازار که مسجد ، جمعیت موج می زد و نمی شد جلو رفت . همین طور که ایستاده بودم، دیدم که جلوی مسجد درگیری شده است و یک نفر را روی دست بلند کرده اند . بعد معلوم شد افسر کلانتری 6 تبریز با کلت به او تیراندازی کرده و او شهید شده است. از آنجا درگیری ها شروع شد. من تا شب در خیابان ها بودم و می گشتم . تمام شهر تحت کنترل بود . شب هم به خوابگاه برمی گشتم و بعد از اذان صبح ، ساواک آمد و مرا دستگیر کرد و به زندان برد و تا فروردین ، یعنی تا عید در زندان بودم و خبر نداشتم که بعد از این مجلس چه اتفاقی افتاد؟ آیت الله قاضی چه شدند و جریان مسجد چه بود ؟ اما جمعیت عظیم آن روز همه را به شگفتی واداشته بود و همه متحیر بودند که مردم چگونه این همه استقبال کردند که این خود ماجرای بسیار جالبی بود .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان