ماهان شبکه ایرانیان

محور وحدت مبارزین در آذربایجان (۱)

گفتگو با حسینعلی طاهرزاده *درآمد   مدیریت کم نظیر شهید آیت الله قاضی در روزهای بحرانی منتهی به پیروزی انقلاب و پس از آن در منطقه پر آشوبی چون آذربایجان و مواجهه مدبرانه با فتنه های گوناگونی که در آن دیار به وقوع می پیوست ، شایسته پژوهش های گسترده است که متاسفانه چندان بدان پرداخته نشده است

محور وحدت مبارزین در آذربایجان (1)
گفتگو با حسینعلی طاهرزاده

*درآمد
 

مدیریت کم نظیر شهید آیت الله قاضی در روزهای بحرانی منتهی به پیروزی انقلاب و پس از آن در منطقه پر آشوبی چون آذربایجان و مواجهه مدبرانه با فتنه های گوناگونی که در آن دیار به وقوع می پیوست ، شایسته پژوهش های گسترده است که متاسفانه چندان بدان پرداخته نشده است. محمود طاهرزاده که یکی از چهره های زندان کشیده است که گام در راه مبارزه مسلحانه نیز نهاده بود، ابعادی از این مدیریت شهید را در مواجهه با گروه های مختلف بازگو نموده است . امید آنکه این گفتگو گوشه هائی از این تلاش ارزشمند را بازتاب دهد .
یکی از مقاطعی که در نهضت امام بسیار تعین کننده بود ، 15 خرداد سال 1342 بود که در شهر های مختلف انعکاس های مختلفی داشت . آیا این رویداد در تبریز هم انعکاسی داشت و آیا آیت الله قاضی طباطبائی فعالیت خاصی داشتند. خاطرات خود را از این مقطع بیان بفرمائید .
محور حرکت نهضت حضرت امام در تبریز منحصراً حضرت آیت الله قاضی طباطبائی بودند ، یعنی من غیر از ایشان و و چند روحانی مثل مرحوم آیت الله انزابی و یکی دو نفر دیگر کسی را سراغ ندارم که آن موقع در آذربایجان با حضرت آیت الله طباطبائی در این مبارزات عظیمش سهیم باشند.حضرت آیت الله انگجی بودند. خیلی معدود بودند، چون بیشتر جامعه روحانیت آن روز تبریز پیرو حضرت آیت الله العظمی شریعتمداری بودند، بنابراین در این مسائل دخالت نمی کردند . حضرت آیت الله قاضی طباطبائی استثنا بود. آن موقع من جوان تازه سالی بودم ، یعنی در سال 42 ، 17 سال داشتم . در تبریز ، ما اعلامیه های حضرت امام را از طریق شخصی به نام حاجی جلیل مقنی اقدم که بعد شهرتش را به متقی نژاد تغییر داد، می گرفتیم . ایشان نوحه خوان و یکی از شخصیت های مبارز تبریز بود که سه سال پیش فوت کرد . ایشان اعلامیه ها را از آقای قاضی می گرفت و برای ما می آورد . ما آن موقع چند تا جوان بودیم که این اعلامیه ها را با دست کپی می کردیم . هر بار تقریبا 30 بار در3 نسخه می نوشتیم که می شد 90 نسخه . برای خودمان جمع کوچکی داشتیم . من ضبط صوتی خریده بودم به قیمت 450 تومان که خیلی هم گران بود . سخنرانی های حضرت امام را از روی نوارهائی که دست حضرت آیت الله قاضی بود ، پیاده و با دست تکثیر می کردیم و تقریباً کمی پس از اذان مغرب که هوا تاریک و تردد در کوچه ها کم می شد - بالاخص در آن سال ها در تبریز روشنائی در کوچه های پائین شهر نبود - اعلامیه ها را در پاکت می گذاشتیم و داخل خانه ها می انداختیم . این کار در آن موقع کار بسیار مؤثر و منحصر به فردی بود . با اینکه سنم کم بود، در انجمن حجتیه و منزل آقای قاضی تردد داشتم و از روحانیون غیر از ایشان و آن چند نفری که نام بردم ، کسی نبود و ما تحت رهنمود ایشان بودیم.
در 15 خرداد شعاری توسط هیئت ها و دستجات عزاداری تکرار می شد که در تبریز بسیار معروف است که مضمون آن این بود که :«حاکم شما ، شاه شما، مزدور است / مزدوری مزدور را نکنید.» این شعار در سال 42 ، شعار بسیار پر محتوائی بود . در آن موقع دستجات «شاه حسین ، واحسین » که چوب برمی داریم ، استثنائاً آن سال با چوب به هیئت عزاداری بازار آمده بودیم و چوب به دست ، این شعار را می دادیم . برای اولین و آخرین بار این حرکت انجام شد و دیگر تکرار نشد. دستجات تحت نفوذ آیت الله قاضی، خارج از نفوذ آن دسته از روحانیت در بازار شرکت کرده بودند و به این شکل شعار می دادند.من خوب یادم هست که آنها عموما تماشاچی بودند. حتی نماینده آیت الله شریعتمداری را می شناختم ، چون با پسرهای او دوست صمیمی بودیم و رفت و آمد هم داشتیم . آنها اصلا شرکت نکردند و صرفا تماشاگر بودند . فقط مردم تبریز بودند که در بازار به فراخوان حضرت آیت الله قاضی طباطبائی در این مراسم شرکت کرده بودند .

آیا ارتباط شما با ایت الله قاضی ادامه داشت ؟
 

به واسطه ای بله . من عضو سازمان مجاهدین خلق بودم ، هر چند بعد از انقلاب مطلقا فعالیت سیاسی نداشتم ، ولی سازمان مجاهدین در حقیقت علقه اش و اساسش در بیت آیت الله قاضی طباطبائی بسته شده است . شهید محمد حنیف نژاد که در زمان شاه اعدام شد ، حاج محمد حسن عبد یزدانی و خواهرزاده آیت الله قاضی : حاج سید محمد الهی ، برادرزاده علامه فقید محمد حسین طباطبائی و دکتر سید محمد میلانی اینها عمدتاً جلساتی مرتب و منظم با حضرت آیت الله قاضی داشتند . من هم به واسطه ارتباط با محمد حنیف نژاد از ماوقع جلسات و این جمع قرآن خوان مطلع بودم. به طور معمول در مسجد بسیار کوچکی ، رو به روی مسجد کبود تبریز ، شخصی به نام آقای کهنموئی - که خدا رحمتش کند - قرآن تدریس می کرد . ایشان از نزدیکان آقای قاضی بودند و ایشان قرآن را در آن موقع ، بعد از سال 42 ، در این مسجد برای جوانان تدریس می کرد . اکثر این جوان ها همان هائی هستند که در سال 42 در تظاهرات تحت زعامت آیت الله قاضی شرکت داشتند و من هم به واسطه همین جمع ، یعنی دکتر میلانی و حاج آقا سید محمد الهی با آقا مرتبط بودم. همان طور که عرض کردم تمام حرکت های علیه رژیم پهلوی همین نقطه بود و جز این نبود.

ارتباط مستقیم شما با آیت الله قاضی طباطبائی مجدداً کی برقرار شد ؟
 

خدا رحمت کند حضرت آیت الله قاضی طباطبائی را . بر گردن ما واقعاً حق دارد . ما هرگز نتوانستیم این حق را جبران کنیم . پس از دستگیری ما ، ایشان جزو روحانیونی بودند که در تائید ما اعلامیه دادند.

شما در چه سالی و چرا دستگیر شدید ؟
 

پس از لو رفتن سازمان مجاهدین در اثر ضربه شهریور سال 50، ایشان جزو استثنا روحانیونی بودند که در تائید افرادی که در سازمان مجاهدین می شناختند ، اعلامیه دادند. سازمان به تبع افرادی چون محمد حنیف نژاد مورد تائید ایشان قرار گرفت.

محور وحدت مبارزین در آذربایجان (1)

آیا اعلامیه به نام اعضای سازمان مجاهدین خلق بود یا کل سازمان؟
 

به نام دستگیرشدگان بود . این نکته مهم است که ایشان روی همین دستگیرشدگان که می شناختند تاکید داشتند . من اطلاع دارم که آیت الله شهید مدنی این مورد را شخصاً در مجامع مختلف تائید می فرمودند . پس از آزادی من در سال 56 ، مجدداً ارتباط من با حضرت آیت الله قاضی طباطبائی برقرار شد.

آیا آن نامه ایشان اثری هم داشت ؟
 

البته که اثر داشت . آن موقع می گفتند اینها مارکسیست های اسلامی هستند و این نامه در حقیقت جوابی برای این حرف بود . وقتی آیت الله الهی نامه می نویسد و جمعی را تائید می کند ، در واقع تو دهنی به عده ای می زند که می گویند اینها مذهبی نیستند ، بنابراین تائید ایشان در واقع خنثی کننده تبلیغات علیه ما بود .

الان 38 سال از آن سال ها می گذرد و می توان قضاوت دقیق تری درباره آن حوادث داشت. واقعاً در آن سال ها جمع شما هیچ گرایشی به مارکسیسم نداشت ؟
 

سازمان ما از نظر ایدئولوژیک با تنفر از حزب توده پی ریزی شد و به وجود آمد و از نظر سیاسی با نفرت از امریکا به علت کودتای 28 مرداد و ادامه عملیات بعدی او در ایران و نفرت از انگلیس به علت ساقط کردن دولت ملی مصدق و غارت و چپاول های بعدی او، در حقیقت در دو بعد پایه های سازمان های ما را تشکیل می دادند: داشتن هویت ملی و ایدئولوژی اسلامی. غیر از این هر کس سخنی بگوید ، واهی است.

برخی معتقدند که اگر چه در آن سال ها رنگ و بوی اسلام بر سازمان مجاهدین زده شده بود ، اما از همان موقع ته گرایش هائی به مارکسیسم در بین برخی از افراد سازمان وجود داشت و تائید افرادی چون آیت الله قاضی ، زمینه برملا شدن ته گرایشات را ضعیف کرد و امثال تقی شهرام توانستند در فضای مناسبی که به وجود آمد ، از این ته گرایش ها استفاده کنند و سازمان مجاهدین را یکسره به ورطه مارکسیسم بکشانند . بعضی ها هم معتقدند که چنین چیزی وجود نداشته است . منظور از ته گرایش مارکسیستی نوعی برداشت های خاص اقتصادی ، نوعی گرایشات اجتماعی ، نوعی تفاسیر خاص و ترجمه های خاص از آیات قرآن و امثالهم است، نه اینکه مستقیماً از آرای لنین و مارکس برداشت کرده باشند. آیا نوعی تمایل به تفکرات مارکسیستی در این سازمان وجود داشت یا نه؟
 

مثال بعید و دوری می زنم و بعد پاسخ شما را می دهم . اگر شخص نابابی از چاقو استفاده نادرستی بکند ، آیا ما اجازه جمع کردن همه چاقو ها و کاردها را داریم ؟ پس استفاده و غلط یک عده از چاقو ، ضرورت و استفاده صحیح از چاقو را نفی نمی کند . پیدایش عده ای آدم ناباب در سازمان به این مثالی که عرض کردم ، بیشتر شبیه است . همان طور که اشاره کردم ، اساساً استراتژی ما استراتژی مذهبی بود . ما از مذهب برای وسیله ساختن و چهره مردمی پیدا کردن استفاده نکردیم . ما اسلام را قبول داشتیم . اگر غیر از این بود که اعلام می کردیم ، چون در آن زمان خیلی ها بودند که مارکسیست شدن را برای خود افتخار می دانستند و کلی هم پِِزمی دادند و حداکثر امتیازی که به بالا می دادند می گفتند اینها خورده بورژوا هستند، ولی موضع گیری رژیم پهلوی و امریکائی ها و انگلیسی ها و ستمگران علیه ما بیشتر جنبه سیاسی داشت ، نه جنبه اعتقادی ، چون آنهائی که ما را به مارکسیست بودن متهم می کردند ، خودشان اصلا دین نداشتند! منتهی بیشتر از این مورد ناراحت هستم که کسانی بدون اینکه از اصل موضوع اطلاع داشته باشند، ما را با این حربه می کوبند ، در حالی که کسی اگر فردی را که به اسلام اقرار دارد و شهادتین را گفته، به غیر آن متهم کند، به دیگراندیشی متهم کند ، فکر می کنم معصیت بزرگی کرده باشد . من در این مورد حدیثی را شنیده ام که عینا خدمتتان عرض می کنم . گویا در یکی از جنگ های صدر اسلام ، جناب زید رضی الله که فرمانده پیامبر اکرم(ص) بود، بر مشرکی که در جنگ حین فرود آوردن شمشیر ، کلمه لااله الالله گفت ، شمشیرش را فرود آورد و این مشرک کشته شد . خبر برای پیامبر (ص) بردند و ایشان تا یک هفته با جناب زید صحبت نکرد . زید بسیار ناراحت شد و مکرر خدمت حضرت شرفیاب شد که من گناهم چیست ؟ تا پس از یک هفته التماس و استدعا از حضور نبی اکرم (ص)، حضرت می فرمایند تقصیر تو این است که بر کسی که کلمه توحید را گفت شمشیر زدی ، اسلام کسی را که در محدودیت شمشیر قرار گرفته و کلمه توحید را می گوید ، با این رویه ، کافر تلقی نمی کند و او را می بخشد ، چگونه کسی را که یک عمر نماز می خواند و اقرار به شهادتین ، او را متهم به مارکسیست بودن و التقاطی بودن می کند .

پس به نظر شما حمایت آیت الله قاضی ، حمایت کاملا اصیلی بود ؟
 

کاملا حمایت اصیل و برخاسته از شناخت دقیق ایشان از این افراد بود .

محور وحدت مبارزین در آذربایجان (1)

آیا در دورانی که زندان بودید ، با واسطه با آیت الله قاضی ارتباط داشتید ؟
 

من نه ، ولی دوستانی که از زندان آزاد شده بودند تا سال 57 هم با ایشان ارتباط داشتند.

آیا در زندان که بودید، خبرهائی از ایشان به شما می رسید ؟
 

بله ، نه تنها از آیت الله قاضی ، حتی از علامه فقید آیت الله طباطبائی . خواهرزاده آقای قاضی ، آقای الهی دو بار دستگیر شدند . هر بار که ایشان بیرون می رفتند و برمی گشتند ، واسطه ما بودند و طبیعتا اخبار را می آوردند. برادر حاج محمد حسن عبد یزدانی ، یعنی حاج محمد علی عبد یزدانی هم از مریدان آقای قاضی بودن . من در زندان تبریز بودم و نیمه شعبان نزدیک بود . در زندان تبریز نشسته بودم . ما این روز را در تبریز بسیار زیبا جشن می گرفتیم. دیدم مرا از بلند گو زیر 8 صدا زدند . ما را معمولا برای خیر نمی خواستند و اغلب می بردند که کتک بزنند ، ولی این دفعه دیدم که دو سینی بزرگ شیرینی با لطیفه مخصوص تبریز با یک طبق میوه دادند به من و گفتند مال شماست. ما با همین میوه و شیرینی در داخل زندان جشن نیمه شعبان را گرفتیم . سال 54 بود. اینها را محمد علی عبد یزدانی برای ما فرستاده بود . این یکی از همان نشانه های ارتباط ما با آیت الله قاضی است .
در سال 56 که آزاد شدم ، رفتم دیدن حاج محمد علی عبد یزدانی و گفتم شما ما را شرمنده کردید که این همه شیرینی و میوه فرستادید ، ولی خیلی به جا بود ، چون واقعا در زندان دلتگ بودم که نمی توانستم برای جشن نیمه شعبان کاری بکنم . ایشان گفتند رشوه ای که برای آوردن آن میوه و شیرینی دادم ، خیلی بیش از قیمت خودش بود . مریدان آیت الله قاضی به این شکل حمایت های با واسطه ایشان را از ما داشتند .

در سال 54 تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق علنی شد. آیا تغییری در رویه مریدان آیت الله قاضی نسبت به این موضوع ، چه در داخل و چه در خارج زندان مشاهده کردید ؟
 

این مسئله از دو جنبه قابل بررسی است . یکی اینکه خوشبختانه یا متاسفانه در همان مقطع تغییر ایدئولوژی سازمان، خواهرزاده آیت الله قاضی طباطبائی مجدداً دستگیر شدند و این دستگیری در ارتباط با سازمان بود . وقتی ایشان را به زندان کمیته مشترک می برند . در آنجا ایشان را شکنجه می دهند و ایشان مقاومت می کند . بازجوها غیر از شکنجه های فراوان ، برای شکستن مقاومت ایشان می گویند زیاد به خودت زجر نده . سازمان شما اسلامی نیست. بعد هم مثل اینکه وحید افراخته را می آورند و او می گوید ما نه تنها مسلمان نیستیم که مسلمان هم نبوده ایم و یک چیزهائی هم از خودش می بافد تا کارش را توجیه کند . موضوع اینکه سازمان مجاهدین مسلمان نیستند به گوش دائی ایشان آیت الله قاضی و عمویشان علامه طباطبائی می رسد . حاج آقا الهی وقتی این حرف ها را در آنجا می شنود ، بهت زده می شود ، چون می بیند که افراخته به کلی اسلام را انکار می کند . بعد هم سازمان مجاهدین رسما اعلام می کند که ما به اسلام اعتقاد نداریم .من همه این موارد را در کتابی به نام «مجاهدین ، استراتژی ، دیدگاه ها و تفاوت ها» نوشته ام و این مسئله را در آنجا آورده ام و بدون صغری وکبری چیدن و آسمان و ریسمان را به هم بافتن ، تحلیل کرده ام که تغییر ایدئولوژی سازمان، ریشه در آموزش های آن نداشت . اگر داشت ما هم این تغییر را می پذیرفتیم. ما که استثنا نیستیم . خیلی ها مثل من بودند و حتی بعضی ، مثل شهید واقفی جانشان را دادند .منتهی این مسئله که در زندان مطرح شد ، سازمان مجاهدین به سه گروه تقسیم شد . یک گروه بعدها نام پیکار را برای خود انتخاب کرد . تعدادی که خودشان را مجاهدین با اصالت تلقی می کردند، همین مسعود رجوی و موسی خیابانی و ... بودند.تعدادی هم مثل من و دکتر میلانی و حاج محمد الهی که تعدادشان از هر دو تا گروه دیگر بیشتر بود و به صورت تکی در زندان ها بودند و جذب هیچ یک از آن دو گروه نشدند . اکثریت قریب به اتفاق این گروه سوم ، پس از پیروزی نهضت به رهبری امام ، به این نهضت پیوستند و جذب جنبش مجاهدین خلق نشدند.
علتش هم این بود . آنچه عامل مؤثر در مارکسیست شدن سازمان مجاهدین بود ، یکی تبلیغ و تاثیر چندین کشور بود که با استفاده از مارکسیسم توانسته بودند خود را از یوغ امپریالیسم رها کنند و به ظاهر دلایل محکمی هم برای گفته های خودشان داشتند، لذا تاثیر عمیقی بر مبارزین سایر کشورها می گذاشتند، در حالی که حکومت های اسلامی تجربه قبلی نداشت و تا آن روز منحصر به فرد بود.
جنبه دیگر خصوصیات فردی و روشنفکرانه افراد سازمان بود و آن اینکه بچه های سازمان مجاهدین نوعاً از قشر متوسط و مذهبی بودند. آنها ممکن بود نماز خوان هم نباشند ، اما خانواده و بستر خانوادگی و فکرشان مذهبی بود ، ولی اینها به دلیل همین خصوصیت ضربه پذیر هم بودند، درست مثل شیر نوشیدنی که به همان میزان که مایه قوت است، میکروب پذیر هم هست . این بچه ها میکروب پذیری شان بیشتر بود و به همین دلیل خیلی زود تحت تاثیر القائات آنها قرار گرفتند، در حالی که امثال ما که از طبقه پائین بودیم و خودمان با تفکر و اراده خودمان وارد جریان مبارزه شده بودیم ، به این سادگی ها تغییر نمی کردیم ، در نتیجه من این بستر فکری و آن عامل خارجی را دو عاملی می بینم که به هم گره خورد و این جریان چپ را در سازمان به وجود آورد و معتقدم عضو سازمان مجاهدین تا زمانی که تحت آموزش های مجاهدین اولیه قرار داشت، تغییر در او مشکل بود . من اعتقاد ندارم که عوامل رژیم یا آمریکا و عوامل نفوذی وارد سازمان شدند و این کار را کردند ، بلکه معتقدم آنها بعد از اینکه این جریان راه افتاد بر این موج سوار شدند و از آن نهایت استفاده را کردند و جهت دادند.

آیت الله قاضی چه موضع گیری ای کردند ؟
 

نه تنها آیت الله قاضی که آیت الله علامه طباطبائی هم طبیعی است که به این بچه مسلمان ها امیدوار بودند و اینکه آرزوهای خود را بر باد رفته دیدند و لذا دیگر حمایت نکردند ، اما ارتباطشان با امثال ما که جزو گروه سوم بودیم ، همچنان پابرجا و خوب بود .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان