کنکاشی درکیفیت وسرچشمه های علم اهل بیت(علیهم السلام)

وَ یقُول الذینَ کَفَرُوا لسـتَ مُرسِـلاً قُل کَفی بِاللهِ شَهیدًا بَینی وَ بَینَکُم وَ مَن عِندَه عِلـمَ الـکِتاب «و کسانی که کافر شدند می گویند: (تو فرستاده نیستی) بگو: (کافی است خدا و آن کسی که نزد او علم کتاب است میان من و شما گواه باشد)

کنکاشی درکیفیت وسرچشمه های علم اهل بیت(علیهم السلام)
وَ یقُول الذینَ کَفَرُوا لسـتَ مُرسِـلاً قُل کَفی بِاللهِ شَهیدًا بَینی وَ بَینَکُم وَ مَن عِندَه عِلـمَ الـکِتاب
«و کسانی که کافر شدند می گویند: (تو فرستاده نیستی) بگو: (کافی است خدا و آن کسی که نزد او علم کتاب است میان من و شما گواه باشد).»
ترجمه از: محمد مهدی فولادوند (رعد/43).
تقدیم به صاحب العصر و الزمان، منجی عالم بشریت
و بر پا دارنده قسط و عدل، حضرت اباصالح المهدی (عج)

«مقدمه»
 

سپاس و حمد خداوند منان را و درود و صلوات بر محمد و خاندان پاکش که مرا در انجام این تحقیق موفق گردانید.
در این تحقیق، علم ائمه بر محور آیه «علم الکتاب یا شهاده» (رعد/43)، مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. سوره ی رعد، مکی و دارای چهل و سه آیه می باشد. آیه ی مورد بحث، آخرین آیه این سوره می باشد. هدف این سوره، اثبات الهی بودن قرآن و رسالت الهی پیامبر گرامی اسلام می باشد.آیه مورد بحث، شاه بیت و فصل الخطاب این سوره می باشد.
این مقاله دارای هفت فصل مهم، از فصول بحث علم امامت هست:

فصل اول: «مفردات»:
 

ما در این فصل، فقط به معنا و استعمالات مهم چند واژه کلیدی آیه شریفه از جمله، «کفروا، کفی بالله، شهیداً، عند و عِلم» پرداخته ایم.

فصل دوم: «اعراب آیه»
 

این فصل، دورنمای کلی جملات آیه را بیان می کند؛ و به طور ویژه و مفصل فقط به دو بخش این آیه شریفه؛ یعنی، (کفی باالله شهیدا بینی و بینکم) و (و من عنده علم الکتاب) ، که نکات و مطالب تفسیری مهمی در ارتباط با موضوع بحث داشته است وارد شده است.

فصل سوم: «شأن نزول آیه»
 

این فصل، بیانگر اقوال مختلف پیرامون شأن نزول آیه مورد نظر می باشد.

فصل چهارم: (من عنده علم الکتاب)
 

ما در این فصل از دیدگاه های مختلف نحوی، تاریخی و روائی به تعیین مصداق سبب نزول آیه پرداخته ایم؛ و نتیجه گیری نموه ایم که مراد از «الذین کفروا»، «الکتاب» و «علم الکتاب» چیست و کیست.

فصل پنجم: «منابع علم ائمه»
 

این فصل منابع و طرقی را که از آنها امام دریافت علم می نماید- که برگرفته از روایات است – را بر می شمارد.

فصل ششم: «مقدار علم امام»
 

این فصل، گویای نکات مهم و کلیدی در مورد علم امام می باشد، و سپس با استفاده از طایفه های مختلف روایات، به بیان دامنه و گستره علم امام نشسته است.

فصل هفتم: «کیفیت علم امام»
 

ما در این فصل، ابتدا به بیان امور مهم مرتبط با این بخش، به عنوان مقدمه پرداخته ایم؛ و سپس اقوال در مورد کیفیت علم امام را بر شمرده ایم؛ و در نهایت ادله ی قول مختار را به صورت یک احتمال، با استفاده از ظاهر روایات و ادله عقلی بیان نموده ایم؛ و سرانجام یک جمع بندی کلی در مورد مطالب این فصل آورده ایم.
در اینجا، فرصت را مغتنم می شماریم و از عزیزانی که در انجام این تحقیق یار ما بودند، بویژه فاضل محترم جناب حجة الاسلام آقای محمد حسن ربانی (مدیر گروه) و استاد محترم آقای حسینی و استاد محترم آقای شهیدی، کمال تشکر را دارم.
در پایان خاطرنشان می شوم که این مقاله، جامع تمامی مباحث علم امام نیست؛ بلکه به منزله بیان مباحث مهم و کلّی بحث می باشد، که شرح اجمالی آن بیان شد؛ از آنجا که هر نوشته بشری، ممکن است دارای نواقصی باشد؛ لذا از هر گونه انتقاد و راهنمائی اندیشمندان و صاحبان علم و قلم کمال استقبال را می نمایم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
جواد رنجبر
بهار1388

فصل اول:
 

«مفردات»
 

(وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَستَ مرسلاً قُل کَفَی بِالله شهیداً بَینی وَ بَینَکُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتابِ)
«و کسانی که کافر شدند، می گویند: (تو فرستاده نیستی) بگو: (کافی است خدا و آن کسی که نزد او علم کتاب است، میان من و شما گواه باشد)».ترجمه از: «محمد مهدی فولادوند» (رعد/43).
«کَفَرُوا»
ابن فارس، فیروزآبادی، زمخشری، راغب اصفهانی و محمد قریب، همه با کمی تفاوت در عبارت می نویسند: «کُفر: ... وَ هُوَ السَترُ و التغطیه» و «الکُفر: ضِدُّ الایمانِ، سُمَّی لا نه تغطیة الحق ...». [1]
؛ یعنی، «کَفَرَ» در لغت به معنای «ستر و پوشاندن چیزی» است؛ کلمه «الکُفر» ضد ایمان می باشد؛ و وجه تسمیه آن، این است که کافر حق را می پوشاند و کتمان می کند.
خلیل در «العین» می نویسد: «الکُفر: نقیض الایمان» [2] یعنی، «کُفر» نقیض ایمان است. بنابراین، ماده «کَفَر» در لغت به معنای ستر و پوشش و فعل متعدی است؛ و در اصطلاح دین، نقیض ایمان به خدا و رسولش و کتاب و حرام کردن چیزی [از دین که حلال است] و ... می باشد. [3]
صصص

«کفی بالله»:
 

اکثر علماء لغت در باره کلمه ی «کفی» می نویسند: «کفی یکفی کِفایةً»: اذا قام بالا....» [4]
یعنی، به پا داشتن فعل یا کار به تمام و کمال.
این فعل گاهی لازم استعمال می شود؛ مانند: «کفی اللهُ و بِالله»؛ کافی است خدا. «حَصَلَ بِهِ الاستغناء عَن سواه» [5]؛ یعنی، به وسیله فاعل، بی نیازی از دیگران حاصل شد؛ و گاهی متعدی با یک مفعول استعمال می شود؛ مانند: «کفاک هذا» [6]؛ یعنی، این تو را بی نیاز می کند؛ و گاهی متعدی با دو مفعول می آید؛ مانند: «فَسَیَکَفیَکَم الله» [7]؛ یعنی، [پس دل قوی دارید که ] خداوند شما را از شرّ آنها نگاه می دارد.
اما همین فعل «کفی» در ابواب ثلاثی مزید؛ مانند: افتعال و تفعل لازم به کار می رود؛ مانند: «اکتفی بِالشَّیء» و «استغنی بِهِ و قَنَعَ» [8]؛ یعنی، بوسیله آن شیء بی نیاز شد و قانع گردید؛ و «تکفَّی النَّباتُ: طال» [9]؛ یعنی، بلند شد و رشد کرد.
ولی در باب استفعال متعدی با دو مفعول می باشد؛ مانند: «اِستَکفاهُ الشَّیءَ: طَلَبَ منه اَن یکفیه»؛ یعنی، او از دیگری خواست که از آن شیء او را کفایت کند.
تعبیر «کفی بِـ» برای بیان بزرگی و اهمیت موضوع است؛ مانند: آیه ی مورد بحث و آیه ی شریفه هفتاد و نه سوره نساء که خداوند می فرماید: (... و ارسلناک للناس رسولاً و کفی بالله شَهیداً) [10] و بدین معناست که شهادت خداوند بر نبوت پیامبر اسلام به طور قطع و یقین کفایت می کند.
صصص

«شَهیدًا»:
 

این کلمه در لغت، به سه معنا به کار رفته است: حاضر شدن در مجلسی یا مکانی، مشاهده نمودن چیزی و خبر دادن از موضوعی که شاهد از آن آگاه است؛ مانند: «شَهِدَ َ شُهودًا المجلسَ: حَضَرَهُ، وَ الشَّیءَ: عَایَنََه، و اطَّلَعَ علیه ....» [11]
مشاهده یا با چشم است و یا با درک و فهم می باشد؛ آن طور که راغب اصفهانی می نویسد: «شَهِدَ: الشُّهُود و الشَّهادة، الحضورُ مع المشاهدة اِمّا بِالبَصَر او بِالبَصیرة» [12].
واژه ی «الشّهادة»، متناسب با موارد و مواضع استعمال، نزد علماء در معانی گوناگونی استعمال شده است که به برخی از این معانی در ذیل اشاره می کنیم:
الف) به معنای خبر قاطع، «الشَّهادة، خبرٌ قاطعٌ» [13].
ب) خبر دادن از چیزی که شاهد، از آن آگاه است، «الشهادة، اَن یخبرَ بِمَا رأی وَ اَن یُقِرّ بِمَا عَلِمَ و مجموع ما یدرک بِالحِس» [14].
ج) نزد قاضی، به دو نفر، گواه عادل می گویند که بر صحبت مطلبی از طریق مشاهده گواهی دهد، «و الشّهادة البیّنةُ عَلَی صحة المَعنی مِن طریق المشاهدة ...» [15].
ترکیب «شَهِدَ اللهُ» به صورت مرکب، نیز در سه معنا استعمال شده است:
الف) به معنای «دانستن»، «شَهِدَ اللهُ: عَلِمَ اللهُ» [16].
ب) به معنای «بیان کردن»، «شَهِدَ اللهُ : ... وَ بَیِّنَ الله» [17].
ج) به معنای «اظهار و ظاهر کردن»، «و قال ابوالعباس: شهد الله: بَیَّن اللهُ و اظهَرَ» [18]
و از ابوالعباس درباره ی قول خداوند عزّوجلّ: (شَهِد الله انّه لا اِله الّا هو) سؤال شد، گفت: «کُلُّ ما کانَ شهد اللهُ فانّه بمعنی عَلِمَ الله»؛ یعنی، هر چه « شهدا الله» داریم به معنی «عَلِمَ الله» می باشد. [19]
صصص
اکنون متناسب با بحث « شهادت الله» و « شهادت مَن عنده علم الکتاب» مطالب تفسیری و روائی مربوط به آنها و ارتباط این دو شهادت را در آیه شریفه، بیان می کنیم:

«کیفیت شهادت خداوند» :
 

شهادت خداوند به طور کلی به دو نوع تقسیم می شود:
الف) «فعلی».
ب) «قولی».
شهادت فعلی خدا، آوردن معجزات توسط پیامبر گرامی اسلام است. برخی مانند: فخر رازی «انزال قرآن بر پیامبر» را شهادت فعلی خداوند گرفته اند؛ و مراد و واژه ی «شهیدًا» در آیه ی شریفه (رعد/43) را نیز این چنین تفسیر کرده اند. [20]
توجیه این گفتار این است که، چون کفّار به حقانیّت رسول اکرم – ص – در قرآن اذعان نداشتند و رسول خدا از آیات قرآن، برای حقانیّت خود نمی توانست استفاده کند؛ لذا باید بگوییم که انزال قرآن معجزه ای بود که خدا به دست رسول الله –ص– جاری نمود. پس خداوند او را به واسطه ی نزول قرآن یا شهادت فعلی، به عنوان پیامبر خویش مورد تصدیق قرار داد.
اما بعضی دیگر از علماء، شهادت الله را در آیه ی مورد بحث، شهادت قولی خداوند تلقی کرده اند؛ و بیان نموده اند که، خداوند در آیات فراوانی حقانیت پیامبر گرامی اسلام را مورد تأیید قرار داده است؛ (قُل) لَهُم (کفی بالله شهدًا بینی و بینکم)؛ اَی: کفی بالله شاهدًا بینی و بینکم بما اَظهَرَ مِن الآیاتِ و اَبانَ مِن الدَّلالات عَلی نُبُوّتی؛ [21]؛ یعنی، بگو به آنها که خداوند به وسیله ی آیات و دلالاتی که ظاهر و آشکار نمود بر نبوّت و رسالت من، ازحیث شهادت دادن کافی است.
مطلبی دیگر اینکه؛ مراد از شهادت، در این آیه ی شریفه، «ادای شهادت» است نه «تحمّل شهادت»؛ زیرا، تحمل شهادت خدائی که دیده نمی شود، برای کفّار چه فایده ای دارد؟
چه در این صورت، احاله ی به غیب بوده و کلام از درجه ی اعتبار ساقط می گردد؛ به جهت اینکه راهی برای اثبات آن نزد کافران که منکرند نخواهد بود. [22]
کیفیت شهادت (من عنده علم الکتاب):
شهادت «من عنده علم الکتاب»، نیز بر دو گونه است: الف) «قولی». ب) «فعلی». اما «قولی»، به وسیله اقرار به زبان و حقّانیت رسالت پیامبر گرامی اسلام است؛ و «قعلی» بصورت پیروی نمودن از اوامر و نواهی پیامبر اکرم –ص– می باشد. [23]
اما اینکه مراد از (من عنده علم الکتاب) چه کسی می باشد؟ در آینده نزدیک به طور مفصّل و مُستَدَل – ان شاءالله- به آن خواهیم پرداخت.

«رابطه شهادت الله با شهادت من عنده علم اکتاب»:
 

با توجه به اینکه، حرف «باء» در عبارت «کفی بالله»، بنابر قول اکثر علماء، زائده است و تأکید را می رساند، [24] می توان چنین نتیجه گرفت که شاهد بودن خداوند بر نبوّت پیامبر، افاده قطع و یقین می نماید و شهادتش کفایت می کند [25]؛ به همین دلیل خداوند متعال در آیه ی شریفه مورد بحث عبارت «کفی بالله» استفاده نموده و عبارت «کفی الله»، به تنهایی و بدون «باء» را به کار نبرده است.
علاوه بر این شهادت خداوند به هر نحوی از انحاء و انواع شهادت (قولی یا فعلی) که باشد، با استناد به آیه ی شریفه ی نوزدهم سوره انعام، بالاترین نوع شهادت است [26] که خداوند در آن می فرماید: (قُل ایُّ شیءٍ اکبرُ شهادةً، قُل الله شهدی بینی و بینکم) که دلالت واضح و صریح بر این مطلب دارد که شهادت خداوند یقینی و کافی است.
بنابراین، پس از کفایت نمودن شهادت خداوند، شهادت (مَن عنده علم الکتاب) مستقل از شهادت پروردگار است؛ [27] و به عنوان شهادت تأیید می باشد نه شهادت تکمیلی؛ به بیان دیگر، این دو شهادت در عرض هم می باشند نه در طول یکدیگر.
اعتبار و ارزش شهادت (من عنده علم الکتاب):
از آنجا که، این شهادت در آیه مورد بحث، بدیل شهادت خداوند قرار گرفته است، و گفته شد که شهادت خداوند بالاترین درجه شهادت است؛ بنابراین شهادت (من عنده علم الکتاب)، نیز باید در مرتبه ای نازلتر از شهادت خداوند، ولی بالاترین درجه شهادت بشری باشد؛ و از آنجا که خداوند فعل عَبَث و بیهوده انجام نمی دهد، پس به شهادتی که مورد قبول عقلاء نباشد، هیچ گاه استناد و احتجاج نمی نماید؛ بنابراین شهادت (من عنده علم الکتاب) می تواند دلیلی بر عصمت (من عنده علم الکتاب) باشد.

«عِند»:
 

واژه ی «عند» ظرف دائم الاضافه و اسم برای مکان حضور حسی است، مانند: (فَلمّا رَاهُ مُستَقِرًا عنده) [28] و حضور معنوی؛ مانند: (قال الَّذین عنده علمٌ من الکتاب) و ظرف زمان؛ مانند: «وَ جئتُکَ عند طلوع الشمس» و برای «قُرب» استعمال می شود. [29]
این کلمه فقط ظرف یا مجرور به «مِن» استعمال می شود؛ مانند: «اَتَیتُ مِن عنده» [30]
صصص

«عِلم»:
 

این واژه مصدر است و نقیض جهل، و به معنای «دانستن و درک حقیقت شیء» می باشد. «عَلِمَ َ عِلماً : نقیض الجهل و ما عَلِمتُ بخیرک؛ اَی: ما شعرتُ به» [31].
واژه ی «عِلم» با در نظر گرفتن ابعاد و کاربردهای گوناگونش تعاریف مختلفی دارد. البته این مقام را ظرفیت و گنجایش آن نیست که به همه ی آنها پرداخت؛ اما این واژه، از دیدگاه علم نحو، هرگاه به معنای دانستن و درک حقیقت شیئی به کار رود متعدی به یک مفعول استعمال می شود؛ مانند: قول خداوند تعالی که می فرماید: (... لا تَعلَمُونَهُمُ اللهُ یعلَمُهُم ...) [32]؛ یعنی «... آنها را نمی شناسید و خدا می شناسدشان ...».
همین واژه اگر به معنای «خبردادن از وجود یا نفی یک شیء» استعمال شود، متعدی با دو مفعول به کار گرفته می شود؛ مانند: آیه ای دیگر از قرآن کریم که می فرماید: (فان علمتُموهُنَّ مؤمناتٍ فلا ترجعوهُنّ الی الکفّار) [33]؛ یعنی، «اگر با ایمانشان شناختید آنها را به کافران برنگردانید».
اما علم از جهت طریق یادگیری آن به دو علم «لدنّی»: و آن علمی است که از جانب خدا و از طریق وحی و بدون واسطه کسب می شود؛ و علم «تعلیمی» یا «اکتسابی»؛ مانند: حساب، هندسه، موسیقی و ... که باید برای یادگیری آنها تلاش نمود و زحمت کشید. [34]

فصل دوم:
 

«اعراب آیه»
 

(و یقول الّذین کفروا لستَ مرسلاً قُل کفی بالله شهیدًا بینی و بینکم و مَن عنده علم الکتاب) «و کسانی که کافر شدند می گویند: (تو فرستاده نیستی) بگو: (کافی است خدا و آن کسی که نزد او علم کتاب است میان من و شما گواه باشد)».
ترجمه از : «محمدمهدی فولادوند» (رعد/43).
ما در این فصل بر آن نیستیم که تجزیه و ترکیب کامل آیه را ارائه دهیم؛ چه آن که جای چنین تفصیلاتی به طور کامل، در کتابهای صرف و نحو است؛ بلکه بنای ما بر آن است که یک نمای کلّی از جملات آیه، به ویژه جملاتی از آن را که می توان از آنها بهره ی تفسیری برد را بیشتر بررسی کنیم.
بنابراین ما در ابتداء، نوع جملات آیه را از نظر نحوی تعیین می کنیم؛ و پس از آن به دو بخش اصلی و مهم آیه می پردازیم:
«واو» ابتدای آیه «واو استیناف» است؛ بنابراین جمله ی «و یقول الذین ...» جمله ی «مستأنفه» می باشد و محلی از اعراب ندارد. جمله «کفروا ...» چون صله ی «الّذین» هست؛ جمله «صله» می شود و آن نیزمحلی از اعراب نخواهد داشت. اما جمله ی «لستَ مرسلاً ...» مقول قول است؛ و جمله ی مقول قول در حکم مفعول به است و محلاً منصوب می باشد. جمله ی «قُل ...»؛ یعنی فعل و فاعل؛ مانند: جمله ابتدای آیه مستأنفه می باشد و محلی از اعراب ندارد ولی جمله ی «کفی بالله» مقول قول است؛ و مانند» جمله ی «لستَ مرسلاً ...» محلاً منصوب می باشد. [35]
اما در رابطه با «واو» قبل از «مَن» در آینده نزدیک بحث می کنیم که عطف به کجاست. ولی جمله ی «عنده علم الکتاب» که صله ی «مَن» هست محلی از اعراب ندارد. [36]
اما دو بخش مهم این آیه عبارتند از (کفی بالله شهدا بینی و بینکم) و (مَن عنده علم الکتاب) که به تفصیل بیشتری از قبل به آنها می پردازیم:
(کفی بالله شهیدًا بینی و بینکم):
«کفی» فعل ماضی و مبنی بر فتحه ی مقدّر است. «باء» در «بالله» حرف جرّ و زائده است؛ و «الله» با اینکه مجرور است ظاهراً، ولی محلاً مرفوع است؛ چون، فاعل «کفی» است؛ و «شهیداً» تمییز می باشد [37] که ابهام در نسبت «کفی بالله» را توضیح می دهد؛ یعنی، خداوند از حیث شهادت دادن در موضوع بحث (اثبات رسالت) کافی و بس است. ولی بنابر یک احتمال دیگر «شهیدًا»، حال از «الله» می باشد. [38]
از آنجا که گفتیم: «باء» زائده است؛ بنابراین تعبیر «کفی بالله» برای بیان بزرگی و اهمیت موضوع می باشد. [39]
در این مقام که بحث از اثبات رسالت پیامبر گرامی اسلام می باشد، خداوند برای اینکه میزان شدت و کافی بودن شهادتش را بیان کند، از تعبیر «کفی بـ» استفاده نموده است؛ همان طور که گفته شد، در موضوعات مهم از این گونه عبارت استفاده می شود؛ چون «باء» زائده است وتأکید معنا را می رساند. [40]
صصص
(و مَن عنده علم الکتاب)
در این بخش از آیه – که مورد اختلاف است – دو نوع قرائت وارد شده است: الف) قرائت مشهور، که (و مَن عندَه عِلم الکتاب) خوانده شده است؛ یعنی، کسی که در نزد او علم تمام کتاب هست؛ که «واو» عاطفه و «مَن» موصول است [41]؛ و ضمیر «عنده» به شخص غیر از «الله» بر می گردد.
ب) قرائت [غیر مشهور] که «و مِن عِندِه علم الکتاب» خوانده اند؛ در این صورت «مِن» جاره و برای ابتدای غایت است که در خود این قرائت – بخش آخرش- نیز اختلاف است: یعنی، «عِلمُ الکتاب» به صورت مصدری قرائت نموده اند که عِلم را به معنای عامِ آن و صِرف دانش معنا کرده اند: یعنی، این علم از نزد خدا حاصل می شود.
برخی دیگر، «عُلِمَ الکتاب» خوانده اند، به صورت فعل مجهول که فاعل آن معلوم نیست؛ دراین صورت، فهم این که قرآن معجزه است فقط هنگامی حاصل می شود که خداوند تعالی بنده ای از بندگانش را به واسطه ی تعلیم علوم قرآن گرامی بدارد. [42] این قرائت منسوب به سعد بن جبیر است. [43]
البته مفهوم نزد خدا بودن عِلم کتاب که از قرائت «عِلمُ الکتاب» فهمیده می شود، با توجه به مقام اثبات حقانیّت و رسالت پیامبر اسلام، مناسبتی ندارد و گره را نمی گُشاید؛ زیرا این مطلب که علمِ کتاب از نزد خداست، یک امر مسلّم و قابل قبول همه ی مسلمانان است.
اما قرائت (عُلِمَ الکتابُ) نیز با توجه به مقام اثبات حقانیت و رسالت پیامبر اسلام، بیان مجهول از جانب خداوند که علم کتابش را به هر کس که بخواهد عطا می کند، راه گُشا نیست و ثمره ای ندارد؛ پس تنها قرائت مشهور باقی می ماند که بعد از شهادت قطعی خداوند به عنوان مؤیّدِ شهادتِ کس دیگری، که از قرائت موجود در عصر نزول و مدارک موجود فعلی، شخص معلوم الحالی می باشد، مقام استدلال را قوّت و تحکیم بیشتری می بخشد؛ البته برای شنوندگان و مخاطبین بی غَرَض و حقیقت جو.
امین الاسلام طبرسی، نیز قرائت غیر مشهور را از قرائات شاذ و نادر پیامبر اسلام و علی – علیه السلام- و ابن عباس و سعید بن جبیر و مکرمه و ... بیان کرده است [44]، که شاذ و نادر بودن قرائت خود مؤید دیگر قرائت مشهور می باشد.
در قرائت مشهور – همان گونه که گفته شد- «واو» عاطفه هست که «مَن» موصول را بر محل «الله» عطف گرفته است؛ و «عنده» ظرف منصوب یا در محل نصب به عنوان مفعول فیه می باشد، و «هاء» مضاف الیه است؛ و «عنده» خبر مقدّم متعلّق به محذوف و «عِلمُ الکتاب» مبتدای مؤخّر است و «الکتاب» مضاف الیه است؛ [45] جمله ی «عنده عِلمُ الکتاب» صله ی «مَن» می باشد.
زمخشری معتقد است: اگر «عنده» صله برای «مَن» باشد، «عِلم» بوسیله ی مقدّری که ظرف «عنده» می باشد، به عنوان فاعل مرفوع می شود؛ زیرا؛ هنگامی که ظرف، بر موصول اعتماد کند؛ مانند فعل عمل می کند؛ و اما اگر «عنده» صله ی «مَن» واقع نشود «عِلم» مبتدای مؤخّر است و «عنده» خبر مقدّم می باشد. [46]

فصل سوم:
 

«شأن نزول»
 

(وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَستَ مرسلاً قُل کَفَی بِالله شهیداً بَینی وَ بَینَکُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتابِ)
«و کسانی که کافر شدند، می گویند: (تو فرستاده نیستی) بگو: (کافی است خدا وآن کسی که نزد او علم کتاب است، میان من وشما گواه باشد)».ترجمه از: «محمد مهدی فولادوند» (رعد/43).
شأن نزول یکی ازعلوم قرآنی است که ما را در فهم و تعیین مراد و مصداق آیات قرآن کمک شایانی می نماید؛ زیرا، از شأن نزول یک آیه می فهمیم که مخاطب یا مخاطبین آیه چه کسانی بوده اند، یا اینکه این آیه در چه مکان، زمانی و یا در چه شرائطی نازل شده است. به این صورت است که ما می توانیم، فهم درستی از آیات داشته باشیم. اما باید متذکر شد که تمام آیات شأن نزول بخصوصی ندارند؛ و نیز این نکته باید روشن باشد که شأن نزول در مورد آیاتی که حکمی را بیان می کنند، مخصّص حکم نیست؛ بلکه می توان آن حکم را با استفاده از قاعده ی جری و تطبیق در زمان غیبت و در مورد غیر مشافهین آیه تعمیم داد.
درباره ی این آیه ی شریفه، سه شأن نزول یا مصداق نقل شده است:
الف) اکثر مفسران از قدماء و محدثان و اهل اخبار و اسناد وروایات از موافقان و مخالفان بالاتفاق بر آنند که، مراد از این آیه ی شریفه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب – علیه السلام- است [47]؛ البته آیات و روایات و قرائت بسیاری نیز این قول را مورد تأیید قرار می دهند که در آینده نزدیک به طور مفصل آنها را ذکر می کنیم.
ب) این آیه درباره مؤمنین از اهل کتاب که به پیامبر اسلام ایمان آورند باشد. این قول نیز قائلینی دارد که بیشتر اهل سنّت هستند؛ از آن جمله، فخر رازی است که می نویسد: «انّ المراد شهادة اهل الکتاب مِنَ الّذین امنوا برسول الله –ص– و هُم:عبدالله بن سلام، سلمان فارسی و تمیم الداری» [48].
فخر رازی در ادامه می نویسد: «و یُروی عن سعید بن جبیر: انّه کان یبطل هذا الوَجه و ...» [49] یعنی، از سعید بن جبیر نقل شده که این وجه باطل است.
امین الاسلام طبرسی، نیز این قول را به عنوان قول «قیل» وضعیت مطرح می نماید؛ و در ادامه می نویسد: «و انکر الَاوّلون هذا القول باَن قالوا: السورة مکیّه و هؤلاء اسلموا بعد الهجرة» [50]؛ یعنی، «قدماء این قول را رد کرده اند، به اینکه: این سوره در مکه نازل شده است؛ ولی مؤمنین اهل کتاب بعد ازهجرت به پیامبر ایمان آوردند».
ج) این آیه درباره ی خداوند است؛ این قول، نیز قائلینی از فریقین دارد، مانند: امین الاسلام طبرسی که این قول را نیز به عنوان یک احتمال نقل می کند و می گوید: «حسن و ضحاک و سعید بن جبیر و زجاج [از مفسرین تابعی] به این قول قائلند» [51].
البته امین الاسلام طبرسی، قول مشهور را نیز به عنوان یک احتمال قبول دارد:
و روایت معروف بُرید بن معاویه را نقل می کند:
... عن ابی عبدالله – علیه السلام- : «انّه قال: ایّانا عَنی و عَلیُّ اَوَّلُنا و افضلُنا و خیرُنا بعد النبی – ص – » [52]؛ از آیه [رعد /43] ما را قصد کرد و علی – علیه السلام- بعد از پیامبر اسلام ، اول و برترین ماست.
زمخشری معتقد است: در صورتی که مورد نزول آیه خداوند باشد منظور از «الکتاب» لوح محفوظ است. [53]
از ظاهر گفتار علماء، نیز چنین بر می آید که اگر مراد از آیه اهل کتاب باشد، منظور از «الکتاب» تورات و انجیل باشد.
شیخ طوسی، نیز مانند: امین الاسلام طبرسی، برای این آیه ی شریفه سه احتمال ذکر شده را بیان نموده است. [54]
اما علامه بحرانی، در تفسیر «برهان» معتقد است که مورد آیه شریفه امیر المؤمین – علیه السلام- است و با تعمیم مقام می توان آن را در مورد اهل بیت پیامبر اسلام توسعه داد. علامه بحرانی، حدود هفده روایت از طُرُق شیعه و سه روایت از طُرُق اهل سنّت روایت می کند که مضمون همه ی آنها این است که مورد نزول آیه شریفه (رعد/43) امیرالمؤمنین (ع) است. [55]
تعدادی از این روایات را در فصل بعد؛ یعنی فصل (من عنده علم الکتاب) یا فصل چهارم در بخش روایات آن – ان شاءالله- می آوریم.

فصل چهارم:
 

(و مَن عنده علم الکتاب)
در این فصل از منظر علوم مختلف؛ مانند علم نحو، تاریخ و روایات با استمداد از عقل به این مسأله می پردازیم که مصداق و مراد از این بخش آیه شریفه (رعد/43) چه کسی یا کسانی می توانند باشند.

«دیدگاه علم نحو»:
 

اما از دیدگاه این علم، اینکه منظور از «عالِم الکتاب»، «خداوند» باشد، و در نتیجه منظور از «الکتاب»، «لوح محفوظ» باشد؛ بنابراینکه «واو» اول این بخش عطف تفسیری باشد؛ در نهایت ضعف و سستی است؛ زیرا بین معطوف (مَن) و معطوف علیه (الله) فاصله افتاده است؛ پس عطف درست نمی باشد؛ چه آن که اگر عطف تفسیری می بود، باید جمله (و مَن عنده علم الکتاب) بر جمله ی (شهیدًا بینی و بینکم) مقدّم می شد [56].
ثانیاً: این احتمال خلاف ظاهر آیه است؛ زیرا عطف دلالت بر مغایرت معطوف و معطوف علیه دارد و حال آنکه، مفهوم این احتمال دلالت بر اتحاد آن دو دارد. [57]
ثالثاً: عطف صفت بر ذات غلط است؛ و همان طوری که فخر رازی می گوید:
«صحیح نیست که بگوئیم: (شهد بِِهذا زیدٌ و الفقیهُ)؛ یعنی (زید و فقیه به این امر گواهی داده اند) و مراد از فقیه خود زید باشد؛ بلکه در این صورت باید گفت:
(شهد بهذا زیدُ ن الفقیه)» [بدون عطف] [58].
برخی مانند: زمخشری بر آن شده اند که این مشکل را برطرف نمایند و جمله ی اول را؛ یعنی، (کفی بالله شهیدًا) را وصفی معنا کرده اند؛ و در این حالت قائل شده اند که عطف جمله ی وصفی دوم (وَ مَن عنده علم الکتاب) بر جمله ی وصفی اول اشکالی ندارد.
ولی باید گفت: اولاً: این توجیه زمخشری، مشکلی را حل نمی کند؛ چه آن که، تبدیل لفظ «الله» به لفظ دیگر، «الّذی یستحق العبادة» که دارای معنای صحیحی باشد، موجب صحت لفظ اول نخواهد شد؛ و چون لفظ اول که دلالت بر ذات مقدس خداوند دارد، در قرآن مجید وارد است لذا عطف صفت بر آن قبیح است.
ثانیاً: آیات قرآن رسالت آن حضرت را تصدیق می کند؛ در این صورت مناسب است که آن آیات به ذات مقدس «الله» نسبت داده شود که دارای جمیع صفات کمال است نه به معنای وصفی؛ چون شهادت پروردگار از همه ی اقسام شهادت ها، به دلیل آیه ی نوزده سوره ی انعام که می فرماید: (قُل انّی شیءٍ اکبر شهادةً قُل الله شهید بین و بینکم) بالاتر است. [59]
همچنین از دیدگاه علم نحو مصداق و مورد این آیه شریفه (رعد/43) نمی تواند مؤمنین اهل کتاب باشند؛ به این بیان که، اضافه ی «علم » به «الکتاب»، استغراق و عموم را می رساند، پس مراد از علم، عمل به کلّ کتاب است که در آن از هیچ چیز کوتاهی نشده و همه چیز را در بَر دارد؛ و می دانیم که علمِ تمامِ کتاب نزد سایر انبیاء گذشته نبوده است؛ هم چنان که از آیات و روایات معلوم است علوم آنها محدود بوده است؛ بلکه این علم به تمام کتاب فقط به پیامبر گرامی اسلام و جانشینان پاک و منزه اش عنایت شده است؛ بنابراین مؤمنین اهل کتاب نمی توانند مصداق این آیه باشند. [60]
ثانیاً: از آن جا که، ثابت شد منظور از «علم کتاب» علم به کل کتاب است همچنین با استفاده از عبارت (کفی بالله شهیدًا) فهمیده شد که شهادت خداوند تام و کامل است؛ و شهادت (من عنده علم الکتاب) مستقل و عدیل شهادت خداوند است؛ و اینکه (من عنده علم الکتاب) باید معصوم باشد. [61]
دیگر احتمالی برای مؤمنین اهل کتاب باقی نمی ماند که مورد و مصداق این آیه باشند؛ چون این آیه مکّی است و قبل از هجرت نازل شده است، ولی مؤمنین اهل کتاب بعد از هجرت و در مدینه اسلام آورند؛ پس معصوم نبودند؛ زیرا از دیدگاه شیعه، شخص معصوم باید در تمام عمرش موحد بوده باشد، و حال آن که این گروه زمانی مشترک بوده اند؛ بنابراین نمی توانند مصداق این آیه باشند. [62]
صصص

«دیدگاه تاریخ و عقل»:
 

بعضی گفته اند: «مکّی بودن این آیه منافاتی ندارد که اِخبار از آینده باشد»!
این قول نیز مردود است؛ چون این نوع احتجاج از درجه اعتبار ساقط است، و حجت را تا حد زیادی پایین می آورد؛ و ضعیف و ساقط می گرداند؛ چون اگر در مقابل این گروه مخالف که می گویند : «لَستَ مُرسلاً» گفته شود: «من رسول خدا هستم به دلیل آن که چندین سال دیگر در مدینه، بعضی از علماء اهل کتاب بر رسالت من گواهی می دهند؛ معلوم است که چقدر ضعیف و بی اساس است؛ [63] علاوه بر این که جمهور قائل به مکّی بودن آیه هستند. [64]
برخی قائلند: مکّی بودن سوره منافات ندارد که بعضی از آیات مدنی باشد؛ در اینجا نیز ممکن است تمام آیات سوره ی رعد در مکه نازل شده باشد، به جز همین آیه که در مدینه و در شأن عبدالله بن سلام باشد.
جواب این است که مجرد احتمال جواز اثبات مدنی بودن، آیه ای را در سوره ای مدنی نمی کند؛ بلکه باید برای اثبات مدنی بودن این آیه، نقل صحیح و قابل اعتمادی وجود داشته باشد که در این مقام چنین نقلِ صحیحی وجود ندارد؛ بلکه جمهور علماء تصریح کرده اند که این سوره به تمامه مکّی است [65].
به علاوه، عبدالله بن سلام به دلیل دیگری نیز نمی تواند مورد نزول آیه شریفه باشد؛ زیرا آن چنان که از شرح و بیوگرافی او بدست می آید: اولاً: او در مدینه اسلام آورده وآیه مکّی است. ثانیاً: حتی به امامت امیرالمؤمنین – علیه السلام- و بیعت با آن حضرت حاضر نشده است؛ در این صورت چگونه می شود رسول الله او را از نظر شهادت دادن بر رسالت خود در ردیف خداوند قرار دهد. [66]
صصص

«نگرش روایات معصومین - علیهم السلام-»:
 

در این زمینه روایات فراوانی وارد شده است که قول مشهور شأن نزول؛ یعنی، امیرالمؤمنین - علیه السلام- را تأیید می کند که برای رعایت اختصار به چند روایت اشاره می کنیم:
روایت 1)
در روایتی مستند از ابی عبدالله – علیه السلام- آمده است:
«... عن ابی عبدالله - علیه السلام- قال: الذّی عنده علم الکتاب هود امیرالمؤمنین – علیه السلام- و سُئِل: [عن] الذّی عنده علمٌ مِنَ الکتابِ اَعلَم ام الذّی عنده علم الکتاب؟ فقال: ما کانَ علم الّذی عنده علمٌ من الکتاب عند الّذی عنده علم الکتاب الّا بقدر ما یأخذ بعوضة بجناحها من ماء البحر» [67].
در این روایت تصریح شده است که (من عنده علم الکتاب) امیرالمؤمنین – علیه السلام- است؛ و گفته شده است که علمِ آصف بن برخیا (وزیر سلیمان)؛ یعنی کسی که بخشی از علم کتاب نزد او بوده است به اندازه ی مقدار آبی است که بال یک پشه از آب دریا به هنگام ملاقات با آب به خود جذب می کند.
روایت 2) عبدالله بن عجلان در حدیثی مستند از امام باقر – علیه السلام- درباره ی آیه (قل کفی بالله شهیدًا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب) نقل می کند که آن حضرت فرمود: نَزَلَت فی علیٍّ – علیه السلام- انّه عالم هذه الاُمّه بعد رسول الله – ص – . [68]
این روایت نیز صریحاً می فرماید: (من عنده علم الکتاب) امیرالمؤمنین – علیه السلام- است و ایشان بعد از پیامبر اسلام عالِم این امت اسلامی بوده است؛ و به همین مضمون است روایت سوم.
روایت 3) حاکم حسکانی با اسناد خود از ابوسعید خدری، روایت نموده است:
«قال سئلتُ رسول الله – ص – عن قول الله تعالی (وَمَن عنده علم الکتاب) قال: (ذاک اخی علی بن ابی طالب)». [69]
روایت 4) روایتی مستند بُرید بن معاویه از امام محمد باقر – علیه السلام- :
«قال: قلت لابی جعفر – علیه السلام- (قل کلی بالله شهیدًا بینی و بینکم و مَن عنده علم الکتاب) قال: (ایّانا عنی و علیُّ افضلُنا و اوّلُنا و خیرنا بعد النبی – ص – )». [70]
امام باقر – علیه اسلام-می فرماید: خداوند از این آیه، ما را قصد کرده و امیرالمؤمنین – علیه السلام- برترین ما و اولین ما و بهترین ما بعد از پیامبر اسلام است.
روایت 5) رَوی شیخ مفید «ره» عن رجاله حدیثاً مسنداً الی سلمان فارسی – رضی الله عنه- : «قال: قال لی امیرالمؤمنین – صلوات الله علیه- : (... فقال یا سلمان هذا آصف بن برخیا قَدِرَ اَن یحمل عرشَ بلقیس من سبأ الی فارس فی طرفة عینٍ و عنده علم من الکتاب و لا اَقدِرُ أَنَا و عندی علمُ الف کتاب)» [71]
شیخ مفید در حدیثی مستند و طولانی، از سلمان فارسی از امیرالمؤمنین – علیه السلام- روایت می کند: آصف بن برخیا که قسمتی از علم کتاب را دارا بود، توانست تخت پادشاه یمن را از سبأ تا فارس، در یک چشم به هم زدن بیاورد، ولی من که هزار علم کتاب را صاحب و دارا هستم، نمی توانم! که صراحت دارد (من عنده علم الکتاب)، بلکه کسی که هزار علم کتاب را داراست، امیرالمؤمنین – علیه السلام- می باشد.
به همین مضمون احادیث فراوان دیگری وجود دارد. [72]
روایت 6) ابی سعید خدری، جریانِ عالم یهودی را نقل می کند که دنبال اَعلم اصحاب پیامبر به کتاب و سنّت او می گشت، تا سؤال های خود را از او بپرسد؛ نقل می کند:
«عن ابی سعید خدری قال: (کنتُ حاضراً لمّا هَلَکَ ابوبکر و استخلفَ عُمَرُ، اقبلَ یهودیٌّ مِِن عُظماء یثرب، یزعم یهود المدینه: انّه اعلم اهل زمانه، حتّی دَفَعَ الی عُمرَ فقال له: یا عُمَرُ اِنّی جئتکَ اُریدُ الاسلام فان اخبرتَنی عمّا اسئلکُ عنه. فانتَ اعلمُ اصحاب هذا الکتاب و السنّه و جمیع ما اریدُ ان اساله عنه؟ قال فقال عُمرُ: انّی لَستُ هناک لکنّی اُرشِدُکَ اِلی مَن هُوَ اَعلَمُ امّتنا بالکتاب و السنّة و جمیع ما قد تَسئَل عنه و هو ذاکَ – وَ اَومَأَ اَلی علیًّ – علیه السلام-...». [73]
این حدیث بسیار طولانی است؛ اما آن چه از این مقدار حدیث می فهمیم، این است که عالم یهودی از عمر، که خلیفه مسلمین بود، سراغ داناترین اصحاب به کتاب و سنت را می گیرد.
و او امیرالمؤمنین – علیه السلام-را معرفی می کند؛ که در نهایت مرد یهودی نزد امیرالمؤمنین – علیه السلام- می آید و می پرسد: آیا تو همان کسی هستی که عُمر گفت؟ حضرت جواب مثبت می دهد و به سؤالاتش پاسخ می دهد که سرانجام سبب مسلمان شدن او می شود.
روایت 7) روایتی که از امام علی – علیه السلام- نقل شده است:
«ایّها الناس سَلُونی! فانّکم لا تجدون احداً بعدی هو اعلمُ بما تَسأَلونی منّی و لا تجدون احدًا اعلمُ بما بین اللَّوحینِ منّی فَسَلُونی!» [74]
روایت صراحت در مقدار علم امام به طور کلّی، نسبت به همه چیز دارد؛ و به طور خاص برترین و داناترین مردم به قرآن را برای ما معرفی می کند؛ و آن کسی نیست، مگر امیرالمؤمنین – علیه السلام-.
روایت 8) روایتی دیگر از زبان گهربار امیرالمؤمنین – علیه السلام- در مورد فضایلشان:
«انّ الله تبارک و تعالی قد خَصَّنی مِن بین اصحاب محمد – ص – بعلم الناسخ و المنسوخ و المحکم و التشابه و الخاص و العامّ و ذلک ممّا منّ الله به عَلَیَّ و عَلی رسولِهِ». [75]
این روایت نیز صراحت دارد در علم کامل امام به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص وعام قرآن کریم، که علم الهی است که خداوند به ایشان عنایت نموده است.
روایت 9) خطاب امیرالمؤمنین – علیه السلام- به فریب خوردگان جنگ صفین:
«اَنَا القرآن الناطق» و «هذا کتاب الله الصّامِت واَنَا المِعبرُّ عَنه مخذوا بکتاب الله ناطق» ؛ یعنی، این کتاب ساکت خداست؛ و من مفسّر آنم؛ پس کتاب ناطق خدا را بگیرید.
روایت 10) مرحوم کلینی در کافی، روایتی گرانقدر از زبان امیرالمؤمنین – علیه السلام- نقل می کند:
«ما نزلت آیة عَلی رسول الله – ص – الّا اَقرَأنیها و اَملاها عَلَّی فکتبتُ بخطّی و علَّمی تأویلها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها [و خاصّها و عامّها] و دَعَا الله ان یُعلّمنی (یعطینی) فهما و حفظهما، فمانسیتُ ایة مِن کتاب الله و لا علماً املاه عَلَّی، فکتبتُه مُنذُ دَعا لی بما و دَعا» [76]
حضرت می فرماید: هیچ آیه ای بر رسول خدا نازل نشد، مگر آن که آن را بر من خواند و املا کرد و من به خطّم نوشتم؛ و تأویل، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام قرآن را به من آموخت. و نزد خدا برای من دعا کرد که خداوند فهم آن را و حفظش را به من عنایت کند.
پس من هیچ آیه ای و هیچ علمی را که رسول خدا بر من املا کرد، فراموش نکردم، و آنرا نوشتم، از زمانی که برای من دعا کرد، به سبب دعای ایشان.
روایت 11) سلیم بن قیس هلالی از امیرالمؤمنین – صلوات الله علیه- نقل می کند:
«ان الله تبارک و تعالی طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علی خلقه ... جعلنا مع القرآن و القرآن معنا، لانفارقه و لایفارقنا». [77]
مطمئناً این یکی بودن با قرآن، یک نوع وضع و جعل تکوینی نیست بلکه چیز دیگری از آن اراده شده که منظور یکی بودن از نظر علوم است؛ و این همان دانا و آگاه بودن به تمام قرآن است؛ و جدائی ناپذیری قطعی است؛ چون یکی هستند.
روایت 12) روایتی مستند از امام جعفر صادق – علیه السلام- روایت شده است: «قال: ... و کلُّ کتاب نزل فهو عند اهل العلم و نحن هم ...» [78].
این روایت نیز صریح در این است که ائمه – علیه السلام- به تمام کتب نازل شده آسمانی آگاهند و علم دارند.
روایت 13) روایتی که ابی سعید عقیصا از سید الشهداء – علیه السلام- و ایشان از پدر بزرگوارشان نقل می کنند: «عن سید الشهداء الحسین بن علی بن ابی طالب – علیه السلام- عن سید الاوصیاء امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب – علیه السلام- قال: قال رسول الله – ص – : (یا علیُّ انتَ اخی و اَنَا اخوک، انا المصطفی للنّبوة و انت المجتبی للامانة و انا صاحب التأویل ...)» [79].
این روایت، نیز بسیار روشن و نص در این است که پیامبر گرامی اسلام، آورنده ی اصل قرآنند و امیرالمؤمنین – علیه السلام- آورنده وبیان کننده تأویل آیات قرآن است.
از مجموع این روایات و چند صد روایت دیگری که ما آنها را نیاوردیم، و یا استقصاء نکردیم، روشن می شود: کسی جز امیرالمؤمنین – علیه السلام- و خاندان پاکش کس دیگری قابلیت علم و صلاحیت دارا بودن ظاهر و باطن، تنزیل و تأویل، ناسخ و منسوخ و ... اسرار و رموز قرآن، این معجزه ی جاوید پیامبر گرامی اسلام را ندارد. درجه ی علمی که خداوند بر او و خاندانش عنایت فرمود، شخصیتی که منحصراً توانست ندای «سَلُونی قبل ان تفقدونی» را بلند فریاد کند، و از عهده ی آن برآید، اوست قرآن ناطق که منافقان و سیاه دلان مانع شدند که تمام سوره های شخصیت والایش را بر امّت قرائت کند؛ و تنها اوست امیرالمؤمنین – علیه السلام- [80]حقیقی مؤمنان؛ چرا که صاحب علم فراوان بود، و می توانست سکّان کشتی طوفان زده ی امت اسلامی را در امواج گرداب سهمگین فتنه، ریا و تزویر به ساحل سعادت و نور مبین اسلام ناب محمدی رهنمون نماید.
صصص

«الذین کفروا، چه کسانی بودند؟»
 

پس از آن که فهمیدیم (من عنده علم الکتاب) چه کسی هست؛ اکنون در مورد (الذین کفروا) به بحث می نشینیم.
این مورد، نیز در معرکه آراء مختلف قرار گرفته است؛ اما آنچه از ظاهر آیه استنباط می شود، و گروهی از اعاظم مفسرین فریقین، به آن تصریح نموده اند، این است که: (الذین کفروا) به طور کلی «کفّار» بوده اند. شیخ طوسی، می نویسد:
«حکیَ الله تعالی عن الکفّار انّهم یقولون لک یا محمد لستَ مرسلاً من جهته تعالی». [81]
ولی به طور اخص منظور از (الذین کفروا)، «کفّار قریش» بوده اند آن گونه که طبری می نویسد:
«و یقول الذین کفروا من قومک یا محمد، لستَ مرسلاً ...» [82]
که تصریح کرده است کسانی از قومت، ای محمد که کافر بودند.
برخی مانند: قرطبی مراد از (الذین کفروا) را مشرکان عرب معرفی می کنند:
«قال قتادة: هُم مشرکوا العرب؛ اَی، لَستَ بنبیٍّ و لا رسولٍ ...» [83].
گروهی نیز به طور مشترک (الذین کفروا) را مشرکان مکه و رؤسای یهود معرفی نموده اند. [84]
«الکتاب، کدام کتاب است»؟
در این مورد باید ببینیم که «الف و لام» در «الکتاب» از چه نوعی است؟
ظاهر این است که عهد ذکری باشد و به «الکتاب» که در اولین آیه ی این سوره (رعد) آمده است، رجوع کند آن جا که خداوند باری تعالی می فرماید:
(المر ص تلک آیات الکتاب و الّذی انزل الیک من ربّک الحقّ ...).
منظور از آن قرآن باشد که در آن بیان هر چیزی می باشد؛ با استفاده از این آیه که می فرماید: (و الّذی انزل الیک من ربک...)؛ یعنی، کتابی که بر تو نازل کرده از سوی پروردگارت حق است. [85] بعضی از علماء مانند: علامه طباطبائی (ره) و قرطبی، نیز تصریح کرده اند که مراد از «الکتاب» قرآن است؛ آن جا که می نویسد: «عَلی انّ التأمُّل فیما تقدّم فی معنی هذه الشهادة و انّ المراد به تصدیق القرآن برسالة النّبی – ص – یُعطی انّ وضع لفظ الجلالة ...» [86].
جلال الدین عبد الصغیر می گوید: «در این مورد دو دیدگاه است: یکی این که منظور از (الکتاب) قرآن باشد، و یکی این که منظور لوح محفوظ باشد. و به نظر من بین این دو دیدگاه هیچ تعارضی نیست؛ به این بیان، که اگر لوح محفوظ، عِلم تمام آن چه بود و خواهدآمد را در بر داشته باشد؛ پس در قرآن نیز تبیان و بیان تمام اشیاء می باشد. آن چنان که خداوند آن را توصیف نموده است:
(و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیءٍ) [87] و این معنای لوح محفوظ است. [88]
البته احتمال دارد، «الف و لام» در «الکتاب» از نوع جنس باشد، در مقابل «الف لام عهد» که بیان شد. که در این فرض دوّم «الکتاب» تمام کتابهای الهی نازل شده را شامل می شود که از جمله آنها قرآن می باشد؛ و قرآن در هر دو فرض قدر متقین است ولی از آن جا که گفتیم: منظور از(من عنده علم الکتاب) امیرالمؤمنین – علیه السلام- است؛ و ایشان بر طبق محتوای روایات عالم به تمام کتاب های نازل شده از سوی خداوند بوده اند، منافاتی لازم نمی آید؛ بلکه این وجه شأن نزول مشهورآیه را (امیرالمؤمنین – علیه السلام-) تقویت می کند.
صصص
همان طور که قبلاً بیان شد، و در این جا نیز به مناسبت کلمه ی «الکتاب» آوردنش بی مورد نیست، می گوییم: منظور از «علم الکتاب» بر طبق محتوای روایات علم به تمام قرآن است؛ یعنی ظاهر و باطن، تأویل و تنزیل، عام و خاص، مطلق و مفید، ناسخ و منسوخ و تمام اسرار آن و چنین علمی را جز معصومین ندارند که در رأس ائمه امیرالمؤمنین – علیه السلام- می باشد؛ شهادتش در عرض و بدیل شهادت خداوند قرار گرفته است.

فصل پنجم:
 

«منابع علم ائمه»
 

یکی از ویژگی های امام – در نظر شیعه- دانش گسترده و علوم خاص اوست؛ علومی که از راه های عادی کسب دانش بشری به دست نمی آید؛ و از این رو، به آن لدنّی یا خدادادی می گویند. این علوم را امام از راه های مختلفی کسب می کند که عبارتند از:

1)«قرآن»:
 

یکی از سرچشمه های علم امام، قرآن کریم است. هر چند آیات قرآن در دسترس همگان قرار دارد اما امام به فضل و عنایت الهی، دانش ویژه و کامل به این کتاب دارد. و به پشتوانه ی این آگاهی می تواند، مردم را از تفسیر آیات و رموز و اسرار آن آگاه نماید. آیات و روایات شاهد بر این مطلب، فراوان است که به گوشه ای از آنها اشاره می کنیم.
امیرالمؤمنین – علیه السلام- خود می فرمود:
روایت 1) «ما نزلت آیة علی رسول الله – ص – اِلا اقرأنیها و املاها علیَّ فکتبتُ بخطّی و علَّمنی تأویلها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها [و خاصَّها و عامَّها] وَ دَعَا اللهَ ان یعلّمنی (یعطینی) فهما و حفظها، فما نسیتُ آیة من کتابِ الله و لا علماً املاه عَلیَّ، فکتبتُه منذ دَعالی بما دعا» [89]. [ترجمه و توضیح این حدیث در فصل گذشته، ص 37، روایت 10گذشت].
روایت 2) امیرالمؤمنین – علیه السلام- در مورد ائمه می فرماید:
«بهم عُلِمَ الکتاب و به عُلِمُوا و بهم قام الکتابُ و به قاموا» [90]
؛ یعنی به وسیله عترت و اهل بیت کتاب الهی دانسته می شود؛ و تنها به واسطه ی قرآن و عترت شناخته می شود؛ و تنها به وسیله ایشان کتاب خدا بر پا می گردد؛ و تنها به وسیله قرآن عترت در جامعه استوار می شود.
روایت 3) از امام صادق – علیه السلام- که فرمود:
«انّی لاعلم ما فی السموات و ما فی الارض و اعلم ما فی الجنّة و اعلم ما فیِ النّار و اعلم ما کان و ما یکون ... علمت ذلک من کتاب الله عزّوجلّ، انّ الله عزّوجلّ یقول: (فیه تبیان کل شیءٍ)» [91]. امام این علوم فراوان را از قرآن کسب کرده است.
روایت 4) عبدالاعلی مولی آل سام از امام صادق – علیه السلام – روایت می کند و می گوید: شنیدم که امام می فرمود: به خدا سوگند من از اول تا آخر کتاب خدا را می دانم، به طوریکه گویا در کف دستم قرار دارد. اخبار آسمان و زمین و گذشته وآینده در آن کتاب آسمانی موجود است. خداوند می فرماید: (و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیءٍ) [92]

2)«از طریق پیامبر گرامی اسلام»:
 

این علوم به دستور خداوند به گونه ای به امیرالمؤمنین – علیه السلام- منتقل شده که حقیقت آن بر ما روشن و آشکار نیست، شاید این کار با یک تصرّف تکوینی و هدایت باطنی صورت گرفته است. [93]
در این زمینه نیز روایات فراوان است که به چند روایت - به طور اختصار – اشاره می کنیم:
روایت 1) امیرالمؤمنین – علیه السلام- می فرماید:
«ان رسول الله – ص – علَّمنی الف باب و کلّ بابٍ منها یفتح الف بابٍ فکذلک الف الف بابٍ حتی علمت ما کان و ما یکون الی یوم القیامة و علم المنایا و البلایا و فصل الخطاب» [94]
امیرالمؤمنین – علیه السلام- می فرماید: پیامبر گرامی اسلام، هزار باب علم به من آموخت؛ واز هر بابی هزار باب دیگر علم باز می شود؛ سپس می شود هزار هزار باب؛ تا این که فهمیدم علم آن چه بوده وآن چه خواهد بود تا روز قیامت، و علم مرگ ها و بلاها و سخن گفتن به زبان های مختلف را.
روایت 2) از پیامبر گرامی اسلام که به امیرالمؤمنین – علیه السلام- می فرماید:
«یا علیُّ اِنّی اُریدُ اَن ائتمسُکَ عَلی ما ائتمنی الله علیه من غَیبه و علمه و ... ثُمَّ اِنَّ علیًّا حضره فدعا ولدَه الی اَن قال انّ هذین اَبناء رسول الله الحسن و الحسین فاسمعوا لهما و اطیعوا و وازَروهما فانّی قد ائتمناتُهما عل ما ائتمنی علیه رسول الله ممّا ائتمنه الله علیه مِن خلقه و من غَیبه ...» [95]
پیامبر گرامی اسلام به امیرالمؤمنین – علیه السلام- فرمود: ای علی می خواهم آن چه از علوم و آگاهی های غیبی که خدا نزد من امانت گذاشته، نزد تو به امانت بگذارم و ... امیرالمؤمنین – علیه السلام- نیز جمعی را حاضر کرد و برای امام حسن و امام حسین – علیهما السلام- این علوم را به امانت گذاشت، و مردم را به فرمانبری و گوش دادن به آنها امر کرد.

3)«الهام»:
 

علومی که بواسطه ی فرشتگان الهی یا روح مقدسی به نام «روح القدس» به امام انتقال می یابد: البته این الهامات با وحی که بر پیامبران فرود می آید، تفاوت دارد. در شماری از روایات به این حقیقت اشاره شده است که امامن محدّث اند؛ و طبق فرمایش امام جعفر صادق – علیه السلام- «انّه یسمع الصوت و لا یَری الشخص»؛ یعنی، محدث کسی است که صدای فرشته را می شنود
ولی او را نمی بیند. «تحدیث» یا «الهام»؛ مانند، الهاماتی بوده که به حضرت خضر و ذوالقرنین می شده است. [96]
حدیث 1) از امام صادق – علیه السلام- در مورد تفاوت رسول و نبی و محدث، روایت شده است:
«سَئَلتُ ابا عبدالله عن الرسول و النبی و المحدّث؟ قال: الرسول الّذی تاتیهما الملائکة و تبلغه [فی نسخة: تاتیه الملائکة و یعانیهم و تبلّغه] عن الله تبارک و تعالی، و النبی الذی یری فی منامه فما رأی فهو کما رأی و المحدث الذی یسمع کلام الملائکة و ینقر فی اذنه و ینکث فی قلبه» [97].
رسول کسی است که ملائکه را می بیند و پیام را از او و از جانب خدا دریافت می کند؛ و نبی پیام را در خواب به طور بسیار روشن و قطعی دریافت می کند؛ و محدث صدای ملائکه را به صورت القاء در گوش یا قلب دریافت می کند.
حدیث 2) از امام صادق – علیه السلام- روایت شده است:
«خلقٌ مِن خَلق الله عزوجل اعظم من جبرئیل و میکائیل، کان مع رسول الله – ص – یخبره و سدده وَ هو مع الئمة مِن بعده» [98]
از روح سؤال می شود، امام می فرماید: مخلوقی از مخلوقات خداوند است که از جبرئیل و میکائیل بزرگتر است؛ و با پیامبر اسلام بوده است؛ و بعد از ایشان با ائمه – علیهم السلام- هست که به آنها خبر می دهد و از آنها حمایت می کند.
حدیث 3) از امام صادق – علیه السلام- وارد شده است:
«قال: سئلتُه [ع] عن علم الامام بما فی اقطار الارض و هو فی بیته مرخًّی علیه ستره فقال: مفضّل، انّ الله تبارک و تعالی جعل فی النبی خمسة ارواح: روح الحیاة فیه دبَّ و دَرَجَ، و روح القوّه فیه نهض و جاهد، و روح الشهوة ... و روح القدس فیه حمل النبوّة فاذا قبض النبی – ص – افتقل روح القدس فصّار الی الامام، و روح القدس لا ینام و لا یغفل و لا یلهو و لا یزهو و ...» [99]
مفضل از امام صادق – علیه السلام- سئوال می کند که امام با این که در خانه اش استراحت می کند، چگونه از شرق و غرب عالم با خبر می شود؟ امام فرمودند: خداوند در پیامبر – ص – پنج روح قرار داده است که به وسیله هر یک از کارهای زندگیش را انجام می دهد: یکی از آنها «روح القدس» است که نبوّت را با آن حمل می کند و آن گاه که رحلت کرد، آن روح به امام و جانشینش منتقل می شود. این روح نمی خوابد، غفلت نمی کند، کار بیهوده انجام نمی دهد و ... که امام به وسیله آن از اطراف عالَم با خبر می شود.
صصص

4)«از طریق پیشوای قبلی»:
 

یکی دیگر از راههای کسب علوم ائمه – علیه السلام- اخذ آن از پیشوای قبلی است. احادیث انتقال علم از پیامبر گذشت؛ اکنون احادیثی را بیان می کنیم که بیانگر این علم از امیرالمؤمنین – علیه السلام- به امام بعدی می باشد:
حدیث 1) محمد بن مسلم از امام صادق – علیه السلام- روایت می کند:
«قال: اِنّ علیًّا – علیه السلام- کان عالماً و العلم یتوارث و لنَ یُهلَک عالمٌ الا بقی من بعده من یعلم علمه او ماشاءالله» [100]
امام می فرماید: امیرالمؤمنین – علیه السلام- عالم بود، و علم به ارث می رسد؛ و هرگز عالمی نمی میرد، مگر آن که کسی هست که علمش را یاد می گیرد، اگر خدا بخواهد.
حدیث 2) از ابی عبدالله – علیه السلام- روایت شده است؛ و از ایشان سئوال شده است که امام بعدی چه موقع و کی علم امام قبلی را دریافت می کند؟ فرمود:
«... قال فی آخر دقیقة تبقی من روحه»؛ یعنی، در آخرین لحظه عمرش این علم را به امام بعدی منتقل می کند.

5)«جغر، جامعه و صحیفه فاطمه –سلام الله علیها-»:
 

یکی دیگر از طرق انتقال علوم ائمه – علیهم السلام- که در روایات متعددی بدان اشاره شده، انتقال از راه جفر، جامعه و صحیفه فاطمه – سلام الله علیها- است.
حدیث 1) امام صادق – علیه السلام- در ضمن حدیث طولانی، خطاب به ابا بصیر می فرماید:
«یا ابا محمد انّ عندنا الجامعة و ما یدریهم الجامعه؟ قال قلت: جُعلتُ فداک و ما الجامعة؟
قال: (صحیفة طولها سبعون ذراعاً بذراع رسول الله – ص – املائه من فلق فیه و خطّه علیٌّ بیمینه فیها کل حلال و حرام و کلّ شی یحتاج الیه الناس حتی الارش فی الخدش ...)» [101].
امام صادق – علیه السلام- به ابی بصیر فرمود: ای ابا محمد همانا «جامعه» نزد ماست و مردم نمی دانند «جامعه» چیست؟ ابا بصیر می گوید: من عرض کردم: جانم به قربانت ممکن است بفرمایید «جامعه» چیست؟ امام فرمودند: «صحیفه ای است که طول آن با ذراع پیامبر – ص – هفتاد ذراع است و [پیامبر – ص – ] که شکافنده و بازگو کننده آن است، آن را املاء فرمود، و علی – علیه السلام- بدست خویش آن را نگاشت؛ و در آن تمام احکام حلال و حرام امور وتمامی آن چه که مردم بدان محتاجند، حتی «ارش» [102] کوچکترین خدشه و خراش آمده است.
امام صادق – علیه السلام- بعد از ساعتی سکوت، در ادامه حدیث قبلی می فرمایند:
«... و انّ عندنا الجفر و ما یدریهم ما الجفر؟ قال: قلتُ: و ماالجفر؟ قال: وِعاء من اُدُم فیهعلم النبیین و الوصّیین و علم العلماء و الذین موا من بنی اسرائیل قال ...» [103].
امام فرمودند: نزد ماست «جفر» و مردم چه می دانند که «جفر» چیست؟ ابی بصیر می گوید: پرسیدم «جفر» چیست؟ فرمودند: ظرفی از پوست دباغی شده ی [گاو] که در آن علم انبیاء و جانشینانشان و علماء بنی اسرائیل است.
امام دوباره ساعتی سکوت کرد و در ادامه همان حدیث طولانی می فرمایند:
«... وَ انّ عندنا المصحف فاطمه – علیهما السلام- و ما یدریهم ما مصحف فاطمه – علیهما السلام- قال: قلت: و ما مصحف فاطمه – علیهما السلام- قال: مصحف مثل قرانکم هذا ثلاث مرّات وُ الله فیه من قرانکم حرف واحد، قال: قلت: ...» [104]
و نزد ماست مصحف فاطمه – علیهما السلام- و مردم چه می دانند مصحف فاطمه – علیهما السلام- چیست؟ ابا بصیر می گوید: عرض کردم: مصحف فاطمه – علیهما السلام- چیست؟ فرمودند: کتابی است سه برابر قرآن شما و به خدا قسم از قرآن شما در آن حرفی واحد است.».
حدیث 2) ابی عبیده از امام صادق – علیه السلام- که بعضی از اصحاب از ایشان درباره «جفر» سئوال نموند؛ ایشان فرمودند: «هو جلد ثَورٍ مَملُوء عِلماً»، پوست گاوی است پر از علم، و از «جامعه» پرسیدند، فرمودند: «تلک صحیفة طولها سبعون ذراعاً فی عرض الاَدیم مثل فَخذِ الفالج فیها کلّ ما یحتاج الناس الیه ...» [105] کتابی است که طولش هفتاد ذراع در عرض ادیم مثل پوست شتر دو کوهانه بسیار بزرگ، که علم آن چه مردم به آن نیاز دارند در آن است ...».
حدیث 3) از ابا عبدالله – علیه السلام- نقل شده است:
«یقول انّ عندی الجفر الابیض، قال: قلتُ فایُّ شیءٍ فیه؟ قال: زبور داوود و توراة موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم – علیهم السلام- و الحلال و الحرام و ... و عندی الجفر الاهمر قال: وَ ایّ شیءٍ فی الجفر الاهمر؟ قال: السِّلاح و ذلک انّما یُفتح للدَّم یفتحه صاحب السیف للقتل ...» [106]
امام فرمودند: نزد ماست جفر سفید. راوی می گوید عرض کردم: در آن چه چیزی است؟ امام فرمودند: زبور داود، توراة موسی، انجیل عیسی و صُحُف ابراهیم – علیهم السلام- و حلال و حرام و ... و در نزد ماست جفر قرمز. راوی می گوید: گفتم: و در جفر قرمز چیست؟ امام – علیه السلام- فرمودند: در آن سِلاح است؛ و هنگام خون باز می شود و صاحب شمشیر آن را برای قتل باز می کند...».
صصص

6)« عروج روح امام به عرش در شب های جمعه و کسب علم»:
 

یکی دیگر از راههای ازدیاد و کسب علم خاصّ امام، عروج روح ایشان و روح پیامبر اکرم در شب های جمعه به عرش است؛ و هنگام برگشتن روح به بدن کسب علم کرده بودند؛ آن چنان که در حدیث مفضل از امام صادق – علیه السلام- است:
قال: انّ لَنا فِی کلّ لیلة جمعة سروراً. قلت: و ادک الله و ما ذاک؟ قال: ادا کان لیلة الجمعة وافَی رسول الله – ص – العرشَ وَ وافَی الائمه – علیهم السلام- معه و وافَینا معهم، فلا تَرُدُّ ارواحُنا ابداننا الا یعلم مستفاد، و لولا ذلک لا نفدنا» [107]. و در پایان حدیث می فرمایند: اگر این گونه به ما علم افزوده نشود، هر آینه علم ما پایان می یابد.

7)«ناموس، راهی دیگر برای کسب علم امام»:
 

روایات در حد تواتر موجود است، که ائمه هُدی فرمودند: کتابی یا (صحیفه ای) نزد ماست که اسماء و شیعیان ما و نام پدرانشان در آن نوشته شده است؛ از جمله روایت عبدالله بن جندب از امام رضا – علیه السلام- می باشد که ما بخشی از آن را می آوریم: «... انّ شیعتنا لمکتبون باسمائهم و اسماء ابائهم ...» [108]
محمد آصف محسنی در کتاب «صراط الحق» خود، این صحیفه را «ناموس» معرفی می کند:
«النوع العاشر: [اخبار دال علی علوم ائمه]: ما یدل علی وجود الناموس عندهم و هو کتاب فیه اسماء الشیعه و هو ثلاث عشرة روایات و سیتفاد من بعضها انّ الله تعالی: دَفَعه الی النّبی الاکرم – ص – لیلة المعراج، و هو دفعه الی وصیّه امیرالمؤمنین – علیه السلام-» [109].

«جمع بندی روایات این فصل»:
 

نخست باید دانست که علم حضوری نیازمند واسطه در کسب نیست؛ چرا، که در این صورت حصولی خواهد بود؛ و لذاست که بایستی علمی را که به لحاظ مقام و مرتبه نورانیت برای معصومین وجود داشته، از دیگر انواع و طرق آگاهی که در روایات گذشته بدانها اشاره شد، تفکیک کرد.
اما در مورد دیگر راههای آگاهی، بایستی بگوئیم: آن چه از این روایات استظهار می شود؛ این است که به چند بیان می توان اظهار نمود:
الف) با این که ائمه – علیه السلام- از طرق مختلف: تحدیث، صحیفه، کتاب، جامعه، نزول روح، لوح محفوظ، اخذ از پیامبر یا امام پیشین و از راه قرآن علوم خود را کسب می کرده اند ممکن است بگوییم: هر یک از این طرق، در مورد و زمان خاص بوده است؛ و در هر زمینه طبق مشیّت خداوند، شیوه ی خاصی اتخاذ می شده است.
ب) با توجه به دوام و استمرار «تحدیث» که در بعضی روایات بدان اشاره شده است ممکن است بگوئیم: «علمی که از غیر طریق تحدیث حاصل می شده است، علم به کلیات وآن چه که از طریق تحدیث حاصل می شده است، علم در موارد جزئی و فرعی بوده است.
ج) برای جمع بندی بین طریق اخذ از پیامبر و امام و طرق دیگر، ممکن است بگوییم:
اخذ از پیامبر و یا امام پیشین به لحاظ مرتبه عرضی، و اخذ از طریق دیگر به لحاظ مرتبه طولی بوده است.
د) با توجه به آن چه در گذشته نیز بدان اشاره کردیم، یعنی، به لحاظ مراتب وجودی که برای امامان معصوم – علیه السلام- وجود داشته، چه بسا بعضی از طرق مذکوره، برای کسب علوم ائمه، به لحاظ مرتبه خاصی ازوجود و بعض دیگر به لحاظ مرتبه دیگری بوده است؛ مثلا، اخذ از پیامبر یا امام به لحاظ مرتبه ی جسمانی و کسب از طریق نزول روح یا ... به لحاظ روحانی و ملکوتی است. [110]»

فصل ششم:
 

«مقدار علم امام»
 

قبل از پرداختن به دامنه و گستره ی علم امام، نکاتی چند را متذکر می شویم:
1.علامه طباطبائی-ره- علم پیامبر و امام به اعیان خارجی و حوادث و وقایع را به دو نوع تقسیم می کند:
الف) علم الهی: که نبی و امام به اذن خداوند به همه چیز و همه حوادث دانا و آگاه می باشند: چه حسی باشند و چه از محدوده ی حس خارج باشند؛ بنابر آن چه از احادیث فراوان استنباط می شود.
ب) علم عادی: که پیامبر و امام مانند: سایر افراد بشر زندگی عادی داشتند، و علومی را از طریق حواس پنجگانه خود مانند سایر مردم کسب می کردند.
و طبق بیانات ایشان (علامه طباطبائی) معصومین در زندگی معمولی خود، در مواجه با اعیان خارجی و حوادث روزمرّه؛ مانند: سایر مردم از علوم عادی خود استفاده می کردن؛ و علم الهی ایشان تأثیر و ارتباطی در عمل و تکلیف آنها ندارد؛ و آنان مأمور نیستند در این زمینه به علوم الهی خود عمل نمایند.
این مفسر و دانشمند بزرگ شیعی، با بیان این نظر خواسته اند به بعضی شبهات در ارتباط با مبتلا شدن پیامبران و ائمه به مصائب و حوادث تلخ پاسخ گفته باشند. با اینکه آنان به عمل و زمان و چگونگی شهادت و حتی نام وشخص قائل خویش، علم داشتند. [111]
2. هر علمی که برای یکی از ائمه ثابت شود، برای دیگران هم ثابت و صادق است؛ چون آنها علومشان را در آخرین لحظه ی عمر شریفشان در اختیار امام بعدی و جانشین خود – بدستور خداوند- قرار می دادند، پیامبر، نیز علوم خویش را بدستور الهی در اختیار امیرالمؤمنین – علیه السلام- قرار دادند.
روایتی در این زمینه، داود نهدی از علی بن جعفر از ابی الحسن – علیه السلام- روایت می کنند:
«قال لی: نحن فی العلم و الشجاعة سَواء و فی العطایا علی قدرما نُؤمَر» [112].
؛یعنی ما در علم و شجاعت مساوی هستیم و در بخشش ها طبق امر عمل می کنیم.
3. روایتی از مغیرة از ابی عبدالله – علیه اسلام- در افضلیت پیامبر و امیرالمؤمنین – علیه السلام-:
«عن ابی عبدالله – علیه السلام- قال: سمعته یقول : (قال رسول الله – ص – نحن فی الامر و الفهم و الحلا ل و الحرام یجری مجری واحداً، فامّا رسول الله – ص – و علیٌّ – علیه السلام- فلهما فضلهما).» [113]
؛یعنی ما در امر و فهم و حلال و حرام یکی هستیم ولی پیامبر – ص – و علی – علیه السلام- از بقیه برترند.
4. در مورد جنس این علوم دانشمند معاصر آیة الله مروارید -ره- فرموده اند:
علم نور است به معنی حقیقی آن، نه نور مادی؛ بلکه منزلت اختلاف نور علم با نور مادی مانند منزلت اختلاف نور مادی با سایر محسوسات است؛ چون، نور علم بذاته ظاهر است؛ ولی نور مادی به وسیله ی نور علم ظاهر و مرئی است؛ دیگر آن که نور مادی در عرض سائر جواهر و اعراض است؛ اما نور علم مافوق آنهاست [114]؛ بلکه علم نوری است که خداوند در دل هر کس بخواهد وارد می کند. «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء».
و بنا بر تعریف مفسر عالی قدر، فیض کاشانی، در تفسیر صافی می فرماید: علم ائمه و پیامبران از نوع به مبادی و اسباب و غایات اشیاء است که یک نوع علم کلی، ثابت و غیر قابل تغییر و تجدید و تکثیر است؛ و هر کسی که این علم را دارد، معنی قول خداوند متعال (نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء) را می فهمد؛ و تصدیق می کند که جمیع علوم و معادن در قرآن کریم معارف حقیقی است؛ تصدیقی برگرفته از بصیرت و شناخت درونی، نه از روی تقلید و سماع؛ چون هیچ امری نیست؛ مگر اینکه در قرآن مذکور است، عین همان امر یا مقوّمات و سبب آن و مبادی وانجام آن امر؛ و کسی آیات قرآن و عجائب و اسرار آن را می فهمد که علمش از این نوع علم باشد. [115]
آنان حقیقتاً کسانی نیستند مگر ائمه و اوصیای پیامبر گرامی اسلام که احادیث فراوانی در ارتباط با معیّت ایشان با قرآن وارد شده است؛ از جمله: حدیث متواتر ثقلین و ... که گواه روشن بر مطلب است.
اینک به طایفه های از احادیث مربوط به دامنه و گستره ی علم این ستارگان آسمان علم اشاره می کنیم:
طایفه 1)آنان خزینه های علم و حجت بالغه اند.
در دعاهای ائمه، نیز به این مطلب اشاره شده است؛ از جمله: در مناجات شعبانیه داریم: «... و مختلف الملائکه و معدن العلم و اهل بیت الوحی ...»؛ یعنی آنها محل رفت و آمد ملائکه و اهل خانه ای که وحی بر آن فرود می آید هستند.
در زیارت جامعه کبیره داریم: «... و مختلف الملائکه و محبط الوحی و معدن الرحمة و خزان العلم و... و معادن الحکمة و ...»؛ یعنی، محل رفت وآمد ملائکه و محل نزول وحی و معدن های رحمت و خزانه های علم و معدن های حکمتند.
و در صحیفه سجادیه داریم: «رَبِّ صلِّ علی اطائب اهل بیته الذین اخترتهم لا مرک و جعلتهم خزنه علمک ...» [116]؛ یعنی، خداوندا! صلوات فرست مرپاکان و اهل بیتشان، کسانی که آنها را برای امرت انتخاب کردی و آنها را مخزن علمت قرار دادی.
و در حدیثی امام باقر – علیه السلام- می فرماید:
«والله انا لخزّان الله فی سمائه و ارضه، لا علی ذهب و لا علی فضه الا علی علمه» [117].
؛ یعنی به خداوند قسم! ما مخزن ها و خزانه داران خدا در آسمان و زمین هستیم نه بر طلا و نقره بلکه بر علمش.
طایفه 2) «امام بر آن چه در آسمان ها و زمین است علم دارد»:
اخبار و احادیث در این زمینه نیز فراوانند که ما به اندکی از آنان اشاره می کنیم:
حدیث 1) حدیث معروفی که امیرالمؤمنین – علیه السلام- بارها و بارها فرمود:
«سَلُونی قبل ان تفقدونی فَلَأ نَا بطرق السما، اعلمُ منی بطرق الارض...» [118].
؛ یعنی، از من سؤال کنید قبل از آن که مرا نیابید؛ همان من به راههای آسمان از راه های زمین داناترم.
حدیث 2) در کافی از امام صادق – علیه السلام- نقل شده است:
«یقول انّی لا علم ما فی السموات و ما فی الارض و اعلم ما فی الجنّة و اعلم ما فی النّار و اعلم ما کان و ما یکون قال: ثُمَّ مکث هنیئةً فرأی انّ ذلک کبر علی مَن سمعه منه فقال: علمت ذلک من کتاب الله عزوجل: انّ الله عزوجل یقول (فیه تبیان کلّ شیءٍ)» [119].
امام صادق – علیه السلام- می فرمایند: همانا من آن چه در آسمان و زمین، بهشت و جهنم و آن چه بوده و خواهد بود را می دانم، بعد از مدتی مکث؛ چون احساس کردند مطلب بر شنوندگان سنگین آمده، فرمودند: اینها را من از قرآن فهمیدم، خداوند فرمودند: در قرآن بیان هر چیزی است.
طایفه 3) «ائمه بر تمامی کتابهای آسمانی با اختلاف زبان هایشان علم داشتند»:
در این باره، نیز روایات فراوان است که محدّث گرانقدر کلینی، بابی مستقل در اصول کافی به همین نام آورده است؛ به بخشی از احادیث آن اشاره می کنیم:
حدیث 1) در حدیثی طولانی شخصی به نام «بَریّة» از معصوم سؤال می کند:
فقال بریّه: اَنّی لکم التوراة و الانجیل و کتب الانبیاء؟ قال: هی عندنا وراثةً مِن عندهم نقرؤُهما کما قرؤُوها و نقولها کما قالوا: انّ الله لا یجعل حجةً فی ارضه یُسئَلُ عَن شیءٍ فیقول لا اَدری» [120].
امام می فرماید: علم تورات و انجیل و کتاب های انبیاء نزد ما از آنها به ارث رسیده؛ ماننده آنها می خوانیم؛ و مانند آنها سخن می گوئیم؛ و خداوند حجت خود را به گونه ای بر روی زمین قرار نمی دهد که اگر از او سئوال نمودند بگوید: نمی دانم.
حدیث 2) از امام صادق – علیه السلام- روایت شده است:
«... وَ انّ عندنا علم التوراة و الانجیل وَ الزَّبور ...» [121]؛ یعنی، نزد ماست علم تورات و انجیل و زبور.
حدیث 3) از امام باقر – علیه السلام- روایت شده است:
«انّ الله لَعِلماً لا یعلَمُه غیرُه وعِلماً یعلمه ملائکة المقرّبون و انبیاؤُهُ المرسلون و نحن نعلمه ...» [122].
؛یعنی خداوند علومی دارد که غیر از او کسی نمی داند؛ و علومی دارد که فقط ملائکه ی مقرّب او و پیامبران صاحب کتابش می دانند؛ و ما نیز به آن علوم آگاهی داریم.
طایفه4) «ائمه عالم به گذشته، حال، آینده، علم مرگ و بلاها و زبان های مختلف می باشند»:
حدیث 1) عبدالله بن جندب از مکاتبه ی خود از امام رضا – علیه السلام- نقل می کند:
«انّه کتب الیه الرضا – علیه السلام-: امّا بعد فانَّ محمدا – ص – کان امینَ الله فی خلقه فلمّا قبض – ص – کنا اهل البیت وَرَثَة، فنحن امناء الله فی ارضه، عندنا علم البلایا و المنایا و انساب العرب، مولدالاسلام و انّا نعرف الرَّجل اذا رَأَیناه بحقیقة الایمان و حقیقة النفاق ...» [123].
امام می نویسند: اما بعد: پس همانا حضرت محمد – ص – امین خداوند در خلقش بود؛ پس هنگامی که رحلت کردند، ما اهل بیت وارثان اوئیم، پس ما امین خدا در زمین هستیم. ما به علم بلاها و مرگ ها و انساب عرب و فرزندان مسلمان آگاهیم؛ و هنگامی که به شخصی نگاه کنیم، به حقیقت ایمان و نفاق او پی می بریم.
حدیث 2) امیرالمؤمنین – علیه السلام- در نهج البلاغه می فرماید:
«ما انطق الّا صادقاً و قد عهد الیَّ بذلک کُلّه، و تمهلِکِ مَن یُهلک و منجی من ینجو و مآل هذا الامر و ما ابقی شیئاً یمرّ علی رأسی الّا افرغَه فی اُذُنی و اَفضی به الیّ» [124].
جز به راستی سخن نگوییم؛ پیامبر اسلام همه اطلاعات را به من سپرده است؛ و از محل هلاکت آن کسی که هلاک می شود؛ و جای نجات کسی که نجات می یابد؛ و پایان این حکومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاه نموده است. هیچ حادثه ای بر من نگذشت جز آن که در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت.
طایفه 5) «ائمه به اسماء شیعیان و نام پدران آنها و بهشتیان و جهنّمیان و اعمال ما آگاهند»:
روایات بسیار زیادی وجود دارد که ائمه هُدی فرمودند: کتابی یا صحیفه ای نزد ماست که اسماء شیعیان و نام پدرانشان وبهشتیان و جهنمیان در آن نوشته شده است.
روایت 1) عبدالله بن جندب از امام رضا – علیه السلام- روایت می کند:
«... انّ شیعتنا لمکتبون باسمائهم و اسماء آبائهم ...» [125].
؛ یعنی، اسم شیعیان و نام پدرانشان نزد ما مکتوب است.
حدیث 2) مَقرن از امام صادق – علیه السلام- نقل می کند:
«... فلا یدخل الجنّه الّا مَن عرفنا و عرفناه و لا یدخل النّار الّا مَن انکرنا و انکرناه ...» [126].
امام فرمود: کسی وارد بهشت نمی شود؛ مگر اینکه ما را به امامت بشناسد، و ما نیز او را بشناسیم؛ و کسی وارد جهنم نمی شود؛ مگر کسی که امامت ما را انکار کند و ما نیز او را انکار کنیم.
حدیث 3) یعقوب بن شعیب از امام صادق – علیه السلام- روایت می کند:
«سَئلتُ ابا عبدالله – علیه السلام- عن قول الله عزوجل (اعملوا فَسَیَری الله عملکم و رسولُه و المؤمنون) قال: هم الائمه – علیهم السلام-» [127].
از امام صادق – علیه اسلام- درباره ی آیه ی صد و پنجم سوره توبه سؤال کردند؛ امام فرمودند: مؤمنون ائمه – علیه السلام- هستند.
طائفه 6) «ائمه اعطا شدگان و راسخون در علمند»:
حدیث 1) ابی بصیر از امام باقر – علیه السلام- نقل می کند:
«سمعتُ ابا جعفر – علیه السلام- یقول فی هذه الآیه (بل هو آیات بیّناتٌ فی صدور الذین اوتوالعلم) فَاَومأَ بیده اِلی صدره» [128].
امام باقر – علیه السلام- در مورد این بخش از آیه چهل و نهم سوره ی عنکبوت اشاره به سینه ی مبارکشان نمودند؛ به این معنا که «اوتوالعلم» مائیم.
حدیث 2) جابر از امام باقر – علیه السلام- نقل روایت می کند:
«عن ابی جعفر – علیه السلام- فی قوله الله عزّوجل (هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انّما یتذکرُ اولوالالباب) قال ابو جعفر – علیه السلام-: انما نحن الذین یعلمون و الذین لا یعلمون عدوّنا و شیعتنا اولوالالباب» [129].
امام باقر – علیه السلام- درباره ی آیه نه سوره ی زُمَر می فرمایند: ما کسانی هستیم که می دانند، و دشمنان ما کسانی هستند که نمی دانند و صاحبان عقل شیعیان ما می باشند.
حدیث 3) ابو بصیر از امام صادق – علیه السلام- روایت می کند:
«قال: نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله» [130].
امام صادق – علیه السلام- درباره ی آیه ی هفتم سوره ی آل عمران می فرماید: ما راسخان در علم هستیم و ما هستیم که به تأویل قرآن آگاهیم.
طائفه 7) «ائمه مانند انبیاء، دارای علم غیب هستند»:
همان طوری که در احادیث فراوان بیان شد، ائمه به اذن خداوند دارای علم غیب بودند که خداوند به پیامبر گرامی اسلام، و سپس به اوصیای گرانقدرش عنایت فرموده است؛ البته پیامبر و انبیاء گذشته از طریق وحی رسالی آگاه به این علوم بوند؛ ولی ائمه از طرق دیگری غیر از وحی رسالی؛ بلکه از راههای دیگری از جمله: تحدیث و الهام این علم را دریافت می کنند.
البته آیاتی در قرآن کریم و روایاتی می باشند که نفی علم غیبت از غیر خدا می کنند که در مقابل آیاتی دیگر می باشند که خداوند فرموده است: علم غیب را به کسی که بخواهد اعطا می کند؛ از جمع بندی این دو طائفه از آیات، نتیجه گرفته می شود که: آیات نافی علم غیب [131] از غیر خداوند، منحصر در علم غیب ذاتی و مخصوص خداوند است.
اما آیات مثبت علم غیب برای غیر خداوند، مختص علم غیب عرضی و اعطائی است که خداوند به آنان که بخواهد عنایت می کند؛ بنابراین، این دو طائفه از آیات با هم تنافی و تعارضی ندارند.
و از جمله ی احادیث معروف، می توان به حدیث «سَدیر» اشاره نمود.
سدیر می گوید: من و ابو بصیر و و یحیای بزّاز و داود بن کثیر در مجلس (بیرونی) امام صادق – علیه السلام- بودیم که آن حضرت با حالت غضب وارد شدند، و پس از نشستن فرمودند: تعجب است از مردمی که گمان می کنند ما علم غیب داریم! در صورتی که خدای متعال می فرماید: کسی علم غیب ندارد و من خواستم کنیز را تنبیه کنم، او فرار کرد، و ندانستم در کدام اطاق رفته است.
سَدیر گوید: هنگامی که حضرت برخاستند که به منزلشان (اندرونی) بروند، من و ابوبصیر و میسر همراه آن حضرت رفتیم، و عرض کردیم: فدایت شوم، ما سخنانی که درباره ی کنیز گفتید، شنیدیم و ما معتقدیم که شما علوم فراوانی دارید ولی ادعای علم غیب درباره شما نمی کنیم.
حضرت فرمود : ای سَدیر مگر قرآن نخوانده ای ؟ عرض کردم: چرا! فرمود: این آیه را خوانده ای؟ (قال الذی عنده علم من الکتاب اَنَا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک) (نمل/40)
گفتم: فدایت شوم خوانده ام. فرمود: می دانی که این شخص چه اندازه از علم کتاب داشت؟ عرض کردم: شما بفرمایید: فرمود: به اندازه ی قطره ای از دریای پهناور! سپس فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ (قل کفی بالله شهیداً بینی وبینکم و من عنده علم الکتاب) (رعد/43)
گفتم: آری! فرمود: آن کسی که علم همه ی کتاب را دارد، داناتر است، یا کسی که بهره اندکی از علم کتاب را دارد؟ عرض کردم: آن کسی که علم همه ی کتاب را دارد. پس با اشاره به سینه مبارکش فرمود: به خدا قسم، علم همه ی کتاب نزد ماست. به خدا علم همه ی کتاب نزد ماست» [132].
امیرالمؤمنین – علیه السلام- در نهج البلاغه می فرماید:
«الغیب علم الساعة ... فیعلم الله ما فیالارحام من ذکرا و اُنثی، و قبیح او جمیل و سخی او بخیل و شقی او سعید و من یکون فی النّار حطباً، او فی الجنان للنَّبیین مرافقاً فهذا علم الغیب الذی لا یعلمه احدٌ الّا الله، و ما سوی ذلک فعلمٌ علّمه الله نبیُّه فعلّمنیه و دَعالی بِاَن یعیه صدری، و تضطّم عله جوانحی (جوارحی)» [133].
«همانا علم غیب علم قیامت است... پس خداوند سبحان، از آن چه در رحم مادران است: از پسر و دختر، زشت یا زیبا، سخاوتمند یا بخیل، سعادتمند یا شقی آگاه است و از آن کسی که آتش گیره ی آتش جهنم است، یا در بهشت همسایه و دوست پیامبران – علیهم السلام- است، از همه ی اینها آگاهی دارد؛ این است آن علم غیبی (ذاتی) که غیر از خدا کسی نمی داند. جز اینها، علومی است که خداوند به پیامبرش تعلیم داده (علم غیب اکتسابی) و او به من آموخته است، پیامبر – ص – برای من دعا کرد که خدا این دسته از علوم و اخبار را در سینه ام جای دهد، و اعضا و جوارح بدن من از آن پُر گردد.»

فصل هفتم:
 

«کیفیت علم امام»
 

واژه علم در لغت، به معنی دانستن و درک کردن حقیقت شیء می باشد – همان طوری که در بخش های گذشته مفصلاً بحث شد- و در اصطلاح با توجه به ابعاد و کاربردهای مختلفش دارای تعاریف گوناگونی می باشد و هر کدام، نیز شاخه ها و زیرشاخه های متعددی دارند؛ مثلا: علم نظری و عملی یا محض و کاربردی و لدنّی و تعلیمی یا حضوری و اکتسابی و ... که در رأس و حد أعلی همه ی این علوم، علم لدنّی یا حضوری یا ارادی و اشائی قرار دارد؛ و در مبحث ما نیز؛ یعنی، کیفیت علم امام و یا به طور کلّی علم امام، قِسم مذکور بیشتر مورد پژوهش و گفتگو قرار می گیرد. قبل از وارد شدن به اصل بحث، ذکر اموری چند لازم به نظر می رسد.

الف) «تعریف علم لدنّی یا حضوری»
 

«هو ما نعلّمه العبد مِنَ الله با لوحی من غیر واسطة» [134].
؛ یعنی علم لدنّی آن علمی است که انسان بدون واسطه از خداوند دریافت می کند.
بنابر تعریف علامه محمد حسین مظفر، علم حضوری و یا ارائی و اشائی آن علمی است که از ناحیه ی پروردگار عطا شده و به طریق الهام افاضه شود؛ و یا به طریق الهام به گوشش بزنند؛ و از رسول و پیغمبر دیگر یاد بگیرد؛ و یا غیر از این راه های ذکر شده استفاده نماید. [135].
و بنابر تعریف علامه محمدرضا مظفر، علم امام از طریق نبی یا امام قبلش حاصل می شود؛ و هر گاه مسأله ای جدید حادث شود، به وسیله ی قوّه ی «قُدسیه» و از طریق الهام بدست می آورد به این صورت که، هر گاه خواست چیزی را بداند اراده می کند؛ و آن گاه، حقیقت آن را بدون اشتباه و بدون نیاز به ادلّه ی عقلی و یا تلقینات معلّمی می فهمد، با این وصف که علم ایشان قابل ازدیاد می باشد؛ و بنا به همین دلیل پیامبر گرامی اسلام همیشه دعا می کرد: «ربِّ زِدنی علماً» [136].
بعضی نیز بین علم حضوری و ارادی یا اشائی تفاوت گذاشته اند؛ به این بیان که، علم لدنّی یا حضوری را علم فعلی و یا لفظی و علم ارادی و اشائی را بالقوّه و استعداد معرفی کرده اند [137].
پس معلوم شد، این علمی است که خداوند به هر کسی که بخواهد عنایت می کند و اکتسابی و برای عموم انسانها نیست؛ و از آن جا که امام فرد برگزیده و جانشین پیامبر است، اگ خداوند بخواهد این نوع علم را در اختیار کسی قرار دهد، مسلّماً او شایسته ترین فرد می باشد.

ب) «تفاوت علم خداوند و علم امام»:
 

اول این که، علم پروردگار قدیم و پیش از معلوماتش است؛ دوم این که علم خداوند عین ذاتش است؛ و علت تمام معلومات بوده و سبب موجودیت کل مخلوقات است؛ امّا علم امام حادث و بعد از معلوماتش است و عین ذاتش نیست؛ و علت معلومات و موجودات هم نمی باشد. همانا حضوری بودن علم نزد امام به معنای انکشاف است؛ یعنی، معلومات نزدش به طور فعلی متجلّی و منکشف است، نه این که، بعداً خواهد دانست. [138]
ج) نکته دیگر این است که بین علم پیغمبر و امام دوگانگی نیست؛ قول به تفصیل بین علم امام به احکام و موضوعات، این اقتضاء را دارد که یا باید همین تفصیل را نسبت به پیغمبر نیز قائل شویم؛ یا این که، این دوگانگی را در علم امام نیز بپذیریم؛ زیرا علم امام همان علم پیامبر است که به ارث رسیده است؛ پس حق این است که ملاک علم پیغمبر و امام در احکام و موضوعات ملاک واحد است؛ وگرنه با پیغمبر اختلاف خواهند داشت، و در تحصیل بخشی از آن نیازمند جستجو خواهند بود، حال آن که در شأن معصومین نیست که نیاز به جستجو داشته باشند؛ زیرا، خود نص الهی و حجّت بر دیگران می باشند، و نسیان و غفلت بشری بر آنها عارض نمی شود؛ وگرنه در این فرض با دیگران یکسان خواهند بود. [139]
د) نکته دیگر این است که در این مقام مراد از علم حضوری امام، علم در موضوعات خارجیه جزئیه است، نه این که در موضوعاتی که برای احکام کلیه وضع شده است؛ زیرا، جهل و ندانستن احکام این موضوعات را، نقص به مقام امام و تنزّل دادن عظمت امام است؛ و بیان احکام از وظایف و خصایص اوست؛ زیرا، جایز نیست، از امام، از حکم مسأله ای سئوال کنند که علم آن در نزد امام حاضر نباشد. [140]
علمای کلام، درباره ی علم امام، دیدگاه های مختلفی دارند: برخی معتقدند که علم امام فضیلت دارد؛ و برخی معتقدند که علم امام فضیلت ندارد؛ و برخی برآنند که علم امام بالقوه می باشد؛ و صاحب نظران دیگر قائلند که علم امام در احکام فضیلت دارد؛ و در موضوعات بالقوه می باشد؛ البته به جز مواردی که اثبات امامت بر آن متوقف شده باشد.
این نکته لازم ذکر است که در هر جا که علم امام فضیلت نداشته باشد، امامت وی قابل اثبات نمی باشد؛ [141] چون، لازم می آید که شخص امام در آن لحظه نسبت به آن مورد خاص علم کافی نداشته باشد؛ پس امام در آن مورد خاص، هیچ برتری بر دیگران ندارد تا بتواند امام و راهنمای آنها باشد؛ بنابراین لازمه ی قول به اینکه «هیچ زمانی خداوند هیچ امّتی را بدون امام نگذاشته است؛ و همیشه و در همه ی زمانها، لحظه به لحظه و کمتر از آن متوجه آنهاست، و ایشان را به سوی راه راست هدایت می کند»؛ این است که بگوئیم: امام باید همیشه نسبت به همه جیز علم داشته باشد تا بتواند امام مردم باشد، و این چیزی جز فعلیت علم ایشان نمی باشد.
این جا فرض دیگری نیز قابل تصوّر است: علم به موضوعاتی که دارای احکامی متعلق به آن موضوعات باشد؛ زیرا، چنان چه علم فعلی به موضوعات آن وجود نداشته باشد، علم به احکام آن نیز فعلیت نخواهد داشت. [142]
دلیل 1) «قبض و بسط و فعلیت علم»:
لازمه بسط علم برای ائمه، به جز فعلیت علم آنها مفهوم دیگری نخواهد داشت. از امام رضا – علیه السلام- روایت شده است: «یبسط لنا العلم فنعلم، و یبقض علینا فلا نعلم» [143]. همچنین از ایشان سئوال شد که آیا از رطب و ریحان مسموم آگاهی داشته است؟ فرمودند: «و کان یعلم بالرّطب و الریحان المسمومَین انساه لینفذفیه الحکم» [144]؛ یعنی آری می دانست، ولیکن آنرا از وی محجوب نمود، تا آن که حکم الهی اجرا شود. از این روایت استفاده می شود که علم امام به این موضوع و مانند آن فعلیت دارد، مگر آن که از وی سلب گردد.
دلیل 2) «نفی تحیّر از امام»:
فرض بر این است که مسائل برای رفع تحیّر به اما رجوع می نماید، چنان چه امام، نیز در آن لحظه خود در جستجوی پاسخ آن باشد، مسائل و امام، در آن لحظه، در تحیّر یکسان خواهند بود؛ و امامت در آن لحظه اندکی قابل تأمل است؛ [145] زیرا، چه بسا ابهام در موضوعی یا حکمی باشد که زندگی و مرگ یا ایمان و کفر شخصی یا اشخاصی به دانستن فوری و فوق ضروری آن مسأله متوقف باشد؛ در چنین حالتی مقام امامت، حافظ جان و مال و ناموس امت بودن، واسطه ی فیض بودن امام، ارحم الراحمین بودن خداوند، مدبّریت و ربّوبیت خدا، این را اقتضاء می کند که امام جواب آن مسأله را بالفعل بداند؛ و الّا بعد از فوت و از بین رفتن نیاز، جواب بیهوده و بی ثمر است؛ و این گونه جواب و فعلی با مقام خداوند و رسولانش منافات دارد؛ علاوه بر این که، احادیث فراوانی داریم به این مضمون که خداوند هر گاه بنده ای از بندگانش را به عنوان حجت بالغه خود بر مردم قرار می دهد، به او علمی می دهد که هیچ گاه در تحیّر نماند.
دلیل 3) «منابع علم امام»:
روایات فراوان داریم، از جمله: روایت امام صادق – علیه السلام- که فرمودند: «نحن خزّان الله فی السماء و خزّانُه فی الارض» چنان که پیغمبر دارای ذخایر و مکنونات الهی بوده است؛ و به اقتضای آن، علم وی فعلی باشد، فعلیت علم امام، نیز به اعتبار حمل آن، ضرورت داشته است. [146]ثانیاً: بدلیل عدم قول به فصل بین علم امام و علم پیامبر، باید علم امام، نیز فعلی باشد؛ چون، ائمه ظرف علم پیامبراند؛ و علم را از ایشان به ارث برده اند.
دلیل 4) «رسوخ در علم»:
به اعتقاد شیعه ائمه دارای علم به تأویل هستند : (و ما یعلم تأویله الّا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلٌ من عند ربّنا ...) (آل عمران/7) و رسوخ در علم، به غیر از فعلیت آن معنا و مصداقی نخواهد داشت، و چنان چه علم به تأویل از مختصات علم الهی بوده باشد، و هیچ فردی چه پیغمبر و چه امام داده نشده باشد، پس به چه وجهی آنها راسخین در علم می باشند. حضرت امیرالمؤمنین – علیه السلام- فرمودند: «اَینَ الّذین زعموا انّهم الرّاسخون فی العلم دوننا» (نهج البلاغه/ خ 144) «کجایند آنانی که مدعی رسوخ در علم می باشند»؛ و در وصف راسخین فرمودند: «واعلم انّ الراسخین فی العلم هم الّذین اغناهم الله عن اقتحام السَّدد المضر و به دون الغیب» (نهج البلاغه/ خ91) «راسخین در علم کسانی هستند که نیاز به ورود به بن بستها ندارند» [147].
دلیل 5) «فراگیری علم امام»:
درروایت آمده است: «اذا شاء ان یعلم علم»؛ «چنان چه اراده چیزی را کنند به آن عالم خواهند شد». به اقتضای این [گفته] آن فعلیت خواهد داشت [148]؛ چون، اگر فعلی نباشد، ممکن است ارائه بکنند، ولی به دلایلی مختلف موفق به درک و فهم آن نشوند؛ از طرفی ائمه معصوم هستند؛ و دروغ و سهو و اشتباه نمی کنند؛ علاوه بر این که ایشان همیشه با روح القدس مورد حمایت و تأیید می باشند که اخبار شرق و غرب عالَم را در یک لحظه برای ایشان بازگو می کنند.
امیرالمؤمنین – علیه السلام- بارها به مخاطبین فرمودند : «سلونی قبل ان تفقدونی فانّی بطرق السماء اعلم منکم بطرق الارض»، «من بر راههای آسمان از راههای زمین بیشتر از شما آگاهم» [149].
حاضر جوابی حضرت، دلیلی بر فعلیت علم آنهاست؛ شاهد بر این مطلب؛ نیز این است که هیچ کس دیگری غیر از ایشان چنین ادعایی نکرد؛ مگر این که رسوا شد؛ چون علم فعلی آن مورد را نداشت؛ والّا اگر منظور فعلی بودن علم نبود، این مدعیان دروغین می توانستند مهلت بخواهند و بعداً جواب سائل را بدهند؛ و هیچ مشکلی هم ایجاد نمی شد.
به فرض اگر بگوئید: از روایت «اذا شاء ان یعلم علم» فعلیت علم فهمیده نمی شود. می گوئیم: این روایات سه تا بیشتر نیستند:
اول) روایت ابی عبیده مدائنی است که از امام صادق – علیه السلام- نقل کرده است: «اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلم الله ذلک»؛ یعنی اگر امام اراده کند شیئی را بداند خداوند او را آگاه می کند.
و اگر «ان یُعلَم» به صیغه معلوم از باب افعال هم بخوانید درست است؛ به این معنا که اگر امام اراده کند به شخص چیزی را اعلام کند، خداوند به او الهام می کند و آگاه می کند که اجازه دارد، آن را اعلام کند.
دوم) روایت ابی الربیع الشامی است، از ابی عبدالله – علیه السلام- که فرمود: «ان الامام اذا شاء ان یعلم علم»؛ یعنی هر گاه امام اراده کند بداند، می داند.
و روایت سوم نیز مانند روایت دوم است.
این روایات سه گانه که برگشت آنها به دو روایت است، از لحاظ سند ضعیفند؛ زیرا، روایات آنها ضعیف و مجهول الهویه می باشند. با این حال با اغماض از سند می گوئیم: این روایات در مقام بیان کشف راه دانستن مجهولات است؛ چه آن که، معنی ندارد که معلومات را ارائه کند بداند؛ برای آن که معلوماتی را که می داند، معقول نیست که دوباره اراده کند آن را بداند؛ پس واضح است که این روایات مجهولات است نه معلومات ... بنابراین، دو روایت دلیل تحدید علم آن بزرگواران به وقت مخصوص نیست» [150].
دلیل 6) حدیث حضرت حجّت (عج) در وسائل الشیعه، در صفات قاضی که می فرمایند:
«اما الحوادث الواقعه فارجعوا لها الی رواة احادثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیکم».؛ یعنی در کلیه پیش آمدهای زندگانی فردی و اجتماعی به ناقلین احادیث ما مراجعه شود؛ آنها بر شما از طرف ما حجتند، هم چنان که ما حجت خدا بر آنها می باشیم.
پر واضح است که پیام این حدیث، دلالت دارد بر آن که موضوعات جاری کمتر از احتیاج مردم به احکام نمی باشد؛ و چنان چه امام موضوعات گوناگون را به وسیله علم فعلی خود به آنها گوشزد نمی نمود، مشکلات مردم هرگز حل و فصل نمی شد. [151]و این با مقام عصمت ایشان منافات دارد که خلاف واقع سخن به گزاف بگویند. ثانیاً: کلمه ی «الحوادث الواقعه» عام و یا مطلق آمده است، این نیز خود دلیل واضح دیگر بر عدم فرق بین علم به موضوعات و احکام است.
ثالثاً: بخشی از علم به موضوعات بر احکام سبقت دارند، و از یکدیگر تفکیک ناپذیر می باشند؛ مانند: موضوع مرغان هوایی (انظروا اذا کان رفیفه اکثر من صفیفه) «نگاه کنید که بال زدنشان در آسمان بیشتراز باز نگاه داشتن بال هایشان باشد»؛ و از جهت حلیت آنها یا حرمت اکل آنها (ان کان له طِلف) «اگر مانند: گاو و گوسفند و بُز سم داشته باشد»؛ و یا دارندگان نفس سائله (خون جهنده)، و یا غیر جهنده، از جهت طهارت و یا نجاست خون آنها و نظیر اَسماک (ماهی ها) دارنده ی فلس (پولک) و یا غیر مفلس از جهت حلّیت و یا حرمت آن، که شارع مقدس موضوعات آنها را، قبل از احکام متعلَّقه تشخیص داد؛ و علم بالفعل به آن داشت؛ وسپس علم به آنها را بیان نموده است. و همچنین در موضوعات سماء و عالَم، جفر، طب و توصیه به حجامت جهت رفع و دفع امراض و دردها به وسیله داروها و یا وِردها با تشخیص موضوعات.
دلیل 7) دو روایت که صریح در فعلی بودن علم امامند:
ابومؤید موفق بن احمد خوارزمی، خطیب خطیبان، در «مناقب» خود نقل می کند که روزی خلیفه عمر از روی تعجب از علی بن ابی طالب – علیه السلام- سؤال کرد، چگونه است هر حکمی از احکام یا مسأله ای از مسائل از تو پرسش می کنند بدون معطلی جواب می دهی؟ حضرت در جواب، کف دست مبارک را در مقابل او باز کردند و فرمودند: «چند انگشت در دست من است»؟
عمر فوری گفت: « پنج انگشت». حضرت فرمودند: «چرا تأمل نکردی و فکر ننمودی»؟
گفت: «نیاز به فکر نبود؛ زیرا پنج انگشت در مقابل روی من حاضر بود». حضرت فرمودند: «تمام مسائل و احکام و علوم در مقابل من؛ مانند: این کف دست حاضر است؛ لذا در حواب سؤالات فوری و بی تأمل جواب می دهم» [152].
عبدالاعلی مولی آل سام می گوید: از حضرت صادق – علیه السلام- شنیدم که می فرمود: به خدا سوگند! من از اول تا آخر کتاب خدا را می داند؛ به طوری که گویا در کف دستم قرار دارد؛ اخبار آسمان و زمین و گذشته و آینده در آن کتاب آسمانی موجود است. خداوند می فرماید:
(و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء). [153]
دلیل 8) «علم حضوری در رسالت و امامت کامل تر است»:
البته کامل ترین صفات در امامت و رسالت، امام و پیامبر باید باشد که برگزیده ترین افراد هستند؛ و علم حضوری، کامل ترین کمال در باب علم است. [154]
دلیل 9) «حضوری بودن علم کامل ترین نعمت است»:
نعمت هر قدر کامل تر و صفتی که امام و یا پیغمبر به آن متصف می شود هر قدر با فضیلت تر باشد از کمال منّت بوده و غایت جود و بخشش خداوندی را می رساند؛ و همچنین عقل شک ندارد که علم حضوری کامل ترین نعمت و قدرت است؛ در حالی که محل قابلیت دارد؛ و جماعت هم احتیاج به این علم دارند که هر قدر اشکالاتی که راجع به مشکلات دنیا و آخرت دارند، از آن استفاده کرده و خودشان را به آخرین مرتبه ی ترقّی برسانند [155].
دلیل 10) «صاحب علم حضوری از فریب خوردن مصون تر است»:
زمانی که همه چیز، از ریز و درشت آن چه دیده می شود وآن چه نامرئی است، و آن جه که انجام شده و یا نشده، نزد مامان به علم حضوری روشن و معلوم باشد، هیچ گاه کسی نمی تواند حق و حقیقت را برای آنها به گونه ای دیگر بیان کند، و جلوه دهد؛ بنابراین دارا بودن و متصف بودن امامان به علم حضوری آنان را در برابر افراد منافق و فریب کار مصون می کند [156].
در پایان این فصل نکاتی به عنوان تذکر و در نهایت نکاتی نیز به عنوان جمع بندی بیان می کنیم:
اولاً: با توجه به مراتب مختلف وجود انسان از جمله امامان معصوم – علیه السلام- بیان احکام ظاهراً متضاد و مخالف در رابطه با آنها، حاکی از تناقض و تنافی واقعی نیست.
ثانیاً: ازآن جا که میزان درک و کشش فکری همه ی افراد در زمان ائمه – علیه السلام- یکسان نبوده است؛ لذا ممکن است، بعضی از این بیانات در مقام تقیّه و برای جلوگیری از غلوّد و توهمات باطل بعضی افراد ابراز شده باشد.
ثالثاً: به لحاظ قوّه و فعلیت ممکن است یک امر معلوم و یا مجهول شمرده شود؛ از این رو چه بسا در کلمات ائمه – علیه السلام- نیز چنین ملاحظاتی وجود داشته باشد، و در این صورت منافاتی بین این کلمات وجود نخواهد داشت.
رابعاً: از نظر کلیّت و جزئیت، یا به عبارت دیگر، از نظر اجمال و تفصیل، نیز ممکن است یک امر واحد معلوم و یا غیر معلوم دانسته شود؛ و این خود می تواند در حل و فهم بعضی از روایات مؤثر باشد. [157]

جمع بندی :
 

با توجه به این نکات و نکات یاد شده که در جمع بندی بین اسباب حصول علم متذکر شدیم، می توان گفت که:
1. روایاتی که در آنها به گونه ای عدم علم و یا تعابیری: مانند:«لو شئنا لعلمنا» مطرح شده است، به لحاظ مراتب فازله ی نفس انسانی است که در این مرتبه، روح مرتبط با جسم و بدن مورد ملاحظه قرار می گیرد؛ و روایاتی که در آنها «علم به ما کان و ما یکون» مطرح شده، به لحاظ مرتبه بسیار عالی نفس؛ یعنی، مقام نورانیت است که در آن، همه چیز معلوم و مکشوف علم حضوری است.
2. ممکن است، روایات دسته اول که در آنها اظهار عدم علم و نا آگاهی از بعضی امور شده است، به لحاظ استعداد درک و پذیرش مخاطبین بوده، اما روایات دسته ی دوم بیانگر واقعیت است.
3. چه بسا مراد از «علم ما کان و ما یکون»، علم اجمالی و کلّی و منظور از «عدم علم» در روایات دیگر، عدم علم تفصیلی به جزئیات باشد، و این نوع علم بوده که دائماً افزایش و ازدیاد می یافته است.
4. ممکن است در روایاتی که «عدم علم» مطرح شده است، منظور عدم علم فعلی باشد، و در مقابل، منظور از علم به «ما کان و ما یکون» علم بالقوّه و شأنی باشد؛ به این معنا که، در روایات دسته ی دوم، قدرت بر کسب چنین آگاهی عام و وسیع مورد نظر بوده است؛ و عبارت «و لو شئنا لعلمنا»، نیز می تواند مؤید خوبی بر این معنا باشد.
آخرین کلامِ خود را تذکر این مطلب قرار دهیم که هرگز تصور اندیشه و ضعف ادراک و فهم ما منطقاً نمی تواند دلیل بطلان وفساد هیچ مطلبی و از جمله روایات و آیات باشد.
«والحمد لله ربِّ العالمین»
«صلوات بر محمد و آله الطاهرین»
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
جواد رنجبر
بهار1388

پی نوشت ها :
 

1. قرآن کریم.
2. ابن فارس، احمد؛ معجم مقایین اللغة، اعلام اسلامی، قم 1404 ق.
3. ابن منظور، محمد؛ لسان العرب، ادب حوزه، قم، 1405 ق.
4. ابن هشام، جمال الدین؛ مغنی اللبیب، سید الشهداء، قم، 1366 ش.
5. ابوالفتوح رازی، حسین؛ روض الجنان و روح الجنان، فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، بنیاد پژوهشهای اسلامی رضوی، مشهد، 1378 ش.
6. ابی السعود، محمد؛ تفسیر ابی السعود، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1411 ق.
7. امینی، ابراهیم؛ بررسی مسائل کلی امامت،
8. انیس، ابراهیم و دیگران؛ المعجم الوسیط، دار الدعوة استنابول 1989 م.
9. بحرانی، هاشم؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، چاپ اول، الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1419 ق.
10. ترابی، احمد؛ پژوهشهای قرآنی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1379 ش.
11. جوهری، اسماعیل بن حمّاد؛ صحاح اللغه المعروف بتاج اللغة، دار العلم للملایین، بیروت.
12. حکمی، مرتضی؛ "علم امام"، مسجد، سال دوازدهم، فروردین و اردبیهشت 1382 ش.
13. حسینی طهرانی، محمد حسین؛ امام شناسی، چاپ دوم، حکمت، 1405 ق.
14. راغب اصفهانی، حسین؛ المفردات فی غریب القرآن، مرتضویه، تهران، 1373 ش.
15. زبیدی، محمد مرتضی؛ تاج العروس من جواهر القاموس، دار الهداة، بیروت، 1390 ق.
16. زمخشری، محمود؛ اساس البلاغه، دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
17. سعیدی مهر، محمد؛ آموزش کلام اسلامی، چاپ اول، سپهر، 1378 ش.
18. سلطان الواعظین شیرازی؛ شبهای پیشاور، چاپ سی و هشتم، دار الکتب الاسلامیه ،تهران، 1377 ش.
19. صافی، محمود؛ الجدول فی اعراب القرآن و صرفه، چاپ 2، 1409 ق.
20. صحیفه سجادیه؛ مترجم محسن غرویان و عبدالجواد ابراهیمی، چاپ چهارم، الهادی، قم، 1379 ش.
21. الصغیر، جلال الدین؛ من عنده علم الکتاب، چاپ اول، دارالاعراف للدراسات، بیروت، 1419 ق.
22. شاه عبدالعظیمی، حسین؛ تفسیر اثنی عشری، عظیمه، 1378 ق.
23. طباطبائی، محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1391 ق.
24. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
25. طبری، محمد بن جریر؛ جامع البیان فی تأویل القرآن، دار الکتب العربیه، قاهرة، 1387 ق.
26. قرطبی، محمد؛ الجامع الاحکام القرآن، دار الکتب العربی، قاهرة، 1387 ش.
27. طنطاوی، جوهری؛ الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، چاپ سوم، اسلامیه، 1974 م.
28. طنطاوی، محمد؛ معجم اعراب الفاظ القرآن الکریم، بیروت، 1994 م.
29. طوسی، محمد بن حسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
30. غرویان، محسن و غلامی، محمدرضا و میر باقری، محمد حسین؛ بحثی مبسوط در آموزش عقاید، چاپ دوم، 1375 ش.
31. فراهیدی، خلیل؛ العین، چاپ اول، دارالبحرة، قم، 1405 ق.
32. فخر رازی، محمد؛ مفاتیح الغیب، دار الفکر، بیروت، 1410 ق.
33. فیروزآبادی، محمد؛ القاموس المحیط، دارالجمیل، بیروت.
34. فیض کاشانی، محمد بن مرتضی؛ تعلیقات علی الصحیفه السجادیه، البحوث و التحقیقات الثقافیه المتابعة لوازارة الثقافه و التعلیم العالی، تهران، 1407 ق.
35. فیض کاشانی، محمد بن مرتضی؛ تفسیر صافی، الاعلمی للمطبوعات، بیروت.
36. قریب، محمد؛ تبیین اللغات آیات (فرهنگ لغات قرآن)، بنیاد.
37. کاشانی، فتح الله؛ منهج الصادقین فی الزام المخالفین، علمیة اسلامیة، تهران.
38. مظفر، محمدحسین؛ علم امام، مترجم محمد آصفی، تبریز، 1390 ق.
39. مظفر، محمد رضا؛ عقایدالامامیه، دار الکتب محمدی، تهران.
40. کلینی، محمدبن یعقوب؛ اصول کافی، ج1، مکتبة الصدوق، تهران، 1381 ش.
41. گروه نویسندگان، المنجد ابجدی، چاپ اول، الفقیه، تهران، 1363 ش.
42. گروه نویسندگان، موسوعة الامام علی – علیه السلام-.
43. مجمع الغدیر مشهد با اشراف مهدی فقیه ایمانی؛ الامام امیرالمؤمنین – علیه السلام-.
44. مجمع اللغة العربیه؛ معجم الفاظ القرآن الکریم، چاپ دوم، ناصر خسرو، تهران، 1363 ش.
45. مازندرانی، محمد صالح؛ شرح اصول کافی، چاپ اول، دارالحیا التراث العربی، بیروت، 1421 ق.
46. مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1381 ق.
47. محسنی، محمد آصف؛ صراط الحق، انتشارات ولایت، مشهد، 1371 ش.
48. مروارید، میرزاحسنعلی؛ تنبیهات حول المبداء و المعاد، بنیاد پژوهشهای اسلامی رضوی، مشهد، چاپ دوم، 1418 ق.
49. مشهدی، میرزا محمد؛ کنز الدقایق، چاپ اول، نشر اسلامی، قم، 1410 ق.
50. مصباح یزدی، محمدتقی؛ آموزش عقاید، چاپ دوازدهم، 1374 ش.
51. معلوف، لوئیس؛ المنجد فی اللغة، اسماعیلیان، افست چاپ اول، 1362 ش.
52. موسوی بهبهانی، علی؛ مصباح الهدایةفی اثبات الولایة، چاپ دوم دارالمعلم قاهرة 1396 ش.
53. نهج البلاغه، ترجمه ی محمد دشتی، حضور، قم، 1379 ش.
54. نمازی شاهرودی، علی؛ اثبات ولایت، چاپخانه خراسان، مشهد، 1351 ش.
 

ارسال توسط کاربر محترم سایت : j52ranj
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان