"لالالند" که ساختش پس از «ویپلش» اولین اثر کارگردان «دیمین شَزل» قابل پیشبینی به نظر میرسید، جادویی از آب درآمده که این هم به لطف تسلط کامل فیلمساز بر موضوع است. شزل تنها قصد داستانگویی صرف ندارد (که البته داستان هم تعریف میکند). همچنین تنها نمیخواهد تماشاگر را تهییج کند. و قصد ندارد با استفاده از نوستالژی فیلم خود را ماندگار سازد (که البته تاثیر نوستالژی بر موفقیت این اثر در نگاه تماشاگر غیر قابل انکار است). "لالالند" نه تنها بهترین فیلم موزیکال تولیدشده در سالهای اخیر است، بلکه مسلما بهترین محصول موزیکال (نه در حوزه انیمیشن) از هر نوعیست که از زمان فیلم دلنشین «مغازه کوچک وحشت» تولیدشده در سال 1986 روانهی سینماها شده. بله، از «شیکاگو» پرطراوتتر، از «بینوایان» نابتر و موفقتر از هر اثر مشابه دیگری.
برای ساخت "لالالند" شزل زمان را به عقب بازگردانده. سبک، رویکرد، کار با دوربین، رنگپردازی و بینش فیلم برآمده از قلب دهه 1950 است. بازیگران اصلی، «رایان گاسلینگ» و «اما استون» به تناوب تداعیگر جین کلی، فرد آستر و جینجر راجرز (بازیگران سبک موزیکال) هستند. شزل و فیلمبردارش، «لاینوس سندگرن»، برداشتهای بلند را دوست دارند و مسلما هیچکدام به اندازهی صحنهی آغازین، جاهطلبانه نیست؛ سکانسی که رانندگان در یک آزادراه پرترافیک از ماشینهایشان خارج میشوند و از رقص و آواز خواندن به مثابه التیامی برای کاستن تنش جادهی عذابآور استفاده میکنند. علاقهی سازندگان این فیلم به عصر طلایی موزیکال، به وضوح در این صحنه مشخص است و این علاقه در تکتک نماهای "لالالند" نفوذ کرده. به استثنای تعدادی اظهارات توهینآمیز (که احتمالا به دلیل قرارگرفتن در ردههای بالاتر درجه سنی در فیلم گنجانده شده)، عنصری در فیلم نمیتوان یافت که با حال و هوای دهه 1950 در تناقض باشد. طراحی صحنه مدرن است اما کاملا حسی کلاسیک را به تماشاگر منتقل میکند که از نکات مثبت فیلم به شمار میرود.
دیمین شزل نه تنها به موزیکالهای کلاسیک علاقمند است، بلکه عاشق سبک جاز هم هست. این علاقه در «ویپلش» فیلم قبلیش هم مشهود بود ولی اینجا کاملا مشخص است. شخصیت مرد اصلی فیلم یک موسیقیدان جاز ناامید است و جنبهی کلیدی داستان بر همین تغییر گرایش او از موسیقی به بانوی اول فیلم استوار است. شزل از نمایش انواع موسیقی جاز هیچ ابایی ندارد؛ او سبک کلاسیک را به شیوهای ماندگار و مدرن نمایش داده که بینندگان نسل جوان را نیز جذب میکند. «جان لجند» نیز بعدتر به فیلم اضافه میشود.
"لالالند" به پنج بخش تقسیم شده که در فصول سال نمود پیدا کرده: زمستان، بهار، تابستان، پاییز، زمستان. اگرچه در ابتدا تجدید خاطراتی برای موزیکالهای قدیمی به چشم میآید، اما به تدریج هویت خود را یافته و تثبیت میکند. از لحاظ موضوعی، فیلم هیچ نوآوری پیشگامانهای ندارد. از آن نوع داستانهاییست که پسر دختر را میبیند، پسر و دختر عاشق هم میشوند و پسر دختر را از دست میدهد و در ضمن به بیننده خاطرنشان میسازد که هر رویایی بهایی دارد. "لالالند" یک فیلم رویایی اما واقعگرایانه است. به جای این که پایانی شاد داشتهباشد که هرچیزی در آن امکانپذیر است، به نوعی معکوس فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی» میباشد که نشان میدهد چگونه شرایط در یک فیلم با دیگری متفاوت است.
شزل از بازیگران اصلیش کاری میخواهد کارستان! آنها باید آواز بخوانند (و بسیار خوب هم میخوانند) و برقصند (که در این یکی بیش از حد خوبند). بازیگران باید قادر باشند تعادل کمدی و درام را حفظ کنند و هنگام خیرهشدن به یکدیگر و گرفتن دستان همدیگر چشمانشان برق بزند. گاسلینگ و استون بازیگران ماهری هستند (هر دو نامزد اسکار بودهاند) اما در اینجا علاوه بر بازیگری، شیمی بینشان نیز بسیار مهم است که البته بینقص از آب درآمده. آوازخوانی گاسلینگ و استون در این فیلم دیدنی و شگفتانگیز است (پس از یک شروع نهچندان مطمئن، استون بیننده را میخکوب میکند). شزل تلاش داشته تا از صدای اصیل خود بازیگران استفاده بهینه را ببرد و به جای استفاده از خوانندگانی در پشت صحنه همانند «مارنی نیکسون» (بانویی که در عصر طلایی موزیکال در پشت صحنه بسیاری از فیلمها به جای بازیگران اصلی آواز خواند)، به فیلمش اعتباری دوچندان ببخشد. دورهای در فیلم وجود دارد که شزل عامدانه بر خلاف قواعد رایج دهه 1950 عمل کرده.
اولین ملاقات بیننده با میا (اما استون) و سباستین (رایان گاسلینگ) در ترافیک آزادراه است که البته هیچکدام در رقص و آوازخوانی مذکور در آن صحنه شرکت نمیکنند. زندگی آنان همانند ماشینهایشان ایستا و بیرمق است. رویاهایشان دور از انتظار و دستنیافتنی به نظر میرسند. سباستین رویای تاسیس کلوب جاز خود را در سر میپروراند اما در حال حاضر مشغول نواختن پیانو در روزهای کریسمس و در رستوران «جی.کی سیمونز» بداخلاق است. میا هم بازیگر سرحالیست که منتظر پیشنهادات مختلف بازیگریست اما اکنون بالاجبار به عنوان باریستا (شخصی که در قهوهخانه نوشیدنیهای با پایۀ اسپرسو را آماده و تحویل میدهد) فعالیت میکند. این دو سرگردان به راه خود ادامه میدهند تا این که با هم ملاقات میکنند. سه بار طول میکشد تا جرقهی احساسی بین این دو زده شود. تابستان فرا میرسد و این دو عاشق یکدیگرند اما به تدریج میزان حرارت عشق آنها همانند ترتیب فصول سال به ورطهای قابل پیشبینی سقوط میکند.
نشاط موجود در "لالالند" گستاخانه است اما هیچگاه شیرین نیست. این نکتهی کلیدی چیزیست که فیلم به دنبال آن است. فیلم به ما اجازه میدهد با شخصیتها برقصیم اما این احساس هیچگاه مصنوعی به نظر نمیرسد. لحظات دراماتیک آن، بسیار هوشمندانهتر از موزیکالهای مشابه است. شزل به گسترش داستانی یک اثر عاشقانهی شخصیتمحور و متقاعدکننده به اندازه موسیقی متن بها داده. اگرچه تمامی آوازها و ترانهها ماندگار نیست، اما حداقل دو قطعهی «مصاحبهی شغلی» از میا و «شهر ستارگان» از سباستین گوشنواز و شنیدنیست. این ترانهها معمولی نیستند که به راحتی در میان الحان مشابه گم شوند. پنج یا شش قطعهی اصیل در فیلم وجود دارند که محال است به این زودیها فراموش شوند (موسیقی فیلم اثر جاستین هورویتس و ترانهها نوشتهی «بنج پاسِک» و «جاستین پائول» هستند).
ظاهرا هر سال در فصل جوایز اسکار بینندگان میتوانند یک یا دو اثر موزیکال جدید تماشا کنند. بیشتر آنها خوشساخت، ماهرانه و در اجرا بیعیب و نقص هستند. اما هیچیک از آثار موزیکال اخیر هالیوود نتوانست همانند اثر باشکوه و قدرتمند "لالالند" بر من تاثیر بگذارد. فیلمی که یکی از نمونههای بارز سرگرمی ناب در سال 2016 است.
مترجم: بابک مؤیدزاده