مظلومیت سادات از نگاه تاریخ

تکریم سادات بسیاری از مفسران ذیل تفسیر سوره کوثر، یکی از مفاهیم کوثر را نسل با برکت و ماندگار حضرت فاطمه زهرا علیها السلام دانسته اند که در طول تاریخ، مردمان سرزمین های اسلامی از هدایت، رهبری، فعالیت های تبلیغی، معرفت، فضیلت و مبارزات شخصیت های ممتازی از این نسل پاک برخوردار بودند

مظلومیت سادات از نگاه تاریخ
تکریم سادات
بسیاری از مفسران ذیل تفسیر سوره کوثر، یکی از مفاهیم کوثر را نسل با برکت و ماندگار حضرت فاطمه زهرا علیها السلام دانسته اند که در طول تاریخ، مردمان سرزمین های اسلامی از هدایت، رهبری، فعالیت های تبلیغی، معرفت، فضیلت و مبارزات شخصیت های ممتازی از این نسل پاک برخوردار بودند. تاکید بر تکریم این خاندان، اصلی استوار در فرهنگ اسلامی می باشد.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «فرزندان مرا گرامی بدارید. همانا احترام به آنان، احترام من به شمار می رود». (1)
امام رضا علیه السلام می فرماید: «نگریستن به فرزندان و ذریه های ما، عبادت است». (2)
خداوند متعال به احترام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام چنین مقام ویژه ای را برای سادات و امام زادگان قرار داده است. البته آن عزیزان هم به چنین افتخاری اکتفا نکردند و برای رشد معنوی، فکری و علمی خویش گام های ارزنده ای برداشتند و از این روی، هزاران دانشور، مجاهد، متفکر، مفسر،‌محدث، و ... از میان سادات برخاستند.
دو عنوان «شریف» و «سید» به طور کلی برای مشخص ساختن اعقاب حضرت محمد صلی الله علیه و آله به کار می رود. عنوان اول به معنای صاحب شرف است و در سرزمین های عربی به کسانی اطلاق می گردد که از نسل پیامبر باشند.
«سید» به معنای آقا و سرور و صاحب مجد و عزت است وبه نظر می رسد در قرون چهارم و پنجم برای سادات به کار گرفته شده است.
بدون شک هر کس به پیامبر و عترت نبی اکرم صلی الله علیه و آله ارادت می ورزد، باید به اولاد گرامی آنان به ویژه چهره های برجسته و مهذب که کارنامه ای درخشان دارند، علاقه خود را بروز دهد. البته صرف شرافت نسبی نمی تواند به تنهایی عامل برتری محسوب گردد؛ زیرا قرآن کریم گرامی ترین افراد را نزد خداوند، پرهیزگارترین آنان می داند، اما نور سیادت عامل تقویت توفیق ها و جذب عنایات و الطاف الهی است و سادات عالی مقام با تزکیه درونی، شب زنده داری، عبادت، دانش پژوهی و کسب معارف والای عرفانی بر ارزش چنین گوهری می افزایند.
از حکمت های عنایت ویژه به سادات، این است که اسلام می خواهد نسب آنان حفظ گردد و اولاد پیامبر با دیگران متمایز باشند. این ویژگی باعث پیدایش این احساس درونی در سادات می شود که من از اولاد خاتم و برگزیده پیامبران هستم، نسب من به ائمه هدی می رسد و اجداد من چنین کارنامه ارزشمندی دارند با این تصور مثبت و افتخارات ملکوتی، سادات در راه ترویج مکارم و فضایل تلاش بیشتری می کنند و تاریخ هم نشان داده است که این سلسله از صدر اسلام تا عصر حاضر، بیش از دیگران به حمایت از فرهنگ اسلامی و صیانت از تشیع برخاسته اند.
اکثر قیام های مهم و مقدس در عصر امویان و عباسیان و ادوار بعد، از سوی علویان صورت گرفته است و معمولاً این طایفه بیش از سایر افراد در مسیر نشر تعالیم اسلامی بوده اند.
مظلومیت سادات
واقعیت دیگری که نشان دهنده نقش مؤثر سادات در پیشبرد اهداف اسلامی و نشر تعالیم اهل بیت است، برخورد شدید مخالفان اهل بیت با آنان است. حجاج بن یوسف ثقفی وقتی به سادات و محبان عترت نبوی دست می یافت، دست ها و پاهای آنان را قطع می کرد یا آنان را روانه زندان و اموالشان را مصادره می کرد.‌ (3)
این سفاک ستمگر، حدود 120 هزار نفر را کشت و وقتی او به هلاکت رسید، در زندانش پنجاه هزار مرد و سی هزار زن بودند که شانزده هزار نفرشان برهنه بودند. او زن و مرد را در یک زندان حبس می کرد و زندان او سقفی برای جلوگیری از گرما و سرما و بارندگی نداشت و البته شکنجه های دیگری با این وضع مرارت بار توأم می گردید. (4)
بنی امیه به کشتن زید بن علی علیه السلام که علیه آنان قیام کرده بود، اکتفا نکرد، بلکه بدنش را از قبر بیرون آوردند، گوش و بینی او را بریدند، سرش را از بدن جدا کردند و به دارش زدند. پیکر آن انسان پارسا و پایدار، مدت پنج سال بر بالای چوبی آویخته بود و چون ولید بن یزید روی کار آمد و قدرت را به دست گرفت، به حاکم کوفه نوشت: «زید را با چوبه دارش آتش بزن و خاکستر آن را بر باد ده». او چنین کرد. آن شب پرستان کوردل، ظرفیت تحمل چنین انسانی را نداشتند؛ شخصیتی که از چوبه دارش روشنایی به اطراف ساطع بود و از بدنش بوی عطر مشام افراد را نوازش می داد. و این ماجرا، علاقه مردم به علویان و مذهب تشیع را فزونی داد و داستان آن، میان مسلمین نشر یافت و فضایل اهل بیت و ستم امویان آشکار گردید. مردم برای تبرک و تیمن پروانه وار گرد چوبه دار حلقه می زدند و در آنجا به عبادت می پرداختند.
هشام، سر مطهر زید را به مدینه فرستاد و آن را یک شبانه روز تمام نزدیک مرقد مقدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله نصب کرد. آن زمان فرماندار مدینه، محمد بن ابراهیم بن هشام مخزومی بود که اهالی نزدش آمدند و درخواست کردند سر مبارک را پایین آورد، او نپذیرفت، فریاد ناله و زاری مردم همانند روزی که حضرت امام حسین علیه السلام و یارانش در کربلا به شهادت رسیدند و خبرش به آنان رسید، بلند گردید. فرماندار دستور داد مبلغان خود فروخته مدت هفت روز به اهل بیت پیامبر و زید و پیروان آنان لعن کنند، آن گاه سر شریف را به مصر فرستاد و نزدیک مسجد جامع این سرزمین نصب کرد. اهلی مصر، سر را از آنجا برداشتند و حوالی جامع ابن طولون، با احترام و عزت خاصی دفن کردند (5)
منصور، خلیفه غاصب عباسی، عده ای از سادات را دستگیر کرد و دستور داد تا آنان را به زنجیر بکشند و داخل کجاوه ای بدون سرپوش و فرش سوار کنند، سپس آنان را در زیر زمینی محبوس سازند که شب و روز آن قابل تشخیص نبود. از این روی، علویان زندانی، قرآن را پنج قسمت کردند و هر نماز پنج گانه را پس از خواندن یک قسمت، اقامه می داشتند. آنان حتی برای قضای حاجت ناگزیر بودند از محل سکونت خود استفاده کنند و این وضع برایشان مشقت آور بود. به علاوه سلامتی حبس شدگان به شدت تهدید می شد و عده ای به دلیل بیماری، گرسنگی و تشنگی از دنیا می رفتند.
منصور یکی از سادات را احضار کرد و دستور داد لباس هایش را پاره کنند، سپس 150 تازیانه بر او زد. یکی از آن شلاقها به صورت وی اصابت کرد. آن سید که از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام بود، گفت: وای بر تو! از صورت من صرف نظر کن. منصور عباسی به جلاد گفت: سی تازیانه بر سرش بزن. یکی از آنها به دیدگانش خورد و چشم او را از جای کند و خون بر صورتش جاری گردید. پس از این وضع اسف بار و تحمل شکنجه ای شدید، آن علوی به شهادت رسید.
همچنین منصور، محمد بن ابراهیم بن حسن را احضار کرد و او از نظر سیما چنان جذبه ای داشت که سرآمد عصر خود بود. منصور گفت: دیباج زرد تویی؟ به خدا سوگند! به شیوه ای تو را نابود می کنم که با دیگری چنین نکرده ام. آن گاه دستور داد که زنده زنده بر روی او ستونی بنا کنند و او در زیر آن ساختمان به شهادت رسید. (6)
این جنایات را افرادی مرتکب می گردند که ادعا داشتند: ما به نفع بنی فاطمه قیام کرده ایم و می خواهیم دست بنی امیه را از ستم به علویان و فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله کوتاه کنیم. و آن گاه که حکومت امویان برچیده شد، عباسیان گفتند: خدای را شکر که این سلسله سقوط کرد و اکنون راه برای روی کار آمدن اولاد پیامبر هموار گردید. آنان برای پیروزی خود از احقاق حق و انتقام خون امام حسین علیه السلام و دیگر شهیدان بنی هاشم دم می زدند و از نفرت و غضب مردم علیه امویان بهره برداری می کردند و تحت همین عناوین دروغین، حرکتشان اوج گرفت، ولی پس از تثبیت موقعیت خویش، به سادات و علویان بی اعتنایی کردند و قساوت قلب خود را در برابر فرزندان فاطمه زهرا علیها السلام آشکار ساختند و در ستم و خیانت و معاصی علنی و زیر پا نهادن ارزش های قرآنی، با بنی امیه تفاوتی نداشتند. تقریبا تمام فرمانروایان عباسی، پیرو امیال نفسانی و هوس های خویش بودند و ضلالت را پیش گرفتند. به همین دلیل، اولاد امام علی علیه السلام علیه استبداد و اختناق و خلاف کاری های آنان به مبارزه برخاستند و دفاع از موازین دینی، مظلومان و حقوق انسان ها را اساس تلاش های سیاسی واجتماعی خود قرار دادند. از آنجا که این سد مقاوم نیرومند، مانع جدی برای فساد، خلاف و جفا کاری عباسیان بود، بازهم چوبه های دار برای سادات برپا شد، خانه هایشان بر سرشان خراب گردید، امنیت و آرامش از آل علی علیه السلام سلب گشت و اختناقی شدید و اوضاعی بسیار آشفته و نگران کننده بر آنان تحمیل شد.
این سیاست وحشتناک در مورد سادات از سوی خلفای دیگر نیز به شدت ادامه یافت. مهدی عباسی با آن که بیش از پانزده ماه حکومت نکرد، قساوت و درندگی خویش را در قبال علویان بروز داد. در عصر هادی عباسی، فرماندار مدینه اجازه نمی داد اولاد علی علیه السلام از مدینه بیرون روند. او آنان را مجبور ساخت همه روزه خود را به اطلاعات شهربانی معرفی کنند. علاوه بر این، به بهانه های واهی به آنان تازیانه می زد و آنان را در بازار شهر می گردانید. این وضع تأسف بار، قیام حسین بن علی حسین را که به «قیام فخّ» مشهور است، به وجود آورد، اما حاکم مدینه در حوالی مکه و در وادی فخ، این جنبش را درهم شکست و رهبر قیام و عده ای از اولاد علی علیه السلام را به شهادت رسانید، بدنشان سه روز بر روی خاک ماند و اسیران نیز مظلومانه کشته شدند. (7)
سیاست هارون الرشید این گونه بود که فرزندی از علی علیه السلام روی زمین نماند. حمید بن قحطبه طائی طوسی، برای عبدالله بزاز نیشابوری نقل کرده است:
«در یکی از شب ها، هارون مرا احضار کرد و به من دستور داد: این شمشیر را بگیر و دستور این غلام را اجرا کن. غلام هارون مرا به خانه ای برد و قفل آن را گشود و ما داخل شدیم. آنجا سه اتاق و یک چاه دیده می شد. در اتاق اول را گشود که دیدم بیست سید، اعم از پیر و جوان، با غل و زنجیر در آن به سر می برند. آنان همه از اولاد علی و فاطمه علیهما السلام بودند. یکی پس از دیگری با شمشیرم سرشان را از بدنشان جدا می کردم و آن نوکر، پیکرشان را بر چاه می افکند. در اتاق های دوم و سوم نیز به همین تعداد و با همان وضع رقت بار سادات به سر می بردند و من آنان را به نفرات قبلی ملحق ساختم. مردی سالخورده باقی ماند که به من گفت: ای مرد شوم، خدا نابودت کند! روز قیامت در پیشگاه جد ما، رسول خدا صلی الله علیه و آله چه عذری داری؟
دست هایم به لرزه افتاد و اضطراب، تمام وجودم را گرفت و می خواستم از کشتن او صرف نظر کنم که آن غلام نگاه غضب آلودی به من کرد و تهدیدم کرد که اگر آن مرد سالخورده را نکشم، خودم در امان نخواهم بود. پس او را هم گردن زدم و غلام هارون بدنش را در چاه افکند». (8)
در همین ایام و به دلیل کارنامه سیاه هارون و رفتار جنایت کارانه وی با سادات، علویان و شیعیان بود که یحیی بن عبدالله بن حسن در سرزمین دیلم، علیه دیکتاتوری این خلیفه ستمگر قیام کرد. او مدت ها در شهر ها مخفی بود تا آن که در شمال ایران جنبش خویش را آغاز کرد. هارون پنجاه هزار مرد مسلح را به قصد سرکوبی وی فرستاد. یحیی وقتی مشاهده کرد ادامه قیام فایده ای ندارد و برخی هوادارانش گریخته اند، با امان نامه ای که هارون برایش فرستاده بود، از مبارزه دست برداشت و اگر چه برحسب ظاهر خلیفه او را اکرام کرد و خلعت هایی به وی داد، اما برخلاف تعهدی که به یحیی داده بود، از راه نیرنگ وارد گردید و برای از بین بردن این سید بزرگواربه یک مفتی درباری متوسل گردید. وی که وهب بن وهب ابوالبختری نام داشت، فتوا داد عهدنامه مذکور باطل و خون یحیی حلال و قتل او رواست و عهدنامه را پاره کرد. هارون به پاس حیله گری این خائن، ضمن آنکه مبالغ زیادی به او داد، وی را به کرسی قضاوت منصوب داشت. هارون پس از آن، یحیی را به زندان افکند و روز دوم او را احضار کرد و یکصد عصا بر او زد و بار دیگر او را روانه زندان ساخت و در خوراک و برخی امکانات بر وی سخت گرفت تا در حبس به شهادت رسید و برخی هم گفته اند دستور داد بر بدنش دیواری بنا کردند و او بدین صورت جان داد. هارون تعدادی دیگر از سادات را دستگیر و روانه حبس کرد و به کشتن آنان اقدام ورزید. (9)
او به یکی از فرماندهان خود که «جلودی» نام داشت، دستور داد به مدینه برود و به خانه های سادات و علویان یورش ببرد و لباس بانوان را غارت کند و برای هرکدام از بانوان یک جامه بگذارد. جلودی این فرمان را به اجرا درآورد. حضرت رضا علیه السلام برای جلوگیری از هر گونه تعدی به زنان، همه آنان را به اتاقی برد و خود جلو درب ایستاد و اجازه نداد فرستاده هارون وارد شود. جلودی تهدید کرد: حتماً باید داخل شوم و آنچه را دستور داده اند، عملی سازم. حضرت سوگند خورد که زیور و لباس زنان را درمی آورد، به شرط آنکه جلودی از جای خویش حرکت نکند و سرانجام پس از اصرار امام هشتم علیه السلام، او سخن امام را پذیرفت و آن حضرت داخل اتاق شد، طلاها و سایر زیورآلات را جمع آوری کرد و تحویل جلودی داد.
موقعی که مأمون به خلافت رسید، به جلودی غضبناک گردید و خواست او را بکشد. حضرت رضا علیه السلام که در آن مجلس حاضر بود، برای وی از خلیفه تقاضای عفو کرد، اما جلودی که رفتار ناپسند خود را در برابر امام به خاطر داشت، گمان کرد امام درباره اش تصمیم منفی دارد؛ از این روی به مأمون گفت: تو را به خدا سوگند، سخنان این شخص را درباره من نپذیر. مامون گفت: باشد، قبول نمی کنم، و دستور داد گردن جلودی را بزنند و او به سزای اعمالش رسید. (10)
متوکل عباسی، چهارده سال و اندی حکومت کرد. او در عیاشی، شرب خمر و فساد شهرت بسیاری داشت و در عصر وی فساد در حکومت عباسی دولت آشکار گردید. او جلو توسعه فکری و علمی را گرفت و جاهلیت را بر جهان اسلام تحمیل کرد.
متوکل شوق و اشتیاق مردم در زیارت بارگاه حضرت امام حسین علیه السلام را نمی توانست تحمل کند و به همین دلیل، مرقد سالار شهیدان و حماسه آفرینان دشت نینوا را خراب وحتی منازل اطراف آن را ویران کرد و مردم را از زیارت کربلا باز داشت و تهدید کرد هر کس غیر از این عمل کند، دستگیر و محبوس می گردد.
علویان در عصر این فرمانروای ستم پیشه، امنیت جانی و مالی نداشتند و به همین دلیل، به نقاط دوردست کوچ کردند و متفرق شدند. وضع آشفته سادات در دوران خلفای بنی عباس در آثار ادبی و سروده های شاعران این گونه وصف گردیده است:
«اولاد علی علیه السلام دسته، دسته گرفتار و تبعید می شدند، از حقوق عمومی که همه مردم بهره مند بودند، محروم گشتند، در هراس و بیم زندگی می کردند، خون آنان و یاورانشان محفوظ نبود، اگر دستگیر می شدند، در زندان های مخوف شدیدترین شکنجه ها را تحمل می کردند، دست ها و پاهای آنان قطع می شد، به طرز فجیعی کشته می شدند، اموالشان به غارت می رفت، منازل آنان را بر سرشان ویران می کردند.
از زنده دفن شدن تا به دار زدن، از سوختن تا حبس، منع از خوراک و آب و در زندان از دنیا رفتن، گرفتاری عمومی آنان بود. آن گوهرهای گران بهایی را که از اقیانوس نبوت و دریای امامت به دست می آمدند، به دار می آویختند و به همان حالت رها می کردند تا پیکرشان دچار تعفن گردد، آن گاه جسدشان را سوزانیده، خاکسترشان را در معرض باد قرار می دادند، حتی مردم از اینکه به فرزندان خود نام علی، حسن، و حسین بنهند، منع شده بودند». (11)
گرچه بنی عباس پس از این همه درندگی و قساوت برافتادند، اما تعدی به سادات و علویان از جانب برخی زمامداران ستمگر ادامه یافت. صلاح الدین ایوبی، فاطمیان مصر را به بدترین وضع ریشه کن ساخت و آنان را به فلاکت دچار کرد. او باقی مانده اولاد علی علیه السلام را در مصر زندانی کرد و بین مرد و زن جدایی افکند تا نسل علویان منقرض گردد. سنگ دلی وی به کشتن، غارت کردن و تبعید زنان و کودکان منحصر نمی گردید، بلکه او قدم را فراتر نهاد و علیه میراث فرهنگی و افتخارات علمی و فکری سادات، اقدامات اسفناکی انجام داد.
موجب تأسف است که انسانی با کارنامه درخشان و شجاعت و شهامت خود علیه
صلیبی ها و افتخار آزاد سازی بیت المقدس، چنین کارنامه سیاهی را از خود به یادگار بگذارد! (12)
دولت عثمانی با وجود آن اقتدار و صلابتی که در برابر اروپاییان به نمایش گذاشت و موجب گسترش سرزمین های اسلامی و افزایش قلمرو مسلمین گردید، در برابر سادات و شیعیان و به خصوص دانشوران شیعه، رفتارهای ظالمانه ای را نشان داد. سلطان سلیم عثمانی، حدود هفتاد هزار نفر از سادات، علویان و شیعیان را قتل عام کرد. آنان شهید ثانی را که در فضل و فضیلت شهرت داشت وکتاب ها و آثار ارزشمند او هنوز در مراکز علوم دینی عراق، ایران، لبنان و پاکستان تدریس می گردد، به شهادت رسانیدند.
جزار، فرماندار عکا(حوالی جبل عامل لبنان)، بعد از این که شیخ ناصیف نصار (رئیس قلمرو عامل) را کشت، عده ای از علمای این منطقه را دستگیر کرد و به شهادت رسانید که در بین آنان عالم بزرگوار، سید هبه الدین موسی و سید محمد آل شکر دیده می شدند. در عصر وی، عده ای از سادات و دانشوران ناگزیر جبل عامل را ترک کردند و به مناطقی چون مصر، سوریه و عراق پناهنده گردیدند. (13)
در عصر کنونی نیز برخی رژیم های حاکم بر کشورهای اسلامی، برخوردهای عادلانه ای با سادات و علویان ندارند.

پی نوشت ها :
 

1. مستدرک الوسائل، میرزا حسن نوری، ج12، ص376، قم، موسسه آل البیت، چ1، ص1407ق.
2. امالی، شیخ صدوق، ص369، تهران، اسلامیه، چ4، 1362ش.
3. شیعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه، ترجمه مصطفی زمانی، ص118، قم، انتشارات شهید گمنام.
4. مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ج3، ص175، قاهره، چ3، سال1948م.
5. الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، (محدث قمی) ج1، ص122، تهران، کتابخانه صدر، چ5؛ تاریخ الرسل و الملوک، محمد بن جریر طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج10، ذیل حوادث سال121و122هجری.
6. الکامل فی التاریخ، عزّالدین ابن اثیر، ج4، ص375، بیروت، دارصادر.
7. همان، ج3، ص336؛ مقاتل الطابییّن، ابوالفرج اصفهانی، ص178-181، تهران، انتشارات علمی، چ2، 1362ش.
8. عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ص109، قم، دارالعلم، سال1377ق؛ تتمه المنتهی، محدث قمی، ص163و164، تهران، مهتاب، چ1، 1377ش.
9. مقاتل الطالبیین، ص465؛ الکامل فی التاریخ، ج5، ص90.
10. اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج1، ص60و61، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، چ3، 1403ق/1983م.
11. شیعه و زمامداران خودسر، ص206و207.
12. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ج3، ص170، قاهره.
13. شیعه و زمامداران خودسر، ص219و220.
 

منبع: فرهنگ کوثر 81
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان