تغییرات و تأثیرات در دورههای مختلف بزرگسالی
اشاره
دینداری و معنویت همواره از بحثهای چالشبرانگیز در محافل دینپژوهی بودهاند؛ مقالة حاضر با رویکردی جامعهشناختی به بررسی نقش دینداری و معنویت در فعالیتهای اجتماعی سالخوردگان میپردازد. مبنای کار این مقاله مطالعهای است که به تبیین و تحلیل تحقیقی میپردازد که توسط یک مؤسسة تحقیقاتی در دانشگاه کالیفرنیا انجام شده است. در این مطالعة طولانیمدتِ جامعهشناختی (مطالعة طولی)، میزان، کیفیت و عوامل مؤثر در افزایش دینداری و معنویت در گروهی از آمریکاییان در خلال چند دهه از عمرشان مورد بررسی قرار گرفته است. بررسی الگوهای دینداری و معنویت در بزرگسالی و ارتباط آنها با کارکرد اجتماعی در کهنسالی از محورهای اصلی این مطالعه بود.
کلیدواژهها: جامعهشناسی دین، دینداری، معنویت، کارکرد اجتماعی، چرخة عمر
امروزه مردم آمریکا نسبت به نسلهای پیشین، عمر طولانی¬تر و زندگی سالمتری دارند. در حال حاضر 13 درصد از جمعیت ایالات متحده را افراد 65 ساله یا مسنتر تشکیل میدهد (Kramarow, et al., 1999: 22). این گروه که تعدادشان هم در حال افزایش است در مقایسه با جمعیت چند دهة پیش با ناتوانی کارکردی کمتری مواجه میشوند. طبیعتاً این روندها و نیز پیرشدن نسلِ پرتعدادی که در دوران افزایش زاد و ولد متولد شدهاند (baby boom generation) توجه انسان را به عواملی معطوف میکند که به هدفمند و اجتماعیشدن فرایند پیری منجر میشوند. از اینرو پژوهش حاضر دامنة خود را از مسائلی که مربوط به سلامت جسمی و طولعمر و بقا میشود فراتر میبرد و توجه بیشتری را به کیفیت یا ویژگی زندگی روزمرة میانسالان معطوف میکند.
برخی از دانشمندان علوم اجتماعی در ضمن مطالعات خود در خصوص «پیرشدن موفقیتآمیز» (Successful aging)، بررسی ویژگیهایی چون خِرَد (به عنوان مثال، Wink and Helson, 1997) و معنویت (به عنوان مثال، Tornstam, 1999) که به طور ویژهای در نیمة دوم بزرگسالی برجسته میشوند را در برنامة تحقیقات خود قرار دادهاند. پارهای دیگر از محققان به بررسی ویژگیهایی پرداختهاند که لزوماً خاص کهنسالی نیستند؛ اما در بحث از فرایند سالخوردگی نقش اساسی دارند. دینداری از جملة این عوامل است؛ چراکه دینداری به دلیل ارتباط مثبتی که در سرتاسر بزرگسالی با کارکرد اجتماعی دارد، در نیمة دوم دورة بزرگسالی اهمیت بیشتری مییابد (به عنوان مثال، Hout and Greeley, 1987).
این مقاله به بررسی الگوهای دینداری و معنویت در بزرگسالی و ارتباطشان با کارکرد اجتماعی در کهنسالی میپردازد. در این تحقیق، از مطالعة طولیِ[1] زنان و مردان، که دورة نوجوانی و کهنسالی را دربرمیگیرد، کمک گرفتهایم. در آغاز، تعریف خود از دینداری و معنویت را به اختصار بیان میکنیم. سپس به معرفی تحقیق انجامشده میپردازیم که در آن به این نکته توجه شده است که آیا دینداری و معنویت در سنین بالا افزایش مییابد یا نه؛ و در ادامه به بحث در مورد ارتباط این مسائل با علائم گوناگون کارکرد اجتماعی در کهنسالی میپردازیم.
رابطه دینداری و معنویت
درحالیکه تا پیش از چند دهة اخیر متمایزکردن دینداری از معنویت پذیرش کمی داشت، امروزه به نظر میرسد بحث از این تفاوت بخشی از گفتوگوهای روزمره را به خود اختصاص داده است (Marty, 1993, Roof, 1999a, Chapter 11, this volume; Wuthnow, 1998). با وجود این، در خصوص معنا و کاربرد این واژگان و نیز مناسبات مشترک این دو، همچنان ابهامات فراوانی وجود دارد. واژة معنویت به شیوههای متعدد و متفاوتی به کار میرود، به گونهای که میتوان آن را هم در وصف فرد پرهیزگاری به کار برد که تدین خود را از طریق اعمال دینیِ سنتی (به عنوان مثال حضور در کلیسا) ابراز میکند، هم در وصف فردی که صرفاً به خدا یا یک قدرت برتر ایمان دارد، اما به هیچ دینی وابستگی ندارد و هم برای اشاره به یک جستوجوگر «عصرجدید» (New Age seeker) که عناصری از ادیان غربی و شرقی را به عاریه میگیرد؛ حتی رفتار شخصی که مستعد تجربههای عرفانی است هم میتواند مصداق این کلمه باشد. مسلماً، ماهیت رابطة میان دینداری و معنویت بسته به تعاریفی که در مورد آنها به کار میرود، و نیز زمینة فرهنگی و اجتماعیـسیرهنوشتی (Socio-biographical) که این رابطه در آن مورد بررسی قرار میگیرد، تغییر میکند (Wulff, 1997).
ما در تحقیق خود در باب دین و دورة زندگی، دینداری و معنویت را بهعنوان دو نوع جهتگیری مذهبیِ متمایز اما نسبتاً همپوشان مفهومسازی کردهایم. این مفهومسازی به پیروی از ووثنو (1998) صورت گرفته است که بین ساکنشدن (dwelling) و در جستوجوبودن (seeking) تفاوت میگذارد. ما دینداری را به لحاظ اهمیت عقاید و اعمال دینیِ نهادینهشده یا سنتمحور در زندگی فرد تعریف کردهایم. افراد بسیار دیندار کسانی هستند که ایمان به خدا و حیات اخروی و دین سازمانیافته (بهعنوان مثال حضور در کلیسا) در زندگیشان نقش اساسی دارد؛ اینان ساکنشدگانی (dwellers) هستند که تجربهها و اعمال دینیشان مبتنی بر اشکال مأخوذ و معمول رفتار دینیای است که نوعاً در محلهای عمومی اجرا میشود. در مقابل، معنویت را برای اشاره به اهمیت دینِ نهادینهنشده یا عقاید و اعمال غیرسنتمحور در زندگی فرد مورد استفاده قرار میدهیم. افراد بسیار معنوی کسانی هستند که در زندگیشان طلبِ حسِ پیوستگی (connectedness) نقش محوری دارد؛ آنان جویندگانی (seekers) هستند که به اعمالی (مثلاً نیایش و مراقبه) میپردازند که هدف از آنها، استنتاج معنا و پروراندن مفهوم بههمپیوستگی با دیگریْ مقدس است. اساساً، در این چهارچوب کلی، فردی بسیار دیندار یا معنوی به شمار میآید که آگاهانه و بهگونهای نظاممند به انجام اعمالی که غایتشان یکیشدن با امر مقدس است بپردازد. (برای جزئیات بیشترِ تعاریفِ این تحقیق و فرایند رمزنگاری مراجعه کنید به: Wink And Dillon, 2002 in press).
مطالعة طولی مؤسسة توسعة انسانی
ما در تحقیق خود از نمونة نشانگر طولی که در دهة 1920 توسط مؤسسة توسعة انسانیِ (Institute of Human Development) دانشگاه کالیفرنیا، در شهر بِرکْلی تهیه شده است، استفاده کردهایم. شرکتکنندگان در تحقیق مؤسسة توسعة انسانی متولد دهة 1920 هستند و به همراه والدین خود در طول دوران کودکی و نوجوانیشان مورد مطالعه قرار گرفتهاند. شرکتکنندگان متعاقباً در دورة بزرگسالی طی چهار مرحله مورد مصاحبة عمیق و جدی قرار گرفتند: اوایل بزرگسالی (سنین بین 30 و 40 سالگی؛ 9-1958). اواسط بزرگسالی [میانسالی] (سنین بین 40 و 50 سالگی؛1970)، دورة متأخر میانسالی (سنین بین 50 و 60 سالگی و اوایل دهة 60 عمر؛ 1982)، و دورة کهنسالی یعنی زمانی که در سنین بین هفتاد تا هشتاد سالگی (2000-1997) بودند. در هر مرحله از مصاحبه، از شرکتکنندگان سؤالات مفصل و نامحدودی در خصوص تمامی جنبههای زندگیشان از جمله عقاید، نگرشها و اعمال دینی پرسیده شد. به همین دلیل، بدون اینکه مجبور باشیم بر گزارشهای مبتنی بر گذشته تکیه کنیم میتوانیم تغییر یا تداوم عادات و ارزشهای دینی در طول دوران زندگی فرد را بکاویم. علاوه بر این از آنجا که شرکتکنندگان در بستر یک مصاحبة طولانی در طول عمر، دربارة دین بسیار سخن میگفتند احتمال میرود که این گزارشها و سخنان بهواسطة تعدد ارائه، که خود عاملی تعیینکننده در نظرسنجی از آرای جمعیت کل است، از تعصب و جانبداری کمتری برخوردار باشد (به عنوان مثال Hadaway, Marler, and Chave, l993). نمونة حاضر (به تعداد 181نفر) نمایانگر 90 درصد از نمونة اصلی است که برای پیگیریهای بعدی در کهنسالی در دسترس بودند. 53 درصد از نمونة حاضر زن و 47 درصد مرد هستند. در اواخر میانسالی 59 درصد از شرکتکنندگان (یا همسرانشان) افراد متخصص و مدیران طبقة بالاتر از متوسط، 19 درصد طبقة پایینتر از متوسط و 22 درصد، از طبقة کارگران بودند. بهجز شش نفر، تمامی شرکتکنندگان در این تحقیق سفیدپوست هستند. بیشتر افراد این نمونه تحقیق (73 درصد) در خانوادههای پروتستان بزرگ شده بودند، 16 درصد در خانوادههای کاتولیک، 5 درصد در خانوادههایی با دینهای گوناگون (پروتستان / یهودی) و 6 درصد نیز متعلق به خانوادههای غیرمذهبی بودند. در دورة کهنسالی، 58 درصد از شرکتکنندگان پروتستان ، 16 درصد کاتولیک، 2 درصد یهودی بودند و 24 درصد نیز عضو کلیسا نبودند. 48 درصد اظهار کردند در حال حاضر دین در زندگیشان مهم یا حتی خیلی مهم است، 83 درصد کماکان در کالیفرنیا زندگی میکردند، 71 درصد با همسر یا معشوق خود زندگی میکردند، و 89 درصد اعلام کردند از نظر سلامت عمومی در وضعیت خوبی قرار دارند. با در نظر گرفتن تعاریف عملمحورِ ما از دینداری و معنویت، 40 درصد از شرکتکنندگان بسیار دیندار و 26 درصد بسیار معنوی شناخته شدند. همبستگیمتقابل میان ارزیابیهای مستقل دینداری و معنویت در دورة کهنسالی افراد مورد تحقیق، متوسط بود.
تغییرات دینداری و معنویت در نیمة دوم بزرگسالی
تغییرات دینداری؛ به طور معمول فرض بر این است که دینداری در سنین بالا افزایش مییابد. این دیدگاه مبتنی بر این اندیشه است که سالخوردگی فرد را با دغدغههایی در باب مرگ و فنا درگیر میسازد و این مسئله موجب افزایش هراس وجودی شده، شخص را در معرض یأس و ناامیدی قرار میدهد (به عنوان مثال، Becker, 1973). عکسالعمل طبیعی نسبت به این مسأله، روی آوردن به جهانبینیها و نهادهایی است که سرچشمههای معنا و امنیت هستند، و دین به طور سنتی دارای چنین کارکردی است. احتمالاً اقبال به دینداری از این جهت در این دوره افزایش بیشتری پیدا میکند که فرد در دوران پس از بازنشستگی قرار دارد و در نتیجه وقت آزادِ بیشتر و وظیفة اجتماعی کمتری دارد (Atchley, 1997)؛ بنابراین، فرض بر این است که در دورة پس از بازنشستگی، مشارکت در مراسم دینی نسبت به دورة پیش از بازنشستگی افزایش مییابد؛ اما [پس از بازنشستگی و] در سنین بسیار بالا (هشتاد و پنج به بالا) به سبب مشکلات جسمی که حضور در مکانهای عبادی را بهشدت سخت میکند این حضور کاهش مییابد (McFadden, 1996).
هرچند نظریههای سالخوردگی و دادههای تجربیِ مقطعی، این دیدگاه را تقویت میکنند که در چرخة زندگی، با افزایش سن، میزان تقیّد به دین افزایش مییابد (برای مثال، Greeley and Hout, 1988; Hout and Greeley, 1987)؛ اما هنوز این نظریه بهواسطة اطلاعات طولیِ جمعآوریشده از یک گروه ثابت از افراد در طول یک دورة طولانیمدت از زندگی مورد بررسی قرار نگرفته است. مطالعات طولیِ بسیار کمی هستند که وضعیت شرکتکنندگان خود را در طول عمرشان زیر نظر میگیرند، و آن دسته از مطالعات که دورة بزرگسالی را پوشش دادهاند نیز به دین توجهی نداشتهاند. مطالعات طولیای که مطعوف به دین بودهاند مانند مطالعة دنبالهدار چهلسالة شاندی (shandi) (1990) بر روی فارغالتحصیلان مرد دانشکدة آمِرْست (Amherst) و مطالعة تِرمن (Terman) بر روی اشخاصِ با استعداد ذهنی بالا (به عنوان مثال، Holahan and Sears, 1995)، خبر از ثبات دینداری، به جای افزایش آن، در نیمة دوم بزرگسالی میدهند. اما تعمیمپذیری یافتههای این مطالعات محدود است؛ زیرا این نمونههای تحقیق از نخبگان و گروههای انسانی مشابه تشکیل شده و متکی بر گزارشهای پیشینیِ شرکت در امور دینی است (Holahan and Sears 1995).
برخلاف الگوی ثبات، مطالعاتی که از نمونههای مقطعی بهره میگیرند و معرِّف وضعیت مردم آمریکا هستند، این فرضیه را مورد تأیید قرار میدهند که دینداری در دوران کهنسالی افزایش مییابد (Hout and Greeley, 1987; Rossi, 2001)؛ البته قطعیتی در مورد بازة سنیای که این امر به بیشترین حد میرسد وجود ندارد. اطلاعات به دست آمده از آرای عمومی که بهوسیلة هاوت (Hout) و گریلی (Greeley) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت، حاکی از این است که بیشترین میزان افزایش، بین 45 و 55 سالگی رخ میدهد. این دوران در مرحلة پیش از بازنشستگی قرار میگیرد. در این دوره افراد احتمالاً در نتیجة کاهش تعهد کاری و جدا شدن فرزندان از خانواده رفتهرفته فرصت بیشتری به دست میآورند. در مقابل، دادههای بررسی آماریِ رُسی (Rossi, 2001: 124) نشان میدهد سریعترین میزان افزایش زمانی رخ میدهد که افراد در دهة پنجاه و شصت عمر خود هستند.
جدول 1/14. رابطة بین دینداری، معنویت و فعالیتپرشور در کهنسالی
متغیرها دینداری معنویت
__________________________________________________
تولیدکنندگی
تعهدات میانفردی +
دورنمای اجتماعی وسیع +
وظایف دوران زندگی
اجتماعی / گروهی +
خلاقه / شناختی +
خودشیفتگی
_______________________________________________
تذکر: این جدول نتیجة تحقیقات وینک و دیلن را که در مطبوعات منتشر شده است به اختصار بیان میکند. + به لحاظ اهمیت آماری ضریب بتای یکسانشدهای را نشان میدهد که نتیجه پسرفت در تجزیه و تحلیلهایی است که ناظر بر جنسیت، طبقة اجتماعی و همپوشانی بین دینداری و معنویت هستند. خصلت تولیدکنندگی بهوسیلة مقیاس تولیدکنندگی مجموعة Q کالیفرنیا اندازهگیری شد (Peterson and Klohnen, 1995 )؛ فعالیت در امور روزمره با استفاده از مقیاس هارُل و کنتِر (Harlow and Cantor) (1996) ارزیابی شد؛ و خودشیفتگی به وسیلة مقیاس خودشیفتگی سی. پی. آی اندازهگیری شد (Wink and Gough 1990 ).
|
الگوی اطلاعات طولی مؤسسة توسعة انسانی با یافتههای مطالعات مقطعیای که گرایش رو به افزایشی را در نیمة دوم بزرگسالی نسبت به دینداری نشان میدهند، سازگار است. دینداریِ شرکتکنندگان در آزمایش مؤسسة توسعة انسانی از دهة پنجاه تا دهة هفتاد عمرشان به طور چشمگیری افزایش یافت، هرچند ابعاد این تغییر کم بود؛ (کمتر از یک چهارم انحراف معمول) (به شکل 1/14 مراجعه کنید) (Wink and Dillon, 2001). افزایش دینداری در دوران کهنسالی، در خصوص مردان و زنان، افراد متعلق به طبقات اجتماعی بالا و پایین و نیز پروتستانها و کاتولیکها، همگی صادق بود. افزایش دینداری در کهنسالی پس از پایین بودن آن در نیمة اول بزرگسالی رخ میدهد: این کاهش در مورد زنان بین دهة سی و چهل عمرشان، و در مورد مردان بین دورة بلوغ و اوایل بزرگسالی رخ میدهد. شرکتکنندگان زن در دهة 1950، سومین دهة عمر خود را پشت سر میگذاشتند و از اینرو مشغول جامعهپذیرکردن دینی کودکان مدرسهای خود بودند. این زمان مصادف بود با اوج پایبندی دینی در آمریکا، و این توقع فرهنگی از زنان وجود داشت که قبل از هرچیز به امر جامعهپذیری دینی کودکان خود بپردازند. بنابراین کاهش دینداری آنان در دورة میانی عمرشان احتمالاً بهواسطة تلاقی این مرحلة مشخص از عمر (فقدان نسبی فشارهای جامعهپذیری فرزند) با تأثیرات تاریخی، برجستهتر شده است. کاهش اولیهای که دینداری از اوایل بزرگسالی تا میانسالی با آن مواجه شده است درست مانند افزایش آن در کهنسالی، هرچند چشمگیر اما از اهمیت نسبتاً کمی برخودار است.
افزایش دینداری را در شرکتکنندگان تحت بررسی مؤسسة توسعة انسانی که از دورة میانسالی تا کهنسالی روی داده است چگونه باید تفسیر کنیم؟ هرچند نمیتوان احتمال تأثیر همکاران و دوستان را نادیده گرفت، سازگاری یافتههای ما با گرایشهای مقطعی ملی (به عنوان مثال، Hout and Greeley, 1987; Rossi, 2001) موجب به حداقل رسیدن تفسیر و تبیین نکته بالا میشود. هرچند ممکن است افزایش دینداری در سنین بالا شیوهای برای دفع اضطراب ایجادشده توسط یادآورهای فناپذیری و میرندگی باشد که از اواخر دورة میانسالی به بعد بهشدت برجسته میشوند، (مانند مرگ والدین، همسر یا دوستان نزدیک یا بیماری)، اما دو عامل در این خصوص وجود دارد که این تفسیر را به چالش میکشد: نخست اینکه، اضطراب مرگ با افزایش سن کاهش مییابد و سنین کهنسالی دورهای است که در آن نگرانی و دغدغه دربارة مرگ (نه فرایند آن) در پایینترین حد خود است (به عنوان مثال، Fortner and Neimeyer, 1999)؛ دوم آنکه، هرچند دینداری شرکتکنندگانِ در آزمایش مؤسسة توسعة انسانی طی دهههای پنجاه تا هفتاد عمرشان افزایش یافت، نمونة بهدست آمده همچنان حاکی از سطوح بالای تثبیت نظام مرتبهای در امتیازات ثبتشده در خصوص دینداری در طول همین دورة زمانی بود
(r = .82; Wink and Dillon, 2001). معنای این مسئله این است که هرچند دینداریِ شرکتکنندگان در آزمون مؤسسة توسعه انسانی از دورة میانسالی تا کهنسالی افزایش مییابد، اما هر یک از شرکتکنندگان در انجام اعمال دینی هم، جایگاهشان را نسبت به افراد همطراز با خود حفظ میکردند؛ به عبارت دیگر کسانی که در دهة پنجاه عمرشان امتیاز نسبتاً بالاتری در دینداری بهدست آورده بودند در دهة هفتاد نیز به همین نسبت در دینداری امتیاز بیشتری داشتند. وجود همبستگی بسیار بالا بین امتیازات دینداری افراد از دهة پنجاه تا دهة هفتاد بدین معناست که تعداد بسیار کمی از شرکتکنندگان در آزمایش تغییرات اساسیای را در رفتار دینی خود تجربه کردهاند. به علاوه ما نیز همانند رُسی (2001) که معیار مبتنی بر گذشته را به کار میگرفت، مدارکی داریم که نشان میدهند که (به لحاظ ارزشها و اعمال) محیط مذهبیای که خانوادة پاسخدهنده متعلق به آن است (که توسط اطلاعات گردآمده از شرکتکنندگان و والدینشان در بزرگسالی بهدست آمده) تنها و بهترین معیار پیشگویی و پیشبینی فعالیت مذهبی در کهنسالی است. در مجموع، این یافتهها بیان میدارند که افزایش کلیِ دینداری [در سنین کهنسالی] ــ که در شرکتکنندگان آزمون مؤسسة توسعة انسانی، از دهة پنجاه تا دهة هفتاد عمرشان مشاهده شد ــ واکنشی است بسیار نظاممند به بحرانهای شخصی که با بعضی از رخدادهای زندگی چون مرگِ همسر یا بیماری مهلک ارتباط دارد. این افزایش را بیشتر میتوان به تمایلات هنجاریِ اجتماعی در نمونة موجود نسبت داد؛ مانند اوقات اضافهای که پس از بازنشستگی به دست میآورند، آزادی و فراغت بیشتری که بهواسطة کاهش فعالیتهای اجتماعی حاصل میشود، و شاید یک آگاهی کلی که از بیکرانگی زندگی ایجاد میگردد.
تغییرات معنویت؛ برخلاف دینداری که در طول حیات افراد «مذهبی» امری برجسته و مهم است، معنویت نوعاً بهعنوان پدیدهای در دورة میانی زندگی و یا پس از آن تعریف میشود. در این معنا، همانند مراحل پساظاهریِ (Postformal) رشدشناختی (به عنوان مثال، McFadden, 1996; Sinnott, 1994)، میتوان آن را بهعنوان خصلتی نوظهور در آغاز سالخوردگی تعریف کرد. طبق نظر کارل یونگ (Carl Jung) (1964)، در حدود دورة میانی حیات [اواسط عمر]، فرد توجه خود را به درونش معطوف میکند تا جنبههای معنوی بیشتری را در خود بکاود. پیش از این مرحله، محدودیتها و الزامات بیرونی به همراه اشتغال به کار و تشکیل خانواده از مسائلی هستند که اولویت دارند؛ اما آگاهی از فناپذیری و تناهی که در اواسط عمر بهوجود میآید تأکید و توجه فرد به موفقیت اینجهانی را کاهش داده، به معنویتر شدن زندگی فرد کمک میکند. نظریهپردازان شناختی (به عنوان مثال، Sinnott, 1994) همانند یونگ معتقدند که معنویتْ حاصل فرایندهای بلوغ در فرد بزرگسال است. افراد میانسال و کهنسال با از سرگذراندن ابهامات موقعیتی و مواجهه با نسبیت زندگی، در جهت درک حقیقت پا را از وضعیتهای شدیداً منطقی فراتر میگذارند تا در قضاوتهای ارزشگذارانه تناقض و احساسات را بپذیرند. این فرایند در نهایت منجر به رشد معنوی میشود. مکفادن (McFadden) (1996) اظهار میدارد ممکن است علت اینکه معنویت در سنین بالا به طور ویژهای معنادار است، صدمات و مشکلاتی باشد که افراد در دورههای پیش از کهنسالی با آن مواجه میشوند. استاکس(Stokes) (1990: 176) بیان میدارد بیشترِ تغییراتی که در فرایند مفهومسازی از معنا و غایت زندگی به وجود میآید، در دورههای گذار و بحران روی میدهند تا مواقعی که زندگی از ثبات برخوردار است؛ طبق این گفته، رشد معنوی ممکن است با سالخوردگی ارتباط داشته باشد؛ زیرا هرچند بحرانها مخصوص سن خاصی نیستند، اما با بالا رفتن سن، احتمال مواجه با بحرانهای شخصی افزایش مییابد.
تا جایی که ما اطلاع داریم هیچ اطلاعات و آمار طولیای که فرضیة افزایش معنویت در نیمة دوم بزرگسالی را بررسی کرده باشد وجود ندارد. تکیهگاه این فرضیه اولاً اطلاعاتی هستند که از نظرسنجیهای مقطعی بهدست آمدهاند (به عنوان
مثال: Fowler, 1981; Tornstam, 1999) و ثانیاً مطالعات موردیِ فردیای هستند (به عنوان مثال: Bianchi, 1987) که متکی بر آمار مبتنی بر گذشتهاند. در مطالعة طولی مؤسسة توسعة انسانی، شرکتکنندگانی
بودند که معنویت در آنان از دهة پنجاه تا هفتاد عمرشان به طرز چشمگیری افزایش یافته بود، این نکته نقطه قوتی برای این فرضیه است (به شکل 1/14 مراجعه کنید). همانند دینداری، رشد قابل توجه معنویت در خصوص مردان و زنان، پروتستانها و کاتولیکها و طبقات پایین و بالای اجتماعی به یک اندازه بود (Wink sand Dillon, 2002).
هرچند الگوی تغییرات اندکِ معنویت در نیمة دوم بزرگسالی، مشابه مشاهدات به دستآمده دربارة دینداری بود، اما سه تفاوت قابل توجه در این میان وجود داشت: اول اینکه میزان افزایش معنویت از اواخر میانسالی تا اواخر کهنسالی بسیار بیشتر بود؛ کل نمونة تحت بررسی بیشتر از یک دوم انحراف معمول، و زنان نزدیک به بیش از سه چهارم انحراف معمول، افزایش نشان دادند. به دلیل این نرخ سریع افزایش، در اواخر بزرگسالی، زنان به طور چشمگیری معنویتر از مردان بودند. دوم اینکه هرچند میانگینِ امتیازات دینداری در طول بزرگسالی نشاندهندة این بود که بسیاری از شرکتکنندگانِ آزمون مؤسسة توسعة انسانی در تمام طول عمرشان دیندار بودهاند، اما میانگین امتیازات معنویت نشان داد که معنویت تا پیش از میانسالی عملاً هیچ نقشی در زندگی شرکتکنندگان ندارد. و سوم اینکه هرچند ثبات دینداری در مرتبههای بالای اجتماعی از اوایل بزرگسالی به بعد در طول زمان بیثباتی یا تغییر فردیِ اندکی در تعیین دینداری و عدمدینداری افراد به نمایش گذاشت، ثبات معنویتِ مرتبهای بسیار کمتر بود. این مطلب نشان میدهد که تغییر بینفردیِ قابل توجهی در اینکه چه کسی در طول زمان امتیاز بیشتر و کمتر در معنویت به دست آورده، ایجاد شده است.
البته دستاوردهای ما که مؤید فرضیة معنویت بهعنوان پدیدة پسامیانسالی است، بدین معنا نیست که معنویت صرفاً به واسطة فرایند بلوغیِ چرخة حیات، پرورش و تکوین مییابد. خطّ سیر پسامیانسالی ــ که آن را در اینجا به طور مستند ارائه کردیم ــ نیز تبیین فرهنگی واضحی دارد. شرکتکنندگانِ این مطالعه در دهة 1960 پا به میانسالی گذاردند، این زمان با تغییرات فرهنگیای همراه بود و گذار از هویت میانسالی در این دوره، موجب آزادی آنان در ایجاد جریان معنوی شد. در این دوره، جریان معنوی، نبض جامعة آمریکا را در اختیار گرفته بود و همانگونه که اشاره شد، دهة 1970 شاهد افزایش ناگهانی اقبال به روانشناسی یونگی، اعمال و فلسفههای شرقی و گروههای شفابخشی خودیارانة (self-help) گوناگون و کتابهای راهنمای متنوع برای برآوردن نیازهای درونی امریکاییان بود (Roof, 1999a; Chapter 11, this volume; Wuthnow, 1998). این واژگان و منابع معنویِ قابلفهمِ جدید میتوانند عامل مؤثر و کارا در افزایش تمایل پیشینی برای بازگشت به درون و خودشناسی، یا خلق علایق معنوی جدید در افرادی باشد که (صرفنظر از هرگونه انگیزة بنیاروانی) جذب این جنبة اصیل فرهنگ عمومی شدهاند. از اینرو، احتمال دارد که اهمیت بیشترِ معنویت برای شرکتکنندگانِ در این مطالعه از اواخر میانسالی به بعد، نتیجة وجود منابع معنوی گسترده و همهفهم و همهیاب، مخصوصاً در کالیفرنیا (جایی که محل زندگی بیشتر شرکتکنندگان است) و همچنین سن یا مرحلة زمانی در چرخة حیات باشد.
از آنجا که ثبات نظام مرتبهای معنویت در طول دورة بزرگسالی کم بود (میانگین 0.47= r در میان چهار نقطة زمانی بزرگسالی که در مقابلِ 0.74=r برای دینداری قرار میگیرد) بررسی دوبارة عوامل پدیدآورندة آن امری منطقی و معقول است. ما در نمونة افراد مورد آزمایش در «مؤسسة توسعة انسانی» دریافتیم زنانی که در اوایل بزرگسالی دروننگر و مذهبی بودند و کسانی که در دهة سی و چهل عمرشان وقایع منفی و پرتنشی را از سر گذراندند (مانند مرگ همسر یا فرزند، طلاق، ناآرامی روانی)، از بالاترین میزان معنویت برخوردارند. اطلاعات ما نشان میداد که تعامل دروننگری و تجارب منفی زندگی متعاقباً موجب رشد معنوی زنان میشود. در خصوص مردان، رشد معنوی در سنین بالا متأثر از دینداری و دروننگری در اوایل بزرگسالی است؛ اما ارتباطی با رویدادهای منفی زندگی ندارد (رک:Wink and Dillon, 2002).
پینوشتها:
* کارشناس ارشد دینشناسی
[1]. مطالعة طولی (Longitudinal Study) نوعی تحقیق پیوسته و مطالعة مشاهداتی است که شامل انجام مشاهدات پیدرپی بر روی یک موضوع در یک دورة زمانی طولانی ــ که اغلب به چندین دهه میرسد ــ است. از مطالعات طولی غالباً در روانشناسی (به منظور بررسی فراز و نشیب تمایلات روحی) و جامعهشناسی (به منظور بررسی رویدادهای زندگی افراد در طول عمر و در طی نسلهای مختلف) استفاده میشود. دلیل کاربرد این نوع تحقیق در رشتههای مذکور این است که مطالعة طولی، برخلاف مطالعة مقطعی، وضعیت تعداد ثابتی از افراد را در طول دورة تحقیق پیگیری میکند و از اینرو احتمال بسیار کمی وجود دارد که تفاوتهایی که در این افراد در طول تحقیق مشاهده میشود نتیجة تفاوتهای فرهنگی ایجاد شده در طی نسلهای مختلف باشد. به دلیل برخورداری از همین مزیت، تغییراتی که در مشاهدات این نوع تحقیق به دست میآید از دقت و صحت بیشتری برخوردار است و در رشتههای علمی دیگر نیز به کار گرفته میشود.
منبع: www.urd.ac.ir