شهید مفتح و مدیریت مبارزات در مسجد قبا

گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین هادی مروی درآمد   نمازگزاران و اصحاب با سابقه مسجد قبا به یاد دارند که در مناسبتهای خاص مذهبی نظیر ماههای رمضان، روحانی نسبتا جوان و پرشوری آنان را پیوسته به صفوف مبارزه فرا می خواند و امام جماعت مسجد، شهید آیت الله مفتح نیز به اشکال مختلف از جمله حضور تایید آمیز خود در محفل سخنرانی او، به تشویق وی می پردا ...

شهید مفتح و مدیریت مبارزات در مسجد قبا

گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین هادی مروی
درآمد
 

نمازگزاران و اصحاب با سابقه مسجد قبا به یاد دارند که در مناسبتهای خاص مذهبی نظیر ماههای رمضان، روحانی نسبتا جوان و پرشوری آنان را پیوسته به صفوف مبارزه فرا می خواند و امام جماعت مسجد، شهید آیت الله مفتح نیز به اشکال مختلف از جمله حضور تایید آمیز خود در محفل سخنرانی او، به تشویق وی می پرداخت.
اینک روحانی جوان آن روزها به مرز میانسالی رسیده و به جای استاد شهید خویش، امام جماعت مسجد قباست. خاطرات او از نحوه مدیریت شهید مفتح و فعالیتهای مبارزاتی مسجد قبا در پرتوهدایت ایشان دستمایه این گفت و گوست.

پیشینه ارتباط و تعامل به شهید مفتح به کدام مقطع زمانی بر می گردد؟
 

از سال 1344 که برای تحصیل به قم رفتم، آوازه آقای مفتح به عنوان یکی از فضلای معروف و روشن بین حوزه به گوش من خورد. ایشان منظومه حکمت تدریس می کردند و من بخشی از این کتاب را نزد ایشان خواندم. از جمله خاطراتی که دارم مربوط به جلسه اسلام شناسی و پژوهشی می شود که ایشان در شبهای جمعه دائر کرده بودند و به شکل سیار در منزل برخی از فضلای صاحب قلم حوزه برگزار می شد. این مجلس در آن زمان به شبهات و مسائلی که به شکلی در میان جوانان مطرح بودند و طبعا فضلا باید در مورد آنها توجیه می شدند، می پرداختند تا به هنگام حضور و تبلیغ در شهرستانها، توفیق بیشتری داشته باشند. پژوهش و پاسخدهی به هر یک از این شبهات به فردی که آمادگی داشت، سپرده می شد و این فرد با بررسی دقیق درباره آن موضوع جزوه ای را تهیه می کرد و آقای مفتح خودشان برای آن جزوه مقدمه ای می نوشتند.

چرا ایشان با این که در حوزه قم صاحب نام بودند و این احتمال وجود داشت که در آینده به جایگاه و مقام والایی در حوزه برسند، آنجا را رها کردند و به تهران آمدند؟
 

من چون از تضییقاتی که ساواک برای ایشان فراهم می کرد، اطلاعی نداشتم و در جریان نبودم نمی توانم حرفی بزنم، اما فکر می کنم علاوه بر مشکلاتی که ساواک ایجاد می کرد، در دانشگاه تهران با توجه به ظهور مکاتب مادی و تبلیغات گسترده آنها، نیاز شدیدی به تبلیغ و تبیین مباحث اسلامی از سوی اساتید و دانشجویان مسلمان احساس می شد. استاد شهید مطهری از سالها قبل به خاطر مشکلاتی که پیدا کرده بوند، به دانشکده الهیات دانشگاه تهران رفته و در این جهت فعالیتهای مفید و مؤثری را انجام داده بودند، اما ایشان تنها بودند و به نظر می رسید که اگر آقای مفتح در تهران باشند و در آن کانون و سنگر به ایشان کمک کنند، مفید خواهد بود و عملا هم این دو نفر و چند چهره دیگر برای زمینه سازی و رشد و بروز انگیزه اسلامی در میان دانشجویان تلاشهای فراوانی کردند و البته مشکلات مشترکی هم داشتند، از جمله
حضور آقای آریانپور که با آقای مطهری و مفتح درگیر بود. خود آقای مطهری برای من نقل می کردند که به آریانپور بسیار محترمانه گفتم بچه ها که گناهی نکرده اند و قدرت دفاع علمی ندارند. شما به کسانی حمله ور می شوی که قدرت دفاع از عقیده خود را ندارند. اگر شما واقعاً حرفی داری، بیا با هم صحبت کنیم و مناظره ما اعم از دو نفره و خصوصی یا در حضور دانشجویان برگزار شود. من قصد شکستن شما را ندارم. اگر من نتوانستم شمارا قانع کنم و جواب مستدل نداشتم، شما برو حرفهایت را منتشر کن. شیوه ای که تو در پیش گرفته ای شیوه علمی نیست و انسان نباید سنگ به تاریکی بیندازد. به هر حال، با این افراد هم روبرو بودند و در همین مقطع بود که آقای مفتح کتاب روش اندیشه را نوشتند که کتاب خوبی است، اما خیلی خوب معرفی نشده و جا دارد که اهل فکر و پژوهش توجه خاصی به آن بکنند.

از دیدگاه شما بزرگ ترین رهاورد حضور شهید مفتح در تهران، اعم از دانشگاه و مساجدی که ایشان در آنجا فعالیت می کردند، چه بود؟
 

معروف است که ایشان پایه گذار وحدت حوزه و دانشگاه بودند. البته بهتر است که درباره این موضوع بحث مبسوط تری صورت بگیرد.ایشان اعتقاد نداشتند که حوزه و دانشگاه باید در یکدیگر ادغام شوند و هر یک وظیفه و کار اصلی خود را رها سازند و به کار حیطه دیگر بپردازند. بحث بر سر این است که اینها با یکدیگر ارتباط و تعامل داشته باشند و بتوانند حرفهای همدیگر را خوب درک کنند و ساخت فکری و علمی یکدیگر را بفهمند تا این درک متقابل منجر به یک نگاه دین مدارانه به هستی شودو طبعا زمان آگاهی و دین آگاهی هر دو تعالی پیدا کند. شیوه ایشان هم به گونه ای بود که افراد دانشگاهی در کنارشان عملا احساس احترام و امنیت می کردند و این شیوه را در تمام مساجدو به خصوص مسجد قبا که پایگاه حرکت ایشان بود، ادامه دادند. در مسجد قبا افرادو تیپهایی می آمدند که بعضیهاشان حتی گرایش به مکاتب چپ و غیر اسلامی داشتند، با این همه ایشان به قدری توانمند بودند که به رغم مخالفت با آنها و یا حتی عدم علاقه به حضور آنها، به علت اعتقاد قلبی و عمیق به وحدت حوزه و دانشگاه و احترام به آرای مختلف، این افراد به وحدت حوزه و دانشگاه و احترام به آرای مختلف، این افراد هم ترغیب می شدند که در این کانون حضور پیدا کنند و مخصوصا در ماه رمضانها و ماه محرمها و ماه صفرهای منتهی به سالهای انقلاب، افراد با گرایشات مختلف شرکت داشتند و در نتیجه گاهی اصطکاکهایی هم پیش می آمدند و این نبود جز این که ایشان به دلیل سعه صدر و نگرش بلند نظرانه خود، دست کم در آن مقطع که همه نیروها باید علیه رژیم شاه بسیج می شدند، قائل به مرزبندیهای صدرصدی با تمام عناصر دخیل در مبارزات نبودند. ایشان توانستند بسیاری از استاید دانشگاه را به مسجد قبا جذب کنند و با وجود حفظ کامل اصالت فکری و مکتبی خود و پایبندی به تمامی موازین اسلامی در تمام طول زندگی، ارتباط خود را دیگر نحله های فکری قطع نمی کردند و معتقد بودند که این ارتباط می تواند به مرور زمان بر آنها تأثیر بگذارد و باعث شود که آنها تمام یا دست کم بخشی از اشتباهات و خبط های خود را اصلاح کنند، اما اگر ما اینها را رها کنیم. طبیعتا به دام طرف مقابل می افتند و اگر ارتباطی وجود نداشته باشد، در سراشیب سقوط و انحطاط فکری خود باقی خواهند ماند.

بخش قابل توجهی از ارتباط و تعامل شما با شهید مفتح به منابری که بعد از نمازهای ایشان در برخی از مناسبتهای خاص در مسجد قبا می رفتید، بر می گردد و طبعا از آن دوران خاطرات خاصی دارید.
 

ایشان قبل از آمدن به مسجد قبا، در مسجد جاوید نماز می خواندند و در ماه رمضان از من خواستند که یک ماه در مورد اصل جهاد در اسلام صحبت کنم و انتخاب این بحث هم به این دلیل بود که برخی از مکاتب چپی در آن زمان تبلیغ می کردند که اسلام دارای عنصر مبارزه نیست و طبیعتا مارکسیسم،علم مبارزه و محرک برای مبارزه است. شهید مفتح می خواستند بگویند که این عنصر در اسلام وجود دارد، منتهی مبتنی بر عدالت است و اختصاصات و مزایای آن هم بسیار بیشتر از مکاتب دیگر است. البته ساواک نگذاشت که این مسجد به کار خود ادامه دهد و آن را تعطیل و آقای مفتح را اخراج کرد. بعد که ایشان به مسجد قبا آمدند، به من گفتند که هم شما و هم شهید شیخ عباس شیرازی (ره) همان شیوه را در مسجد قبا ادامه دهید با این تفاوت که این بار دربارة سیرة ائمه صحبت کنید، چون واقعا این چهره ها باید به عنوان الگو مطرح شوند تا الگوهای جعلی وبی ارزش کمرنگ شوند. بیان سیره اهل بیت برای خود من برکت عجیبی داشت، یعنی ما مجبور بودیم چون با قشر دانشجو و فهیم جامعه روبرو بودیم و مخاطبین مادر مسجد قبا از اقشار فرهیخته بودند، مطالعات عمیق و گسترده ای را انجام دهیم و از زندگی ائمه نکاتی بر ما مکشوف شد که شاید در سیر مطالعات عادی و طبیعی خود به آنها توجه نمی کردیم. به عنوان مثال من در مورد وجاهت و شأن حسنیین، یعنی اولاد امام حسن (ع) که در تاریخ شیعه جریانی هستند و در مورد آنها بحثها وشبهاتی وجود دارند، صحبت کردم. این سئوال برایم مطرح شده بود که این وجاهت و شأن مستند به چه مدارکی است. به علت اقبال سید طاووس مراجعه کردم و با آن که کتاب دعاست و طبیعتا تاریخ و نکات تاریخی را نمی توان از آن استنباط کرد، اما در آن به نامه ای از امام صادق (ع) به بزرگ حسنیین برخوردم که حضرت در آن آیات بسیاری را خطاب به او مطرح کرده و رهنمودهایی را داده و آنها را به صبر و مقاومت دعوت کرده بودند و نشان می داد که اولاً حضرت به آنها اعتماد داشتند و ثانیاً به آنها رهنمود می دادند و لذا وقتی اینها به این شکل مورد خطاب امام قرار می گیرند، باید آدمهای وجیهی بوده باشند.

از عناصر دارای افکار التقاطی که در مسجد قبا حضور پیدا می کردند چه خاطراتی دارید؟
 

آقای مفتح در مورد آنها حساسیتهای ویژه ای داشتند و گاهی اوقات به شکل غیر مستقیم و از طریق من جواب آنها را می دادند.به یاد دارم که یک کسی در مسجد قبا سخنرانی و به سیاست حکومت امیرالمؤمنین اعتراضاتی کرده بود. این فرد از لحاظ اطلاعات و احاطه بر تاریخ اسلام و سیره امیرالمؤمنین در سطح نازلی بود، اما در عین حال به خود اجازه داده بودند که در این باره سخن بگوید. من به منبر رفتم و سخت به او حمله کردم و یادم هست که حتی از این مثل شروع کردم که حتی شاگرد کبابی هم برای اینکه بتواند کباب را خوب به سیخ بکشد، لازم است که مدتی تمرین کند. وقتی ابتدایی ترین مسائل که مربوط به خدمات عمومی هستند نیاز به یادگیری و تمرین دارند، چطور پژوهش در تاریخ اسلام، با وجود این همه منابع و تواناییها و تخصصهایی که فرد باید در تشخیص درست یا نادرست در تاریخ اسلام داشته باشد، نیاز به تخصص ندارد و هر آدم بی صلاحیتی به خود اجازه می دهد در این باره اظهار نظر کند. شهید مفتح برای این پاسخگویی و انتقاد، بسیار مرا تشویق کردند. شاید گاهی اوقات ایشان به دلیل حساسیتهایی که در موردشان وجود داشت، نمی خواستند یا نمی توانستند صحبت کنند، اما از طریق من و القای مطالب به بنده، انتقادات خود را بیان می کردند. مورد دیگر فردی بود به نام احمد علی بابایی که وابسته به جریان میلیون بود و قبل از منبر و در مسجد، جلوی جمع به من اعتراض کرد که چرا آخر منبر روضه می خوانی ؟ ایشان رفتار خاصی هم داشت که همه متوجه شده بودند. منظورش این بود که روضه با روشنفکری و برداشت روشنگرانه از اسلام منافات دارد. من به منبر رفتم و چون او این حرف را جلوی جمع به من گفته بود، سخت به او حمله کردم و گفتم که اگر روضه به شکل صحیحی خوانده شود، ابزار مناسبی برای انتقال معارف اسلامی است و با انتقال صحیح مباحث اسلامی منافاتی ندارد و نکته دیگر این که روضه و تعزیه در زندگی اهل بیت هم جریان داشته و اگر بخواهیم آن را ضد روشنفکری و نشانه ارتجاع بدانیم، ائمه که این کار را می کردند لابد به تعبیر صاحبان این اندیشه، مرتجع بوده اند. داشتم این حرفها را می زدم که احمد علی بابایی از جا بلند شد و از وسط جمعیت شروع به داد و بیداد کرد که،«ای جماعت ! به حرفهای این گوش ندهید، این حرفهای ارتجاعی می زند و آدم مرتجعی است.دفاع از روضه و این گونه مسائل چه محملی دارد.» و از این قبیل. من نگاهی به آقای مفتح که پای منبر نشسته بودند، انداختم و از چهره و رفتار ایشان فهمیدم که بسیار راضی هستند که من جواب این فرد را بدهم و همین نفس پای منبر من نشستن و گوش کردن و تشکر و دعوت مجددشان، واقعا در بیان این مطالب، مؤید ما بود و کسانی را که از دین دفاع و با نوجوییها و نوگراییهای بی ملاک که پایه و مبنای درستی نداشتند و بیشتر معلول بی مایگی افراد غربزده بودند، مبارزه می کردند، تشویق و کمک می کرد.
بار دیگر یادم هست که در یکی از مناسبتهای ماه رمضان یا محرم و در دوره ای که گروههای چپ، روی مسئله اقتصاد بسیار تکیه می کردند، از من خواستند که یک دوره برنامه اقتصادی اسلام را مطالعه و تشریح و در منبر صحبت کنم. من این کار را کردم و البته بعضی از دانشجوهای چپگرا خوششان نمی آمد.نکته جالب این بود که اینها با داعیه آزادی و رهایی بشر و زندگی بهتر می آمدند، اما نمی توانستند تحمل کنند که کسی احکام و معارف اسلامی را تبیین کند و عملا در صدد نقد مکاتب چپ بر آید. در این زمینه هم شهید مفتح، بسیار ما را تشویق می کردند و با تشویق ایشان بود که می توانستیم این حرفها را بزنیم. البته آقای مفتح همیشه هم ساکت نمی نشستند و نمی خواستند که من و دیگران پاسخ سئوالات را بدهیم هر وقت که احساس ضرورت می کردند، خودشان مستقیما جواب می دادند.

آیا از این گونه موارد خاطره ای دارید؟
 

یکی از این موارد این بود که مرحوم رضا اصفهانی که در حسینیه ارشاد هم صحبت می کرد، در آستانه انقلاب، پشت تریبون رفت و گفت این انقلاب اگر با این سرعت پیش برود به نتیجه نمی رسد، کسانی که به دنبال با سرعت پیش بردن انقلاب و تسریع حرکت انقلاب هستند به آن لطمه می زنند. طبیعتا مخاطبین و مستمعین سخنان او غالبا از قشر جوان و دانشجو و پرتحرک بودند و این حرف چندان به مذاقشان خوش نیامد. من احساس کردم که اگر قضیه به این شکل پیش برود، امکان دارد که به این بندة خدا حمله کنند و او را بزنند. آنها حتی به آقای مفتح گفتند که ساواک چرا این گونه افراد را به شما تحمیل می کند که بیایند و اینجا حرف بزنند ؟آقای مفتح برای نجات او، پشت تریبون رفتند و گفتند که ایشان آدم خوب و محترمی است و طبعا نخواسته است حرف غیر انقلابی و مخالف بزند. شاید ایشان نتوانسته مقصودش را خوب بیان کند. شما بنشینید و گوش بدهید و شاید هم نیاز باشد که ایشان برای تفهیم و بسط مطالبش یکی دو جلسه دیگر هم صحبت کند به این شکل آن مرحوم را از مهلکه ای که در آن گرفتار آمده بود نجات دادند.

از رویدادهای بعد از فوت دکتر علی شریعتی در مسجد قبا خاطراتی را بیان کنید.
 

بعد از فوت دکتر شریعتی، به هر حال افرادی می آمدند و صحبت می کردند. یک شب آقای صباغیان که عضو نهضت آزادی است. پشت تریبون رفت و گفت، «پرو بالت را شکستند، اما اندیشه ات را هرگز.» من کنار آقای مفتح نشسته بودم و گفتم، «چه اصراری هست که این حرفها را بزنیم ؟ معارف اهل بیت را بگوییم که بهتر است. چرا این نوع عبارات مسجع را در مورد دکتر شریعتی به کار ببریم که عملا هم چیزی عاید نسل جوان نمی شود.» شهید مفتح گفتند شما کار خودتان را بکنید و ضرورتی هم ندارد وارد این گونه حیطه ها بشوید. ایشان در نهایت درایت سعی می کردند هم این افراد طرد نشوند، یعنی آنجا جایی باشد که بتوانند حرفهایشان را بزنند و هم فضای مسجد به گونه ای باشد که مضار حضور این اندیشه ها به حداقل برسد و این واقعا از یک مدیریت و درایت بالایی نشأت می گرفت، به این شکل که نگذاریم که اینها به سمت و سویی بروند که فوایدی که حضورشان برای نهضت داشت از دست برود و باشند و حرفشان را بزنند، اما فضای حاکم بر مسجد به گونه ای باشد که عملا نتوانند روی فکر مخاطب تأثیر سویی بگذارند و پادزهر این افکار، چه توسط خود شهید مفتح و چه به وسیله من و دیگران، بلافاصله به ذهن مخاطب تزریق شود. ایشان به صراحت به ما گفتند که لازم نیست شما از این صحبتها بکنید. شما حرف اصلی و اساسی خود را بزنید و حرفهایی که اینها می گویند عملا در سایه حرفهای شما قرار می گیرند.

بعضی از اعضای گروه فرقان ظاهرا در مسجد قبا رفت و آمد زیادی داشته اند. آیا شما با آنها برخوردی داشتید و خاطره ای دارید؟
 

البته افرادی که با تابلو و عنوان گروه فرقان نمی آمدند. در میان سایر مردم بودند و کسی هم که تفتیش نمی کرد تا بفهمد هویت فردی که به مسجد می آید، چیست و کیست و از کجا آمده و طبعا همه نمی شناختند، ولی هم من و هم آقای مفتح، آنها را نمی شناختیم. هئیت امنای مسجد و کسانی هم که بر سخنرانیها و برنامه ریزیها نظارت داشتند، آنها را می شناختند. قبل از همه شهید مطهری در مورد حضور آنها در مسجد حساس بودند و دستورالعملهایی هم می دادند که فساد حضور آنها به حداقل برسد. می دانید که شهید مفتح به شهیدمطهری بسیار علاقه داشتند. من به صراحت به ایشان می گفتم که در مورد منبرهایم با آقای مطهری مشورت کرده ام و ایشان فرموده اند که فلان حرف را بزنم یا نزنم و در واقع از ایشان خط می گیرم، شهید مفتح نه تنها حساسیتی نشان نمی دادند، تشویق هم می کردند و این واقعا یک سجیه بارز اخلاقی است که ایشان به رغم جایگاهی که در مسجد قبا داشتند، این گونه برخورد می کردند. شاید اگر کس دیگری در مقام ریاست یا مدیریت مسجد قبا بود، به او بر می خورد.من در مسجد ایشان منبر می رفتم و صراحتا می گفتم که از کس دیگری خط می گیرم و ایشان نه تنها ناراحت نمی شدند که خوشحال هم بودند. من پیوسته جریان منبرها و مسائلی را که گروه فرقان ایجاد می کردند به آقای مطهری می گفتم و ایشان رهنمودهایی می دادند و تشویقهایی هم داشتند.

جایگاه روحانیت در انقلاب را از نگاه شهید مفتح بیان کنید.
 

شهید مفتح به نقش روحانیت و پیشتازی آن در انقلاب اعتقاد داشتندو معتقد بودند که اگر این انقلاب بخواهد بر مدار صحیح اسلامی خود پیش برود، باید با میانداری روحانیت باشد.

ظاهراً این منبرها و تردد شما به مسجد قبا موجب دستگیریتان شد. خاطره آن دستگیری را هم ذکر کنید.
 

رمضان سال 57 بود و من داشتم با جوانها صحبت می کردم که آمدند و به من گفتند که وضعیت اطراف مسجد غیر عادی است. احتمال دادم که طبیعتا برای دستگیری من آمده اند.من یک پژوی انگوری رنگ داشتم که در آن هزار اعلامیه امام(ره) را جاسازی کرده بودم. دیدم اگر سوار آن ماشین بشوم، جرمم بسیار سنگین تر می شود. پژوی یکی از دوستان را سوار شدم و به او گفتم که مرا از معرکه به در ببرد. این بنده خدا موقعی که سرخیابان قبا رسید، به جای این که به سمت چپ بپیچد و پایین برود که شانس فرارمان بیشتر شود، از شدت نگرانی به سمت راست و به طرف بالا پیچید و پیکان ساواک جلوی مارا گرفت و دستگیرمان کرد. حدود شصت هفتاد روزی در زندان بودم، ولی چون در آستانه انقلاب بودیم، چندان نتوانستند مرا نگه دارند، چون روی رژیم فشار بودو رژیم ادعا می کرد زندانی سیاسی ندارد، لذا مرا آزاد کردند. وقتی برگشتم جریان زندان را برای آقای مفتح تعریف کردم. حساسیت ساواک روی فعالیتهای آقای مفتح، خیلی زیاد بودو این را متوجه شدم، یعنی هم زندانیان سیاسی درباره مسجد قبا زیاد سئوال می کردند و این کانون مورد علاقه و حمایتشان بود و هم ساواک حساسیت بسیار زیادی داشت، چون جاهای دیگر بسته شده بودند و تنها مسجد قبا باقی مانده بود که با درایت و مدیریت ایشان به فعالیت خود ادامه می داد.

از ویژگیهای اخلاقی شهید مفتح چه خاطراتی دارید؟
 

آنچه که من در رفت و آمدهایم به منزل ایشان می دیدم، یک زندگی بسیار ساده و معمولی بود و به هیچ وجه از طمطراق و تکلف در آن خبری نبود. مهم تر از آن، برخورد متواضعانه شان بود. مثلا مقید بودند که وقتی به مسجد می آیند، با همه در بیرون و داخل مسجد دست بدهند و سلام علیک کنند. این نوع برخوردها روی مردم خیلی تأثیر می گذاشت و حتی دشمن ترین آدمها را هم جذب می کرد. بسیار بر حفظ حرمت افراد و تحقیر نکردن آنها تأکید داشتند. یادم هست که یک بار من با فردی از عوام که قدرت تشخیص بالایی نداشت به دیدن آقای مفتح رفتیم. ایشان وقتی که دید ما به ایشان می گوییم دکتر، تصور کرد که ایشان پزشک هستند و سئوالات طبی از ایشان پرسید که مثلا پایم درد می کند و باید چه کنم. آقای مفتح پاسخ پزشکی به او ندادند، اما طوری به او جواب دادند که به هیچ وجه او تحقیر نشود. هر قدر او سئوال کرد،آقای مفتح به او حالی نکردند که من دکتر طب نیستم و به سئوالاتش هم طوری جواب می دادند که او احساس خجالت و شکستگی نکندو بسیار منطقی و مستدل به او جواب دادند. حلاوت این خاطره سالهاست که در ذهن من باقی مانده است.

اینک که به جای شهید مفتح امام جماعت مسجد قبا هستید،حضور معنوی ایشان را تا چه حد احساس می کنید؟
 

اینجا به نام شهید مفتح رقم خورده و نام مسجد قبا پیوسته با نام ایشان همراه بوده است. مردم در خلال نماز و در یادآوری از درگذشتگان این مسجد و دعا برای آنها،نام ایشان را زیاد می آورند. هر چند ترکیب جمعیتی اینجا با زمانی که آقای متفح در اینجا بودند مقداری تغییر کرده، ولی حضور معنویشان بسیار قوی و یادکرد از ایشان بسیار مکرر اتفاق می افتد. سالگردهای باشکوهی برای ایشان برگزار می شود و شخصیتهای ارجمندی در مورد ایشان صحبت می کنند و در مجموع دراینجا حضور زنده ای دارند و فکر می کنم این همه، حاصل خلوص نیت و خدمتی است که به هنگام حضورشان در اینجا انجام داده اند. به هر حال عده ای از هیئت امنایی که در زمان حضور ایشان فعالیت داشتند، هنوز هستندو طبعا در زنده نگهداشتن نام ایشان مؤثرند. نمازگزاران و مأمورین آن زمان، هنوز حضور دارند و پیوسته با یاد ایشان هستندو از این گذشته شهید به گونه ای است که پیوسته یاد و نام خود را بر روزگاران و بر یادها تحمیل می کند، زیرا این اراده الهی است که یاد و نام شهید به رغم تمام اتم و اکمل آن ائمه معصومین و حضرت سید الشهدا (ع) هستندو لذا همه شهدا بهره و نصیبی از این جاودانگی نام خواهد برد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر