گفتگو با آقای مهندس محمدرضا مفتح
درآمد
پس از سپری شدن سالها از شهادت پدر، او را بیشتر در کسوت یک دوست و مشاور به یاد می آورد و اینک که خود عهده دار تربیت فرزندان است، بهتر می تواند کارآمدی تربیت غیر مستقیم پدر را دریابد.
هنر شهید مفتح در زمینه تربیت فرزندان مبتنی بر نظارت پیگیر و دقیق بر رفتار آنان بدون ایجاد فضایی عاری از آزادیهای متناسب با سن و روحیات آنان بود. مهندس محمدرضا مفتح در این گفتگو از این ظرایف تربیتی سخن می گویند.
از شیوه های تعلیمی و تربیتی پدر علی الخصوص در زمینه تعلیم و تربیت اسلامی خاطراتی را نقل کنید.
از خصوصیات بارز شهید مفتح که شاید در روحانیون و خصوصا روحانیون اجتماعی که ابعاد زندگیشان فراتر از زندگی شخصی است و با مسائل سیاسی و فرهنگی اجتماعی سرو کار دارند این بود که شهید مفتح به شدت به مسائل تربیتی و مسائل خانوادگی توجه داشتند و همان چند سالی را که قبل از شهادتشان در خدمت ایشان بودم، به یاد دارم که اهتمام زیادی به مسائل تربیتی داشتند ویکی از نکاتی که در آن سن که دبستان می رفتم، برایم جالب بود، استفاده ایشان از روشهای غیرمستقیم و رایج امروز از ایشان نمی شنیدیم و آن ارتباط عاطفی و عمقی که با ما داشتند، ما به کپی برداری از رفتارشان علاقمند می کرد. همان گونه که در آموزه های دینمان داریم که تقلید از روشهای غیر مستقیم کونوا دعاه بغیرالسنتکم، واقعا این معنا در زندگی ما به عنوان فرزندانی که به پدرشان نگاه می کنند، خیلی جالب بود، یعنی در همان سالهای اندکی که از برکت زندگی در کنار ایشان برخوردار بودیم، کمتر با نصیحتهای زبانی مواجه می شدیم، بلکه به دلیل علاقه زیادی که به ایشان داشتیم دقت می کردیم ببینیم که به چه چیزی علاقمند هستند و همان را می کردیم نه این که الزاما امر و نهی بکن و نکنی داشته باشند یا دستور مستقیمی بدهند و طبیعتا ما از رفتارهای ایشان تشخیص می دادیم که به چه مسائلی علاقمند هستند و همانها را توجه می کردیم و این همان روشهای تربیتی است که وقتی بزرگ تر شدم در دروس دانشگاهی و مطالعات و پژوهشها متوجه شدم که مورد تأکید اسلام هم هست که از روشهای تربیتی غیر مستقیم استفاده شود و برای من به عنوان فرزند ایشان بسیار جالب بود که اولا ایشان به رغم همه گرفتاریهای اجتماعی و سیاسی، اهتمام فراوانی به تربیت فرزندان و امور منزل و سرو کله زدن با بچه ها و حسن معاشرت با آنها داشتند، ثانیا در روشهای تبلیغی و تربیتی، بسیار کم از روشهای مستقیم استفاده می کردند و با رابطه فوق العاده عاطفی که با بچه ها داشتند، در واقع ما بچه ها خودمان را با آنچه که مطلوب ایشان بود تطبیق می دادیم.
تشویقها و تنبیهات ایشان به چه شکلی بود؟
ایشان تقریبا تنبیهی نداشتند. نهایت تنبیهشان اندکی بی اعتنایی بود، یعنی همان تنبیهات رایجی را که گاهی خود ما هم در منزل به کار می بریم، من واقعا از ایشان ندیدم. نهایت ناراحتیشان به صورت اندکی کم توجهی جلوه می کرد و محبت ایشان به دلیل روابط فوق العاده عاطفی که با ما داشتند، متناسب با سن و سال و جنسیت و روحیه ما، شکلهای مختلف داشت، اما مستمر و جاری و ساری بود. ایشان مخصوصا نسبت به دخترهایشان محبت بسیار سرشاری داشتند، چیزی که ما در تعالیم اسلامی داریم که پدر وقتی به منزل وارد می شود ابتدا به دخترها توجه کند، این بسیار در رفتار ایشان مشهود بود و توجه عاطفی بسیار آشکار و عمقی نسبت به همشیره های من و بعد هم کل خانواده داشتند.ایشان با تک تک بچه ها رابطه عاطفی ورای رابطه پدر و فرزندی داشتند و نهایت تنبیهشان اندکی بی توجهی کوتاه مدت بود ونهایتا یکی دو ساعتی کم توجهی می کردند و ادامه نمی دادند که برای ما به دلیل رابطه عمیق عاطفی که با ایشان داشتیم. همین یکی دو ساعت هم بسیار سنگین بود. در تشویق به نظر من رعایت تعادل بسیار مهم است. به طور مشخص ایشان تشویقهای زبانی فراوانی داشتند و بعد هم مسافرت و امکانات تفریحی برای بچه ها فراهم می کردند. مثلا وقتی معدل خوبی می آوردیم یا دوره ای را با موفقیت می گذراندیم، تشویقها به تناسب امکانات خانوادگی وجود داشت. خاطرم هست یک سال ایشان مکه رفته بودند و من و آقای هادی که پسرهای کوچک خانواده بودیم در فاصله یک ماهی که سفر ایشان طول کشید. موقعی که برگشتند از رفتار معقول ما در این فاصله اظهار رضایت شد، ایشان دقت کردند ببینند در آن موقعیت ما به چه چیزی نیاز داریم و ما رابا کادویی تشویق کردند. رعایت حد تعادل در تشویق نکته بسیار مهمی است، اما مهم ترین تشویق برای ما محبت ایشان بود. این که همیشه با روی خندان و حالت بشاش به منزل می آمدند ومثلا وقتی نمره خوبی می گرفتیم با لبخندی احساس رضایت می کردند، این برای ما بالاترین جایزه بود. این تعادل بین تنبیه و تشویق را من به عینه در ایشان دیدم. ابدا تشویقهای غیر متعارف از ایشان ندیدم ودر تنبیه هم هیچ گاه حد تعادل را از دست ندادند.
در مورد دوستانتان و گزینش آنها توسط شما چقدر حساسیت داشتند؟
بسیار زیاد. کلاس اول دبیرستان بودم که ایشان شهید شدند. در دوره دبستان که بچه درسنی هست که کمتر گرفتار این مسائل هست و دوست یابی بیشتر در دوره راهنمایی و دبیرستان شروع می شود. واقعیت این است که ما در مدرسه هم که بودیم احساس می کردیم تحت سرپرستی و نظارت ایشان هستیم و ایشان دارند کامل ما را نگاه می کنند. بسیار روی دوستان ما حساس بودند. با تماسهایی که با مدرسه می گرفتند، معلمین و مربیان ما و این که با چه کسانی رفت و آمد می کنیم. رفت و آمد با دوستانمان چندان نداشتیم و بسیار محدود بود و اگر قرار بود رفت و آمدی بکنیم ایشان بیشتر ترجیح می دادند دوستان به منزل ما بیایند نه این که ما جایی برویم. وضعیت مادی و مالی شهیدمفتح در دوره ای که به تهران آمدیم خیلی وضعیت توانمندی نبود. به رغم این که سنم پایین بود کاملا به یاد دارم که ایشان یک دوره طولانی را برای اقساط منزل، مقروض ومدیون بودند و وام داشتند، ولی در همان زمان هم اهتمام زیادی نسبت به ثبت نام ما در مدارس اسلامی آن موقع داشتند، مدرسه نیکان یکی از بهترین مدارسی بود که آن زمان وجود داشت و به نسبت زمان هم انصافا شهریه سنگینی داشت. دو تا برادر بزرگ تر مرا ایشان در مدرسه علوی ثبت نام کرده بود که مدرسه ای با گرایش مذهبی و به قول امروز غیرانتفاعی و به قول آن روزها ملی بود و آقاهادی را در مدرسه نیکان و همشیره هایم را در مدرسه رفاه ثبت نام کرده بودند، یعنی ایشان به قدری نسبت به آموزش ما اهتمام داشتند که حاضر بودند فشار مالی زیادی را تحمل کنند، اما بحث آموزش ما را به نحو کامل رسیدگی کنندو ارتباط مسمتری با مسئولین مدرسه های ما داشتند و از جهت رفتار و منش ما مراقب دقیقی می کردند.
چقدر در مورد تعالیم معلمهای شما و مطالبی که به شما آموزش می دادند و انحرافی و مسموم نبودن این آموزه ها حساسیت داشتند و چگونه نظارت می کردند؟
مدرسه علوی و مدرسه نیکان مدارسی با گرایشات کامل مذهبی بودند. اینها اساساً محوریت آموزشهایشان تعالیم اسلامی بود و به این وجه، اولویت خاصی می دادند و بعد آموزشهای روزمره و کلاسیک مدارس دیگر را ارائه می کردند و فارغ التحصیلان این مدارس هم که کاملا شناخته شده اند، از آقای دکتر خرازی و آقای دکتر حدادعادل که دوره اول مدرسه علوی بودند و افراد مختلفی که در این مدارس بودند، بعدها در مناسب مهمی قرار گرفتند.اولین اقدام ایشان ثبت نام ما در این مدارس و سپردن ما به دست مربیانی بود که مورد وثوق کامل ایشان بودند. همان زمان خاطرم هست که در همان مدرسه ای که ما تحصیل می کردیم فرزندان شهید مطهری و شهید بهشتی هم بودند و ایشان و شهید بهشتی جلسات مرتبی را با مدرسه داشتند و با مربیان ماهم به نوعی در قالب مشورت، آموزش و تعلیم و تربیت داشتند. مربیان ما در آن زمان فارغ التحصیلان مدرسه علوی و جوان بودند و آمده بودند در مدرسه نیکان درس می دادند. منظورم این است که با وجود نداشتن وضعیت مالی درست، اهتمامی که نسبت به مدرسه ما به عنوان مدرسه مذهبی داشتند تا این پایه بود. شاید این مهم ترین گامی بود که ایشان در زمینه آموزش ما برداشتند. آن قدری که ایشان به جنبه های اخلاقی و تربیتی ما اهتمام داشتند به جنبه های آموزشی نداشتند و رفتار غیر مناسب مذهبی برای ایشان بسیار آزاردهنده تر از گرفتن نمره پایین در دروس عادی بود.
در نوجوانان نوعی نوجویی که گاهی به هنجار شکنی منجر می شود، وجود دارد. در مواجهه با این گرایشات چگونه رفتار می کردند؟
اولین تفاوتی که محیط قبل از انقلاب با بعد از انقلاب دارد این است که در آن دوره خانواده های مذهبی تقریبا حصاری به دور خود داشتند. جامعه به دو بخش مذهبی و غیرمذهبی تقسیم شده بود وتقریبا کمتر با هم مرزهای مشترکی داشتند و مقولاتی مثل سینما و تلویزیون جزو حریم ممنوعه و خطوط قرمز خانواده های مذهبی بود.
تلویزیون نداشتید؟
ما تلویزیون نداشتیم، سینما ابدا نمی رفتیم و شهید مفتح از معدود روحانیونی بودند که در خانه رادیو داشتند تا اخبار مختلف را پیگیری کنند. خاطرم هست که جنگ اعراب اسرائیل بودکه اخبار را با دقت پیگیری می کرد. اولا این حصار به طور طبیعی برای خانواده های مذهبی وجود داشت. ثانیا آموزش برای بچه ها از دو سه جا منشأ می گیرد. یکی محیط خانواده است. ما محیط خانواده مان به شدت تحت کنترل ایشان بود. رفت و آمدهای ما نه به صورت خشن بلکه به شیوه ای محبت آمیز زیر نظارت ایشان بود و ما مثلا وقتی حس می کردیم ایشان دوست ندارند که با فرد خاصی رفت و آمد کنیم و خودمان آن رابطه را قطع می کردیم و دیگری در محیط آموزش و تعلیم و تربیت بود که با انتخاب مدارسمان و ارتباط با مدرسه و اطمینانی که از معلمین و کار در مدرسه داشتیم مسائل را می آموختیم و از همه مهم تر رابطه دوستانه ای که با پدر داشتیم و ایشان را نه به عنوان امر و نهی کننده صرف، بلکه به عنوان یک دوست و مشاور می شناختیم و واقعا این صفت در ایشان بسیار بارز بود و برای همه جوانها این نقش را داشتند و بدیهی است که برای فرزندانشان این نقش را به نحو بارزتری ایفا می کردند. من در آن دوره کوچک بودم، ولی می دیدم که پدرم برای اخویهای بزرگ ترم آقامهدی و آقا صادق یک دوست است و سعی می کند خلا کمبود یک دوست را برایشان پر کند. من فکر می کنم این سه فاکتور در این که ما اساسا تمایلی به مسائلی که مطرح کردید نداشته باشیم، بسیار مؤثر بودند. خود من هم که سنین نوجوانیم به سالهای انقلاب خورد و قبل از آن را خیلی درک نکردم و شاید نتوانم اظهار نظر صریحی بکنم.
در مورد انتخاب آینده شغلی و تحصیلی به چه شکل عمل می کردند؟آزادی مطلق داشتید یا پیشنهاداتی داشتند و به شکل غیر مستقیم القا می کردند؟
روش ایشان اساسا غیر مستقیم بود. ایشان بعد از پیروزی انقلاب بیشتر از یک سال حیات نداشتند. قبل از انقلاب هم زمینه های اشتغال برای خانواده های مذهبی، خیلی محدود بود. البته هیچ کدام از ما در آن زمان به مرحله اشتغال نرسیده بودیم. در مورد آینده تحصیلی کمترین حساسیت را نشان می داد. من واقعا هیچ وقت ندیدم که حساسیت خاصی داشته باشند. برادرهای بزرگ تر و خواهرهایم عمدتا رشته ریاضی فیزیک می رفتند. من آن سال، سال انتخابی رشته ام بود و جو و شور انقلابی باعث شد تصمیم بگیرم ادبیات و علوم انسانی بخوانم. از طرف اخویها کمی مورد سرزنش قرارگرفتم که چرا این رشته، ولی پدر کوچک ترین اظهار عدم رضایتی نکردندکه چرا ادبیات بخوانی و ریاضی فیزیک یا رشته دیگری نخوانی. من تازه انتخاب رشته کرده بودم که در آذرماه آن سال ایشان به شهادت رسیدند. عرض کردم آن قدر که رفتار و سلوک ما برایشان اهمیت داشت، درس نداشت. ایشان پیوسته از روشهای غیرمستقیم و غیر آمرانه استفاده می کردند.
ایشان در طول روز یا هفته چقدر برای خانواده وقت می گذاشتند و در این وقت چه اولویتهایی مد نظر ایشان بود؟
گرفتاریهایی که در جامعه داشتند باعث می شد که هر شب فقط یکی دو ساعت و بعد هم تعطیلات جمعه را برای خانواده وقت بگذارند، ولی مقید بودند که به رغم گرفتاریهای دانشگاه و مسجد و فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی، یکی دو نوبت در سال فرصت یک هفته ای را به مسافرت برویم. من یادم هست که یک هفته یا دو هفته اول سال نوروز و یکی دو هفته در تابستان را مسافرت می رفتیم که به مشهد یا مثلا همدان، منزل پدربزرگ یا قم با خانواده و با فامیل می رفتیم و مشخصا این دو برهه ثابت بود. روزهای جمعه و ساعات آخر شب را هم به خانواده تخصیص می دادند. بعد از نماز مغرب و عشا هم که از مسجد می آمدند با خانواده بودند.
از رفتارایشان با پدربزرگ و مادربزرگتان بگویید.
احترام بسیار مشهود و افراطی نسبت به آنها داشتند. ایشان بین چهار برادر از همه بزرگ تر بودند. پدرم خضوع و فروتنی عجیبی نسبت به آنها داشتند. یادم هست که مادربزرگم ماهها بیمار و در منزل ما بودند و نهایتا هم همان جا فوت کردند. مراقبت و دقت پدرم در این فاصله حیرت آور بود. پدربزرگ هم همین طور. شاید بتوانم بگویم بیش از آنچه که حتی به وضعیت اقتصادی ما برسند، به آنها می رسیدند و خانه ای را برای پدربزرگ در قم خریده بودند و دست کم ماهی یک بار به ایشان سر می زدند. سنین کهولت را هم که هر دو در منزل ما بودند و هنگام شهادت شهید مفتح، وضعیت پدربزرگمان طوری نبود که بشود این خبر را به ایشان گفت و ما پنهان کردیم. همان روز شهادت پدرم ایشان را به منزل عمویم منتقل کردیم و در فاصله دو ماهی که بعد از شهادت شهید مفتح زنده بودند نگذاشتیم از این موضوع باخبر شوند و تا لحظه فوت خبر نداشتند و به ایشان گفته بودند که سفر غیرمترقبه خارجی برایشان پیش آمده است. پدربزرگم می گفتند حاج آقا محمد هیچ وقت این طور و بدون اطلاع دادن به من سفر نمی رفت. وضعیتشان طوری بود که این خبر را واقعا نمی شد به ایشان داد، ولی اواخر به دلیل رابطه عمیقی که با پدرم داشتند، احساس کرده بودند اتفاقی افتاده که دوماه گذشته و پدرم احوالپرسی نکرده و سراغی نگرفته بودند.
آیا ایشان ورزش هم می کردند؟
بله به کوهنوردی علاقه زیادی داشتند.
به شما چه توصیه ای می کردند؟
ما بچه تر بودیم وقتی راههای سبکی را که برایمان دشوار نبود می رفتند ما را هم می بردند، وی با اخویهای بزرگ ترم می رفتند.
از نظر برخورداری های ظاهری زندگی به چه حد اکتفا می کردند و ساده زیستی ایشان در چه حد بود؟
زندگی ما در حد معمول بود. عموی من هم معلم بودند و زندگی ما هم در همان سطح بود. بعد از پیروزی انقلاب هم پدر تأکید داشتند، که زندگی ما در همین حد بماند و ازهر گونه تجملات پرهیز می کردند. اوایل که به تهران آمدند امکانش نبود، ولی بعد که استاد دانشگاه شدند و بعد از انقلاب هم که ریاست دانشکده الهیات و مناصب دیگری را داشتند، به شدت از تجملات پرهیز می کردند و همیشه این سطح را به ما هم تأکید می کردند. ما نه سختیهای دوره ضعف مالی ایشان را احساس کردیم نه رفاه بعدی را. همیشه یک حد عادی و متوسط داشتیم.
از رابطه افراد خانواده بگویید.
آنچه که به یاد دارم احترام کامل بود و بالاخره در هر خانه ای اختلاف نظرهایی پیش می آید. ما به عنوان فرزندان این خانه، این اختلاف نظرها را مشاهده نکردیم و همواره با احترام کامل و حمایت کاملی که نسبت به مادر رعایت می کردند مواجه بودیم. خودمان که بزرگ شدیم، دیدیم این اختلاف نظرها اجتناب ناپذیر هستند و در همه جا وجود دارندو برای ما جالب بود که ما هیچ وقت در محیط منزل این اختلاف نظرها را مشاهده نکردیم.
چگونه عامه مردم را جذب می کردند و شیوه های ایشان در جذب افراد از طیفهای مختلف اجتماعی چه بودند؟
از ویژگیهای بارز شهید مفتح توجه بسیار زیاد ایشان نسبت به جوانان بود. مسجد جاوید و بعد هم مسجد قبا پایگاه جوانان و نوجوانان بود. بعد از انقلاب الحمدالله این فرهنگ به صورت عرف درآمد که مساجد ما از حالت خشک عبادی خارج شدند و حالت اجتماعی پیدا کردند، ولی در آن زمان چنین حالتی وجود نداشت که مسجدی بیاید برای بچه های محل مثلا استخر برقرار کند، یا کلاسهای متنوع تابستانی بگذارد که این مسائل راهم در مسجد جاوید در محدوده کوچک تر وهم در مسجد قبا به صورت گسترده تر داشتیم و اهتمامی که به این داشتند که بچه های محل را در مسجد جمع کنند و اگر هم می خواهند استخر بروند درهمان جا بروند. این جزو ویژگیها و شاخصهای شخصیتی ایشان بود و همین ارتباط دوستانه و محبت آمیزی که با افراد مختلف داشتند سبب شده بود که محوریت بسیار خوبی برای ایشان ایجاد شود و قشر جوان آن زمان و مبارزین آن دوره، متدینین، نخبگان و گروههای علاقمند، جذب برخوردهای محبت آمیز و بسیار محترمانه ایشان شوند.
خبر شهادت ایشان را چگونه و کجا دریافت کردید؟
صبح 27 آذر می خواستم به مدرسه بروم که محافظان ایشان آمدند. من تا یک مسیری تا خیابان شریعتی همراه ایشان رفتم و بعد سوار ماشین شدم که بروم تجریش که مدرسه ام آنجا بود.مزاح محبت آمیزی هم با من کردند و ایشان به طرف دانشکده رفتند و من به مدرسه رفتم. حدود ساعت 9/30، 10 صبح بود که معلم دینی ما مرا به دفتر صدا زد و ضمن مقدماتی گفت که ظاهرا آقای مفتح ترور شده اند و بیا با هم برویم و سری بزنیم. بدیهی است که من تشویش زیادی پیدا کردم. ایشان مرا به منزل شهید مطهری برد. معلم دینی مدرسه مان، آقای حکیمی بودند. آنجا علی آقا و آقا مجتبی مطهری بودند و من خبر شهادت را به طور مستقیم شنیدم. یکی دو ساعتی آنجا بودیم و کمی زمینه سازی برایم بود و بعد که برگشتیم که به خانه مان در خیابان دولت برویم، من در سه راهی نشاط در روزنامه خواندم که ایشان به شهادت رسیده اند. تا آن زمان من فقط می دانستم که ترور شده اند و فکر می کردم زخمی هستند. حتی معلم من نگذاشتند من تماس تلفنی با منزل داشته باشم. به منزل آمدیم و دیدیم که دوستان ایشان شهید بهشتی و آقای هاشمی آنجا هستند و بحث تشییع جنازه و این گونه مسائل بود.
در آن سن و سال چگونه با خلأ وجود ایشان کنار آمدید؟
یکی از نقشهای عمده پدران و رسیدگی به امور جاری و مادی خانواده است که انصافا محوریت اخوی بزرگ ما و مادرمان بسیار بارز بود و از نظر فرهنگی هم حضور حضرت امام در آن سالها فضایی را ایجاد کرده بود که شاید بشود گفت محیط کشور محیطی تربیت شده و تحت نظارت امام (ره) بود، یعنی نگرانهای تربیتی که الان در جامعه وجود دارند، در سالهای جنگ و سالهای حضور امام (ره) خیلی کمتر بودند، ولی به هر حال این خلا پیوسته وجود داشته و هنوز هم در بسیاری از مواقع، انسان خلأ این پشتوانه را برای مواجهه با بعضی از شرایط، احساس می کند. به اعتقاد من این گرفتاری تمام خانواده های شهدا و یا خانواده هایی است که به هر دلیلی سرپرست خانواده را قبل از زمان مقتضی از دست می دهند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14