شبستری و معرفت عارفانه (۲)

نقد تفکر فلسفی   شیخ شبستر بعد از اینکه به تعریف و تبیین تفکر در دو مشرب عرفانی و برهانی می پردازد و تفکر در مشرب عرفانی را سیر الی الله و سیر فی الله و سیر بالله می داند و تفکر در مشرب برهانی را سیر ذهن از مجهول به معلوم و از معلوم در معلوم و از معلوم به مجهول بیان می کند سپس به نقد تفکر فلسفی می پردازد و نارسایی این طریقه در رسیدن و رساند ...

شبستری و معرفت عارفانه (2)

نقد تفکر فلسفی
 

شیخ شبستر بعد از اینکه به تعریف و تبیین تفکر در دو مشرب عرفانی و برهانی می پردازد و تفکر در مشرب عرفانی را سیر الی الله و سیر فی الله و سیر بالله می داند و تفکر در مشرب برهانی را سیر ذهن از مجهول به معلوم و از معلوم در معلوم و از معلوم به مجهول بیان می کند سپس به نقد تفکر فلسفی می پردازد و نارسایی این طریقه در رسیدن و رساندن به حقیقت مطلق را بیان می دارد آن گاه به لغزش گاههایی که در مسیر سیر ذهن برای درک حقیقت وجود دارد اشاره می کند. او اولین نقدی را که بر نارسایی این طریقه ی فکری وارد است چنین بیان می کند:
« ره دور و دراز است این رها کن
چو موسی یک زمان ترک عصا کن(1)»
از آنجا که خداوند به موجودات از خودشان نزدیکتر است« نحن أقرب الیه من حبل الورید(2)» هرگاه که آدمی بخواهد برای رسیدن به خدا گام در راه برهان بگذارد ناگزیر است که وسائلی را واسطه قرار دهد و در این راه هرچه بر وسائط بیفزاید به همان اندازه از خداوند دورتر می شود چون شیوه ی برهانی شیوه ای است که برای شناخت مجهولات از یک سری مقدمات معلومات بدیهی و نظری بهره می گیرد، پس انسان هرچه در این راه پیشتر رود و بیشتر بیندیشد. ناگزیر باید از مقدمات و معلومات بیشتری بهره گیرد و هر معلوم و مقدمه ای خود حجابی است که بر حجاب های او افزوده می شود و او را از خدای خود دورتر می کند. از این جهت است که سلطان العاشقین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در دعای عرفه می فرمایند:« الهی! ترددّی فی الآثار یوجب بعد المزار (3) عارف محقق مولای رومی در مثنوی معنوی خود حالت انسانی را که برای درک و شناخت خداوند قدم در راه برهان می گذارد، در قالب قصه ای به زیبایی به تصویر کشیده است. او حکایت مردی را بیان می کند که از خدای خود گنجی طلب می کند مرد بعد از تضرع و زاری به درگاه حق در خواب نشان گنجنامه ای را به او می دهند که در آن نوشته شده است برای یافتن گنج باید تیر و کمان بردارد و به مکانی معین برود رو به قبله بایستد و تیر در چله ی کمان بردارد و به مکانی معین برود رو به قبله بایستد و تیر در چله ی کمان بگذارد و رها کند، هر کجا تیر افتاد گنج همان جا است. مرد به آن جا می رود تیر در کمان می گذارد و تا بنا گوش می کشد و رها می کند تیر به مکانی دوردست فرود می آید. اطراف تیر را می کند اما به گنجی دست نمی یابد، می پندارد که کمان را به قدر کافی نکشیده است. بار دوم کمان را بیشتر می کشد تیر به نقطه ای دورتر فرود می آید باز اثری از گنج نمی یابد ناامید می شود و دوباره دست به دعا برمی دارد. در خواب به وی می گویند که دستور را به تمامه انجام نداده ای، ما گفتیم تیر در کمان بگذار و رها کن نگفتیم کمان را بکش کشیدن کمان فضولی( خرد) بی جای توست و این فضولی است که تو را از گنج محروم کرده. بدینسان راز گنج بر مرد آشکار شده به گنج می رسد داستان اشاره می کند که گنج معرفت الهی در وجود خود آدمی نهفته است. باید حجاب هستی موهوم خویش را بر دارد تا گنج پنهان الهی بر او آشکار گردد نه این که با تمسک به شیوه های برهانی و بر حجاب های ظلمانی خود بیفزاید چنانکه مولانا می فرمایند:

آنچه حق است اقرب از « حبل الورید»
تو فکندی تیر فکرت را بعید

ای کمان و تیرها پرداخته
صید نزدیک و تو دور انداخته

هر که دور اندازت او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر

فلسفی خود را ز اندیشه بکشت
گو بدو کو را سوی گنج است پشت

گو بدو چندان که افزون می دود
از مرداد دل جداتر می شود

در فلسفه دو مفهوم داریم که بسیار به کار برده می شوند ولی عام مردم آن را درک کنند:« هستی» و « نیستی» هستی و نیستی از بدیهی ترین مفاهیمی است که برای درک آن نیاز به تعریف نداریم. همچنین سه مفهوم دیگر نیز چنین ویژگی دارند، نفس این سه مفهوم بدیهی است یعنی تصورش نیاز به تعریف ندارد یکی وجوب یا ضرورت، دیگری امتناع یا محال بودن و سومی امکان یعنی نه واجب و نه ممتنع بودن. شیخ الرئیس بوعلی سینا در مورد بدیهی بودن این سه مفهوم در کتاب شفای خود چنین می گوید:« و قد یعسر علنیا أن نعرف حال الواجب و الممکن و الممتنع بلتعریف التحقیقی ایضا بل بوجه بالعلامه»(4) نوع کاربرد این مفاهیم در منطق و فلسفه متفاوت است. در منطق از وجوب و امکان و امتناع به عنوان مواد قضایا بحث می شود و در فلسفه از واجب و ممکن به عنوان اقسام موجود بحث می شود و ما در این مقاله در صدد بیان کاربرد این مفاهیم در فلسفه هستیم؛ از جمله براهینی که فلسفه برای اثبات « واجب الوجود بالذات» از آن بهره می گیرند برهانی است که شیخ الرئیس بوعلی سینا مبتکر آن است و آن را در کتاب اشارات در نمط چهارم، فصل نهم تا دوازدهم تقریر نموده است و نگارنده در این مجال به مناسبت اهمیتی که این برهان دارد مضمون و خلاصه ی آن را با عباراتی ساده بیان می کند.
1- تردیدی نیست که موجودی یا موجوداتی در عالم خارج وجود دارند حتی اگر در وجود موجودات خارجی شک کنیم و یا وجودشان را انکار کنیم بنا بر علم حضوری هرگز در اصل وجود و تحقق خود نمی توانیم شک کنیم و اعتراف به تحقق حتی یک موجود برای تنظیم این برهان کفایت می کند.
2- پس اگر آن موجود یا فردی از آن موجود« واجب الوجود بالذات» باشد. مطلوب ما در اثبات « واجب الوجود بالذات» ثابت است و اگر آن موجود« واجب الوجود بالذات» نباشد قطعاً « ممکن الوجود بالذات» است زیرا براساس حصر عقلی موجود یا « واجب بالذات» است یا « ممکن بالذات».
3- به فرض که آن موجود ممکن بالذات است پس رجحان یافتن وجودش بر عدمش نیازمند امری است که خارج از ذات وی می باشد. که همان علت وجود یافتن اوست.
4- علتی که منجر به وجود یافتن « ممکن بالذات» می باشد از دو حال خارج نیست یا مانند خود آن ممکن بالذات است و یا واجب بالذات؛ اگر واجب بالذات باشد که مطلوب ما ثابت است. اما اگر علت آن همانند معلول ممکن بالذات باشد باز برای تحقق و وجود یافتنش نیازمند به علت دیگری است.
5- به همین ترتیب زنجیره ی علت و معلول به پیش می رود. پس یا ( دور) واقع می شود یعنی علتی که با یک یا چند واسطه معلول خودش می باشد یا ( تسلسل) که این در صورتی است که سیر خود را به طور عمومی ادامه دهیم و هر موجودی را به موجود پیش از خود استناد دهیم و این امر تا بی نهایت ادامه داشته باشد و به نقطه ای منتهی نشود.
6- وجود ( دور) و ( تسلسل) در زنجیره ی علت و معلول عقلا محال است.
7- پس عقلا باید به علتی برسیم که وجودش قائم به ذات خودش باشد و معلول چیز دیگری نباشد و وجودش را از چیزی وام نگرفته باشد. این همان واجب الوجود بالذات می باشد که در صدد اثبات آن بودیم. شیخ محمود شبستری در ادامه ی نقد خود بر تفکر فلسفی بعد از ذکر نارسائی برهان عقلی و پر پیچ و خم و دور و دراز بودن این طریقه در رسیدن به کنه حقیقت با به نقد کشیدن برهان « وجوب و امکان» سینوی به کاستی و نارسایی دیگر طریقه ی استدلال در رساندن انسان به حقیقت اشاره می کند و می گوید:

« حکیم فلسفی چون هست حیران
نمی بیند ز اشیا غیر امکان

ز امکان می کند اثبات واجب
وزین حیران شده در ذات واجب

گهی از دور دارد سیر معکوس
گهی اندر تسلسل گشته محبوس

چو نبود ذات حق راشبه و همتا
ندانم تا چگونه داند او را

ندارد ممکن از واجب نمونه
چگونه داندش آخر چگونه؟»(5)

با تأمل در برهان« وجوب و امکان سینوی» و ابیات شیخ محمود شبستری در نقد بر این برهان فلسفه به فراست می توان به منشأ نگاه نقادانه ی شیخ شبستر دست یافت؛ به اعتقاد نگارنده منشأ نگاه منتقدانه ی شیخ به تفاوت در نوع نگاه عارف و فیلسوف به وجود برمی گردد، زیرا عارف وجود را یکی بیش نمی داند و برای آن نه نّد و همتا در صفات قائل است و نه به ضد و شریک در ذات. او قائل به وحدت شخصی وجود است؛ وحدتی که دیگر موجودات مظاهر و جلوه ها و تجلیات اویند اما فیلسوف وجود را به واجب و ممکن تقسیم می کند و برای هرکدام شأنی خاص و جداگانه قائل است و این دوئیت از منظر عارف نوعی شرک و ثنویت محسوب می شود که منشأ آن چشم احول فلسفی است که از وحدت دیدن حق ناتوان است.

« دو چشم فلسفی چون بوداحول
ز وحدت دیدن حق شد معطل»/(6)

تفاوت دیگر میان عارف و فیلسوف به نوع شیوه ی شناخت آن دو از حق برمی گردد. عارف حق را به حق می شناسد« بک عرفتک و أنت دللتنی علیک»(7) و به وسیله حق دیگر اشیاء و مظاهر حق را می شناسد« عرفت الا شیاء بالله» او حق را دلیل بر شناخت مظاهر و صفات اسماء حق می داند از نظر او حق را هیچگاه پنهان و مجهول و گمنام نبوده تا برای شناختنش به غیر احتیاج افتد« کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک؟! أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون و هو المظهر لک؟! متی غبت حتی تحتاح الی دلیل یدل علیک؟! و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک؟! عمیت عین لا تزال( تراک) علیها رقیبا!»(8)
اما فیلسوف با تکیه بر برهان از امکان به واجب می رسد یعنی امکان را دلیل بر شناخت واجب می داند او ممکن را معلوم و واجب را مجهول؛ ممکن را معرف و واجب را معرف؛ ممکن را دلیل و واجب را مدلول؛ ممکن را ظاهر و آشکار و واجب را مخفی و پنهان می داند در نهایت فیلسوف « ز امکان می کند اثبات واجب» مثل فیلسوف از منظر عارف در شناخت حقیقت به کسی می ماند که:

« زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان»(9)

کسی که در میانه ی روز در بیابان عریان با آسمان بی ابر غبار شمع به دست به دنبال خورشید تابان می گردد و به جای این که به آفتاب عالم تاب که نورش همه جا را پر کرده« الله نور السموات و الارض»(10) بنگرد با چشم احول خود به نور بی فروغ شمع خیره شده؛ دوان دوان بیابان در بیابان جویای نور خورشید است گاه پایش در سلسه ی ریگ های بادیه فرو می پیچد و گاه به دور خود می گردد و سرانجام خسته و ناتوان به گوشه ای می افتد و ناامیدانه همچون بوعلی سینا می گوید:

« یموت و لیس له حاصل
سوی علمه أنه ماعلم»

پی نوشت ها :
 

1- همان، ص 90.
2- ق/ 16.
3- علامه مجلسی/ بحارالانوار/ ج 95/ بیروت/ موسسه الوفا/ 1404/ ه - ق/ ص 225 «معبودا توجه من به آثار صنع تو از تو و دیدار تو دورم می کند».
4- ابن سینا/ «الالهیات/ طهران- ایران) / چاپ اول/ انتشارات ناصر خسرو/ ص 35.
5- همان.
6- همان/ ص 71.
7- علامه مجلسی پیشیم ص 82.
8- همان/ ص 225.
9- همان/ ص 70.
10- نور/ 35.
 

منبع: نشریه فکر و نظر شماره 2-3
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر