4.غنا به معنای صدای مشتمل بر ترجیع و طرب
مشهور فقیهان در تعریف غنا گفته اند غنا، کشیدن صدایی است که مشتمل بر ترجیع طرب آور باشد.(1) به نظر می آید که اکثر فقیهان تعریف یاد شده را پسندیده اند. دراین تعریف دو واژه در تحقق غنا دخیل دانسته شده است: یکی واژه ی ترجیع، و دیگری واژه ی طرب.
با توجه به تعریف یاد شده روشن می شود که هیچ یک از دو واژه ی ترجیع و اطراب به تنهایی برای تحقق مفهوم غنا کفایت نمی کند. از این رو شیخ انصاری پس از آنکه تعریف مشهور را پسندیده، می گوید: «صرف کشیدن صدا در حالی که دارای ترجیع و طرب نباشد لهو نیست، بلکه اگر کشیدن صدا همراه با ترجیع باشد ولی طرب آور نباشد، نیز لهو محسوب نمی شود».(2)
همچنین اصل اباحه و نیز اصل برائت اقتضا می کند که صدای بدون طرب غنا نیست. از این رو ممکن است گفته شود قاعده ی عقل عملی، مقتضی اخذ به تعریف مشهور و جریان اصل برائت و اباحه در سایر موارد است.
تعریف مشهور از غنا، به رغم جامعیتی که نسبت به سایر تعاریف دارد، دارای ابهام است، زیرا:
1.مشخص نشده است که مراد از صورت مورد نظر در تعریف، خصوص صدای انسان است یا اعم از صدای انسان، حیوان و ابزار موسیقی .
نیز در صورتی که اعم از صدای انسان باشد، این اشکال وارد می شود که صدای حیوان و ابزار موسیقی از تعریف و موضوع غنا خارج است؛
2.دراین تعریف بیان نشده است که صدا در غنا، باید معنا دار باشد، یا صدای مهمل را نیز شامل می شود.
5.غنا چیزی است که عرف تشخیص دهد
برخی در تعریف غنا فهم عرف را ملاک قرار داده و گفته اند غنا آن چیزی است که در عرف، غنا نامیده می شود.(3)
میرزای قمی با پذیش متفاهم عرف در معنای غنا می گوید هر صدایی که غنابودن آن مورد اتفاق اهل عرف باشد، به طور قطع حرام است و در مورد هر صدایی که عرف برغنا نبودن آن نیزاتفاق داشته باشد، آن صدا مباح است، و مواردی که از نظر عرف مشکوک است، به حکم اصل اباحه، شنیدن آن منعی ندارد: «و لما کان العرف قد یحصل فیه اضطراب بحسب متفاهم أهله؛ فما یتفق فیه منه آنه هو، فهو حرام جزماً و ما یتفق منه عدمه، فهو مباح و ما بقی فی مرحلة الشک فلیحق بالمباح للأصل».(4)
برخی با پذیرش فهم عرف برای معنای غنا، گفته اند به هنگام تعارضِ معنای لغوی و فهم عرف، فهم عرف مقدم است.(5) بر اساس این دیدگاه، موضوع غنا را تنها از عرف باید گرفت و معیار غنا بودن و غنا نبودن هر آوازی، عرف است. حال اگر عرف در فهم موضوع طرب متزلزل باشد، بر اساس اصل اباحه، شنیدن آن صدا برای مکلف مجاز خواهد بود.
حق این است که واگذاری تشخیص موضوع غنا به عرف، به تنهایی تمام نیست؛ زیرا:
1.عرب ها عرف منضبط و معیّنی برای غنا ندارند و مرادف فارسی آن نیز معلوم و روشن نیست. ازاین رو چگونه می توان در همه ی موارد، فهم موضوع غنا را به عرف واگذار کرد؛
2.علت آنکه غنا را از موضوعات مستنبطه دانسته اند، این است که حدود غنا برای عرف روشن نیست و به تعبیر برخی آن موضوعات، موضوعات متداولی نیستند تا عرف بتواند قضاوت صحیحی درباره ی آنها داشته باشد.
وجه آنکه غنا از موضوعات متداول نیست و عرف نمی تواند در همه ی موارد نظر قطعی بدهد، این است که موضوع عرفی باید به صورت عادت مردم در آمده باشد(6)، یا آنکه به شهادت و گواهی خرد، موضوعی در نفوس مستقر شده و طبیعت های سالم آنرا پذیرفته باشند.(7)
غنا نه تنها عادت مردم نیست، بلکه طبایع سالم نیز آن را نپذیرفته اند. غنا در عرف متشرعه نیز به طریق اولی، امر متداول و متعارفی نیست؛ زیرا حاملان شرع از آن تنفر دارند.
براساس آنچه بیان شد، نمی توان فهم همه ی موارد و مراتب غنا را به عرف واگذار کرد.
اگر گفته شود که عرف مرجع تشخیص مصداق غناست نه موضوع آن، جواب این است که مصداق نیز مثل موضوع باید امری متداول و متعارف باشد تا عرف بتواند آن راتشخیص دهد. افزون بر اینکه این ادعا خلاف ظاهر عبارات فقیهانی است که تشخیص موضوع غنا را به عرف واگذار کرده اند، نه مصداق آن را.
بر اساس آنچه بیان شد آشکار گردید که فهم عرف به تنهایی موجب تشخیص غنا نمی شود، بلکه چه بسا موارد هستند که شأنیت طرب آوری دارند و عرف آنها را تشخیص نمی دهد.
6.غنا صدای با ترجیع، طرب آور و متناسب با مجالس لهو
امام خمینی در تحریرالوسیله ضمن پذیرش نظر مشهور در صدر تعریف خود، تناسب آوازبا مجالس لهو را به تعریف خود ضمیمه کرده و می گوید: «هو مده و ترجیعه بکیفیة خاصة مطربة تناسب مجالس و محافل الطرب و آلات اللهو و الملاهی».(8)
تعریف امام خمینی مرکب از دو بخش است؛ در بخش اول فرموده است: «هو مده و ترجیعه بکیفیة خاصه مطربة ...». این بخش از تعریف، بیان تعریف مشهوراست؛ یعنی امام خمینی در بخش اول تعریف خود، موضوع غنا را صدای دارای ترجیع و ا طراب می داند، اما ایشان به این بیان اکتفا نکرده است و در بخش دوم تعریف خود، تناسب آواز با مجالس لهو را به عنوان قید صدای طرب آور در موضوع غنا اضافه می کند و می گوید: «تناسب مجالس و محافل الطرب و آداب اللهو و الملاهی».
معنای منطوق بیان امام خمینی این است که هنگامی صدای دارای ترجیع و طرب آور، غناست که متناسب با مجالس لهو، طرب و براساس آداب لهو و ملاهی خوانده شود، پس اگر ویژگی تناسب با مجالس و آداب لهو را نداشته باشد، حرام نخواهد بود.
درنقد این بیان باید گفت:
1.تناسب آواز با مجالس لهو، موضوعی مستقل برای لهو و لغو است. به عبارت دیگر، برای اثبات حرمت صدایی که مناسب مجالس لهو است، نیازی نیست که آن صدا غنا باشد، بلکه اگرصدایی باشد که «لو خلی و طبعه» ویژگی های غنا را ندارد و در عین حال مناسب مجالس لهو است، آن صدا حرام است. شیخ انصاری می گوید هر صدایی که کیفیت لهوی داشته باشد و از آوازهای اهل فسق و معصیت باشد، حرام است؛ هر چند فرض شود که آن صدا غنا نیست: «فکل صوت یکون لهواً بکیفیته و معدوداً من الحان أهل الفسق و المعاصی فهو حرام و إن فرض أنه لیس بغناء»(9) بر این اساس، آوازی که لهو و متناسب با مجالس اهل فسق باشد (هر چند عنوان غنا بر آن صدق نکند) حرام است، ولی حرمت آن به جهت تناسب با مجالس لهو است.
به تعبیر دیگر لهو واژه ای است که بر اساس تحقیق، معنایی واحد و جامع، ولی مصادیق گوناگونی دارد و هر مصداق به تنهایی موضوعی مستقل برای لهو است. در این جا نیز غنا یک مصداق از مصادیق لهو است، و تناسب با مجلس لهو، مصداقی دیگر، از این رو دلیلی ندارد که اگر صدایی به عنوان تناسب با مجالس لهو مصداق لهو قرار گرفت، مصداق غنا هم تحقق یافته باشد؛
2.اگر معتقد شدیم که حرمت صدای ترجیع دار و طرب آور، مقیّد است به اینکه متناسب با مجالس لهو باشد، در حقیقت حرمت غنا را مقید کرده ایم به صورت اجتماع آن با حرام دیگری که عبارت است از تناسب با مجلس و آداب لهو و ملاهی.
این بیان سبب برگشت نظر امام خمینی به نظر فیض کاشانی است؛ به اعتقاد فیض حرمت غنا و متعلقات آن، مقید است به اینکه گونه ی زمانی بنی امیه و بنی عباس باشد، به این صورت که مردان به زنان وارد شوند و به باطل سخن بگویند و از ابزار لهو مانند تار و عود و...استفاده کنند.
عبارت فیض کاشانی در وافی چنین است:
والذی یظهر من مجموع الأخبار الواردة فیه اختصاص حرمة الغناء و ما یتعلق به من الأجر و التعلیم و الاستماع و البیع و الشراء کلها بما کان علی النحو المعهود المتعارف فی زمن بنی امیه و بنی عباس من دخول الرجال علیهن و تکلمهن بالأباطیل و لعبهن بالملاهی من العیدان و القضیب و غیرها....(10)
7.صدای متناسب و مقتضی طرب
برخی از فقیهان در تعریف غنا، تناسب آهنگ در آواز را شرط محوری برای غنا دانسته اند و بر این باورند که اگر در صدایی تناسب نباشد، عنوان غنا بر آن صادق نخواهد بود. محمدرضا آل الشیخ در تعریف غنا چنین گفته است: «ان الغناء هو الصوت المتناسب الذی من شأنه بما هو متناسب أن یوجد الطرب أغنی الخفة بالحد الذی مرّ فما خرج منه فلیس من الغنا فی شیء».(11)
وی پیش از بیان تعریف و برای توجیه آن، توضیحاتی دارد که امام خمینی آن را به طور مفصّل نقل و نقد کرده است. توضیحات نامبرده با جمع بندی و اختصار به شرح ذیل است:
آل الشیخ ضمن آنکه غنا را از بارزترین مظاهرنیکویی و مطلوب انسان می داند، معتقد است که خرد بشری از توصیف حسن ونیکویی متحیراست، و به (اصطلاح) نیکویی از مقولاتی است که «یدرک و لا یوصف».
وی نیکویی را دراشیاء مرکب، عدم خروج آنها از حد تناسب می داند و می گوید هر جا میان مرکبات تناسب باشد، نیکویی محقق شده است. برای مثال، خط نیکو آن است که واوها و میم های آن متناسب باشد؛ شعر نیکو آن است که الفاظ و معانی آن متناسب باش؛ همچنین حیوان به نیکویی متصف نمی شود مگر آنکه اعضای آن متناسب با یکدیگر باشند؛ به صورت انسان، نیکویی صدق نمی کند جز آنکه اجزای آن با یکدیگر تناسب داشته باشند و... .
نامبرده بر این باور است که در میان مظاهر نیکویی، صدای انسان تناسب پذیری بیشتری دارد و علم موسیقی که از علوم ریاضی است، عهده دار تناسب صدای انسان است. از این رو صدایی که با ضوابط و فنون موسیقی انطباق پیدا کند، غنا نامیده می شود. برای مثال، خواندن شعر آن گاه غنا می شود که بر اساس مقررات فن موسیقی خوانده شود. وی معتقد است که اگر صدا به حد غنا برسد، درشنونده (اگر از متعارف مردم باشد) ایجاد طرب کرده و او را از حالت عادی خارج می کند، به گونه ای که وی مانند انسان مست عمل می نماید.
آل شیخ با بیان اینکه طرب خفّتی است که به طور متعارف عقل را می برد و انسان به طرب آمده، مانند شخص مست رفتار می کند (و الطرب هو الخفة التی تعتری الإنسان فتکاد أن تذهب بالعقل و تفعل فعل المسکر لمتعارف الناس أیضا)، مدعی می شود که طرب در غنا مانند مستی در شراب است و علت تحریم طرب عین علت تحریم خمر، زایل شدن عقل است. ازاین رو باور نامبرده این است که طرب خفیف، مادامی که به طور متعارف به مرتبه ی زوال عقل نرسد، از موضوع غنا خارج است، چنانچه فرح و شادی حاصل از بعضی مشروبات شادی آور که به حد زوال عقل نرسد، اشکالی ندارد.
با این همه، وی معتقد است که صدای خالی ازتناسب (غیر منطبق بر فنون علم موسیقی) غنا نیست، هر چند موجب طرب شده و به آن قصد لهو شود. چنانچه به مجرد تحریک اوتار، ضرب اطلاق نمی گردد وحرام نخواهد بود،یا آنکه مجرد تحریک اعضا، مادامی که تناسب اعضا نباشد، رقص نامیده نمی شود، و برعکس اگرصدای زشتی باشد ولی متناسب با فنون موسیقی قرائت شود، هرچند آن صدا طرب آور نباشد، غنا خواهد بود.(12)
آنچه شیخ محمدرضا آل الشیخ در توضیحات ونیز تعریف خود آورده است، افزون بر تعارض، دارای چند اشکال است:
1.نامبرده در تعریف خود، صدای متناسب را به گونه ی مطلق آورده است (ان الغنا، هو الصوت المتناسب...)، حال آنکه صدای متناسب به صورت مطلق، شامل صدای انسان، حیوان و ابزار و آلات لهو می شود، با آنکه صدای حیوان و صدای مربوط به ابزارموسیقی، از موضوع غنا خارج است؛
2.در این تعریف تنها به صدایی که شأن ایجاد طرب را دارد اشاره شده است و به انواع دیگرطرب مانند طرب بالفعل و طرب فی الجمله اشاره ای نشده است؛
3.این ادعا که متناسب بودن، تنها سبب نیکویی درمرکبات است، از جمیع جهات تمام نیست؛ زیرا صدای زشت، خشن و دور از رقت و لطافت، هیچ گاه نیکو نمی شود، هر چند دارای تناسب باشد. بنابراین تناسب صدا، تنها علت نیکویی آن نیست، بلکه صدای نیکو از دو راه محقق می شود، یکی آنکه ازرقت و لطافت ذاتی برخوردار، و دیگر آنکه متناسب با قواعد موسیقی باشد؛ تناسب نیز آنگاه سبب نیکویی صدا می شود که از خشونت و زشتی ذاتی و عارضی به دور باشد؛
4.نامبرده ضمن معنا کردن طرب به خفتی که سبب زوال عقل شود، مدعی شده است که علت درغنا عین علت در خمر است؛ یعنی چنانچه علت حرمت خمر، مستی و زوال عقل است، علت حرمت غنا، طرب و خفتی است که سبب زوال عقل می شود.
این ادعا ناتمام است و عرف و لغت آن را گواهی نمی کند؛ زیرا طرب بر چیزی که به حد زوال عقل نرسد نیز صدق می کند، به جهت آنکه طرب آوری صدا، اقسام و مراتب گوناگونی دارد. در این میان گاهی طرب و خفت به مرتبه ی بالایی می رسد، مانند آن جا که صدا ذاتاً در کمال رقت و صفا و تناسب است، و خواننده در شعر و فنون موسیقی توانایی بالایی دارد، و شعر افزون بر محتوای بسیار جذاب، از تناسب کاملی نیز برخوردار است. در این صورت بعید نیست که صدا طربی ایجاد کند که سبب زوال عقل گردد، ولی بیشتر وقت ها به این حد نمی رسد، حال آنکه طرب، در مراتب پایین تر از زوال عقل نیز محقق می شود. اهل لغت و اهل فن نیز طرب آوری غنا را به بالاترین مرتبه ی آن که زوال عقل است، مقید نکرده اند؛
5.ایشان مدعی است که تنها صدای متناسب با قواعد موسیقی موضوع غناست، هر چند طرب آور نباشد، و بالعکس صدای نامتناسب با قواعد موسیقی غنا نیست، هر چند طرب آور باشد. در پاسخ باید گفت:
اولاً، مطلب یاد شده خلاف تعریف پذیرفته شده ی ایشان است؛ زیرا در آن تعریف، افزون بر تناسب، مطرب بودن از شرایط صدای غنایی دانسته شده است (انّ الغناء هو الصوت المتناسب ... أن یوجد الطرب...)، و مراد ایشان از طرب آوری آن حالت مستی عارض بر انسان است. از این رو با ادعایی بالاتر، علت تحریم در غنا را مانند علت تحریم در خمردانسته است. بنابراین دو ادعای یاد شده با یکدیگر ناسازگارند. توجیه سخن یاد شده به اینکه مراد ازغنا بودن صدایِ متناسب غیر مطرب، این است که بالفعل مطرب نیست ولی شأنیت آن را دارد، خلاف ظاهر کلام نامبرده است؛
ثانیاً، ظاهر عبارت ایشان این است که صدای متناسب غناست، هر چند از نظر ذاتی زشت و خشن باشد، حال آنکه عرف به طور قطع صدای زشت و خشن را غنا نمی داند، هر چند متناسب با فنون موسیقی باشد و ادعای غنا بودن آن مانند نام گذاری بخیل به حاتم است؛
ثالثاً، ادله ی تحریم غنا، ناظر به صدای دارای ترجیع و اطراب است، و هیچ گاه صدای متناسب با قواعد موسیقی را به تنهایی موضوع حکم حرمت قرارنداده است. از این رو صدای نیکوی دارای ترجیع و اطراب، هر چند با قواعد موسیقی تناسب کامل نداشته باشد، موضوع حکم غنا خواهد بود.
برفرض آنکه از منظر اهل فن صرف متناسب بودن برای غنا بودن صدا کافی باشد، باید پذیرفت که مفهوم غنا در شریعت با مفهوم غنا نزد موسیقی دانان، به عموم و خصوص من وجه متفاوت است؛ بدین صورت که صدای دارای ترجیع و اطراب هر چند تناسب کامل با قواعد موسیقی نداشته باشد، از نظر شرع غناست، ولی نزد اهل فن غنانیست، و صدای خشن و زشت متناسب با قواعد موسیقی نزد موسیقی دانان غناست، ولی نزد شرع غنا نیست، اما صدای نیکو دارای ترجیع و اطراب و متناسب با قواعد موسیقی، هم نزد شرع و هم نزد اهل فن، غنا شمرده می شود؛ تفاوت یاد شده از تفاوت مقاصد به دست می آید.
پی نوشت ها :
1.«انه مد الصوت المشتمل علی الترجیع المطرب»(شیخ انصاری، مکاسب، ج1، ص 292؛ تحریر الاحکام، ج5، ص 251؛ مجمع الفائدة، ج12، ص 387؛ کفایة الاحکام، ج1، ص 427).
2.همان.
3.«هو ما یسمی فی العرب غنأ»(مسالک الافهام، ج3، ص 126؛ الروضة البهیة، ج1، ص 213؛ میرزای قمی، رسالة فی تحقیق الغناء، ص 1؛ الحدائق الناضرة، ج 18، ص 101).
4.میرزای قمی، رسالة فی تحقیق الغناء، ص 2.
5.وحید بهبهانی، حاشیة مجمع الفائدة و البرهان، ص 27.
6.«العرف عادة جمهور قوم فی قول أو فعل»(معجم لغة الفقهاء، ص 309).
7.«هو ما استقر فی النفوس من جهة شهادة العقول فتلقته الطباع السلیمة بالقبول»(شیخ انصاری، المکاسب، ج2، ص 291).
8.تحریر الوسیلة، ج1، ص 202.
9.المکاسب، ج1، ص 296.
10.الوافی، ج17، ص 218.
11.امام خمینی، مکاسب محرّمه، ج1، ص 202.
12.برگرفته از امام خمینی، مکاسب محرمه، ج1، ص 198ــ200. مطالب یاد شده با تنظیمی جدید ارائه شده است.
منبع:کتاب فقه شماره 64