در بوته ی نقد و بررسی
بررسی مصادر کتاب تحف العقول
نکته ی دیگر، مصادر مورد استفاده در تحف العقول است. دو سه تا از مصادری را که از این کتاب می توان درآورد اسم برده است؛ اولین مصدر «آداب امیرالمؤمنین (ع)» است که آقای خدامی با یک شرحی که در اول کتاب آورده اند، این کتاب را احیا و چاپ کرده اند.
«نثر الدرر» دومین مصدری است که ایشان اسم برده است. وی در جایی از امام صادق (ع) حدیثی نقل می کند که «و من کلام علیه السلام سماه بعض الشیعة نثرالدرر»(1)، معلوم می شود که یا کتابی بوده و یا منظورش روایاتی بوده که نقل کرده است. ما در کتب اصحاب خودمان و در مؤلفات شیعه، کتابی به عنوان «نثرالدرر» داریم که قسمت زیادی از آن کتاب شبیه کتاب تحف العقول است؛ یعنی از پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و از باقی امامان (ع) به ترتیب نقل کرده و منهج آن کتاب هم مانند تحف العقول است. نثر الدرر، کتاب بزرگی است و این طور که توصیف شده، کتاب شیرینی است و لطایف و فواید ادبی، تاریخی و حدیثی فراوانی دارد و نسخی از آن کتاب در کتابخانه های دنیا و در کتابخانه ی مشهد هم هست و من نسخه ی خطی آن را ندیده ام.
کتاب نثر الدرر برای یکی از علمای ماست که در عبارات کتب تاریخی از او به وزیر الآوی تعبیر می شود. ایشان منصور بن حسن بن حسین آوی، از وزرای خاندان آل بویه است که در ری می زیسته، لکن عند الاطلاق به او گفته می شود وزیر الآوی. از کلمه ی وزیر معلوم است که یک منصب سیاسی ــ اجتماعی داشته است. کلمه ی آوی، نسبت است به آوه که نزدیک ساوه است. در قرن پنجم و ششم، ساوه مظهر شهرهای سنی نشین بوده و آوه مظهر شهرهای شیعه نشین. این دو تا با هم اختلاف مذهبی شدیدی داشته اند و در کتاب نقضی که مرحوم محمد عبدالجلیل رازی نوشته است، آن سنی ای که اهل ری بوده، به شهرهایی که شیعه نشین بوده اند یک مقدار اهانت می کند، مانند سبزوار و قم و آوه، و مرحوم محمد جلیل جواب می دهد و این شهر را تأیید می کند، برای ما هم تعجب آور است، وی نوشته است روایات رسول الله (ص) در مورد فضل شهر آوه متواتر است و آن زمان در مورد این شهر از قول رسول الله (ص) روایات زیادی نقل کرده اند. این عبارت در کتاب بحارالانوار به نوشته ی مرحوم مجلسی هم وجود دارد که از آن کتاب نقل می کند و ما غیر از این کتاب جای دیگری هم ندیده ایم. بعدها کلمه ی آوه به آوج تبدیل شد، همین آوج که نزدیک ساوه است، و منتسب به این شهر را آوی می گفتند و ما نیز از فضلای خودمان کسانی را داریم که آوی هستند، لکن اشهرشان منصور بن حسن بن حسین آوی است که اختصاراً به وزیر آوی معروف بوده است. مشهور گفته اند که وفاتش در سال 432 و در زمان شیخ طوسی بوده است. البته 421 و 422 هم گفته اند، ولی مرحوم آقا بزرگ تهرانی 432 را نقل کرده است.
به هر حال نوشته اند که وی شاگرد شیخ طوسی هم بوده و عادتاً ممکن است که شاگرد شیخ مفید هم باشد، البته وفات ایشان در زمان حیات شیخ طوسی در 432 است و شیخ طوسی در 460، حدود سی سال بعد از ایشان فوت کرده است. از اقدم مشایخ ایشان مرحوم صدوق است. همین وزیر آوی در سال 378 حدیثی را از صدوق نقل کرده است، یعنی چهار سال قبل از وفات شیخ صدوق و عده ای هم مناقشه کرده اند. ایشان کتابی دارد در هفت فصل به نام «نثر الدرر» که یکی دو فصل آن به کلمات پیامبر (ص) و ائمه (ع) اختصاص دارد و بقیه مثلاً تعابیر تاریخی و کلمات بزرگان است. در اینکه آیا واقعاً این کتاب تحف العقول از همان کتاب نثر الدرر گرفته شده است، من تا به حال آن کتاب را ندیده ام، و اگر نسخه ای از آن چاپ شود، این طور که گفته اند کتاب خوب و شیرینی است. اگر آن کتاب پیدا شود و چاپ شود، احتمالاً بعضی از مصادر تحف العقول دربیاید و اگر این مطلبی که در کتاب تحف العقول آمده: «سماه بعض الشیعة نثرالدرر»، مرادش آن کتاب نثر الدرر آوی باشد، وی برای قرن پنجم می شود، نه چهارم و ما هیچ خبری در این مورد نداریم. این تعبیر «سماه بعض الشیعة نثرالدرر»، ظاهراً مشهور شده و یک چیز جا افتاده ای بوده، این طور نبوده که مثلاً مؤلف زنده باشد. این نشان می دهد که ایشان از علمای قرن پنجم است نه چهارم. در نتیجه اگر این مقدمات درست باشد ــ دلیل اینکه می گویم اگر، این است که دلیل روشنی نداریم ــ معلوم می شود که ایشان کتاب را در قرن پنجم نوشته اند. اینکه ایشان جزء مشایخ شیخ مفید است، این هم روشن نیست، البته ایشان از صدوق نقل کرده است ولی ربطی به این کتاب ندارد و آن حدیث در کتاب دیگری است.
به هر حال نثر الدرری که ایشان می گوید، یا ممکن است که معنای وصفی مراد باشد؛ یعنی مثلاً بعضی از شیعه ها گفته اند که این مثل درّ و جواهر گران بهاست، و یا منظور کتاب نثر الدرر باشد و من هنوز مطمئن نیستم که مراد ایشان کتاب نثرالدرر است و اگر مراد ایشان این کتاب باشد، ایشان از علمای قرن پنجم می شود و غیر از مرحوم آوی در ری و قم بوده و بعید هم نیست که دروس و احادیث را اگر شنیده باشد در این مناطق بوده و در بغداد نبوده و شاید سر جهالت ایشان هم این باشد.
اختصاصات کتاب تحف العقول
این کتاب اختصاصات زیادی دارد و برای رعایت اختصار، چند نمونه از اختصاصات کتاب را متذکر می شوم:
اولین اختصاص آن همین رساله ی سؤال و جوابی است که به «معائش العباد» شهرت دارد. این روایت با این متن مفصل در جای دیگری وجود ندارد و اگر سندش تمام بشود، بسیار قابل توجه است.
دومین اختصاص این کتاب، رساله ای است درباره ی غنائم که از امام صادق (ع) نقل می کند. این روایت نیز اگر ثابت شود، بسیار نافع است و در فقه کاربرد دارد.
اختصاص سوم، وصیت مفضل بن عمر به جماعتی از شیعه است که در حدود دو صفحه و نیم در آخر کتاب آمده است. البته بعید است این وصیت به کل جماعت شیعه باشد و احتمالاً به همان خط غلات و البته غلات متدین است؛ چون مفضل از طرف همه ی شیعه مورد قبول نبود. این وصیت مفضل با این تفسیرش، از منفردات کتاب است. لکن در حدود چند سطری از آن را مرحوم برقی بدون سند در محاسن به عنوان وصیت مفضل آورده است.(2) مفصل در این وصیت، گاهی هم از امام صادق (ع) حدیث نقل می کند که آن تکه حدیث ها را کلینی با یک سند واحد در جایی آورده است، البته کلینی کلام مفضل را نیاورده و سندش هم یکی است(3): «الحسین بن محمد عن جعفر بن محمد عن القاسم بن الربیع (و عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد رفعه) فی وصیة المفضل سمعت اباعبدالله یقول»، عین آن روایت در تحف العقول هم وجود دارد و در دو جای کافی هم من دیده ام. بعد از کتاب محاسن، دومین مصدری که نام برده همین کتاب کافی است.
اما مطالبی راجع به متن این وصیت: در این وصیت خوب دقت بفرمایید، چون معروف است که مفضل بن عمر از خط غلو است. تعدادی از خط غلو، اهل نماز و روزه نبوده اند و خط غلو متهم به این امور بوده اند، خود مفضل هم متهم است. در رجال کشی آمده است که با مفضل رفتیم کربلا، مفضل نماز صبح را نخواند. بنابراین خود مفضل هم متهم است که نماز نمی خوانده است، البته ما در برخی از روایاتی که الآن از مفضل داریم، بر خلاف این نسبت، به عبادات مفضل تأکید دارد. از خصایص این رساله (حالا حقیقت حال مفضل در اینهاست، یا جماعت طرفدار آن را درست کرده اند، نمی دانم) این است که مفضل یک فرد دینی است: «أوصیکم بتقوی الله وحده لا شریک له»(4) و «أوصیکم بالورع»(5) تمام اینها مانند تأکید شدید بر نماز و عبادات و دوری از محارم و ارتکاب گناه و... از مسائلی است که نشان از حال بسیار خوب مفضل دارد.
اختصاص چهارم کتاب تحف العقول این است که روش و منهج ایشان در اختیار حدیث، بین قمی ها و بغدادی ها روش متوسطی است؛ یعنی همچنان که از میراث های شیخ صدوق و حتی انفرادات صدوق آورده، از میراث های کلینی هم آورده است. انصافاً یکی از خصایص برجسته ی این کتاب که بین متأخرین هم مشهور شده همین است؛ نه قمی صرف است و نه بغدادی صرف، هم از میراث هایی که انفرادات بغدادی هست آورده و هم از منفرداتی که میراث قم هست آورده است. از این جهت هم کتاب بسیار مفیدی است و بین دو خط قم و بغداد جمع کرده و هر دو را با هم آورده است.
طریق اصحاب به کتاب تحف العقول
نکته ی دیگر، طریق اصحاب به کتاب تحف العقول است. مرحوم مجلسی مرد بزرگواری است که خدمات ایشان در بحارالانوار روشن است؛ ایشان در جلد اول پس از اینکه مصادرش را نوشته، وضعیت حجیت مصادر را هم بیان کرده و آنهایی که به نحو وجاده یا به نحو اجازه است، همه را مشخص کرده است. ایشان مرد ملّایی است و این مسائل را با هم مخلوط نکرده است. به نظر ما یک مقداری در کلمات صاحب وسائل که مرد بزرگوار و حدیث شناسی است، مطالب مشوش شده است و آنچه به نحو وجاده است با آنچه به نحو اجازه است، مخلوط شده و با این خلط خیال نکنید که این کار ساده شده است، برای مرحوم آقای خویی هم اشتباه شده است. ایشان کراراً این مطلب را می فرمودند که هر جا صاحب وسائل می گوید: «ورواه علی بین جعفر فی کتابه»، این درست است؛ چون ایشان یک اجازه ی صحیح از شیخ طوسی داشته و شیخ طوسی اجازه ای به کتاب علی بن جعفر دارد، پس آنچه که از کتاب علی بن جعفر نقل می شود، به طریق صحیح است. اما این مطلب اشتباه است؛ زیرا مطالب به نحو وجاده به دست ایشان رسیده و به نحو اجازه نیست، البته صاحب وسائل در خاتمه به گمان خودشان مشکل را حل کرده اند و در جلد سی امِ چاپ آل البیت و بیستمِ چاپ ربانی، اشاره کرده اند که کتاب به نحو وجاده به ایشان رسیده است، اما تصریح نکرده و خصوصیات نسخه را بیان نکرده، نتیجه اش این است که مرحوم آقای خویی بعضی از روایات ضعیف را گفته اند که احادیث صحیحی است و خود آقای خویی نوشته اند که کتاب علی بن جعفر که در دست صاحب بحار بوده، به نحو وجاده بوده است، لذا مرحوم مجلسی از این جهت کارشان روشن تر است. در جلد دهم چاپ جدید، ایشان کتاب علی بن جعفر را به صورت کامل از اول تا آخر آورده و نوشته است که این کتاب برای سال 390 بوده و به نحو وجاده به ایشان رسیده است. قطعاً آقای خویی به خاتمه ی وسائل نگاه می کردند که حجت نمی دانستند، اما به این نکته عنایت نشده است که این کتابی که در اختیار صاحب بحارالانوار بوده، در اختیار صاحب وسائل هم بوده، اما صاحب وسائل بر خلاف صاحب بحارالانوار، دقیقاً تبیین نسخه نکرده، و نتیجه اش برای آقای خویی این شده است که می گویند روایت در بحار ضعیف و در وسائل صحیح است، در حالی که یکی است و از جهت سند هیچ فرقی با هم ندارند. مرحوم مجلسی درباره ی تحف العقول هم مثل کتاب علی بن جعفر می گوید که من یک نسخه ی قدیمی داشته ام و از روی آن نقل کرده ام، اما صاحب وسائل چیزی نمی گوید، نمی دانم چرا در اذهان عمومی هم اینگونه معروف شده که ایشان نسخه داشته اند. صاحب وسائل در خاتمه ی فوائد، طریق خودش را به شیخ طوسی و اصحاب نقل کرده است و ما اصلاً به کتاب تحف العقول و همینطور دعائم الاسلام و فقه الرضا هیچ طریقی نداریم و صاحب وسائل به شکل عام طریق را نقل کرده است. طریق عامش همین کتبی است که از آن نقل می کند، لذا عده ای گمان می کنند که طریق ایشان صحیح است، اما صاحب وسائل طریقش را در تحف العقول نیاورده، یک طرق عام تا شیخ نقل کرده، اجازه عام است، ایشان اسم کتاب تحف العقول را برده و در فائده ی پنجم، طرق خودش را به اصحاب نوشته است و لذا عده ای هم گمان می کنند که چون طرق ایشان عام است، شامل تحف العقول هم می شود؛ چرا که ایشان طرق خودش را به شیخ طوسی و بزرگان اصحاب نوشته است. اما درباره ی صاحب وسائل بیان کردیم که این مطلب درست نیست که هر چه ایشان آورده طریق دارد، نمونه اش همین کتاب تحف العقول است که طریق ندارد، دلیلش این است که نه نام کتاب و نه نام مؤلف کتاب تا قرن دهم در کتب اصحاب ما نیست، وقتی اسمش نبود چطور طریق به کتاب باشد؟ البته مرحوم شیخ حسین بحرانی نوشته که ایشان از مشایخ شیخ مفید است و معاصر شیخ صدوق برای سال های 180ــ190 بوده، این هم نمی دانیم از کجا نقل کرده است؛ چون آثار شیخ مفید به ما رسیده است، البته نمی توانیم بگوییم که همه ی آثار ما اسم ابن شعبه تا قبل از شیخ حسین بحرانی در هیچ یک از کتب ما نیامده، از قدیمی ها مثل فهرست نجاشی و رجال شیخ، تا معالم العلماء و خلاصه ی علامه تا رجال ابن داود و الی آخر، ما نام این شخص را نداریم. در اجازات خودمان نه از خودش و نه از کتابش، نه در فهارست ما موجود است و نه در رجال خودمان و نه در تراجم ما، تا قرن دهم اصلاً اسمی از این آقا نداریم، و زمانی که اسمی از این آقا نداشته باشیم چطور می توانیم بگوییم که صاحب وسائل به ایشان طریق دارد. سال تولد کتاب تحف العقول 100 سال قبل از فقه الرضا است و شهرت هر دو برای زمان صفویه است، یکی برای قرن دهم و دیگری برای قرن یازدهم است. این دو کتاب تولدشان تقریباً در یک زمان است و صاحب وسائل ننوشته است.
پی نوشت ها :
1.همان، ص 315.
2.محاسن، ج1، باب الحث علی طلب العلم، ص 228.
3.سندشان یکی نیست، سند روایت دوم اینگونه است: «و فی وصیة المفضل قال سمعت اباعبدالله یقول»(کافی، ج2، باب الشک، ص 400).
4.تحف العقول، ص 513.
5.همان.
منبع:کتاب فقه شماره 64