معتزله و رویکرد عقلانی به دین

ارزیابی دستاوردهای نظری و نیز آسیب شناسی نهضت فکری معتزله، به عنوان نخستین گروهی که پرچم عقلانیت را در فرهنگ اسلامی برافراشتند، به منظور بازسازی و تعمیق اندیشه دینی معاصر، از بایسته های پژوهش در حوزه «الاهیات» و «فلسفه دین» شمرده می شود

ارزیابی دستاوردهای نظری و نیز آسیب شناسی نهضت فکری معتزله، به عنوان نخستین گروهی که پرچم عقلانیت را در فرهنگ اسلامی برافراشتند، به منظور بازسازی و تعمیق اندیشه دینی معاصر، از بایسته های پژوهش در حوزه «الاهیات» و «فلسفه دین» شمرده می شود. چرا که برخی پاسخ های معتزلیان به پرسش های اساسی روزگار خود، به گونه ای بیش و کم متفاوت، همچنان پرسش های مطرح در میان متفکران و دین پژوهان عصر ما محسوب می گردد. از این رو، بازشناسی در ابعادمتنوع تفکر معتزله و بازخوانی نقّادانه میراث عقلانی آن، ضرورتی مضاعف می یابد. در نوشتار حاضر، ابتدا از خاستگاه و منشا پیدایش معتزله و عوامل گسترش تفکر آنان سخن رفته و سپس به پاره ای از دستاوردهای مکتب مزبور در رویکردعقلانی به دین اشاره شده است.

1) وجه تسمیه معتزله

واژه «اعتزال» که به معنای «کناره گیری» است، به طورکلی از دو حیث موردتوجه برخی تاریخ نگاران عقایداسلامی قرار گرفته است: الف) از نظر سیاسی، ب) از جنبه کلامی. بنابراین در پرداختن به مکتب «معتزله» می بایست دو دیدگاه «سیاسی» و «کلامی» را موردملاحظه قرار دادو آن دو را از هم متمایز ساخت.

براساس گزارش «نوبختی»، نام معتزله اولین بار بر تعدادی از صحابه مانند: عبدالله ابن عمر، محمدبن مسلمه انصاری، اسامه بن زیدو سعدبن ابی وقاص اطلاق شدو آنان از کسانی به شمار می رفتندکه پس از به خلافت رسیدن حضرت علی(ع) با اتخاذ موضع بی طرفانه، از همراهی و حمایت امام در جنگ و همچنین درگیری و ستیز با وی، کناره گرفتندو به جهت همین موضع سیاسی به آنان «معتزله» لقب دادند، یعنی کسانی که از حمایت امام و همراهی با امت کناره گیری کردند.

اما «معتزله» در قالب مکتب کلامی را به «واصل بن عطا»(80  131 ه)، که از حلقه درس استادخود«حسن بصری» (21  110ه) جدا شده بود، نسبت می دهند، به سبب این که «واصل» اولین بار، فکرت «منزلت بین منزلتین» را درباره مرتکب گناه کبیره به عنوان «فاسق» در مقابل دو نظریه «خوارج» و «مرجئه» به کار برد. و این اصل، دیدگاه معتزلیان کلامی را چیزی میان «ایمان» و «کفر» قرار می داد، بدین معنا که مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه در برزخ میان آن دو به سر می برد.

اگرچه بعضی از متفکران مکتب اعتزال، از جمله «قاضی عبدالجبار همدانی» (325  415 ه) که در عهدال بویه، دست به «تجدیدحیات» تعالیم معتزله زد، می کوشند، سابقه مکتب اعتزال را تا زمان پیامبر اسلام(ص) و خلفای راشدین پیش برده و برخی از صحابه مانند: ابن عباس، ابن مسعود، ابوذر و تنی چنددیگر را از طبقات اولیه معتزله به شمار آورند، ولی این تلاش آنان، چندان با روایات تاریخی سازگاری ندارد. با این که موضع گیری معتزله کلامی در باب «امامت» و بحران های ناشی از آن پس از رحلت رسول اکرم(ص) وجوه اشتراک آنها را با معتزله سیاسی نشان می دهد، اما نمی توان نقطه عزیمت آن دو را یکی شمرد.

2 عوامل پیدایش کلام معتزله

در بررسی علل پیدایش مکتب های فکری و عقیدتی و نهضت های سیاسی و اجتماعی در هر عصری، می بایست به عوامل مختلف تاثیرگذار برآنها توجه جدی کردو از نگرش تقلیل گرایانه رویدادها به عامل تک محور در زایش و فرسایش آنان برحذر بود، به عبارت دیگر، هم در مقام «توصیف» و هم از حیث «تبیین» نبایداز «چگونگی» و «چرایی» ظهور و سیر تطوّر و تحول و وضعیت فرجامین مکتب ها و جنبش ها غفلت ورزید. 11 از این رو، ظهور مکتب کلامی معتزله در قرن دوم هجری در شهر بصره را نیز، نمی توان از قاعده مزبور مستثنی کردو عوامل ذهنی و عینی و معرفتی و غیرمعرفتی را در پیدایش، تطور و تحول و افول و سقوط آن در نظر نگرفت و آن را یکسره به عوامل بیرونی و یا صرفاً به دلایل معرفتی منسوب ساخت. به هر صورت، در این جا به جهت رعایت اختصار به چندعامل عمده معرفتی و غیرمعرفتی در پدیدامدن و نشو و نمای مکتب معتزله اشاره می شود.

عوامل معرفتی

از جمله عوامل مهم معرفتی که می توان در برآمدن اندیشه کلامی معتزله موثر دانست یکی، اتخاذ «روش شناخت» مبتنی بر «عقلانیت» است و دیگر، تغذیه از حوزه های معرفتی ای چون: فلسفه یونان و آموزه های دیگر ادیان و مذاهب غیراسلامی.

روش شناسی معتزله: یکی از مهم ترین نقش هایی که عقل در فهم دین ایفا می کند، نقش روشی آن است و معتزله، نخستین گروهی بودکه «روش عقلی» را در تفسیر «دین» اتخاذ و تلاش کردتا اصول اسلام را بر پایه استدلال و تعقّل پایه گذاری و آموزه های دینی را از طریق عقل تبیین کند. از این رو، در اندیشه معتزله، عقل و احکام آن نقش اساسی و تعیین کننده داردو از عوامل مهم معرفتی در بسط و گسترش آن به شمار می رود.

بنابراین، مکتب معتزله اساساً حرکتی بودبرای توجیه عقلانی آموزه های دینی، و به دلیل آنکه «فلسفه دینی» را برپایه عقل و استدلال استوار کرده بودند، در تاریخ کلام اسلامی با عنوان پرچمدار عقلانیت و مدافع آزاداندیشی نامبردار شدندو اذهان و افکار بسیاری از اندیشه وران و متفکران را به سوی تعالیم خودجذب و جلب کردند. بدین ترتیب، روش عقلانی معتزله در مقابل روش «نصگرایی» رایج عصر خویش قرار می گیردو راه نوینی درعرصه دینداری خردورزانه به روی جامعه مسلمین می گشاید.

معتزله و فلسفه یونان: عامل معرفتی دیگری که در شکل گیری و بسط و گسترش نظام فکری و کلام عقلی معتزله، سهم بسزایی داشت، ترجمه های متون گوناگون از زبان های یونانی، سریانی، پهلوی، سانسکریت و نبطی به عربی بود، که از سده دوم هجری با وسعت خیره کننده ای رو به گسترش نهاد. نهضت ترجمه با جمع آوری کتب و رسالات در علوم گوناگون چون: طب، هندسه، ریاضیات، هیئت و فلسفه آغاز شد و بیش از یک سده ادامه یافت و مراحل سه گانه ای را در عصر «عباسیان» پشت سر گذاشت.

گام نخست، در زمان «منصور عباسی» برداشته شدو او دستور دادتا ترجمه کتاب های یونانی را آغاز کنندو به قولی حتی بغدادرا نیز، برای چنین منظوری بنا نهاد. و در این مدت، قسمت اعظم میراث علمی و فلسفی جوامع متمدن بیگانه، که در اثر فتوحات در قلمرو دولت اسلامی قرار گرفته بودند، توسط مسلمین اقتباس گردیدو در زمان نه چندان طولانی، مرحله تقلیدو اقتباس پشت سر نهاده شدو نزدیک اواسط قرن سوم هجری به مرحله بازدهی و تولیدرسیدو این خصلت ابتکاری با سرعت و عمق در تمام رشته های علمی، به ویژه در دانش های عقلی چون ریاضیات، منطق و فلسفه نفوذ یافت.

از سوی دیگر، شرکت متفکران معتزلی در مباحثات و گفت وگوهای دینی، علمی و فلسفی، با نحله هایی مانند: نسطوریان، یعقوبیان، یهودیان و صابئین، که آزادانه در محیط های اسلامی زندگی می کردند، موجب می شدتا معتزلیان از زخارف علمی و آراء و اندیشه های آنان بهره جویند و بی تردید، آشنایی با متفکران ادیان و مذاهب نیز چون آگاهی از مباحث فیلسوفان در رویکردعقلانی به دین معتزلیان بی تاثیر نبوده است و آن را می توان به عنوان یکی دیگر از عوامل معرفتی مکتب اعتزال برشمرد.

عوامل غیرمعرفتی

سخن از عوامل غیرمعرفتی موثر در پیدایش و گسترش کلام عقلی معتزله، نیازمندنوشتاری جداگانه است. زیرا عوامل متعددی را می توان در روئیدن و بالیدن و توسعه مکتب اعتزال برشمرد. اما به ناگزیر در این جا به دو عامل مهم «اجتماعی» و «سیاسی» اشاره می شود.

نص گرایی: دین، برخلاف «ایمان» که امری است شخصی و درونی، جنبه بیرونی و جمعی داشته و به صورت نهاداجتماعی ظهور و بروز می یابد. و از همین منظر است که «نص گرایی» صدر اسلام را می بایست به مثابه یک جریان «اجتماعی» تلقی کرد. چرا که «اهل حدیث»، جریانی عمومی و اجتماعی با صبغه دینی بود، که بیشترین نفوذ را در میان مسلمانان داشته است.

«نص گرایی معتدل» جریانی طبیعی در هر دینی است. زیرا در همه ادیان گرایش به سمت وحی و حفظ سنت های دینی بوده است. و در سده نخستین اسلام نیز، عموم مسلمانان ترجیح می دادندکه توصیفات به کار رفته در قرآن را به معنی تحت اللفظی آن بگیرند. و این تمایل قومی که تازه از جاندار انگاری طبیعت برگشته بودندقابل درک است.

اما جریان نص گرایی «اهل حدیث» که با بینش و زمینه فرهنگی و اجتماعی خاصی در پایان سده اول هجری ظاهر شده بودند، آرام ارام به صورت یک اندیشه مستقل درآمدو به نام های «حنابله»، «حشویه» و «سلفیه» نامیده شد. اینان را بایداولین جریانی برشمردکه از پی گروه هایی نظیر «خوارج، مرجئه، مجبره، مشبهه، مجسمه و ده ها جریان دیگر در جامعه اسلامی روئیدندو امواج آن تا سده های پسین اندیشه دینی را زیر تاثیر خودقرار داده است.

اهل حدیث، با دخالت عقل و استدلال عقلی در دین مخالف بودندو تفکّر و تعمّق و تأمّل در مسایل دینی، اعم از عقایدو احکام و اخلاق، را ناروا می دانستند. چنان که «سفیان بن عیینه» یکی از فقهای اهل سنت می گفت: «هرچه خداوندخودش را در قرآن توصیف کرده، نبایدتفسیر کردو درباره اش بحث نمود، تفسیر این گونه آیات، تلاوت آن ها و سکوت درباره آنها است» و نیز سخن یکی دیگر از فقهای چهار گانه عامه در پاسخ به کسی که از «استواء» خداوندبر «عرش» (طه/5) پرسیده و او گفت: «کیفیت نامعلوم و استواء، خداوند بر عرش، معلوم و اعتقادبه آن واجب و سؤال هم بدعت است»

در حقیقت، نص گرایی افراطی اهل حدیث و روش ظاهرگرایانه آنان در برخوردبا آیات و روایات از یک سو و در حوزه عمل اجتماعی نیز به سبب تفکر «جبر گرایانه» درباره انسان و افعال او از سوی دیگر، سیمای دین را به شکل پوسته ای بدون مغز در اذهان عامه مسلمانان ترسیم کرده بود، و برای حیات اجتماعی، جزء نوعی سکون و رکودو واماندگی و واپس گرایی فکری و بی عملی، چیزی به ارمغان نمی آوردو هیچ حرکت و تکاپوی جدیدفکری و اجتماعی را برنمی تابید. و این جریان با اتّخاذ روش ظاهرگرایانه در تعالیم دینی و اعتقادبه «جبر» و نفی اختیار از انسان، حمایت سلطنت بنی امیه و کارگزاران آنان را در عرصه اجتماعی و سیاسی به خودجلب نمود، چرا که چنین نگرشی با سیاست تحمیق حاکمان اموی همسویی داشته است. از این رو مکتب اعتزال را می بایست، واکنشی در برابر این شرایط اجتماعی دانست که آن را خطری فاحش برای تفکر دینی و حیات اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی محسوب می کردند.

کنشگری سیاسی: یکی از عوامل غیرمعرفتی دیگر که در ظهور و بروز و رشدو توسعه مکتب معتزله، موثر افتاد، کنشگری سیاسی آنان در مبارزه با سیاست های برخی از حاکمان بنی امیه از یک سو، و همسویی با جریان سیاسی و شبه دینی خلفای عباسی از سوی دیگر است. زیرا، حرکت اصلاح طلبانه معتزله به عنوان نهضتی عقلی و معتقدبه آزادی و اختیار انسان، با هدف ایجادتحول سیاسی و اجتماعی در جامعه اسلامی و برقراری مناسبات جدیدی در میان مسلمانان و همچنین تلاش برای زدودن گردو غبار انحطاط و رکوداز دامن دیانت، که حاصل نص گرایی افراطی رایج دینی بود، آنان را ناگزیر به وروددر عرصه سیاست و حکومت کرد.

معتزلیان به رغم مخالفت هایی که با خلفای اموی کردند، سرانجام جذب دستگاه خلافت عباسیان شدندو نظام فکری آن ها به منزله «ایدئولوژی» خلافت مزبور قرار گرفت و موقعیت تازه ای برای ترویج و تبلیغ اندیشه های کلامی خودبه دست آوردند. به همین جهت می توان مواضع «سلبی» معتزله در برابر سیاست امویان و وضعیت «ایجایی» شان را در دستگاه خلفای عباسی، یکی از عوامل گسترش مکتب اعتزال و رونق آن در میان نخبگان و متفکران برشمرد.

رویکرد عقلانی به دین

بدون تردیدبرای بررسی ارتباط میان دو مقوله، قبل از هر چیز می بایست از تعریف و تحلیل دقیق هر یک از آنها شروع کرد. و همان طور که می دانیم، چنین بحثی درباره دو مفهوم «عقل» و «دین» به سبب اشتراک در لفظ و اطلاق معانی متعددبر آن ها، حقیقتاً دشوار است. چرا که عقل و دین، پدیده هایی هستندکه اولاً، ابعادپیچیده ای دارندثانیاً، مصادیق هر یک نیز از تنوع زیادی برخوردار است.

برای روشن شدن نسبت میان عقل و دین از دیدگاه معتزله، پیش از هرگونه سخنی درباب نحوه رابطه ای که معتزلی ها بین آن دو قائلند، لازم است به مفهوم «عقل» و اقسام آن و معنای «دین» از نگاه مکتب مزبور پرداخته شود.

مفهوم عقل در نزد معتزله

از نظر معتزله، «معرفت» به دو دسته تقسیم می شود: الف) معرفت حسی، ب) معرفت عقلی. و همچنان آنان میان «احساس» که عملی حسی و طبیعی و «ادراک» که عملی عقلی است تفاوت قائلند. بدین جهت که بوییدن و چشیدن و لمس کردن به عنوان یک عمل حسی، غیر از ادراک بوییده شده، چشیده شده و لمس کرده شده است. لازمه این سخن آن است که حواس، ادراک نمی کندتنها متأثر می شودو تأثر آن ها، جز به واسطه «عقل» جنبه ادراک نمی یابد.

اما معرفت عقلی از طریق «عقل» به دست می آیدو آن به تعبیر «ابوالهذیل علاف»، توانایی و قدرت اکتساب علم است و علم جز به ادراک کلیات مجرده حاصل نمی شود. پس وظیفه عقل، تجریدمعقولات است از محسوسات، و کشف رابطه میان آن ها. ولی وظیفه عقل به همین جا، یعنی ادراک کلیات و اکتساب علم پایان نمی پذیرد، بلکه انسان را نیز در اعمالش راهنمایی می کند.

بنابراین وظیفه عقل در آن واحد، هم «نظری» است و هم «عملی». و به دیگر بیان، قوه «عقل» شأن و نقش های مختلفی می پذیردو به همین سبب معانی متعددی می یابد.

بنا بر تعریف یادشده، معتزلیان کارآمدی عقل را، چه در حوزه عقایدو باورها و چه در حیطه اخلاق و بایدو نبایدها طرح کرده و بر این باور تأکیدورزیده اندکه «عقل» یگانه ابزار شناخت حقیقت است، به گونه ای که در پرتو آن می توان هم اصول دین را اثبات و با روش استدلالی از آن دفاع کردو هم نیروی عقل آدمی قادر است خوب و بدرا از هم تفکیک کند. »

دین در نگاه معتزله

تعالیم و محتوای دین را در سه بخش می توان جای داد: عقاید، اخلاق و احکام، و مراداز عقایددر این جا، معنایی وسیع تر از معنای رایج در مذاهب اسلامی دارد. زیرا تمام گزاره های دینی که مفادشان توصیه های اخلاقی یا احکام فقهی نیست، در زمره عقایددینی محسوب می شوند. نظیر بحث از کفر و ایمان، جبر و اختیار، حدوث و قدم عالم، کلام الهی، حسن و قبح عقلی یا شرعی، قضا و قدر و مسایلی از این قبیل، نمونه هایی از آن قسم عقایددینی اند، که علم کلام متکفّل و عهده دار بحث درباره آن ها است. بنابر توضیح اجمالی که بیان شد«دین» مجموعه ای از دعاوی و گزاره های «اخباری» و «ارزشی» (اخلاق و احکام) را شامل می شود.

با توجه به آن چه گذشت، معلوم می شودکه از نظر معتزلیان، عقلانیتی که دین از آن برخوردار است، هم گزاره های اخباری و هم دعاوی ارزشی را فرا می گیرد. با این توضیح که برخی از معتزلیان مانند: «ابوعلی جبایی» و پسرش «ابوهاشم» دین یا شریعت را دو گونه دانسته اند: یکی «شریعت عقلی» و دیگر «شریعت نبوی» و بدین ترتیب قلمرو آن دو را از همدیگر جدا ساخته اند. به دیگر سخن، آنان «عقایدو اخلاق» را در حوزه «شریعت عقلی» و «احکام» را در قلمرو «شریعت نبوی» قرار داده اند.

از نظر معتزله، قلمرو «شریعت نبوی» به مسایلی مربوط می شودکه عقل به آن دسترسی نداشته و ازدرک آن ها عاجز باشد، مانند«اوقات عبادات که عقل نمی داند، حکمت و فلسفه تعیین زمان آن ها چیست و همچنین سایر حکم ها و مقرراتی چون: نماز، روزه و...، از داوری «عقل» بیرون هستند.

دین در معبر عقل

همان طور که پیشتر اشارت رفت، معتزله اولین متفکرانی بودندکه رویکردعقلانی به دین پیشه کردندو کوشیدنددین را با عقل سازگار کنند. چنان که «نظام» می گوید: «بر انسان اندیشه مند، اگر فرزانه باشدو نیروی تفکر داشته باشد، واجب است پیش از این که از شرع دلیلی برسد، او خودبه خداشناسی و تحصیل معرفت بپردازد.» و نیز «قاضی عبدالجبّار معتزلی» می نویسد: «ما به مددعقل، خدا را می شناسیم و پس از شناخت خدا، سایر ادله مثل کتاب و سنت و اجماع معنا پیدا می کندو در غیر این صورت اگر بخواهیم بدون دلیل عقل و با استفاده از آیات و روایات، خدا را بشناسیم، دور لازم می آید. زیرا شناخت خداوندو صفات او متوقف بر آیات و روایات است و حجّیت آیات و روایات متوقف بر شناخت خدا.»

نظریه پردازان مکتب اعتزال برخلاف «اهل حدیث» بر این باورندکه اولاً، متون دینی فهم پذیرندو ثانیاً، فهم درست کتاب و سنت به وسیله عقل تحقق می یابد. چرا که عقل انسان به او امکان دریافت «خیر» و «شرّ» را می دهد. به طوری که «قاضی عبدالجبار» در این باره می گوید: «نخستین دلیل، دلالت عقل است، چون به وسیله آن حسن و قبح از همدیگر تمایز می یابدو حجّیت کتاب، سنت و اجماع با آن شناخته می شود. بسا کسانی که از چنین ترتیب شگفت زده شوندو گمان برندکه ادله موردبحث منحصر به کتاب و سنت و اجماع است و یا چنان بپندارندکه چون عقل بر امور گوناگون دلالت می کند، پس در جایگاه واپسین قرار می گیرد. حال آن که چنین نیست، زیرا که خداوندمتعال جز خردمندان و صاحبان عقل را موردخطاب قرار نداده است، چون تنها به وسیله عقل است که حجّیت کتاب و سنت و اجماع شناخته می شود. پس اصل در این باب عقل است و هنگامی که می گوییم اصل کتاب است، از آن رو است که کتاب توجه دهنده به همه آن چیزهایی است که در عقل ها است، همچنان که متضمّن ادلّه احکام است، پس به وسیله عقل می توان میان احکام مربوط به «فعل» و احکام مربوط به «فاعل» تمایز نهاد. و اگر عقل در میان نباشدنمی توانیم تشخیص دهیم که چه کسی بایدبه سبب انجام و یا ترک فعلی موردبازخواست و کیفر قرار گیردو چه کسی ستایش و یا نکوهش شود. به همین دلیل کسی که عقل ندارد، موردبازخواست قرار نمی گیرد.»

بدین ترتیب از نظر معتزلیان، عقل در شناخت مبدا و معادو افعال انسان، مستقل از «دین» است و این نگرش، باب «مستقلات عقلیه» را به ساحت بسیاری از مفاهیم و تعالیم دینی می گشاید. و در عین حال، معتزلی ها به اهمیت دیگر منابع چون کتاب، سنت و اجماع در فهم شریعت بی اعتنا نبوده اند. هرچنداز دیدگاه آنان، عقل نسبت به شرع، تقدم رتّبی دارد، ولی «سنت» نیز از فضل شرف برخوردار است. و به همین جهت می بایست بن مایه آراء و اندیشه های مکتب اعتزال را در این جمله معروف آن ها خلاصه کرد:

«المعارف کلها معقوله بالعقل واجبه بنظر العقل»40 یعنی، همه معارف در قلمرودرک عقلی است و وجوب خودرا نیز از عقل می گیرند، و این سخن نه تنها، نفی «سنت» نمی کند، بلکه بر «فهم» دین از معبر «عقل» تأکیدمی ورزد.

نسبت عقل و دین

تلاش معتزلیان در هماهنگی عقل و دین را می توان به دو دوره تقسیم کرد. زیرا معتزله متقدم و متاخر در موضوع مناسبات عقل و دین، به لحاظ رویکردبرون دینی شان اختلاف نطر دارند. اگرچه هر دو گروه «عقل» را مقدم بر «دین» می دانسته اند، ولی در چگونگی تلقی نسبت دین با عقل، طریق واحدی نپیموده و یکسان میان آن دو داوری نکرده اند.

همان گونه که پیشتر بیان شدمعتزله متقدم، چشمی به «عقل» و نگاهی به «دین» و آموزه های معرفت بخش «وحی» داشته اند. به همین جهت، تلاشی دوسویه را آغاز کردند، از سویی در حوزه مسایل نظری و مشکلات عملی، حق داوری را به «عقل» می سپردندو با تاکیدبر تبعیت احکام از مصالح و مفاسدو توانایی «عقل» در کشف حسن و قبح افعال آدمی، جایگاه وسیع و رفیعی به آن می دادندو از دیگرسو، می کوشیدنددر قلمرو دیانت، تسلیم دین و پایبندبه «وحی» باقی بمانند. از این رو، رویکردمعتزله متقدم به استدلالات عقلی را نبایدصرفاً متأخر از جریان های معرفتی ای برشمردکه بیرون از چارچوب تعالیم دیانت واردجامعه مسلمین شده بود، بلکه در ابتدا شالوده های «عقلانیت» موجوددر کتاب و سنت، دیدگاه معتزلی ها را در تفسیر آموزه های دینی بر روش عقلی به خودجلب کردو سپس در دوره متأخر، مواجهه با فلسفه ها و تعامل و با آراء و اندیشه های دیگر ملل و نحل، تمایل به پردازش نظامی فکری و مستقل از دیانت را در میان آن ها برانگیخت.

برای معتزلیان متقدم، رجوع به اصول فلسفه و بهره مندی از تفکر یونانی، تنها به مثابه ابزاری در عرصه مباحثات و مجادلات کلامی محسوب می شدو به هیچ وجه «فلسفه» و آموزه های آن، به منزله منبع فهم انسان و جهان و مبدا و معادقرار نمی گرفت. و آنان با طرح مسایل نظری و معضلات عملی در پرتو استدلال های عقلی، غالباً رویکرددینی داشته اندو همچنین اهمیت «دین» را به عنوان منشأ تفسیر یک مسلمان از جهان و انسان مدنظر قرار می دادند. بر این اساس، متکلمان عقل گرای معتزلی در سرفصل فعالیت های دینی و اجتماعی خود، تلاش کردندتا سخن خداوندرا در پرتو اصول عقل فهم کنند.

ولی متأخران از معتزله از سده سوم هجری به بعد، با بهره گیری از آموزه های فلسفی، اندک اندک گام به سوی «عقل» به مثابه یک منبع مستقل برداشتندو حرکت تندروانه ای را در تفسیر آموزه های دینی در پیش گرفتند؛ تا جایی که با عنوان پیروان «شریعت عقل» از آنها یادشده است. و این خوداغاز چالشی بودکه فضای فکری و فرهنگی جامعه اسلامی را درگیر مسایل فلسفی می کرد.

دغدغه عموم مردم و عالمان دینی در چهره فقیه و محدث، بیش و پیش از هرچیز، پاسخ دادن به دعوت «وحی» بود، که از آنان «ایمان» طلب می کرد، نه فلسفیدن، و حال آن که معتزله متأخر تمام هویت ایمانی را در معرفت فلسفی منحصر می کردو یکی از شرایط مهم رستگاری و نجات را همین «شناخت» می شمرد.

اینک در نزدمعتزلیان متأخر، چون فلسفه به منزله سرچشمه تفکر و تفسیر و تبیین شناخت جهان، انسان و جامعه به شمار می رفت، لذا آموزه های دینی ای چون: چیستی ایمان و کفر و نسبت آن با علم و معرفت و ماهیت کلام الهی و مسایلی مانند، جبر و اختیار، حسن وقبح و آزادی و انتخاب انسان، که در نظر متقدمان معتزلی، با رجوع به قرآن و روایات به روش عقلی حل و فصل می شد، با پاسخ های صرفاً فلسفی مواجه گردید. این رویکردصرفاً فلسفی و فروبستن نگاه به کتاب و سنت، افق تفکر معتزله متأخر را به سوی مباحث انتزاعی تر و گسسته از دغدغه های توده مردم می بردو باب مناقشات و منازعات عدیده ای را می گشود.

بدین سان، عموم مسلمانان و بسیاری از محدثان و فقیهان اهل سنت، از ورودفلسفه یونانی، که از فرهنگ بیگانه سرچشمه می گرفت و بازتاب دهنده آراء و اندیشه های نسبتاً شرک آلودی بودکه مغایر با آموزه های توحیدی اسلام می نمودو نگرش خاص به خدا و پیدایش جهان داشت خشنودنبودند. چرا که اینان، فلسفه را محصول اندیشه بشری می دیدندو آن را برخاسته از فضای عقلانیتی که مستقل از منبع وحیانی و تفکر دینی بود، تلقی می کردند. گرچه لایه هایی از عقلانیت که در خطابات قرآنی و روایی موجودبود، موردتوجه و اهتمام مسلمانان نیز بود، اما آنان از عقل، تلقی یک ابزار داشتندو ارزش عقل تنها به میزانی بودکه آدمی را به آستانه دیانت رهنمون شود، نه آن که به منزله یک منبع دریافت و شناخت خدا و انسان و دیگر مسایل دینی به شمار آید.

متکلمان معتزلی، در حوزه علم کلام که متکفّل تبیین، توجیه و دفاع عقلانی از دین بود، به تدریج از مقصداصلی فاصله گرفتندو به تأسیس نظام مابعدالطبیعی روی آوردندو از مباحثی که صرفاً جنبه دینی داشت و مستقیماً جزو مسایل ایمانی محسوب می شد، قدم فراتر نهادندو به مقولاتی از قبیل: جوهر و عرض، واجب و ممکن، حرکت و سکون و کون و فساد، که در فلسفه از آن ها گفت وگو می شود روی آوردند و در همان موقف، آموزه های دینی را به عیار عقل سنجیدند و از چهره دینی و مذهبی، به جریانی فکری  فلسفی تبدیل شدندو از همین رو نیز آماج تیر تکفیر و تفسیق و مخالفت پاره ای از فقها و محدثان واقع شدند، تا آن جا که «ابویوسف» از شاگردان ابوحنیفه، معتزله را از زنادقه به شمار آوردو همچنین، مالک و شافعی دو تن از ائمه اهل سنت، شهادت آنان را نمی پذیرفتند، و «محمدبن حسن شیبانی»، شاگرددیگر ابوحنیفه فتوا داد: «هر کسی به معتزله اقتدا کند، نمازش پذیرفته نیست.»

همان گونه که اشاره شد، معتزلیان متأخر زمینه وروداصطلاحات فلسفی را در معارف اسلامی و مباحث اعتقادی رایج ساختندو با استفاده از مباحث فلسفی، راه را برای تلفیق و تطبیق میان فلسفه و دین (نه صرفاً عقل و دین)، همواره کردندو پیش آهنگ فیلسوفانی چون کندی و فارابی و «ابن سینا» به عنوان بزرگترین نماینده «فلسفه مشاء» در برقراری مناسبات دین و فلسفه شدند. و در حقیقت، اینان بر شانه های معتزلیان متأخّر ایستاده اند.

کوتاه سخن این که، رویکردمعتزلیان متأخّر در جهان شناسی و معرفت شناسی، به گونه ای سامان دادن به مسایل دینی و ایجادهماهنگی در ساختار اعتقادی و نظام معرفتی مبتنی بر فلسفه بوده است.

که معتزلیان تابع چشم بسته فلسفه یونان نبوده و همواره به تفاوت هایی که میان بینش دینی و جهان شناسی فلسفی در مباحثی چون: نظام آفرینش، قدرت، علم مطلقه خداوندو اختیار انسان وجودداشت تا حدودی آگاهی و آشنایی داشته اند. به همین سبب، تلاش کردندتا مفهومی از مقولات یادشده ارائه شودکه با مقتضیات عقلی و قدرت مطلقه خداوندناسازگار نباشد، ولی به رغم آن براین باور بودندکه مسایل ایمانی و مباحث دینی، بدون تحقیق و تأمل در این مقولات، توفیقی به همراه نخواهدداشت.

و چنین موضعی است که معتزلیان متأخّر را به «عقل گرایی حداکثری» نزدیک می سازدو آنان با غفلت از «گزاره های خردگریز» یگانه معیار پذیرش آموزه های دینی را «خردپذیر بودن» آن قرار دادندو این عدم توجه معتزلیان متأخّر، جرأت هر نوع تأویل دور از ذهن از متون دینی را به آنان می دادو هر کجا که تأویل را به روی خود، بسته دیدندو راهی برای ایجادسازش و سازگاری میان عقل فلسفی و آموزه های موردنظر نمی یافتند، به انکار پرداختندو از این منظر، رسالت متکلم بودن و دینی اندیشیدن را فرونهادند. و شایدسخن «اقبال لاهوری» که می گوید: «معتزلیان.. . دین را تا حددستگاهی از مفاهیم منطقی تنزل دادند» درباره متأخران از معتزله نادرست نباشد. چرا که در میان آنها تفکر در مسایل مابعدالطبیعه آمیخته با منطق ارسطویی غالب بودو برخلاف متقدمان، آنها که «تفکر اخلاقی» را مبنای زیست دینی قرار داده بودند. و به قول «ابوهلال عسکری»: «قدمای معتزله از همان آغاز به عقل متکی بودندو نیروی آن را در جنب آیات قرآنی تصدیق می کردند.»

ما و تجربه اعتزال

مکتب اعتزال، آئینه ای است که می توان فراز و فرودیک تجربه زیسته را در آن نظاره کرد، و از ظهور و بروز و افول و زوال آن درس ها گرفت و عبرت ها آموخت. چرا که اندیشه دینی و هم موضع و موقعیت سیاسی معتزلیان، انباشتی از تجربه های مثبت و منفی را به همراه دارد. و این مهم رویکرداسیب شناسانه به دستاوردهای مکتب مزبور را به سبب مواجهه اندیشه اسلامی با جریان های معرفتی و هم غیرمعرفتی در جهان معاصر، بیش از پیش ضروری می سازد.

با بررسی اجمالی درمی یابیم که اندیشه دینی و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی در سده نخست هجری، در شرایط ویژه ای قرار داشت، از یک سو، دینداران در پیش روی خودجریان «نص گرایی» متصلّبانه را از سر می گذراندندو از طرف دیگر، حاکمان اموی شرایط سیاسی و اجتماعی را به سمت استبدادو حاکمیت جور و ستم و روابط بردگی و حذف فیزیکی مخالفان خودپیش می بردند.

در این گیر و دار اندیشه دینی با ورودفلسفه یونانی در معرض نواندیشی قرار می گرفت و پرسش های عدیده ای را در ذهن و ضمیر جامعه مسلمانان سرریز می کردکه نگرشی جدیدبه دین و نحوه مناسبات آن با جامعه را می طلبید. و متفکران نیز برای تبیین عقلانی مفادو محتوای شریعت و اصول دیانت، براساس فهم نوینی که از دین یافته بودند، به ضرورت دگردیسی در مبانی روش شناختی دین پی بردند.

از این رو، می بایست «برآمدن» مکتب اعتزال و بسط و گسترش آموزه های عقل گرایانه آن را در یکی از حساس ترین دورهای تاریخ اسلام، رویدادی دوران ساز و اندیشه پرداز در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی به شمار آورد. چون این مکتب عقلی، که از متن چالش های فکری و فرهنگی و کشاکش های سیاسی و اجتماعی خاصی سر برآورده بود، چنان تأثیر ژرفی بر تکوین و تداوم اندیشه در جهان اسلام بر جای نهادکه پس از قرن پنجم، به رغم افول تدریجی آن از سپهر اندیشه ورزی، متفکران نحله های گوناگون کلامی و مذهبی، هرگز نتوانستنداز تأثیر آموزه های آن برکنار بمانند. چنان که این تأثیر پس از قرنها رکود، در سده بیستم نیز در میان مصلحان جوامع اسلامی به خوبی مشهوداست. به طوری که برخی از پژوهشگران سخن از گرایش «نومعتزلی» در میان متفکران مسلمان معاصر گفته اند. و همچنین چشم انداز دینی و عقلی معتزله تا بدان جا گسترده بودکه برخی از محققان در تطبیق میان مباحثی که یکی از معتزلیان به نام «قاضی عبدالجبار همدانی» درباره علم تفسیر، در کتاب «شرح الاصول الخمسه» و «المحکم والمتشابه فی القرآن» مطرح کرده است و مطالبی که عده ای از متفکران و متألهان معاصر غرب، چون «شلایر ماخر» و «دیلتای» درباره «هرمنوتیک» بیان داشته، قابل مقایسه دانسته اند. و ضرورت این روی آورد، همان گونه که قبلاً اشاره شد، به دلیل شرایط ویژه ای است که جوامع اسلامی در روزگار حاضر، با آن روبه رو هستند. بدین ترتیب به رغم انتقادات درست و یا نادرستی که برمکتب اعتزال واردکرده اند، نمی توان دست آوردهای مثبت آن را نادیده گرفت. چون که این مکتب، حقیقتاً به انسان حس زندگی اخلاقی همراه با اختیار را می دهد و بر دو ضرورت اساسی «عدالت» و «آزادی» که از ضروریات و محکمات جامعه انسانی در هر دوره ای به شمار می روند، تأکید می ورزد.

در عین حال نبایداز پیامدهای منفی پاره ای از اندیشه ها و آراء و کنش ها و رفتارهای سیاسی و اجتماعی آنان چشم پوشیدو از کنار آنها سرسری گذشت. زیرا تأکید متعتزلیان در باب عدالت و آزادی و دیگر مقولات انسانی، تا زمانی ادامه یافت که آنان به عنوان یک جریان فکری  مذهبی فعالیت می کردند و از محور قدرت به دور بودند، اما مانند هر اندیشه دیگری، هنگامی که به مرکز قدرت و حکومت نزدیک شدند، اعتقادات و باورهای خودرا از واجبات شمردندو به دشمنی با مخالفان و دگراندیشان پرداختندو کسانی را که به «خلق قرآن» اعتقادنداشتند، تکفیر نمودندو از پذیرش گواهی آنها خودداری کردندو در بعضی مواردنیز تازیانه نواختند.

بنابراین پیونداندیشه و عقایدبا سیاست عباسیان، سبب بروز مشکلاتی شدکه خودمعتزله در حوزه نظریه پردازی در تقابل با آنها بوده است. زیرا نهضت عباسیان به نام بازگرداندن اسلام، دیانت و عدالت برپا گردید و در تبلیغات اولیه، مدعی برپایی نظم تازه ای بر بنیان اصول کاملاً اسلامی شدند، ولی به چنین پیمانی وفادار نماندند. و یکی از بزرگترین اشتباهات معتزله، که در زوال و اضمحلال آنان نقش تعیین کننده داشت، همین بودکه در این بازی سیاسی، بازیچه دست مأمون و جانشینان او شدند. و در داستان «محنه» که یک جریان «تفتیش عقاید» بودو تنی چنداز خلفای عباسی، آن را به منزله یک مانور سیاسی برای مخالف گیری شکل داده بودند، معتزلیان بدون آن که نقش مهمی در آن داشته باشند وجه المصالحه تصفیه حساب های سیاسی قرار گرفتند. و این غفلتی بودجبران ناپذیر، که طومار معتزلیان را به دست قدرت سیاسی و بنیادگرایی دینی درهم پیچید.

معتزلیانی که در آغاز با دو سلاح «استدلال» و«قدرت سیاسی» فرصتی برای تبلیغ آزادانه به دست آورده بودندو در توسعه و گسترش اعتقادات خودکوشیدند، در نهایت با غفلت از در غلتیدن در فسادقدرت و شهرت، بی محابا جلو رفتندو در میان توده مردم و طبقه فقیهان و محدثان نارضایتی آفریدند، که در ذیل و ظلّ آن سلاح استدلال، کارآیی خودرا فرو نهادو شکل ضددین به خودگرفت. و علی رغم آن که معتزلی ها، از نظر ایده و تفکر بسیار عقلانی و آزادی خواه جلوه کردند، ولی به لحاظ تجربه تاریخی عملکردخوشایندی نداشتند. و با این حال از انصاف به دور است که آنان را گروهی «غیر اصیل» بخوانیم و یا صرفاً برآمده از «فرهنگ سیاسی بنی امیه» بنامیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر