ماهان شبکه ایرانیان

حدیث صحیفه و قلم (۱)

چکیده   حدیث صحیفه و قلم، ازاحادیث مشهوری است که در منابع فریقین نقل شده است. موضوع این حدیث بیان حادثه ای از آخرین ساعات عمر شریف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است که در آن، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از حاضران، قلم و صحیفه ای طلب کردند تا وصیت خود را بنویسند

حدیث صحیفه و قلم (1)

چکیده
 

حدیث صحیفه و قلم، ازاحادیث مشهوری است که در منابع فریقین نقل شده است. موضوع این حدیث بیان حادثه ای از آخرین ساعات عمر شریف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است که در آن، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از حاضران، قلم و صحیفه ای طلب کردند تا وصیت خود را بنویسند. این وصیت با مخالفت برخی از حاضران نانوشته ماند.
بررسی محتوای این روایت، برای شناخت حوادث صدر اسلام، مهم است. در صحت سند این ماجرا در منابع اهل سنت، تردیدی نیست؛ زیرا صحیحین و سایر منابع معتبر آنان، آن را نقل کرده و به صحت آن تصریح کرده اند. این ماجرا، از آن جا که از مباحث احتجاجی بوده است، در منابع شیعی بیشتر از منابع اهل سنت نقل شده است و سندهای جداگانه ای ندارد.
محتوای این حدیث، بیانگر وجود یک جریان مخالف با خلافت اهل بیت (علیه السلام) در پایان عمر شریف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. در این رساله ضمن بیان توجیهات اهل سنت، به نقد و بررسی دلالی این حدیث نیز پرداخته شده است.
کلید واژه ها: حدیث صحیفه و قلم، صحیفه و دوات، وصیت نانوشته پیامبر، وصایای رسول خدا.

مقدمه
 

ماجرای صحیفه و دوات، به یک رخداد تاریخی اشاره دارد که در آخرین روزهای عمر شریف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اتفاق افتاده است. مطابق نقل های متعدد این رویداد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حالی که در بستر در
احتضار بودند، از اصحاب خود خواستند که صحیفه و دواتی - یا با تعابیر مشابه آن که همین مطلب را می رساند - برای ایشان بیاورند که ایشان وصیتی کنند که مسلمانان با وجود آن، هرگز گمراه نشوند. این دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) با مخالفت صریح وجدی خلیفه دوم روبرو شد. خلیفه دوم و عده ای که حضور داشتند، مدعی شدند سخنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نتیجه غلبه کردن درد بر ایشان است و با وجود قرآن در میان آنان، نیازی به چنین وصیتی نیست. در مقابل، گروهی بر ضرورت مهیا کردن زمینه نگارش وصیت، تأکید داشتند. با بالا گرفتن اختلاف میان حاضران، پیامبر (صلی الله علیه و آله) از نگارش آن وصیت منصرف شدن و با ناراحتی اصحاب را از نزد خود راندند.
این ماجرا، هم به جهت اصل رخداد، و هم به جهت تبعات و لوازم آن، بسیار مهم است. بررسی سند و دلالت این نقل تاریخی موضوع این نوشتار است.

سند حدیث در منابع اهل سنت
 

در اعتبار این نقل در میان اهل سنت نمی توان تردید کرد؛ زیرا معتبرترین منابع حدیثی و تاریخی آنان و از جمله دو صحیح بخاری و مسلم این رخداد را نقل کرده اند. بنابر مبنای مشهور میان اهل سنت، آنچه در صحیح بخاری یا مسلم آمده است، معتبر و صحیح است و اگر از احادیث مورد اتفاق هر دو کتاب باشد، در صحت آن جای تردید نیست.
بخاری با سندهای متعدد، این رویداد را هفت بار در صحیح خود در کتاب های الجهاد و السیر، العلم، الاعتصام بالکتاب و السنه، المرضی و الطب و المغازی آورده است (صحیح البخاری: ج 1 ص 37؛ ج 4 ص 31 و 66؛ ج ص 137-138؛ ج 7 ص 9 و ج 8 ص 161). مسلم هم با چهار سند این حدیث را نقل کرده است (صحیح مسلم: ج 5 ص 75). علاوه بر آنها، احمد بن حنبل در مسند خود (مسند احمد: ج 1 صص 222، 336، 293، 355 و ج 3 ص 346)، نسائی در السنن الکبری (السنن الکبر ی: ج 3 ص 434 و 435)، بیهقی در سنن خود (السنن الکبری: ج 9 ص 207)، ابن حبان در صحیح خود (صحیح ابن حبان: ج 14 ص 562)، احمد بن علی بن المثنی التمیمی در مسند ابی یعلی (مسند ابی یعلی: ج 3ص 395 و ج 4 ص 298)، عبدالرزاق در المصنف (المصنف: ج 5 ص 438 و 439 ج 6 ص 57 و ج 10 ص 361)، هیثمی در مجمع الزوائد (مجمع الزوائد : ج 4 ص 214 و 215 و ج 9 ص 33 و 34)، طبرانی در المعجم الاوسط (المعجم الاوسط: ج 5 ص 288 ج 11 ص 30 و ج 7 ص 352)، طبری در تاریخ خود (تاریخ الامم و الموک: ج 2 ص 436)، ابن خلدون در تاریخ خود (تاریخ ابن خلدون: ق 2 ج 2 ص 62)، ابن کثیر در البدایه و النهایه (البدایه و النهایه: ج 5 ص 247) و در السیره النبویه (السیره النبویه: ج 4 ص 451)، ابن سعد در الطبقات الکبری (الطبقات الکبری: ج 2 ص 244) و ... این حادثه را نقل کرده اند و برخی مانند رجالی بزرگ و سخت گیر - شمس الدین ذهبی - بر درستی آن ادعای اجماع کرده است (السیره النبویه: ص 384).
راویان مستقیم این حادثه، در منابع اهل سنت، عبارتند از: علی (علیه السلام) عبدالله بن عباس، عمر بن الخطاب و جابر بن عبدالله انصاری، بیشترین نقل این حادثه از ابن عباس گزارش شده است. افراد
مختلفی از جمله: عبیدالله بن عبدالله بن عتبه، سعید بن جبیر، طاووس، علی بن عبدالله بن عباس (فرزند ابن عباس) و عکرمه این ماجرا را از او نقل کرده اند.
برای روشن تر شدن این حادثه، نمونه هایی از نقل های این رخداد را نقل می کنیم:
1. از ابن عباس از طریق عبیدالله بن عبدالله بن عتبه:
پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آستانه رحلت بود. شماری از بزرگان، از جمله عمر بن خطاب در آن خانه بودند. پیامبر فرمود: «بیایید تا برایتان نوشته ای بنویسم که پس از آن گمراه نشوید». عمر گفت: «درد بر پیامبر غلبه کرده است. قرآن نزد شماست. کتاب خدا ما را بس است.» اهل خانه با یکدیگر به مشاجره پراختند. گروهی می گفتند: «بیایید تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برایتان نوشته ای بنگارد که پس از آن هرگز گمراه نشوید» و گروهی آن چه را که عمر گفته بود، تکرار می کردند. وقتی اختلاف و مشاجرات بالا گرفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «برخیزید!».ابن عباس همواره می گفت :«تمام مصیبت ها از آن جا ناشی شد که آنان با اختلاف و همهمه خود مانع نگارش آن نامه توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شدند (صحیح البخاری: ج 7 ص 9 و ج 5 ص 137-138، کتاب المغازی، باب مرض النبی و وفاته. و از همین راوی با عبارت ها مشابه: ج 1 ص37، کتاب العلم، باب کتابة العلم و ج 8 ص 161).
همین حدیث را مسلم، از طریق خود نقل می کند (صحیح مسلم: ج 5، ص 75). (2)
2. از ابن عباس از طریق سعید بن جبیر:
سعید بن جبیر می گوید: شنیدم ابن عباس می گفت: «روز پنجشنبه و چه می دانی که روز پنجشنبه چه روزی است». سپس چنان گریست که اشک چشمانش سنگریزه ها را تر کرد. پرسیدم: «ای پسر عباس! روز پنجشنبه چه روزیست؟» گفت: «بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شدت گرفت. فرمود: کتفی (3) برایم بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. [اما اهل خانه دستور پیامبر را اطاعت نکردن و] با یکدیگر نزاع کردند، در حالی که در محضر پیامبر درگیری شایسته نیست. گفتند: او را چه شده است؟ آیا هذیان می گوید؟ آنان طلب فهم کردند. (4) پس آن حضرت فرمود: مرا رها کنید. حالتی که من در آن قرار دارم از آن چه مرا به سوی آن می خوانید، بهتر است. پس آن را به سه چیز امر کرد: مشرکان را از جزیرة العرب اخراج کنید، به گروههایی که وارد مدینه می شوند چنان که من اجازه دادم، شما هم اجازه دهید و درباره سومی سکوت کرد یا گفت و من آن را فراموش کردم». (صحیح البخاری: ج 4 ص 66، و از همین راوی با عبارت های مشابه در: ج 5 ص 137).
مسلم هم این حدیث را با سه سند از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که در یکی از این نقل ها به جای «اهجر»، «یهجر» آمده است (صحیح مسلم : ج 5 ص 75).
3. از ابن عباس از طریق عکرمه:
پیامبر در بستر بیماری، که در آن از دنیا رفتند، فرمود: «دوات و کاغذی بیاورید تا برایتان مطلبی را بنویسم که با آن هرگز گمراه نمی شوید». عمر بن خطاب گفت: «چه کسی برای فلان و فلان شهرهای روم است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمی میرد تا ما روم را فتح کنیم و اگر بمیرد، منتظر او می مانیم. همچنان که بنی اسرائیل منتظر بازگشت موسی بودند». زینت همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: «آیا نمی شنوید! پیامبر به شما وصیت می کند». آنان همهمه کردند. پس پیامبر فرمود: «برخیزید!». چون آنان برخواستند. پیامبر جان داد. (الطبقات الکبری: ج 2 ص 244 و ج 6 ص 98)
4. از ابن عباس از طریق طاووس:
پیامبر (ص) به هنگام وفات فرمودند: «کتفی برایم بیاورید که نوشته ای برایتان بنویسم که با وجود آن، بعد از من میان دو نفر اختلاف نمی شود». مردم به همهمه پرداختند. آن خانم گفت: «وای بر شما! این عهد پیامبر (صلی الله علیه و آله) است» (مسند احمد: ج 1 ص 293).
با توجه به روایت قبلی، به نظر می رسد مقصود از آن خانم، همان جناب زینت همسر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد.
5. از ابن عباس از طریق پسرش - علی بن عبدالله بن عباس-:
به هنگام رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مردانی در آن خانه بودند که در میانشان عمر بن خطاب بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «دوات و کاغذی برایم بیاورید تا برایتان نوشته ای بنویسم که با آن بعد از من گمراه نمی شوید». عمر، سخنی گفت که معنای آن این بود که درد بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) غلبه کرده است. سپس گفت: «قرآن نزد ماست. کتاب خدا برای ما کافی است». کسانی که در خانه بودند به مشاجره با یکدیگر پرداختن. یکی می گفت: «سخن حق، همان است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است» و دیگری می گفت: «سخن درست آن است که عمر گفته است». هنگامی که همهمه، سخنان بیهوده و اختلاف زیاد شد، پیامبر خشمگین شده و فرمودند: «برخیزید! سزاوار نیست که نزد پیامبری این گونه اختلاف شود». آنان برخواستند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در همان روز از دنیا رفت. ابن عباس پیوسته می گفت: «مصیبت، تمام مصیبت این بود که بین ما و بین نوشته رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مانع ایجاد شد. یعنی با اختلاف و همهمه» (شرح نهج البلاغة: ابن أبی الحدید، ج 6 ص 51 و غایة المرام: ج 6 ص 95).
6.از عمر بن الخطاب:
هنگامی که پیامبر بیمار شد، فرمود: «صحیفه و دواتی برایم بطلبید تا نوشته ای برایتان بنویسم که با آن هرگز گمراه نشوید!» ما از این کار به شدت ناخشنود بودیم. بار دیگر
فرمود: «صحیفه ای برایم بطلبید تا نوشته ای برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید!» زنان از پشت پرده گفتند: «آیا سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را نمی شنوید؟!» گفتم: «»شما [همانند زنان] همراه یوسف هستید. هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بیمار می شود، بر او اشک می ریزید و هنگامی که سلامتی می یابد، بر دوش او سوار می شوید». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مرا اندوهگین کردی. آنان بهتر از شما هستند» (المعجم الأوسط: ج 5 ص 288 و مجمع الزوائد: ج 9 ص 34 و از همین راوی با عبارات مشابه در: الطبقات الکبری: ج 2 ص 244).
7. از جابر بن عبدالله انصاری:
پیامبر به هنگام وفاتش صحیفه ای طلبید تا نوشته ای بنویسد که بعد از آن گمراه نشوند. عمر، مخالفت کرد تا آن که پیامبر از نوشتن آن دست برداشت (مسند احمد: ج 3 ص 346 و از همین راوی با سند دیگر در: الطبقات الکبری: ج 2 ص 243).
8. از علی (علیه السلام) :
علی (علیه السلام) در میان سخنانی طولانی به طلحه درباره فخر فروشی مهاجرین و انصار به فضایل و امتیازات خودشان فرمود: «ای طلحه! آیا تو شاهد نبودی آن زمان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از ما خواست که کتفی بیاوریم تا در آن چیزی بنویسد که بعد از آن امت گمراه نمی شوند و اختلاف نمی کنند و دوست تو گفت: «رسول خدا هذیان می گوید». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خشمگین شدند و آن نوشته را رها کردند. طلحه گفت: «آری من شاهد بودم». علی (علیه السلام) فرمود:
«زمانی که شما خارج شدید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من خبر داد از آن چه که قصد داشت که در آن بنویسد و مردم را بر آن گواه بگیرد، و جبرئیل به او خبر داد که خداوند متعال می داند که امت به زودی اختلاف می کنند و گرفتار تفرقه می شوند. سپس صحیفه ای طلبید و بر من املا کرد آن چه را می خواست در آن صحیفه اول بنویسد و سلمان فارسی، ابوذر و مقداد را بر آن شاهد گرفت و امامان هدایتگری را که مومنان به اطاعت آنان امر شده اند، نام برد. (5)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در بیماری که در آن رحلت کردند، فرمود:
«کتفی برایم بیاورید که نوشته ای برایتان بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید». فردی برخواست که کتف بیاورد. مردی از قریش مانع او شد و گفت: «رسول خدا هذیان می گوید». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سخن او را شنید، خشمگین شد و فرمود: «هنوز من زنده ام و شما به اختلاف پرداخته اید. من به اهل یتیم خبر داده ام از آن چه جبرئیل از پروردگار عالمیان به من خبر داده است که شما نسبت به آنان بعد از من ظلم خواهید کرد و من به آنان به چیزی وصیت کرده ام که پروردگارم بدان مرا وصیت کرد: «پس صبر کنید، صبری زیبا» .. (غایة المرام: ج 6 ص 99).

پی نوشت:
 

1. دکتری کلام اسلامی، جامعة المصطفی (صلی الله علیه و آله) العالمیة.
2. وحدثنی محمد بن رافع و عبد بن حمید، قال عبد اخبرنا، وقال ابن رافع: حدثنا عبد الرزاق، اخبرنا معتمر عن الزهری، عن عبیدالله بن عبدالله بن عتبة، عن ابن عباس، قال: لما حضر رسول الله(صلی الله علیه و آله) و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب.
3. استخوان پهنی از بدن حیوانات که در زمان قدیم به جای کاغذ برای نوشتن استفاده می کردند.
4. با توجه به روایات دیگر، به نظر می رسد این عبارت برای توجیه کار آنان وارد حدیث شده است. چنان که وصیت های سه گانه آخر روایت نیز این گونه است.
5. الغیبه: ص 81. اگر چه مرحوم نعمانی از علمای شیعه است، اما چون این روایت را از طریق راویان اهل سنت نقل کرده است، در این قسمت قرار گرفته است.
 

منبع:نشریه حدیث اندیشه، شماره7
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان