گفتگو با ابوالقاسم شعشعی
درآمد
توجه خاص شهید آیت الله صدوقی به مبارزین راستین انقلاب، اعم از مردم عادی و روحانیون و رسیدگی به وضعیت افراد تبعیدی و تقید به احوالپرسی از آنها و توجه به وضعیت خانواده های آنها و دعوت از سخنرانان شاخص انقلابی به یزد برای ارتقای سطح آگاهی مردم، از جمله ویژگی های بارز ایشان است که در این گفتگو به تفصیل درباره شان سخن رفته است.
اولین آشنائی شما با شهید آیت الله صدوقی چگونه وکجا بود؟
به عنوان یکی از شهروندان یزدی به مسجد روضه محمدیه (حظیره) رفت و آمد داشتم. در آن زمان دبیرستان می رفتم و این مراودات منجر به تماس های نزدیک و دیدار های صمیمانه ای شد که در دوران دانشجوئی و بعد از فارغ التحصیل شدن ادامه پیدا کرد. خانواده ما یک خانواده روحانی بود و از طریق دامادمان و قبل از آن از طریق پدرم، مرحوم آقای آشیخ مهدی مجلسی این آشنائی اتفاق افتاده بود. شناخت شهید صدوقی نسبت به خانواده ما شناخت قبل از تعیین شده ای بود.
در دوران دبیرستان آیا سئوالاتی در ارتباط با انقلاب هم از شهید صدوقی داشتید؟
در آن دوران اتفاقات پرشور و انقلابی نمی افتاد و با رویکردی که مرحوم آقای صدوقی داشتند، توجه ایشان بیشتر متوجه حوزه های علمیه و نوآوری و نوسازی در این فضاها بود. یکی از ویژگی های شاخص مرحوم آقای صدوقی بعد از توکل به خدا، شهامت در اقدام ایشان بود. انسان پردل و متهوری در این قضایان بودند. معروف است که مسجد روضه محمدیه که الان منزل ایشان است و مزارشان هم در آن مسجد واقع شده، به صورت فضای محدود و مخروبه ای درآمده بود و روزی یکی از افراد خیر شهر ما با مبلغ محدودی، شاید در حدود 500تا تک تومانی خدمت ایشان می آید و می گوید که من می خواهم اینجا را اعاده بنا و تعمیر کنم، چون دارد از بین می رود و خراب می شود و شهید صدوقی با این دستمایه محدود، اقدام وسیع و بزرگ ساخت این مسجد باعظمت را شروع می کنند. من دانشجو بودم. یک روز آمده بودم یزد. نزدیکی های غروب بود و معمولا ایشان فاصله منزل تا مسجد را پیاده تشریف می آوردند و به اطراف خود و مردم توجه داشتند. من هم دوچرخه ای داشتم و خودم را به ایشان رساندم و قدم زنان تا مسجد روضه محمدیه آمدیم. صحبت از توسعه مسجد بود. ایشان در حیاط مسجد ایستاده بودند و گفتند من حاضرم تمام خانه های در مسیر مسجد تا خیابان بعدی را تملک کنم و در اختیار مسجد قرار بدهم، ولی صاحبخانه ها دارند دندان گردی می کنند. یکی از اقدامات ایشان این بود که هیئت امنائی مردمی را تشکیل داده بودند و هر هفته دور هم جمع می شدند و برای توسعه و ساخت مسجد برنامه ریزی می کردند. شهید صدوقی در کنار این کار، به اقدامات دیگری که به نظر ما خیلی سخت می آمد، از جمله ساختن 14 مدرسه و حوزه هم دست می زدند. منطقه یزد جائی گرم و کویری است و ایشان در مناطق ییلاقی اطراف یزد اقدام به ساخت مدارس علمیه کردند که حالا هم دائر هست و کار بسیار زیبا و در عین حال بسیار سازنده ای بود.
یک زمان در شیراز تشکیلات بهائیت برای توسعه منزل سرکرده شان در کنار حرم حضرت شاهچراغ اقدامی کرده بود. مرحوم آقای محلاتی برای مرحوم آقای صدوقی پیغام داده بود که مدرسه علمیه ما محدود است و اگر پولی در اختیارمان قرار بگیرد،می توانیم آن را گسترش بدهیم و مانع از گسترش تشکیلات بهائی ها در کنار حرم مطهر شویم. یک روز حاج آقا مرا احضار کردند و در حضور آقای راشد، گفتند می خواهم این پول را سریع در اختیار آقای محلاتی بگذارید و مدرسه ای که الان در آنجا هست، بخش اعظمش از این بودجه تامین شده است. همین طور در مشهد این کار را کردند و مدرسه ای را برای طلاب ساختند و نیز در قم، آن مدرسه ای را که در انتهای بلوار شهید صدوقی و مدرسه ای بین المللی است، بر اساس دید وسیع ایشان و برای طلاب خارج از کشور است. البته بعد از شهادت ایشان، آن اوجی را که برای مدرسه پیش بینی می کردند، اتاق نیفتاده، ولی باز یکی از نقاط بسیار قوی فرهنگی در قم است که به همه ابعاد قضیه از جمله سکونت و مسائل پشتیبانی و سایر مسائلی که در طرح اولیه در نظر گرفته شده بود، توجه شده است. اینها نکات ذوقی ایشان بود که با توجه به دید بسیار گسترده و جامع خودشان به آنها توجه می کردند و این بسیار برای ما قابل توجه بود.
اشاره کردید به خواست ایشان برای خرید خانه های اطراف روضه محمدیه و نیز مراجعه شهید محلاتی برای گرفتن کمک مالی برای توسعه مدرسه شیراز. با توجه به دید وسیعی که شهید صدوقی داشتند، این درآمدها از کجا حاصل می شد؟
ابتدا که توکل محض ایشان بود که گره گشا و کارگشا بود. مرحوم آقای واعظی سرپرست حوزه علمیه یزد و موزع شهید صدوقی بود و باید مبلغی را در اختیار طلاب می گذاشت. ایشان می گفت بارها یکی دو روز مانده به توزیع شهریه ها خدمت حاج آقا می رسیدم و می گفتم حساب ما چندان رونقی ندارد. ایشان می گفتند ان شاءالله خدا کمک می کند و نگران این قضیه نباشید. می گفتند به محض اینکه می رفتیم به سراغ حساب، می دیدیم به میزان مورد لزوم پول در حساب هست. منابع مالی ایشان عمدتا از وجوه شرعی بود که متدینین یزد یا سایر نقاط در اختیار ایشان می گذاشتند.
به نظر می رسد بین ایشان و مردم اعتمادی برقرار بود که وجوهات شرعی بیشتر به ایشان پرداخت می شد. به نظر شما این اعتماد ناشی از چه بود؟
دو تا مسئله بود. یکی زندگی سالم و صادقانه ای که مردم از ایشان دیده بودند و روح خیرخواهانه ای که داشتند. زندگی ایشان خیلی عادی و ساده بود و همیشه در کنار مردم زندگی می کردند منزلشان یک خانه عادی در کنار سایر مردم و در آن به روی همه باز بود. نکته دوم این بود که ایشان با نوعی مردم دوستی و شناخت مردمی با دیگران معاشرت داشتند. مشهور است که وقتی کسی را می دیدند تا سه نسل او را دنبال می کردند. ایشان با این احوالپرسی ها و روابط نزدیک با مردم و احترام بسیار به همه با ذکاوت ذنی ایشان که بسیار معروف است، همراه می شد، محبوبیت گسترده و عجیبی در دل مردم داشتند. تمام کسانی که با ایشان همدوره بوده اند می دانند که ایشان بدون یادداشت برداری و فقط به مدد حافظه درخشانشان درس می خواندند. ایشان در دوره مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، مسئولیت توزیع شهریه ها را داشتند. یکی از طلاب با شگردی و تغییر قیافه ای سه بار می آید و شهریه می گیرد. شهید صدوقی او را خرد نمی کنند، ولی بار سوم به او می گویند یک سه بار! در حالی که در آن زمان نه کارت هویتی بود نه ثبت و یادداشتی و ایشان چنین دقتی داشتند که حتی با تغییر قیافه و این مسائل، متوجه می شدند. این ذکاوت ها و حضور پررنگی که بین مردم داشتند، موجب شده بود که مردم به ایشان اعتقاد و علاقه عمیق داشه باشند و رفت و آمد مردم به بیت ایشان و پرداخت وجوه شرعی به ایشان حساب و کتاب دیگری داشته باشد که معروف بوده و هست.
در چه سال هایی دانشجو بودید و ارتباط شما در دوران با ایشان چگونه بود؟
در فاصله سال های 50 تا 55 در تهران بودم و مرتبا به یزد می رفتم و خدمتشان می رسیدم. این نکته جالب را عرض کنم که من برای ایشان نامه می نوشتم و ایشان با آن شأن و مقام و مشغله های فراوانی که داشتند، پاسخ نامه های من دانشجو را می دادند و هنوز دستخط های ایشان را دارم. البته با جناب آقای راشد هم که در ایرانشهر و جاهای مختلف تبعید بودند، مرتبا مکاتبه داشتم.
سال های دانشجوئی شما مصادف است با اوج فعالیت های گروه چپ و منافقین. آیا مسئله ای برای شما پیش آمد که با شهید صدوقی مطرح کنید؟
در دانشکده الهیات که ما بودیم این مسائل مثل سایر دانشکده های دانشگاه تهران نبود. یادم هست که در سال 53 در تعطیلات نوروز، جناب آقای عارف در منزلشان جلسات سخنرانی و روضه داشتند و ما از فرصت تعطیلات استفاده می بردیم. قرار شد طبق یک برنامه ریزی دقیق، از سخنرانانی از تهران دعوت کنیم که در این جلسات شرکت کنند. با شهید صدوقی مشورت کردیم و ایشان گفتند اگر آقای مطهری دعوتتان را قبول کنند خیلی خوب است. من مامور این کار شدم و نیزد شهید مطهری رفتم و ایشان هم قبول کردند، ولی چند روز مانده به عید، بنا به دلایلی که نمی دانم چه بود، انصراف دادند و ما از طریق آیت الله مهدوی کنی، از آیت الله امامی کاشانی دعوت کردیم که تشریف آوردند و جلسه بسیار پرباری بود. روحانیون زیادی به آن جلسات نوروزی ما می آمدند که متاسفانه برخی از آنها به رغم اینکه در آن سال ها مبارز بودند و حتی در جلسات صبح پنجشنبه منزل خود شهید صدوقی هم سخنرانی داشتند، بعدها راهشان را تغییر دادند.
رویکرد شهید صدوقی نسبت به زندانیان سیاسی آن سال ها چه بود؟
یکی از دوستان ما به نام آقای وحدت در سال 55 از زندان آزاد شد. مجلس عروسی یکی از دوستان بود که شهید صدوقی هم تشریف آوردند و خطاب به آقای وحدت گفتند: «خوش گذشت؟» و آقای وحدت هم گفتند: «جای شما خیلی خالی!» ارتباط نزدیکی با برخی از آنها داشتند.
آیا ارتباط شهید صدوقی با مبارزینی چون آیت الله مهدوی کنی و آیت الله امامی کاشانی و امثالهم، در حد دعوت به این سخنرانی ها بود؟
قطعا ارتباطات سابقه دار گسترده ای داشتند. شاید مثلا ایشان در آن سال ها آقای دکتر حسن روحانی را نمی شناختند، ولی ارتباطشان با آیت الله مهدوی کنی سابقه دار بود و از طریق دوستانشان با عمده روحانیون بلاد ارتباط داشتند که البته امثال ما خبر نداشتیم. منزل ایشان در قم یکی از پایگاه های مهم ارتباطات مردمی و رفت و آمد علما بود و قطعا با همه آنها رایزنی هائی داشتند، چون نفوذ شهید صدوقی از حیطه یزد بسیار بیشتر بود و با جمیع کسانی که در نقاط مختلف منشا اثر بودند، ارتباط داشتند. در این زمینه باید بگویم که مسئله تبعیدی ها در شهرهای دورافتاده و شهرهای همجوار استان یزد، مسئله بسیار مهمی بود و شهید صدوقی حمایت های مستمر و گسترده ای را از آنها داشتند. مرتبا هیئت هائی را اعزام می کردند و یا خودشان می رفتند. من یک بار در خدمت حجت الاسلام صدوقی رفتم، ولی بیشتر همراه جناب آقای راشد می رفتم.
شهید صدوقی در مورد رسیدگی به وضعیت تبعیدی ها اهتمام خاصی داشتند. آیا در این باره خاطراتی را به یاد دارید؟
از سال 52، 53 به بعد مسئله تبعیدی ها مطرح بود که اغلب در شهرهای همجوار یزد بودند و شهید صدوقی مرتبا به آنها سرکشی می کردند. من در یکی از سفرها به دستور شهید صدوقی، خدمت حاج شیخ محمد آقای صدوقی، امام جمعه یزد و جناب آقای دکتر خاتمی، از نقاط همجوار یزد از جمله رفسنجان تا بندرعباس رفتیم و از شخصیت هائی که در این مناطق بودند، بازدید و به وضع آنها رسیدگی کردیم. خود من بیشتر ارتباطم با آقای راشد بود. ایشان در چندین نقطه تبعیدشان را سپری کردند. افراد دیگر را تشویق می کردیم و با اینکه راه های دوری هم بود، شخصیت ها و تجار متدین می رفتند که هم ارتباطات قطع نشود و هم دل تبعیدی ها گرم باشد که کسانی از آنها پشتیبانی می کنند و همه این کارها به نوعی با رهنمودها و هدایت شهادت صدوقی انجام می شدند.
در این سفری که اشاره کردید، شهید صدوقی هم حضور داشتند؟
من در سفری که رفتم با آقازاده شهید بود، ولی خود ایشان هم بارها به تبعیدی ها سر زدند.
آیا به ایرانشهر هم رفتید؟
در این سفر من نرفتم، در سفر دیگری خدمت جناب آقای راشد به ایرانشهر و گناوه رفتم. در آن زمان حضرت آیت الله خزعلی و آقای گلستانه در آنجا بودند. زمانی که آقای راشد در ایذه خوزستان تبعید بودند، من خودم که ماشین نداشتم، ماشین یکی از دوستان بازاری یزد را گرفتم و خانواده جناب آقای راشد را به ایذه بردم. آن زمان خیلی هم این کار مشکل بود. این ارتباطات به شکلی مستمر بود و واقعا اگر دل و جرئت آقای صدوقی نبود، کسی که در آن زمان جرئت نمی کرد این کارها را انجام بدهد.
آیا در این سفرها از آیت الله صدوقی توسط بزرگان ذکر خیری می شد؟
قطعاً من این را از قول آقای راشد نقل می کنم که در سفری که جناب آقای صدوقی به دیدار جناب آقای خامنه ای در ایرانشهر رفته بودند، در جلسه ای که حدود پنج شش ساعت طول کشیده بود، شهید صدوقی و مقام معظم رهبری با هم بحث علمی داشتند. آقای راشد و دیگران در آن فاصله بیرون رفته و بعد برگشته بودند و آن بحث هنوز ادامه داشت. فردای آن روز آقای صدوقی گفته بودند که من از این بحث بسیار لذت بردم و حاضر هستم که دوباره برگردیم و بحث دیگری را با آقای خامنه ای شروع کنیم. ایشان علاقه خاصی به مقام معظم رهبری داشتند.
در سال های 55 و 56 که مبارزات اوج گرفتند، یکی از مراکز مهم دریافت، ثبت، تکثیر و پخش اعلامیه های امام و نیز اعلامیه های خود شهید صدوقی، بیت ایشان بود. از آن زمان خاطره ای دارید؟
مسائلی که از خارج از یزد به ایشان اعلام می شد، به وسیله تلفن یا افرادی بود که مطلب را به دست ایشان می رساندند که از نجف کمتر بود و هنگامی که امام به پاریس رفتند، بیشتر شد. می دانید که شهید صدوقی مدتی هم در پاریس بودند. در آن روزها مسائل انقلاب، به روز، به ایشان منتقل می شد، بلافاصله مطلب را پیاده می کردیم و توسط دو سه گروه که یکدیگر را هم نمی شناختیم، اعلامیه ها را تکثیر می کردیم. یکی از کسانی که در این زمینه مورد و ثوق شهید صدوقی بود، من بودم که خدا قبول کند. من قولکسی داشتم. مطالب را در اختیار یکی از دوستان به نام آقای باغی زاده که کارمند تامین اجتماعی آن روز و به تایپ آشنا بود، می گذاشتم و ایشان به سرعت آن اعلامیه را تایپ می کردند و در منزل ایشان که در کوچه های دور افتاده قرار داشت، تکثیر و تحت پوشش های لازم به سرعت تقسیم می کردیم و به سر شاخه هائی می دادیم که مورد اعتماد بودند و در مراکز علمی و حوزه ها و بازار پخش می کردیم. بخشی را هم توسط مسافرانی به نقاط مختلف می رساندیم. همان طور که عرض کردم چندین گروه این کار را انجام می دادند و مدیریت و هدایت این را از بیت ایشان بود. مطالبی را هم که خودشان صلاح می دانستند، می نوشتند و یا می فرمودند که دیگران بنویسند و اصلاح می کردند وبعد از تأیید ایشان بلافاصله تایپ و تکثیر و پخش می شد. نمونه اش همان 10 فروردین یزد بود که نخستین مواجهه مستقیم رژیم با مردم یزد بود و شهدا و زخمی هائی را هم جای گذاشت. در آن روز من با آقای دکتر روحانی از سفر سرزدن به تبعیدی ها برگشته بودیم. روز قبل از آن در سیرجان بودیم که آقای معادیخواه و شیخ علی تهرانی و آقای فخر الدین حجازی و عده ای دیگر در منزلی در آنجا بودند و بحث بر سر برگزاری چهلم شهدای تبریز بود و رایزنی هائی انجام شد. روز دهم فروردین رسیدیم یزد و به مسجد حظیره رفتیم. ابتدا مرحوم آقای فلسفی منبر رفتند. بعد مردم خواستند که حاج آقا صحبت کنندکه نکردند و به جای ایشان جناب آقای راشد منبر رفتند. پس از صحبت های ایشان، مردم قیام کردند و از مسجد روضه محمدیه به طرف چهار راه شهدا که مرکز حضور پررنگ پلیس بود، راه افتادند. پلیس هم از همان مسیر حرکت کرد و حدود دویست متر مانده به چهارراه درگیری شد. اولین تیر به مرحوم رضای نامدار خورد که استاد بنا بود و سه نفر دیگر به نام های شهید مرادی، شهید پارسائیان و دانش آموزی به نام مهدی قدح فروشان که باتوم به سرش خورد و ضربه مغزی شد و روز بعد به شهادت رسید.به هر حال آقای حسن روحانی عصر آن روز عازم تهران بودند. ظهر آن روز حاج آقا فرمودند که مطلب امروز باید حتما به صورت اعلامیه بیاید. اعلامیه نوشته و آماده شد و تعداد ی از آنها را آقای روحانی به تهران بردند. همان شب هم آقای عارف عازم بودند که تعدادی را به تهران بردند. حاج آقا تلفنی با منزل ما تماس گرفتند و پرسیدند که آیا اعلامیه آماده است یا نه که این تلفن شنود شده و در کتاب دوستان انقلاب یا راهیان انقلاب به روایت ساواک، این مطلب آمده. به هر حال به این شکل کانون های منسجمی تشکیل شد و به شکلی خودجوش برنامه ریزی های منسجمی برای برگزاری چهلم ها و صدور اعلامیه ها و سایر مسائل انقلابی به وجود آمد.
از برخورد های شهید صدوقی در روز 10 فروردین چه خاطره ای دارید؟
ماموران رژیم می خواستند محیطی پر از رعب و وحشت ایجاد کنند. شهید صدوقی به هنگام ظهر برای اقامه نماز جماعت به مسجد آمدند. ماموران در مسجد را بسته بودند. ایشان نهیب زدندکه «در را باز کنید و اگر قدرت دارید، تیر را به سینه من بزنید. سینه من آماده است.» بالاخره ظهر نماز را اقامه کردند و شب هم همین طور. مردم هم انتظار داشتند که حاج آقا بعد از نماز مغرب سخنرانی و آنها را هدایت کنند. ایشان هم بعد از نماز مسائل روز را تبیین کردند و اخبار را به مردم رساندند.
آیا درباره محوریت سخنرانی آن شب شهید صدوقی خاطره ای دارید؟
الان محوریت سخنرانی را به یاد نمی آورم، چون سال های طولانی گذشته، ولی سخنرانی های ایشان عمدتا درباره مسائل روز و روحیه دادن به مردم بود. ایشان همیشه به مردم می گفتند که ما پیروز هستیم و این حق مسلم انقلابیون است که به پیروی دست پیدا کنند و خداوند از کسانی که دین او را یاری می دهند، از هیچ نصرتی دریغ نمی کند و با این هدایتگری ها، حضور مستمر مردم را در صحنه هدایت می کردند.
با اینکه تعداد شهدا و زخمی در یزد در مقایسه با سایر شهر ها بسیار کم بود، اما از بعد تبلیغاتی و تاثیر بر روند کلی انقلاب، تاثیر بسیار خوبی داشت. شهید صدوقی چگونه این جریان را مدیریت می کردند؟
غیر از صدور اعلامیه، افراد به شکلی ناخواسته هم کارهائی می کردند که اثرات شگفت آوری داشت. می دانید که آن روزها ضبط های کوچک خبرنگاری و دستگاه های ضبط پلیسی در اختیار کسی نبود و دستگاه ها بزرگ و حمل نقل و به خصوص جاسازی آنها بسیار دشوار بود. آقائی به اسم آقای مقدم، ضبطی را در درختی جاسازی کرده بود که به عقل هیچ ماموری نمی رسید. ایشان میکروفونی را همراه خود برده بود و صدای شعارها و شلیک تیرها را توانسته بود ضبط کند. این نوار بسیار معروف شد و تاثیر عجیبی گذاشت، چون بلافاصله نوار را تکثیر کرد و به همه جا فرستاد و حتی رادیوهای بیگانه هم آن را پخش کردند. یکی از عوامل موثر، این نوار و اعلامیه های آقای صدوقی بود و فضای کشور هم آماده بود.
از سفرهای آقای فلسفی و ملاقات با شهید صدوقی به یزد خاطره ای دارید؟
ایشان برای سخنرانی به دعوت دیگران، از جمله هیئت بعثت می آمدند. مهمانی های متعددی به خاطر ایشان برگزار می شد و روحانیون یزد می آمدند و آقای صدوقی هم برای ایشان کم نمی گذاشتند و در مجالس سخنرانی ایشان شرکت می کردند.
در ماه های رمضان و محرم معمولا چه کسانی را برای سخنرانی دعوت می کردند؟
در ماه رمضان که خودشان صحبت می کردند و در ماه محرم معمولا مسجد حظیره نقش زیادی نداشت و حسینیه ها و معمولا تکایا فعال بودند که شهید صدوقی مقید بودند که قطعا در این مراسم شرکت کنند. در آستانه انقلاب و یکی دو سال قبل از آن، این مراسم حساسیت عجیبی پیدا کرده بود و وقتی ایشان می رفتند، مردم راه می افتادند و به استقبال ایشان می آمدند و با شور و تحرک و شکوه زیای و با سلام و صلوات ایشان را می بردند. یزد اساسا شهر پر روضه ای است و از بیرون خطبای زیادی دعوت می شوند، از جمله مرحوم فخر الدین حجازی، مرحوم فلسفی و آیت الله امامی کاشانی.
آیا ایشان اصرار بر روحانی بودند سخنران داشتند؟
آن روزها اساسا افراد غیر روحانی در زمینه سخنرانی های دینی حضور چندانی نداشتند. تنها کسی را که در این زمینه به یاد می آورم، مرحوم حجازی بود. هر جا هم که شهید صدوقی حتی به عنوان میهمان هم حضور پیدا می کردند، از ایشان خواسته می شد که صحبت کنند. البته ایشان حساسیت خاصی نداشتند و حتی از خود من هم گاهی می خواستند حرف بزنم. حرف ها هم درباره مسائل انقلابی و تظاهرات و لزوم صدمه ندیدن مردم بود. یکی از سخنرانی های من حول و حوش اعتصاب کارگران شرکت نفت بود که مردم در فشار بودند. در جلساتی هم که در شهرهای حومه یزد بود، گاهی از من دعوت می کردند و مثلا بارها به بافق، مهریز و میبد رفتم. شهید صدوقی همیشه مشوق امثال من بودند. گاهی که افراد از ایشان درباره دعوت افراد، نظر می خواستند، همین که می گفتند فلانی، بهترین تشویق برای من بود. در این زمینه خاطره ای را نقل کنم. عده ای آقای جعفری، نماینده روزنامه انقلاب اسلامی بنی صدر را به یزد دعوت کردند. شهید صدوقی با این قضیه موافق نبودند و گفتند بروید به او بگوئید که صحبت نکند. این ماموریت را به من و رئیس دفترشان، آقای صالحی دادند. ما رفتیم و توصیه کردیم که با توجه به وضعیت شهر و اینکه نبادی مردم تحریک شوند، بهتر است از سخنرانی صرف نظر کنید. نهایتا مجبور به تمکین شد و برگشت و در یک شماره مانده به آخرین شماره روزنامه انقلاب اسلامی، این مطلب را به عنوان اختناق ذکر کرده بود. شهید صدوقی بسیار در مورد مسائل فرهنگی دقیق النظر بودند.
چگونه است که شما سخنرانی های تند می کردید و دستگیر هم نمی شدید؟
حضور شخص شهید صدوقی و قدرت ایشان بود که نه من، هیچ کس دیگری هم دستگیر نمی شد و اگر هم می شد، به سرعت آزاد می شد. مثلا در روزی که مجسمه شاه را می خواستند پائین بکشند، شهید صدوقی وسط خیابان به نماز ایستادند و مجسمه هم پائین کشیده شد، ولی کسی صده جدی ندید. تسخیر ساواک که در شهرهای دیگر با کشته و زخمی زیاد همراه بود، در یزد با حداقل هزینه انسانی و مالی انجام شد. شهید صدوقی با نبوغشان، جریان را به شکلی مدیریت می کردند که هم کمترین هزینه و برخورد را در یزد داشتیم و هم بیشترین تاثیر را در کل کشور می گذاشتیم.
تعطیلی ها و اعتصابات یزد چه منشائی داشت؟
اعتصاب فرهنگی ها بعد از تعطیلی های بازار بود که عمدتا کشوری بود، مثلا بازار تهران که تعطیل می شد، خبر آن به یزد می رسید و بازار یزد هم تعطیل می شد. یک عده ای ممکن بود نارضایتی داشته باشند و می آمدند و مغازه شان را باز می کردند، ولی کلا مردم همراهی می کردند، چون محیط هم کوچک بود و همه همدیگر را می شناختند، خیلی هم نمی توانستند خلاف میل عمومی حرکت کنند، در عین حال که یک سیستم نانوشته ای بود که از افرادی که در اثر تعطیلی و اعتصاب، دچار زحمت می شدند، حمایت می شد و فشار خیلی کم بود. بارها در سخنرانی هایم می گفتم که فرد ی آید و در صف می ایستد و نفت می گیرد، ولی آن را به خانه خودش نمی برد و به پیرمرد و پیرزن یا بیماری می رساند. مردم با شعور انقلابی که در درونشان بود و با مدیریت درخشان شهید صدوقی، آن مراحل را به خوبی و آبرومندانه سپری کردند. شهید صدوقی عمدتا نقش هدایت و حمایت داشتند. ایشان هیچ وقت اطلاعیه و اعلامیه نمی دادند که بازار باید تعطیل شود، ولی کافی بود اشاره ای بکنند و بازار تعطیل می شد. مهم ترین مسئله در این باره، اعتصاب فرهنگیان بود که ایشان دقیقا در جریان امر بودند، ولی خودشان دستور مستقیم اعتصاب را ندادند.
رویکرد ایشان نسبت به تندروی های قبل و بعد از انقلاب چگونه بود؟
ایشان با هیچ نوع تندروی موافق نبودند و اجازه نمی دادند جائی تخریب شود. اگر کسی هم دستگیر می شد، سعی می کردند از طریق شهید دکتر پاک نژاد مسئله را حل کنند که موجب تحریک و درگیری بیشتر نشود و به هیچ وجه اجازه خودمختاری و تندروی نمی دادند. مدیریت واحد را اعمال می کردند.
از مدیریت ایشان پس از پیروزی انقلاب چه خاطره ای دارید؟
نخستین اقدام، مسئله انتخاب استاندار بود که شهید صدوقی مرحوم دبیران را که قبل از انقلاب هم مسئولیتی داشت، به وزیر کشور که در آن زمان آیت الله مهدوی کنی بودند، معرفی کردند. سایر مدیران هم تحت نظارت مستقیم ایشان انتخاب و منصوب می شدند، از جمله صدا و سیما که فرزندشان را فرستادند که دیگر مردم یزد، مثل مردم تهران، متعرض صدا و سیما نشوند. سپاه و مراکز حساس دیگر را هم مدیریت می کردند. دادگاه انقلاب در آن زمان از حساسیت فوق العاده بالائی برخوردار بود. عده ای از افراد دستگیر شده بودند و شهید صدوقی سعی کردند افرادی را در این پست حساس بگمارند که مسائل را به شکل معقول و معتدل پیش ببرند و از هر نوع اغتشاشی جلوگیری به عمل بیاید. خودسری هائی هم شده بود، از جمله اینکه به سراغ برخی از سرمایه دارها رفته بودند و مصادره هائی صورت گرفته بود که شهید صدوقی به سرعت مدیریت کردند و سامان دادند.
من در آن زمان به سراغ آقائی به نام آسید حسین حیدری رفته بودند که کلکسیون های با ارزش متعددی داشت و به او حاج حسین آنتیک می گفتند. من به شهید صدوقی گفتم ما حاضر هستیم این کلکسیون ها را به جائی منتقل و موزه را راه اندازی کنیم. ایشان موافقت کردند و موزه های مردمی را از آثاری که داشت حیف و میل می شد، تشکیل دادیم و خود ایشان هم سه تا سند و تسبیح و عصای خودشان را به آنجا اهدا کردند. همین شیوه ها در بخش های دیگر از جمله صنعت و کشاورزی هم در حضور ایشان مطرح و حل می شد. اگر مدیریت ایشان نبود، هر یک از اینها ممکن بود به غائله ای ختم شود.
پس از انقلاب چه نوع ارتباط کاری را با شهید صدوقی داشتید؟
من اولین کسی بودم که از ناحیه ایشان به آقای دبیران معرفی شدم. آقای دبیران کسی را نمی شناخت و قبلا شهردار اردکان بود. من گفتم ما کاری بلند نیستیم و تا حالا معلم بوده ایم. شهید صدوقی گفتند باید شروع کنید که دیگران هم تشویق بشوند و بیایند و گفتند که دو نفر را هم برای بافق و تفت انتخاب کنیم و خود ایشان به عنوان یکی از اعضای شورای سیاستگزاری استان برای آنها حکم دادند. خود من هم به عنوان اولین شهردار پس از انقلاب، شهردار اردکان شدم و بعد هم شوراهائی را که مرحوم آیت الله طالقانی مطرح کردند و شش نفر از روحانیون انتخاب شدند و من به تنهایی انتخاب شدم که به شهید صدوقی که در کرج بودند نامه ای دادم که وضعیت این طور است و به من فشار می آورند که کناره گیری کنم و تکلیف چیست؟ ایشان گفتند شما صلاحیت دارید و باید بمانید. خلاصه من ماندم و با وجود فشارهای زیادی که برای تحریم این شورا بود، شورا را تشکیل دادیم و اولین شورای شهر یزد شکل گرفت که در آن مرحوم آقای ربانی رئیس شورا بودند و آقای محصل همدانی، آقای آتشی، آقای شکوری و آقای مفیدی و من. سن همه آنها بالای 40 سال و جوان ترینشان من بودم که در شورا رای دوم را آورده بودم و نائب رئیس شدم. غیر از این هر وقت موضوعی پیش می آمد و شهید صدوقی، ما را صدا می زدند، همراه دوستان دیگر می رفتیم و اوامرشان را می گفتند و ما هم دنبال کارها می رفتیم. به هر حال وقتی که شهید صدوقی امر فرمودند، از شهرداری اردکان استعفا دادم و به شورای شهر یزد آمدم و همزمان مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی یزد بودم.
از شهادت آیت الله صدوقی چگونه باخبر شدید؟
ماه رمضان بود و ما به ییلاقی که در روستای نزدیک یزد بود، رفته بودیم، به محض اینکه رسیدیم، تلفنچی آنجا قبل از اینکه خبر به شکل رسمی منتشر شود، با خبر شده بود و آمد دم ماشین و خبر داد. ما در آن فاصله 40، 50 متری بسیار نگران شدیم و در همان یکی دو ساعت اول برگشتیم و به بیت ایشان رفتیم. فضای استان کلا ماتمزده و غمبار بود و ما هم که به خاطر کمک به اداره مجالس پذیرایی از کسانی که از سراسر کشور می آمدند، درگیر بودیم تا چهلم که مجالس مختلفی برگزار شد.
سخن آخر
برای خود من چیزی که مایه شگفتی بود این بود که ما خودمان را در جایگاهی نمی دیدیم که این قدر مورد محبت ایشان باشیم، ولی جوان گرایی به معنی واقعی و به دور از شعار و به شکلی عملی در شخصیت بالنده و مقتدر ایشان بود. حقیقتا به جوان ها میدان می دادند و به آنها اعتماد می کردند. دید معنوی ایشان روی همه قضایا اثر خاصی داشت و تمام کسانی که در هاله تاثیر ایشان بودند، قدرت و شهامت روحی بالائی را کسب می کردند. ان شاءالله که بتوانیم به ارزش هائی که ایشان خلق کردند وفادار باشیم و به خصوص اخلاص در عمل را از ایشان بیاموزیم. ایشان نسبت به تمامی مسائل زمانه خود آگاه و بسیار تاثیرگذار و نافع برای همه مردم بودند و نعمتی برای امت اسلامی بودند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34