ماهان شبکه ایرانیان

سیاست نامه در ترجمه فرمان امیرالمؤمنین (ع) خطاب به مالک اشتر (۱)

مقدمه   یکی از قالب هایی که شیعیان، فکر و اندیشه و نظام سیاسی مورد نظر خویش را در آن بیان می کردند، عهدنامه ی امام علی علیه السلام به مالک اشتر بوده است

سیاست نامه در ترجمه فرمان امیرالمؤمنین (ع) خطاب به مالک اشتر (1)

مقدمه
 

یکی از قالب هایی که شیعیان، فکر و اندیشه و نظام سیاسی مورد نظر خویش را در آن بیان می کردند، عهدنامه ی امام علی علیه السلام به مالک اشتر بوده است. این عهدنامه از دیرباز مورد توجه شیعیان بوده و به همین دلیل، سیدرضی (قدس سره الشریف) به رغم آن که بسیاری از خطبه ها و نامه ها را به صورت گزیده نقل کرده، در اینجا، متن کامل این عهدنامه را در کتاب شریف نهج البلاغه درج کرده است.
اهمیت این سند سبب شده است تا طی قرون گذشته، عالمان بسیاری بکوشند تا از این خطبه برای ارائه دیدگاه های خود درباره ی حکومت و چگونگی اداره ی آن استفاده کنند. علاقه ی خاص به این عهدنامه از آنجا آشکار می شود که نسخه ای از آن، به خط زیبای یاقوت مستعصمی (م 689) خطاط معروف جهان اسلام، در کتابخانه ی خدیویه مصر برجای مانده است (1).
یکی از کهن ترین ترجمه های مستقل این عهدنامه، تحت عنوان فرمان مالک اشتر، از حسین علوی آوی شیعی است که آن را در سال 729 به فارسی برگردانده است. (2)
در عصر صفویه چندین ترجمه و شرح از این عهدنامه به نگارش درآمد که به ویژه شرح های نوشته شده، حاوی نکاتی درباره دیدگاه های شیعه در زمینه سیاست است.

فهرستی از ترجمه ها و شرح های عهدنامه اشتر
 

مهم ترین این شرح های که در دوره ی صفویه به نگارش درآمده است، عبارتند از:
1- شرح سید ماجد بن محمد بحرانی شیرازی 1079 قاضی اصفهان.رساله ی او تحفه ی سلیمانیه نام دارد و به چاپ رسیده است.
2- ترجمه ای از این عهدنامه توسط علامه محمدباقر مجلسی (م 1110) صورت گرفت که نسخه های متعدد از آن در دست است (فهرست نسخه های خطی دانشگاه، ج(5، ص 1319)؛ فهرست مرعشی، ج1، ص 215).
3- ترجمه ی دیگر از آن محمدباقر بن اسماعیل حسینی خاتون آبادی (م 1127)است که برای شاه سلطان حسین نگاشته است (بنگرید: فهرست دانشگاه ج(7، ص 2716)؛ فهرست ملک ج (2، ص 13)؛ فهرست نسخ کتابخانه ی ملی، ج(6، ص 139).
4- ترجمه و شرح دیگر از آن میرزا علی رضای تجلّی شیرازی (م 1085)است که به نام شاه سلیمان نگاشته است.
نسخه هایی از آن را منزوی در فهرست نسخه های فارسی ج(2، ص 1573)معرفی کرده است. و نیز بنگرید: فهرست دانشگاه ج(9، ص 1214).
5- ترجمه ی دیگر از محمدکاظم فرزند محمدفاضل مدرس مشهدی است (فهرست منزوی ج2، ص 1574). در فهرست مجلس (ج38، ص 407 ترجمه ی عهدنامه مالک اشتر از محمدجعفر بن فاضل مشهدی (زنده در 1106) یاد شده و آمده است که نسخه ای از همان رساله در همان فهرست (ج 35، ص 429) معرفی شده است.
6- ترجمه ی دیگری از عهدنامه همراه با شرحی مختصر از ملامحمد صالح قزوینی روغنی در دست است که در 1094 آن را نگاشته است (فهرست منزوی، ج2، ص 1573).
7- ترجمه ای دیگر از عبدالواسع تونی در دست است که از علمای سده ی 12 هجری بوده است. (فهرست منزوی ج2، ص 1573).
8- نصایح الملوک و آداب السلوک از ابوالحسن الشریف العاملی (م 1138) در شرح عهدنامه ی مالک اشتر که آن را به سال 1118 برای شاه سلطان حسین نوشته است. نسخه هایی در آن از فهرست سپسالار، ج(2، ص 33)و ج(5، ص 715)معرفی شده است.
ده ها ترجمه و شرح دیگر از عهد مالک در اواخر دوره ی صفوی و پس از آن در دوره ی قاجار نوشته شده و نسخه های فراوانی از این ترجمه ها در کتابخانه های مختلف موجود است که نام مؤلفین آنها روشن نیست. (3)
در دوره ی قاجاریه نیز نگارش در این زمینه ادامه یافت.
به ویژه در نیمه ی دوم آن که به تدریج بحث های سیاسی و اداری به صورت جدی تری مطرح شد، کسانی کوشیدند تا با طرح عهدنامه ی اشتر از یک سو به بیان راهکارهایی برای حل معضل مناسبات سیاسی حکام قاجاری با توده های مردم بپردازند و از سوی دیگر، نشان دهند که اسلام برای سیاست و نظام سیاسی چاره اندیشی کرده است. در این زمینه ترجمه ها و شروح زیادی نوشته شد. از میان این ترجمه ها، یکی هم، همین ترجمه ی منظوم حاضر است که ناظم طی آن کوشیده است تا مضامین عهدنامه را در قالب اصطلاحات و مفاهیم سیاسی جاری در ادب فارسی ریخته و آن را به عنوان راهنمای عمل حکام ارائه دهد.

ناظم اشعار
 

میرزا جهانگیرخان محبی حسینی ملقب به ناظم الملک و متخلص به «ضیایی» فرزند محب علی خان ناظم الملک فرزند میرزا تقی خوشنویس است که در اصل مرندی هستند. وی به سال (1275 ق/ 1238)ش در یکانات مرند (و به نوشته ی برخی منابع در تهران) متولد شد. وی پس از گذراندن دوران تحصیل به کار در وزارت خارجه مشغول شد؛ جایی که پدرش، بیش از وی در آنجا مشغول بود و بنا به رسومات آن روزگار مناصب و القاب پدر به فرزند می رسید. ضیایی با زبان فرانسه آشنایی کامل یافت و در وزارت خارجه مناصب بالایی به دست آورد. از جمله زمانی مدیر کل وزارت امور خارجه و روزگاری هم کفیل وزیر خارجه در کابینه سپهدار اعظم تنکابنی بود. مدتی نیز عضویت کمیسیونی را داشت که کارش تعیین سرحدات ایران در مرز ایران - افغانستان و ایران- عراق بود. زمانی نیز معاونت وزارت عدلیه را داشت. ضیایی در سالهای واپسین زندگی خویش به قم مهاجرت کرد: جایی که مدتی هم حکومت آن در اختیارش بود. او در سال (2-1312 ش/ 1352)ق درگذشت و در مسجد زنانه در کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها به خاک سپرده شد. (4)
به جز دیوان، از وی «سیاست نامه» - متنی که در اینجا به چاپ رسیده- «حقیقت نامه» و «وصیت نامه امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام» به صورت منظوم بر جای مانده است. دوازده بندی هم به قیاس دوازده بند محتشم درباره ی امام حسین علیه السلام دارد. (5)
به نوشته ی محمدعلی تربیت، دیوان وی یکبار در سال (1331)ق در استانبول و بار دیگر پس از مرگش در تهران انتشار یافت (6) عزیز دولت آبادی نوشته است که دیوان وی به سال (1346)(ق)به همت همسرش نشر یافت. (7)
وی به ترکی نیز شعر می سرود که مع الاسف آن اشعار از چاپ دوم دیوانش جدا شد تا جداگانه به چاپ برسد، اما گویا چنین نشد. (8)
نسخه های چاپی این دیوان که با عنوان دیوان ناظم الملک و دیوان ضیایی (چاپ مطبعه ی طلوع) به چاپ رسیده، در کتابخانه ی مسجد اعظم قم موجود است.
پیش از ارائه ی متن منظوم سیاست نامه برخی از اشعار نغز او را می آوریم.

تا مست شراب عشق زآن ساغر لبریزم
گه مرغ شباهنگم، گه شاهد شب خیزم

پر غلغله شد گردون از آه شباهنگام
پر ولوله شد هامون از بانگ شب و بزم

و شعر زیبای دیگر او چنین است:

سرمست چنانیم که صهبا نشناسیم
ساغر زمی و باده ز مینا نشناسیم

ما شور ز شیرینی و تندی ز حلاوت
زهر و کدر از شهد و مصفا نشناسیم

در هر چه که بینیم همه صنع تو بینیم
باغ و چمن و کوه ز صحرا نشناسیم

اوراق جهان دفتر آیات تو خوانیم
برگ و شجر و دجله و دریا نشناسیم

آثار وجود تو زهر چیز هویداست
پیدا و نهان، سرّ و هویداست نشناسیم

مخمور زعشقیم «ضیایی» نه ز صهبا
مقصود نداریم و تمنّا نشناسیم (9)

سیاست نامه ی او که ترجمه ی منظوم عهدنامه ی اشتر است به سال (1326)ق. در بحبوحه ی ماجراهای انقلاب مشروطه سروده شد و یک سال بعد، در (1327)ق. در تبریز به صورت سنگی به چاپ رسیده است. طبعاً شایسته آن بود تا این اثر ارجمند از این شاعر شناخته شده به صورتی بهتر به چاپ برسد. به همین دلیل با استفاده از همان چاپ سنگی، منظومه ی سیاست نامه ی وی همراه با متن اصلی عهدنامه در اینجا خدمت خوانندگان ارجمند تقدیم می شود. وی ابتدا اشعاری در ستایش باری تعالی و مناجات با قادر متعال سروده و پس از بیان مقدمه ای در بیان اعزام مالک اشتر به مصر در سال 38 هجری، عهد اشتر را بخش بخش کرده و سپس به ترجمه ی منظوم آن می پردازد.
سیاست نامه ی او که ترجمه ی منظوم عهدنامه ی اشتر است، به سال 1326ش در بحبوحه ی ماجراهای مشروطه سروده شده و یک سال بعد، در 1327 در تبریز به چاپ رسیده است. گفتنی است که از دوره ی صفوی به این سو و حتی پیش از آن، و به ویژه در دوره ی قاجار آن هم در دوره ی اخیر آن، دهها بار عهد اشتر به فارسی درآمده که ما در جای دیگری به بخشی از آن ترجمه ها و شرح ها پرداخته ایم.

به نام پاک یزدان روان بخش
کلید گنج معنی بر زبان بخش

بیان آموز هوش معنی اندیش
روان اندوز کوش معرفت کیش

جهانی را به هم پیوند داده
به حکمت عقدهای پند داده

فکنده هیکلی اندر میانه
به هر کس داده صد گونه ترانه

به قدرت رشته ای آورده در کار
جهانی را به هم بسته گُهَروار

خلایق را به شوری کرده دمساز
که با صد لحن بینی شان هم آواز

از او گویند، گر گویند یک سر
هم او جویند، گر جویند یک سر

عبارت ها سوا، مقصودشان او
عبادت ها جدا، معبودشان او

زبان ها مختلف، معنی موافق
بیان ها مختلف، منوی مطابق

به دل ها پرده ی پندار بسته
جمال شاهد از دیدار بسته

کجا بندد جمال شاهد غیب
بپنداریم و پندار است صد ریب

مکن عیبم اگر گویم عیان است
که از پندار و ریب ما نهان است

نهان است و جهان آرا است رویش
جهانی سر به سر در جستجویش

نهان ار بود، بودِ ما کجا بود
عیان ار بود، بنگر تا کجا بود

به ایجادش نگر گفتم نشانش
عیانش گو تو خواهی یا نهانش

به جام باده بازم می کشد دل
مگر از باده گردد حل مشکل

بیا ساقی که هستی چون جوانی
نشاط افزای روز کامرانی

بیا ساقی که جان مشتاق جام است
به جامی پخته کن کاری که خام است

بیا ساقی که دوران زود سیر است
بده مر باده را دوران که دیر است

چنین بزمی هماره باد باقی
که خورشید است جام و ماه ساقی

بیا ساقی تو ای ماه شب افروز
به خورشید می این شب را بکن روز

به آب آتشین سرگرمیم ده
که عاشق هر چه باشد گرمتر به

بده آبی که آتش خیزد از وی
فروغ عشق بی غش خیزد از وی

بده بر آتش عشق التهابی
که تابش را فرو ننشاند آبی

مشو مجنون که با لیلی شوی شاد
نه شیرین کام با شیرین چون فرهاد

مشو خسرو که چون یاری گزیند
به شیرینی به جز شیرین نبیند

مشو مجنون که در شوریده حالی
جز از لیلی نمی گوید مقالی

چو در دشت جنون بیتی سراید
همه زیبایی لیلی ستاید

مشو در عاشقی همچون زلیخا
که دارد وصل یوسف را تمنا

هماره طلعت دلدار بیند
گلی خواهد از آن گلزار چیند

تواز شیرین واز شهد کلامش
ز شیرین مشربی های به کامش

از آن گستاخی و طنازی او
از آن شوخی و خسرو بازی او

ز حسن یوسف و عشق زلیخا
ز استغنای آن معشوق زیبا

از آن حسن و جمال و پارسایی
به قید ذلت و عزّت نمایی

ز حسن لیلی و محمل سواری
از آن زیبایی و آن پرده داری

خیالت را به معنی آشنا کن
ز صورت بگذر و صورت رها کن

همای همّتت را تیز پرکن
از آن آلایش خاکی بِدَر کن

بر آن شبدیز عشق از مرتع خاک
سبک هی کن به سوی عالم پاک

به خال و خط معشوقان قلم کش
علم را سوی استاد رقم کش

جهان حیران وصف خط و خالی است
دل صورت پَرَست از عشق خالی است

مکن صورت پَرَستی همچو عشّاق
حقیقت جوی اگر هستی تو مشتاق

که گر بیننده باشد مرد هشیار
ز هر صنعت شود صانع نمودار

تماشا چون کند یک یک جمالش
به جز صانع نیاید در خیالش

ز ابرو و اشارت های ابرو
نبیند جز کمال و قدرت او

دگر مو بیند و طراری مو
چو مو باریک گردد بینش او

شکافد مو به مو اسرار مبهم
شو مو رهبرش تا غیب ملهم

تو شو مجنون آن سالار خیلی
که زیدی را کند مجنون لیلی

بجوی آن را که شیرین آفرین است
چو شیرینی عیان از انگبین است

به جلابی که خیز ز انگبینش
شکر آرد همه مهد زمینش

ز خاک آرد بسی زیبا شمایل
همه نوشین لب و شیرین خصائل

چنان شوری دهد بر لعل شیرین
که خسرو گرددش مولای دیرین

برانگیزد یکی شیرین نامی
که شیرین کند از جان غلامی

به لیلی می دهد مشکین کمندی
مسلسل طرّه ای دیوانه بندی

به طرّاری، دل از مجنون رباید
که مجنوی تو را زنجیر باید

ببین صنع کدامین اوستاد است
که چندین حسن در صورت نهاده است

عناصرزای کرده توده ی خاک
به خاکی در نهاده گوهر پاک

به خاکی بسته این نقش دلارا
که خاشک محمل و خود محمل آرا

ببین ترکیب خاکی را به جانی
که در زیبائیش حیران بمانی

معانی را به صورت داده پیوند
برون از دانش جان خردمند

حلاوت را به شهدی اندر آمیخت
هزاران مایه ی حیرت برانگیخت

زحسن طلعت و اطوار زیبا
هزاران معنی از یک لفظ پیدا

ز هر معنی عیان در هر وجودی
به نوعی دیگر آثار و شهودی

یکی را در غلامی داد شاهی
به تختش برنشاند از قعر چاهی

یکی را با هزاران عذرخواهی
نمودش بنده در صاحب کلاهی

یکی را از غمش دیوانه کرده
به عالم در جنون افسانه کرزده

به دانش هیکل خاکی بیاراست
هزاران گفتگو زین نکته برخاست

به فکرت شد فلک پیما خیالش
که ممکن شد به علوی اتصالش

سخن را ساخت مفتاح کرامات
سخن بگشاید ابواب طلسمات

سخن مفتاح گنج نیک بختی است
سخن آسانی هر گونه سختی است

سخن مرغی است علوی آشیانه
شده پابست این ویرانه خانه

سخن در خیر و شر ما را معین است
سخن بشناس گفتم صدقش این است

سخن را گر حقیقت بازیابی
زقرب حق بسی اعزاز یابی

سخن در رستگاری یاور تو است
به اوج منزلت بال و پر تو است

سخن دارای آیات خدایی است
که با هر نعمت او را آشنایی است

تأمل کن نکات این سخن را
که گوئی شکر نعمت ذوالمنن را

به صنع حق چو چشمی باز کردی
مَبین جز صنع او گر نیک مردی

مشو اَحْوَل دو بینی را رها کن
ز هر سو چشم بر سوی خدا کن

مده جز حق کسی راراه در دل
تو را بس گر بود الله در دل

اگر مفتون خال و خط شدستی
به معنی و به صورت بت پرستی

چه جای خال و خط و روی زیباست
که هستی های ما خود شرک پیداست

به هر چیزی که خود را بسته داری
ز مقصد مانده خود را خسته داری

مده دلبستگی را راه بر خویش
که آن بت باشدت از بت بیندیش

چو ره گم کردگان منگر به هر سوی
ز خود بگذر که او بنمایدت روی

کند با ایزد یکتا مناجات

الهی گر ضیایی بنده ی تو است
ز ره وامانده و شرمنده ی تو است

به قدرت ساختی آب و گل او
به رحمت مهر خود نِه در دل او

دلش خلوت سرای خاص خود کن
بری ز آلایش هر نیک و بد کن

فروزان کن چراغ مرده اش را
به جای آر آبروی بُرده اش را

به عشق خویش ساز آن خانه آباد
کز اول بهر خود کریش بنیاد

به تاب عشق او پیندگی ده
که تاب عشق را پایندگی به

دلش را فارغ از هر ما سوا ساز
همی شایسته ی عشق خدا ساز

به پاکانی که دایم در نمازند
ز سوز عشق در سوز و گدازند

به آن اسمی که خوانندت شب و روز
به آن عشق و به آن مهر دل افروز

به آن رازی که گویندت شب تار
به آن سوزی که باشدشان به گفتار

به آن عجز و به آن دلهای پر درد
به آن سیماب اشک و گونه ی زرد

که از جرم و گناه ما مکن یاد
دل شرمنده ی ما را بکن شاد

ز تقصیری که رفته عذر بپذیر
به عفو و رحمت خود دست ما گیر

ز تو عفو و ز ما تقصیر آید
به ما گر رحمت آری از تو شاید

خداوندا حجاب از پیش بردار
کریمان را کجا حاجب سزاوار

تو یا رب حاجبی بر در نداری
به محتاجان کجا حاجب گماری

حجاب از جرم ما بر در فتاده
گناه ما چو حاجب ایستاده

تو استحقاق محجوبی بکن دور
که محتاجیم و محتاج است و معذور

بده بر چشم ما یارب چنان نور
که نزدیکت ببینیم از ره دور

تو نزدیکی و ما دوریم از تو
زهی خجلت چه مهجوریم از تو

به دربار کرم ما را بده بار
بده پای طلب کز دست شد کار

به سوی خویش ما را راه ده راه
ز دل نعره زنان الله الله

تو را خوانیم با امیدواری
کجا ما را به نومیدی گذاری

تن از بار معاصی ناتوان است
تو را دریای رحمت بی کران است

به لطفی دادی اول چون وجودم
در آخر گر نبخشایی چه سودم

به آن زیبنده ی دیهیم لولاک
به آن سرمایه ی ایجاد افلاک

به آن اول وجود آخر آمد
به آن زینت فزای ملک سرمد

به آن مسند نشین قاب قوسین
به آن فرمان روای ملک کنونین

به آن سر دفتر ایجاد و هستی
کز آو آمد عیان بالا و پستی

به آن احمد به آن طبع کریمش
که بستودی تو با خلق عظیمش

به آن احمد که ختم المرسلین است
وجودش رحمه للعالمین است

به مهر او و مهر آل اطهار
دل ما را هماره شاد می دار

بکن با مهرشان روشن دل ما
به مهر چهر ایشان محفل ما

به مهر چارده مهر جهان تاب
دمی ما را به لطف خویش دریاب

به رحمت پرده بر عصیان ما کش
قلم بر دفتر این ماجرا کش

مرا با مهر شه همدست فرمای
مِئی ز آن دست ده سرمست فرمای

شهی کو انبیاء را بوده همراه
کنون با مصطفی پوید الی الله

علی عالی آن کان فتوّت
امیرالمؤمنین اصل مروّت

علی عالی آن اصل ولایت
امیرالمؤمنین کان عنایت

علی عالی اعلی که ذاتش
نه از خاک است و باد و آب و آتش

علی عالی آن کز همت او
خدا موجود کرده باغ مینو

پیمبر را علی فرموده یاری
شریعت را علی داد استواری

زوال بت پرستی از علی شد
عیان بالا و پستی از علی شد

علی را نام از نام خدا شد
رضا جوی خدا شد مرتضی شد

علی فاروق اعظم غیث هاطل
که مهرش فارق حق است و باطل

علی راه و علی رهبر علی نور
علی طه، علی طوبی، علی طور

علی حاکم، علی قاضی، علی حق
علی والی، علی سالار مطلق

علی عدل و علی سلطان عادل
علی محسن، علی احسان کامل

علی فصل الخطاب و کلمه الله
علی آیات حق و حجه الله

وجودش گر جهان آرا نمی بود
وجودی را جهان دارا نمی بود

صفات الله از او گردید پیدا
جهانی از صفات او است شیدا

کجا ممکن کند واجب نمایی
جز آن مرآت اوصاف خدایی

جمال شاهد بی چون کماهو
تجلّی کرده در آینه ی او

قصوری گر پدید آید ز مرآت
کجا بی نقص ظاهر گردد آن ذات

علی بی شبهه وجه الله باقی است
علی را صحبت ما اتفاقی است

علی ما را صراط مستقیم است
علی دین و علی رکن قویم است

به مطلوب است روی التجایش

تویی آن عروه الوثقی که یزدان
ستوده ذات پاکت را به قرآن

ترا خوانده خدا نفس پیمبر
ولای تو است فرض خلق یک سر

ولای تو شها فلک نجات است
عیان از مهر تو عین الحیات است

تو سوی خویشتن ما را بده راه
مهل دستم شود زین رشته کوتاه

سرم را ز آستان خود مکن دور
که نبود طاقت اندر جان مهجور

به خدمت خواستم دستی بیازم
که باشد اندرین درگه نیازم

نیازم دستی و جانی ببازم
که فرمانی به لطفی سرفرازم

ولی دانم ز عجز و شرمساری
نیم شایسته ی خدمت گذاری

همی خواهم دخالت کرده باشم
ز احسان تو فیضی برده باشم

نمایم خویش را از جان سپاران
در آیم صورت خدمت گزاران

چون فرمان همایونت بدیدم
به نظمش راه خدمت برگزیدم

و لیکن قطره را کو آن مجالی
که دریا را دهد جا در خیالی

تو را الفاظ حکمت بوستانی است
که هر برگ گلش قوت روانی است

مرا کاندر حواس پنجگانه
ز حس معنیی نبود نشانه

ز هر لفظ آن معانی را که خواهی
چه سان بر قالبی ریزم کماهی

به مسکینی سر اندر آستانت
نهم کآید نسیم از بوستانت

مشام جانم از وی قوت گیرد
دماغم ترّی از لاهوت گیرد

کمیت خامه ام گردد سبک خیز
نخواهد در تکاپو رنج مهمیز

کنونم لطف خود را پیشرو کن
کمیتم را در این ره تیز دو کن

چو فرزینی چنان فرزانه خیزد
که گردی از سمش اصلا نخیزد

بکن کِلکَم در این معنی گهرریز
بکن فُلْکم در این دریا دُرّ خیر

هر آن معنی تو را بوده است منظور
ز کِلْکِم کن روان چون گیسوی حور

به هم پیوند حکمت های مکتوم
طراوت بخش جان چون عقد منظوم

سوادش را مثال دیده ی حور
بکن همسایه ی گنجینه نور

ز گفتارم جهان را قوت جان ده
که قوت جان ز گفتار روان به

چو بیتی چند از عنوانش خوانند
سیاست نامه ی دورانش دانند

از او حاصل شود آسایش از نو
جهان را راحت و آرایش از نو

از آن ده سلطنت را کامرانی
قضات عدل را روشن روانی

عدالت را از آن گیتی ستان کن
خلایق را به آن همداستان کن

که آن امری که فرمودی به فرمان
همه فرمان برندش از دل و جان

که آن راهی که فرمودی بیانش
بپیمایند یک سر رهروانش

شود کار جهان یک سر منظم
مصون گردد حقوق خلق عالم

حدود خلق روشن باد و محروس
ره ظلم و ستم متروک و مطموس

جهان از عدل رانی تازه گردد
خداجویی بلند آوازه گردد

به پاداشم در این خدمت گذاری
کرم از دوستان خود شماری

به فخر این بس به روز واپسینم
که باشد داغ مهرت بر جبینم
 

پی نوشت ها :
 

1- آقابزرگ، ذریعه، ج15، ص 362.
2- آوی، حسین، فرمان مالک اشتر، صص 51-50 شرح حال مترجم.
3- آوی، همان، صص 38-34 (مقدمه ی مصحح).
4- بنگرید: سخنوران چند زبانه ی آذربایجان (عسکر زینائی اثنی. نشر آذر سبلان.1376)، ص 153.
5- سخنوران نامی معاصر ایران. (محمدباقر برقعی، قم، خرم، 1373)، ج2، صص 2376-2379.
6- دانشمندان آذربایجان، محمدعلی تربیت، (تبریز، بنیاد کتابخانه ی فردوسی، 1373)، ص 242.
7- سخنوران آذربایجان، (دانشکده ی ادبیات دانشگاه تبریز، 1357)، ج2، ص 30.
8- سخنوران چند زبانه ی آذربایجان، ص 154.
9- دانشمندان آذربایجان ص 242، سخنوران نامی معاصر، ج1، صص 156، سخنوران آذربایجان، ج2، ص 31.
 

منبع: سالنمای النهج 1-5
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان