قرآن کریم در سوره رعد می فرماید: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلا کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلا فِی ضَلالٍ (١٤)وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (١٥)قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ لا یَمْلِکُونَ لأنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلا ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأعْمَی وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ». (آیات 14-16 سوره رعد)
دعوت حق از آن خدا است ولی دعوت کافران دروغ است، آنان هیچ حاجتی را روا نمی کنند، مثل آنها مثل کسی است که بر چاه آبی دست فرو برد که آب را به دهان خود برساند ولی به آن دست نیابد و همانا دعوت کافران جز به ضلالت و گمراهی نیست. و تنها برای خداوند سجود می کنند آنان که در آسمانها و زمین اند چه از روی اطاعت و رغبت و چه از روی اکراه و الزام و همچنین سایه هاشان در بامداد و شبانگاهان برای خدا سجده می کنند. بگو کیست پروردگار آسمانها و زمین؟ بگو: خداوند است. بگو چرا شما خدا را رها کرده و غیر خدا را برای نگهداری خود برگرفتید، اینان حتی به خودشان نیز نمی توانند سود و زیانی برسانند؟ بگو: آیا کوردلان و بینایان متساوی اند؟ آیا تاریکی و نور یکی است؟ یا اینکه برای خداوند شریکانی قرار دادند که آنها هم چیزی را درست کردند که برای مشرکان امر مشتبه شد؟ بگو: همانا خداوند خالق و آفریننده همه چیز است و او است خداوند یکتایی که تمام جهان آفرینش مقهور اراده ی او است.
دعوت حق مخصوص خدا است
در مقام سوم از بحث که شبهات منکران توحید ربوبی مطرح می شد، با چند آیه، وحدت ربوبی حق ثابت شد و معلوم شد، مبدئی که پروردگار جهانیان است و تدبیر جهان هستی به عهده ی او است، خدای سبحان است ولاغیر. آنگاه فرمود: کسانی که خدا را می- خوانند، دعوتشان حق است کسانی که غیر خدا را می خوانند، دعوتشان باطل است.
«له دعوة الحق» تقدیم «له» مفید حصر است. پس هر دعوتی که از خدا نبود و دعوت حق نبود، باطل است. زیرا غیر خدا نه به نیاز نیازمندان آگاه است. و نه توان رفع نیازها را دارد. اگر انسان به چیزی که به خواسته و حاجت او آگاه نیست و برای قضای حاجتش توانمند نیست، تکیه نماید، این دعا و تکیه کردن باطل است.
«و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال»: پس از ذکر برهان، مثل می آورد. یعنی پس از اینکه فرمود دعوت غیر خدا باطل است زیرا توان رفع حاجت از غیر خدا، منتفی است، به کفار مثل می زند، خواه مشرکین باشند و خواه ملحدین مثلشان مثل تشنگانی است که آب را از دور می بینند، بدون وسیله دست دراز می کنند که آب را به دهان برسانند یا بدنبال سراب راه می افتند و وقتی به سراب رسیدند، می بینند آبی وجود ندارد. در این سوره مثلی که ذکر می کند، مثل کسی است که دست را به سوی آب دراز کرده که آب را به دهان خود برساند ولی چون نزدیک آب نیست و وسیله ای ندارد، تشنه می ماند و از آب بهره ای نمی برد. ولی در سوره نور مثل می زند به آنان که به سوی سراب در حرکت اند. به این امید که آبی بیابند ولی به آب دست نمی یابند. گاهی می فرماید: پایان کارتان باطل است و گاهی می فرماید: آنچه را که انجام می دهید به بی راهه رفتن است. گاهی درباره ی راه سخن می گوید و گاهی درباره ی هدف، که بحثش به تفصیل گذشت.
به هر حال، قرآن کریم حق را منحصر در خدای سبحان می داند. در سوره ی حج بعد از اثبات توحید ربوبی می فرماید: «ذلک بان الله هو الحق وان مایدعون من دونه هو الباطل وان الله هو العلی الکبیر»[1]حق از آن خدا است ولاغیر و بی گمان هرچه غیر خدا است و هرچه غیر خدا خواهی است باطل است و خداوند علی و عظیم است.
همین معنی را در سوره احقاف بدینصورت بیان می فرماید: «وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ»[2]چه کسی گمراه تر از کسی است که غیر خدا را بخواند و در قیامت دعائی نیست تا اینکه این بت ها اجابت کنند یا نکنند و اصلا بت ها نمی فهمند و درک نمی کنند که داعیان آنها چه می گویند و از آنها چه درخواست می کنند.
آنجا که دعا و دعوت حق است، آن طرف دعا، علیم و قدیر است، آگاه و توانا است، می- داند که محتاج و نیازمند چه احتیاج و نیازی دارد و می تواند حاجتش را رفع کند ولی غیر خدا نه علم دارد و نه قدرت، نه می داند که دعا کننده چه می خواهد و نه توان انجام کاری را دارد. لذا می فرماید که اینها نظیر نابینایان و ناشنوایان اند. آیه ی «ولله یسجد من فی السموات والارض...» قبلا بطور مبسوط بحث شد. «قل من رب السموات والارض...»
کفار و انکار توحید ربوبی
وثنیین حجاز منکر توحید ربوبی بودند و در عین حال خدا را قبول داشتند به عنوان اینکه مبدا عالم است و آفریننده ی آسمانها و زمین است زیرا این اعتقاد، مسئولیتی نمی آورد. ولی ربوبیت خدا است که مسئولیت آفرین است و از این رو این را نمی پذیرفتند. مسئله وحی و رسالت است که تکلیف می آورد و وظیفه برای انسان مشخص و معین می کند، پس این را قبول نداشتند. مسئله معاد است که انسان را محدود می کند، لذا آن را هم نمی پذیرفتند. ولی اینکه جهان آفرینش، خالقی دارد و خداوند آسمان ها و زمین را آفریده است، چون در این اعتقاد لطمه ای به آنها وارد نمی شود و کاری به شئون آنها ندارد، لذا می پذیرفتند.
خدا را به عنوان خالق و آفریننده قبول داشتند ولی تدبیر را بدست او نمی دانستند و تدبیر را بدست اربابان خود که عبارت از بت ها بود، می دانستند و بدینسان توقع خیر از بت ها داشتند. و همچنین قبول نداشتند که وحی و رسالتی از سوی خدا آمده و انسان را مکلف به تکلیف هائی کرده است. حساب و کتاب پس از مرگ را نیز نمی پذیرفتند چرا که این پذیرش، مستلزم قبول تعهد و مسئولیت در قبال خلقت بود. پس کافران ربوبیت حق را که تکلیف آور بود و رسالت پیامبران و معاد را که تعهد و مسئولیت داشت، قبول نداشتند و تنها به خالقیت «الله» معتقد بودند.
بنابراین، کفار توحید ربوبی را قبول نداشتند و بتها را می پرستیدند زیرا سود و زیان خود را بدست بتها می دیدند و معتقد بودند آنکه آنها را می پروراند، همین بت ها هستند و یا اینکه بزرگانی را از بشر انتخاب می کردند و به عنوان رب و پروردگار می پرستیدند. فرعون در خطاب به مردم می گوید: «فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی»[3] یا در آیه ای دیگر از قول فرعون چنین آمده است که می گوید: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلَهِ مُوسَی وَإِنِّی لأظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ»[4]من جز خودم برای شما، پروردگاری نمی یابم! نمرود همین ادعا را داشت، او می گفت: «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»[5] و عده ای هم احجار و اصنام را می پرستیدند و برخی فرشتگان و ملائکه را می پرستیدند. در هر صورت، بت پرست، خداپرست نبود. بت پرست خدا را به عنوان رب و پروردگار خود قبول نداشت «ءارباب متفرقون» یعنی که خدایان گوناگون را می پرستید تا اینها وسائط و وسائلی باشند که آنان را به خالق آسمانها و زمین نزدیک کنند.
چیزی که قیم خود نیست، مقوم دیگران نمی باشد
در قرآن می فرماید: اگر درباره ی خالقیت از آنها بپرسی و سئوال کنی که آسمان و زمین را چه کسی خلق کرده است؟ پاسخت می دهند که خدا خالق آسمانها و زمین است ولی اگر از آنها بپرسی که ربّ و پروردگارتان کیست، پاسخت را نمی دهند، تو ای پیامبر بگو که خدا رب ما است. «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ»[6] اگر از آنها بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده، قطعا می گویند «الله» ولی از آنها بپرس که پروردگارتان کیست «قل من رب السموات والارض» رب آسمانها و زمین کیست؟ پاسخت نمی دهند، آنگاه خودت ای پیامبر جوابشان بده و بگو: خداوند رب آسمانها و زمین است. «قل الله» به آنها بگو؛ اگر خداوند خالق آسمانها و زمین است، پس چرا غیر خدا را به پروردگاری برمی گیرید و چرا خود را تحت ولایت غیر خدا در می آورید؟ اینها که شما می پرستیدشان، توان رفع نیازهای خود را هم ندارند و مالک ضر و نفع خودشان هم نیستند، پس چگونه می توانند، مشکلات شما را حل کنند. اگر چیزی خود قائم نباشد، نمی تواند قیم غیر باشد. اگر کسی مالک نفع و ضّر خود نبود، نمی تواند مقوم دیگری باشد. اگر در مسائل تشریعی یک اختیار و آزادی نسبی و موقت به ما داده شده، در مسائل تکوینی، هیچ موجودی مالک ضّر و نفع خود نیست.
شرایط تکیه کردن
کسی که می خواهد به غیر خدا تکیه کند، یکی از چهار کار باید از او ساخته باشد که قرآن سه کارش را محال و غیرممکن می داند و چهارمی را در صورت اذن و اجازه ی خداوند، ممکن می داند. اگر کسی بخواهد به غیر خدا تکیه کند، آن غیر خدا یا باید مالک شانی از شئون انسان -بالاستقلال- باشد که این یک فرض است. و یا باید مالک شانی از شئون انسان یا غیر انسان -بالاشتراک- باشد، یعنی مقداری او مالک باشد و مقداری هم خدا. این فرض دوم است. و یا اینکه خداوند مالک باشد ولی او ظهیر و پشتیبان و دستیار خدا باشد. این هم فرض سوم. قرآن این فروض ثلاثه را محال می داند: یعنی غیر خدا محال است که ذره ای را بالاستقلال یا بالاشتراک یا بالمعاونه و المظاهره، مالک باشد.
صورت و فرض چهارم این است که غیر خدا، شفاعت کند. قرآن شفاعت را محال ندانسته ولی آن را مشروط به اذن الهی دانسته است. پس خدای سبحان به عده ی خاصی اجازه شفاعت را داده است که عبارت از انبیا و اولیای الهی هستند. اما درباره ی بتها فرموده است: عبادتتان و دعوتتان به بت ها باطل است زیرا اگر شما -کافران- به انتظار استقلال یا شرکت یا مظاهره عبادت می کنید که اینها محال است و اگر به انتظار شفاعت نشسته اید، خداوند به این بتها اذن شفاعت نداده است. شفاعت امکان پذیر هست ولی نه از بت ها از انبیا و اولیا که خداوند به آنها اجازه ی شفاعت را عطا کرده است.
بنابراین، قرآن هر سه فرض اول را از غیر خدایان، منتفی و محال دانسته است و فرموده است که آن سه کار از بت ها و خدایان دروغین ساخته نیست.
1- «لایملکون مثقال ذرة فی السموات ولا فی الارض» پس بالاستقلال، ذره ای را چه در آسمانها و چه در زمین مالک نیستند.
2- «و مالهم فیهما من شرک» بالاشتراک نیز غیر خدایان در ذره ای از آسمان ها و زمین، شریک خداوند نیستند و ذره ای را مالک نمی باشند.
3- «و ماله منهم من ظهیر» غیر خدایان ظهیر و پشتیبان و دستیار خداوند نیز نمی باشند که در امر خلقت، کمکی به او کرده باشند.
4- «لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له» تنها فرضی که امکان دارد، شفاعت است ولی این هم باید به اذن خداوند باشد و خداوند برای شافعان و مشفوعان شرائطی قرار داده است که در جاهای خود، در قرآن، تبیین شده است.
خطاب مستقیم به مومنان و غیر مستقیم به کفار
خداوند پس از اینکه، تکیه کردن به غیر خدا را مطلقا باطل می داند و هر قدرت و توانی را از غیر خدایان منتفی می داند و به کفار می گوید که این بت ها نفع و ضرر خود را هم تشخیص نمی دهند چه رسد به اینکه به شما سود و زیانی برسانند؟ آنگاه می فرماید: آیا موحد بینا و ملحد نابینا یکی است؟ آیا بصیران و نابینایان یکسان اند؟ آیا ظلمت ها با نور برابر است؟ جالب است که در این فرازها، کفار را مخاطب قرار نمی دهد زیرا آنها را لایق خطاب نمی داند، بلکه از پیامبرش می خواهد که با آنها سخن بگوید ولی در بیشتر موارد که با مومنین سخنی دارد، خود به آنها خطاب می فرماید و «یا ایها الذین آمنوا» می گوید. لذا گفته اند: مستحب است در چنین مواردی که خداوند به مومنین مستقیما خطاب می- کند، انسان مومن پس از قرائت یا شنیدن این نوع آیات، در پاسخ خداوند «لبیک» بگوید.
بنابراین راه برای مومن باز است که خدای خود را در کلمات خودش به عنوان حضور افعالی، متجلی ببیند. حضرت امیر سلام الله علیه در این مورد می فرماید: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه بما اراهم من قدرته»[7] خدای سبحان در قرآنش برای بندگانش تجلی کرد بی آنکه او را ببیند. مرحوم شیخ بهائی رضوان الله علیه در تفسیر سوره ی مبارکه الحمد نقل می کند که: اگر کسی قرآن را خواند و متکلم را متجلیا ندید، حق قرآن را ادا نکرده است. اینجا است که می بینیم حضرت سجاد سلام الله علیه می- فرماید: در نماز آنقدر «مالک یوم الدین» را تکرار کردم که از گوینده اش آن را شنیدم. «ما زلت اکرّرها حتی سمعتها من قائلها».
حجیت عقل و نقل
«ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم» آنها کاری کردند که امر بر مشرکین مشتبه شد. این بت ها چه کار کردند؟ آیا چیزی را آفریدند، چه بالاستقلال یا بالاشتراک؟ اگر راست می گوئید، یا برهان عقلی بیاورید یا به یک کتاب آسمانی استناد کنید؟ قرآن کریم راه وحی و عقل را باز گذاشته و فرموده است این ادعائی که می کنید آن را به اثبات برسانید «ائتونی بکتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان کنتم صادقین» سخن معصوم می تواند حد وسط قرار بگیرد، البته سخنی که سندا و دلالة قطعی باشد، زیرا این به عقل متکی است. عقل می گوید که سخن معصوم می تواند حد وسط قرار بگیرد. پس تمام حجت ها به عقل برمی گردد. پس یا باید نشانه ای علمی برهانی بر مطلب خود بیاورند و یا نقلی از معصومین و پیامبران و کتاب های آسمانی که دلالت و سندش قطعی است، نقل کنند و گرنه سخنشان باطل و ناروا است.
پی نوشت ها
[1] سوره ی حج- آیه 62.
[2] سوره احقاف- آیه 5.
[3] سوره نازعات- آیه 24.
[4] سوره قصص- آیه 38.
[5] سوره بقره- آیه 258.
[6] سوره لقمان- آیه 25.
[7] نهج البلاغه- خطبه 147.